درس خارج فقه آیت الله جوادی

90/10/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: خیارات

بعد از باين مسقطات رسمي خيار عيب به اموري پرداخته شده است كه در آن موارد وامور خيار نيست منتها با تسامح در تعبير در اين‌گونه از موارد گفته مي‌شود موارد سقوط خيار سقوط رد سقوط سقوط أرش با اينكه در بخشي از اين موارد از باب عدم ثبوت حق الأرش است نه از باب سقوط بعد از ثبوت يكي از آن مواردي كه گفته شد رد و أرش ساقط است اين است كه يك كالاي معيبي مورد معامله واقع شد كه «وقع العقد علي المعيب» چون معيب مورد عقد شد خيار عيب ستقر است وقتي خيار عيب مستقر شد خيار عيب دو ضلع دارد رد دارد و أرش البته امساك بدون أرش هم مطرح است اگر اين كالاي معيب تفاوت قيمت نداشت يعني صحيح‌اش و معيب‌اش هر دو به يك قيمت بود سرّش آن است كه اگر عيب را ما به معناي نقص از خلقت اصلي تفسير كرديم در گذشته دور اين كار ناروا را انجام مي‌دادند كه بعضي از عبيد و غلامان را خواجه مي‌كردند خواجه شدن يك نقصي است در خلقت لكن بعضي‌ها براي اغراض فاسد اينها را به حرمسرا راه بدهند و مانند آن اينها را مي‌خريدند اگر قيمت اينها بيشتر نبود كمتر هم نبود اين نقص در خلقت كمتر كم كم به حيوانات هم سرايت كرده است كه اين قبلاً هم اشاره شد كه اين ظلمي است به حيوان اگر اقباح حرمت نباشد احتياط وجوبي ترك اين كار است يك ظلمي است نسبت به خروس يك ظلمي است نسبت به حمار هنوز هم اين كار متأسفانه كه كار جاهلي است انجام مي‌شود اين يك نقصي است در خلقت براي اينكه از خلقت اصلي كاسته شد لكن تفاوت قيمت را به همراه ندارد يعني يك غلام خواجه با غلام عادي قيمتش فرق نمي‌كند ولي اين عيب است آيا در اين‌گونه از موارد اگر تصرفي رخ بدهد نه أرش است براي اينكه تفاوت قيمتي در كار نيست و نه رد است براي اينكه تصرف كرده يا نه حكم ديگري است خب پس صورت مسئله اين است كالايي است معيب كه نقص در خلقت راه پيدا كرد از اين جهت شده معيب لكن عيبش يك عيب محسوسي است كه تفاوت قيمت را به همراه ندارد اين دو، خريدار بعد از تصرف بعد از خريدن در او تصرف كرد سه، بعد فهميد اين خواجه است و معيب است چهار، حالا مي‌خواهد رد كند كه تصرف كرد بخواهد أرش‌ بگيرد كه تفاوت قيمت نيست پنج اين يكي از موارد سقوط الرد و الأرش است كه بايد با موارد ديگر فرقش كاملاً روشن بشود اصرار هر محققي بايد اين باشد كه صورت مسئله را خوب تبيين كند مسئله استقساي اقوال و استيعاب ادله و امثال ذلك اينها خوب هست ولي دردرجه دوم از اهميت است در هر علمي چه عقلي چه نقلي تمام تلاش اول بايد متوجه تحرير صورت مسئله باشد كه موضوع چيست اگر صورت مسئله به خوبي روشن شد و به تعبير فني كه در حوزه‌ها رايج است محل نزاع خوب مشخص شد واقعيت يك امر روشن مي‌شود كه ما چه مي‌خواهيم بگوييم آن‌گاه اين امري كه واقعيت اش روشن شد لوازمي دارد ملزوماتي دارد ملازماتي دارد مقارناتي دارد از هر طرف دليل مي‌جوشد براي اينكه اين شيء كه روشن شد اين شيء كه در عالم تنها نيست در مسائل تكوين اين اثر روشنتر هست در مسائل تشريع هم بشرح ايضاً [همچنين] اگر واقعاً صورت مسئله به خوبي روشن شد انسان يك مدت زيادي هم وقت صرف بكند كه محل نزاع را تشخيص بدهد بعد استدلال براي نفي يا اثبات آسان است براي اينكه اين شيء كه در عالم تنها نيست لوازمي دارد ملزوماتي دارد ملازماتي دارد مقارناتي دارد شواهدي دارد سابقي دارد لاحقي دارد آن وقت از هر طرف دليل مي‌جوشد يك مطلب نظري پيچيده اگر خوب تشخيص داده بشود به منزله بديهي درمي‌آيد اينكه مي‌بينيد بعضي از فقها گاهي ادعاي بداهت مي‌كنند براي اينكه به تشخيص صورت مسئله به خوبي رسيده‌اند به هر تقدير بايد محل نزاع و صورت مسئله را به خوبي تحرير كرد پنج شش هر چه قيد هست آمارگيري بشود رقم‌زني بشود قلم‌زني بشود كه ما چه مي‌خواهيم اثبات كنيم اين مسئله چه را مي‌خواهد بگويد گاهي مي‌بينيد مي‌گويند كه اين نظام مي‌شود لفظي يك كسي يك چيزي را اثبات مي‌كند ديگري چيز ديگر را نفي مي‌كند خب پس تشخيص محل مسئله از مهمترين اركان پژوهش و تحقيق است

پرسش: ...

پاسخ: نه بالأخره اگر كسي اهل يك فن باشد يك مقداري هم كه صبر بكند اين كم كم برايش روشن خواهد شد ديگر خب مطلب بعدي حالا كه صورت مسئله مشخص شد آن وقت آن اشكال سيدنا الاستاد امام و امثال امام دارند اين حق است ديگران هم فرمودند كه اين از مورد سقوط خيار سقوط أرش نيست از باب عدم ثبوت أرش است براي اينكه فرض در اين است كه تفاوت قيمتي در كار نيست مشابه اين اشكال قبلاً هم از ديگران هم گذشت پس صورت مسئله مشخص شد و دليلش هم تا حدودي روشن است رد نيست براي اينكه شخص تصرف كرده أرش نيست براي اينكه بين صحيح و معيب تفاوتي در كار نيست اين مطلب اول، يعني بعد از تحرير محل نزاع اولين مطلب اين است كه در اين‌گونه از موارد نه أرش است نه رد مطلب دوم آن است كه روي اين نقدي شده كه شما در اين‌گونه از موارد با لاضرر چه مي‌كنيد اين شخص متضرر شد اين شخص قبلاً عبيد را كه مي‌خريدند بهره‌كشي هم از اينها داشتد سعي مي‌كردند كه اينها مثلاً صاحب فرزند بشوند فرزند اينها هم برده بود مثل برده براي اينها ماليت داشت خريدوفروش مي‌شد ولي از غلام خواجه كاري ساخته نيست و مانند آن پس اين شخص متضرر مي‌شود شما با قاعده لضار چه مي‌كنيد نه رد باشد نه أرش اين مطلب دوم كه نقدشد مطلب سوم حل اين نقد است گاهي به صورت نقض اين اشكال را جواب مي‌دادند كه در نظير خيار تدليس و امثال تدليس يك همچنين مسئله اي هم داريد شما آنجا چگونه حل مي‌كنيد در خيار تدليس اگر كالا را مشتري گرفت و در آن تصرف كرد حق الرد ندارد چون تصرف كرد أرش هم نيست براي اينكه در خيار تدليس أرش نيست اصلاً هر چه آنجا گفتي اينجا هم بگويي اين جواب نقضي جواب حلي كه مرحوم شيخ و امثال شيخ ارائه مي‌كنند اين است كه شما مي‌خواهيد با قاعده لاضرر أرش ثابت كنيد و يكي از اين امور را تثبيت كنيد اين ضرر كه شما مي‌خواهيد با قاعده برداريد يا ضرر مالي است يا ضرر هدفي و غرضي، ضرر مالي كه نيست چون فرض در اين است كه قيمت خواجه و غيرخواجه يكي است حالا يك كالايي است كه اين عيب را دارد با كالايي كه اين عيب را ندارد يك قيمت دارد پس ضرر مالي نيست فروشنده گران نفروخت قيمت عادله‌اش هم همين است پس ضرر مالي نيست اگر ضرر غرضي و هدفي را بگوييد بله ولي وقتي شخص تصرف كرد تصرف مسقط رد است ديگر شما چه حق رد داريد پس بخواهيد با قاعده لاضرر رد درست كنيد كه ترف مسقط رد است بخواهيد با قاعده لاضرر أرش درست كنيد اصل أرش را نمي‌شد با قاعده لاضرر ثابت كرد مضافاً كه اينجا تفاوت قيمتي در كار نيست فوت مالي نشد تا اينجا را مرحوم شيخ (رضوان الله عليه) مطرح كردند اما «والذي ينبقي ان يقال» اين است كه ما بايد در دو مرحله جداگانه بحث كنيم مرحله اولي درباره مقتضي رد و أرش است كه آيا در چنين فضايي دليلي داريم كه حق الرد را ثابت كرد حق الأرش را ثابت كند يا نه اگر دليلي نداشتيم ديگر نوبت به طرح مرحله ثانيه نمي‌رسد ولي اگر دليلي داشتيم كه مقتضي سقوط رد يا سقوط أرش بود يا مقتضي ثبوت رد يا ثبوت أرش بود بايد درباره مانع بحث بكنيم تا مرحله اولي را از مرحله ثانيه جدا نكنيم اگر محور بحث سقوط است بايد بگوييك مقتضي سقوط نيست اگر محور بحث ثبوت است بايد بگوييم مقتضي ثبوت چيست مرحله اولي عهده‌دار بحث از اقتضا است مرحله ثانيه عهده‌دار بحث از منع و مانع است يك مرحله بحث مي‌كنيم كه اصلاً مقتضي اين كار هست مقتضي اين حق هست يا نه اگر مقتضي وجود نداشت كه بحث ازمانع معنا ندارد اگر مقتضي رد يا مقتضي عدم رد مقتضي وجود داشت بايد بحث بكنيم كه چيزي جلوي اقتضاي مقتضي را مي‌گيرد يا نمي‌گيرد مهمترين بحث در خيار عيب مستحضريد كه همين سه دليل بود قاعده لاضرر بود شرط ضمني بود و نصوص قاعده لاضرر مقتضي ثبوت يا سقوط أرش نبود شرط ضمني مقتضي ثبوت يا سقوط أرش نبودند هيچ كدام نبودند مي‌ماند روايات روايات گرچه مقتضي أرش بود براي اينكه دارد در صحيحه زراره كه اگر كالاي معيبي را فروخت و تبرئه نكرد خود را تبري نكرد و اعلام معيب بودن نكرد اين شخص حق الأرش دارد اگر رد تصرف نكرد كه مي‌تواند رد هم بكند و اگر تصرف كرد از رد ممنوع او رد است ولي أرش مي‌تواند بگيرد اين در صحيحه زراره بود در مرسله جميل بن دراج محور بحث را تغير و عدم تغير عين قرار دادند نه تصرف در مرسله جميل بن دراج اين‌چنين آمده كالاي معيبي اگر مورد عقد واقع شد كسي معيبي را خريد اين كالا به وضع قبلي‌اش باقي بود مشتر يمي‌تواند رد كند اگر تغييري در او پيدا شد به وضع قبلي باقي نيست مشتري نمي‌تواند رد كند بايد أرش بگيرد مي‌تواند أرش بگيرد برابر با مرسله جميل بن دراج كه برخي به او تكيه مي‌كنند در بحث ديروز هم اشاره شد كه فضاي مرسله جميل بن دراج بقاي عين و عدم بقاي عين است نه تصرف مگر يك حادثه اي پيش آمد باراني به آن خورده تصادفي شده اين كالا آسيب ديد به همان وضع قبلي باقي نيست اين را مي‌گويند تغير عين تغير عين كشف از رضا نمي‌كند اين تصرف است كه كاشف از رضا است يك فرق جوهري است بين تصرف و تغير عيب تغير عيب ممكن است به وسيله رخدادهاي غيرمترقبه و پيش‌بيني‌نشده و مانند آن باشد كه ارتباطي با فعل مشتري ندارد و هيچ‌گونه كاشفيتي در آن نيست ولي تصرف كه فعل اختياري مشتري است كشف از رضا مي‌كند الا يا ضخصاً يا غالباً كشف از رضا مطرح است شما دنبال بحث در تصرف كاشف از رضا داريد ولي مرسله جميل كه سخن از تصرف به ميان نياورده سخن از بقاي عين و عدم بقاي عين است خب در مرحله اولي كه بحثي از اقتضا است از قاعده لاضرر كاري ساخته نيست از شرط‌ ضمني كاري ساخته نيست نصوص بعضي‌ها مختلف اند مثل صحيحه زراره كه عهده‌دار تصرف‌اند كه در صورت تصرف رد ساقط است و مرسله جميل هم مي‌گويد در صورت تغير رد ساقط است ما يك بحث تامي درباره اين نصوص داشته باشيم ببينيم كه اقتضا بر سقوط است يا اقتضا بر ثبوت است چيست اگر حوزه مقتضي مشخص شد آن وقت وارد مرحله ثانيه بشويم كه مانع اين اقتضا و مانع اين مقتضي چيست حالا چون روز چهارشنبه است و از طرفي هم زادروز ميلاد پربركت امام باقر (سلام الله عليه) است يك چند جمله همان مسائل اخلاقي را كه داشتيم مطرح مي‌كنيم اخلاق را مستحضريد كه با موعظه و امثال موعظه نبايد مخلوط كرد حالا يك وقتي است يك كسي متخلق مي‌شود يك وقتي متخلق نيست حرف در او اثر مي‌كند يا نمي‌كند آن بحث ديگر است اما موعظه يك فن عملي است اخلاق يك فن علمي است يعني موضوع دارد محمول دارد مسئله دارد مبادي دارد منابع دارد جزء فنون حكمت است اخلاق را نبايد با موعظه و امثال موعظه كه يك نحوه بيان مسائل اخلاقي است خلط كرد اخلاق يك فني است يك علمي است براي تكميل آن قوه عمليه انسان به اصطلاح عقل عملي انسان يك بخشي از روحش شأني از شئون روحش عهده‌دار انديشه است يعني تصور دارد تصديق دارد چه اينكه توهم دارد تخيل دارد تعقل دارد اينها مربوط به بخش عقل نظري است كه علوم را اين شأن روح به عهده دارد اما عقائد را و اوصاف را شأن ديگري به عهده مي‌گيرند به عنوان عقل عملي كه «العقل ما عبد به الرحمان و اكتسب به الجنان» در نبوتهاي قبل هم داشتيم همان طور ه در فضاي بيرون نفس يعني بدن يك سلسله نيروها هستند كه عهده‌دار ادراكند يك سلسله نيروها هستند كه عهدهدار تحريك و عملند يعني چشم و گوش كارشان فهميدن و ادراك كردن است ولي دست و پا كارشان حركت كردن و دويدن و انجام و كوشش كردن است در فضاي نفس هم اين دو شأن كاملاً از هم جدا است يك قوه اي است به نام عقل نظري كه كارش ادراك است اصل توهم و تخيل و تصور و تصديق و تعقل چه تصديقهاي متوهمانه چه تصديقهاي متخيرانه و چه تصديقهاي معقولانه مال اين عقل نظري است كه عهده‌دار فكر و فهم است يك شأني از شئون نفس در درون انسان است كه عهده‌دار عمل است يعني ايمان و كفر به او وابسته است صدق و كذب به او وابسته است خير و شر به او وابسته است حسن و قبح به او وابسته است كارها را او بايد انجام بدهد مستحضريد كه بين دين و تدين يك فرق جوهري است دين آن مجموعه عقايد و دستورها و احكام و حك الهي را مي‌گويند دين تدين پذيرش اين دين است اگر اين مجموعه عقايد و احكام و مسائل فقهي و حقوقي كه به نام دين است اصول دين و فروع دين اين را شخص نپذيرفت مي‌شود كافر پذيرفت مي‌شود مؤمن و متدين تدين قبول اين دين است دين خودش يك قوانين علمي است و منشأ هستي‌اش هم ذات اقدس الهي است منبع معرفتي‌اش هم وحي است خب پس دين كار خدا است كه او تدوين مي‌كند تدين كار انسان است كه اين را مي‌پذيرد فهم دين مال عقل نظري است ولي پذيرش دين مال عقل عملي است اخلاق براي اصلاح اين قسمت پذيرش است منطق و احكام و ساير علوم براي تكميل عقل نظري است كه انسان بخواهد بفهمد چطور بفهمد چه را بفهمد مبنا چيست و فروع مترتب بر مبنا چيست آنها علومي است كه عقل خواسته هاي عقل نظري را تأمين مي‌كند اما اخلاق يك علمي است كه خواسته هاي عقل عملي را تأمين مي‌كند عقل عملي مي‌خواهد كامل بشود دربخش عمل اولين عملش اين است كه دين پيدا كند تدين پيدا كند ايمان از اين قبيل است شما ببينيد حكيم سبزواري (رضوان الله عليه) كه بخش آخر منظومه كه اخلاقيات است اول از ايمان و كفر شروع كردند كه ايمان چيست كفر چيست بعد توبه چيست و كمالات ديگر تا رسيدند به مقام تصريح و اين بزرگوار هم از كساني است كه اين كتاب شريفشان را در بيست و سوم ماه مبارك رمضان تمام كردند خيلي از اين آقايان حالا يا اتفاق بود يا سعي مي‌كدند در آن شب يا آن روز كتابشان تمام بشود اين كار را انجام مي‌دادند مرحوم صاحب جواهر هم شما مي‌بينيد در آخر جواهر دارد كه اين كتاب در شب بيست و سوم ماه مبارك رمضان تمام شد حكيم سبزواري هم در آخر منظومه دارد كه اين كتاب در بيست و سوم ماه مبارك رمضان تمام شد تا به ما بفهمانند كه بهترين كار در بهترين شبهاي سال كه شب قدر است همان معرفت خدا و اخلاق و حكم الهي است تحصيل علم خالصانه يكي از بهترين و برجسته‌ترين عبادتها است خب اگر صاحب جواهر حالا يا اتفاق افتاده است كه جواهر در شب بيست و سوم ماه مبارك رمضان تمام شد يا ايشان بخشي را صبر كرده نگه داشته كه در شب بيست و سوم ماه مبارك رمضان برسد به آن بخش نهايي را بنويسند حكيم سبزواري هم همين كار را كرد اما اينها اين بزرگوارها از فن ايمان و كفر شروع كردند اما خود فن اخلاق معنا نشده كه اخلاق چيست بنابراين ما يك شأني در درون ما هست به نام عقل عملي مثل اينكه يك نيرويي در بيرون بدن ما است به نام دست و پا انسان رياضت مي‌كشد ورزش مي‌كند تا دستش قوي بشود پايش قوي بشود مسابقه مي‌دهد آزمايش حركت دست دارد حركت پا دارد كه با ورزش كه رياضت همان ورزش است با تمرين اين دست و پاها سالم بمانند قوي بشوندو سالم بمانند اخلاق براي آن است كه دست و پاي اين بخش ازنيرو را تقويت كند و سالم بماند اخلاق براي اين است كه اين دست و پا باز بشود و تقويت بشود عقل عملي قبلاً هم اين بحث گذشت كه ما عالم بي عمل كم نداريم ولي نبايد به او اعتراض كرد مگر شما نمي‌دانستيد چون دانستن كاري به عمل ندارد حالا اگر كسي هم آيات ﴿ أَكّالُونَ لِلسُّحْتِ﴾ را خوب تفسير كرده و معناي سحت را هم با همه شعب و شقوقش خوب بررسي كرده فهميده رشوه از محرمات مسلم اسلام است اين را فهميده و اين را براي مردم هم چندبار گفته و تدليس هم كرده اين بخشها را ولي گاهي دستش آلوده مي‌شود رشوه مي‌گيرد نبايد به آن گفت كه تو كه مي‌دانستي چرا اين را كار كردي تو كه عالمي چرا اين كار را كردي براي اينكه علم كه عهده‌دار عمل نيست نمونه‌اش هم و مثالهايش كه قبلاً ذكر مي‌شد اين بود كه اگر كسي دست و پايش بسته است ولي چشم و گوشش خيلي خوب كار مي‌كند اين مار را ديده عقرب را ديده ولي فرار نكرده و خودش را نجات نداده مار و عقرب او را مسموم كرد نبايد به آن گفت كه تو كه مگر نديدي تو كه ديدي چرا نجات پيدا كردي چون چشم و گوش مي‌بيند ولي چشم و گوش كه فرار نمي‌كند عالم مي‌فهمد رشوه حرام است اما علم كه كار انجام نمي‌دهد كار مال آن عقل عملي است مال آن شأني است كه در جبهه جهاد با ابليس به نام جهاد اوسط اين شكست خورده است و به اسارت درآمده اين همان بيان نوراني حضرت امير كه فرمود «كم من عقل اسيرٍ تحت هواً امير» همين است جبهه جهاد درون انسان با هوس بايد بجنگد با نفس اماره بايد بجنگد با شيطان از بيرون بايد بجنگد كه اين نيروي عملي او فعال باشد كه اين را به بند نكشند لذا وقتي كه فهميد عمل مي‌كند اين مي‌شود عالم عادل اخلاق براي اين است كه اين نيروي عملي را هشدار بدهند كه كار تو چيست يك، دشمنان دروني‌ات چكه هستند يك، دشمنان بيروني‌ات كه هستند سه، اين دشمنها از كجا حمله مي‌كنند چهار، اين خناسها كه در كمين‌اند مي‌خواهند حمله كنند همين كه تو به ياد حق افتادي اينها در يك گوشه‌اي خودشان را پنهان مي‌كنند خناس به همين معنا است چهار و پنج اين را مي‌پرورانند انسان بالأخره اگر اينها را بداند وارد آن مسئله رياضت رياضت يعني همان ورزش همان تمرين مي‌شود بالأخره دست و پاي باطنش را باز مي‌كند ديگر به اسارت نمي‌رود تا آنجا كه ممكن است خودش را حفظ مي‌كند امروز كه روز ميلاد وجود مبارك امام باقر (سلام الله عليه) است حضرت مطالب فراواني دارد گذشته از آن مطالب عميق فقهي و اصولي و اينها مسائل اخلاقي فراواني هم دارد در كتاب شريف تحف‌العقول بخشي از مسائلي كه مربوط به مسائل اخلاقي است اينجا ذكر مي‌كند در كتاب شريف تحف‌العقول وجود مبارك امام باقر (سلام الله عليه) به جابر بن يزيد جوفي فرمود«وعلم بانك لا تكون لنا ولياً حتي لواستمع عليك اهل مثلك و قالوا انك رجل سوء لم يحزنك ذلك» اين سفارش را وجود مبارك امام هفتم هم به هشام دارد كه مرحوم كليني در همان كتاب عقل و جهل نقل كردند فرمودند يك انسان عاقل و خردمداري باش كه اگر همه مردم شهر گفتند تو آدم بدي هستي وقتي معياري داشته باشي اين حرف مردم در تو اثر نمي‌كند چه اينكه اگر بد بودي عده اي از تو تعريف بيجا كردند حرف مردم درتو اثر نمي‌كند يك آدم عاقلي هستي معيار معرفتي مي‌خواهد خب معيار معرفتي روي عقل نظري دارد اين كار را كه انسان اعمال خودش را تحت محاسبه قرار بدهد مراقب باشد محاسب باشد با ان معيار بسنجد اين كار عقل عملي است اينكه مي‌گويند «زنوا قبل ان توزنوا» اينها از بيانان وجود مبارك پيغمبر و حضرت امير (سلام الله عليهما) است «زنوا قبل ان توزنوا» خودتان را قبل از اينكه وزن بكند وزن بكنيد «حاسبوا انفسكم قبل ان تجاسبوا» «موتوا قبل ان تموتوا» قبل از اينكه مرگ طبيعي فرا برسد مرگ اختياري داشته باشيد با موت ارادي بميرد همه اينها رهبري ها و هدايتهاي اين ذوات قدسي است نسبت به عقل عملي به عقل عملي مي‌گويند خودت را وزن بكن سبكي يا سنگيني ﴿مَنْ ثَقُلَتْ مَوازينُهُ﴾ هستي يا ﴿خَفَّتْ مَوازينُهُ﴾ خودت را محاسبه بكن خودت را با معارف دين عرضه بسنج در محاسبه كردن گاهي انسان در همان قدم اول مي‌ماند كه مثلاً اطاعتهاي خود را با معاصي بسنجد و مجاسبه بكند ﴿ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحًا وَ آخَرَ سَيِّئًا﴾ ببيند كدام بيشتر است و كدام كمتر ولي گاهي در قدم اول نمي‌ماند يك قدري جلوتر مي‌رود اگر چنانچه ديد حسنات او بيشتر از سيئات او است يا سيئه اي ندارد حسنات خود را با نعمتهاي الهي محاسبه مي‌كند بعد مي‌بيند كه بدهكار است درجريان محاسبه گذشته از اينكه اعمال را با هم مي‌سنجد اعمال طاعت و معصيت را خاطرات را هم با هم مي‌سنجند خاطرات خوب خاطرات بد را اين بخش از محاسبه در كتابهاي فني نظير بخش پاياني مرحوم حكيم سبزواري اينها هم آمده كه برخي‌ها هستند كه نه تنها حسنات و سيئات را محاسبه مي‌كنند نه تنها حسنات خود را با طاعات الهي مي‌سنجند خاطرات راهم مي‌سنجند براي اينكه انسان وقتي كه خاطرات خود را سنجيده چون در نماز با يك حضور قلبي راحت نماز مي‌خواند چرا خاطرات ما مزاحم نماز ما است حضور قلب نداريم براي اينكه بيرون نماز را مواظب نيستيم در بيرون نمازهر چه خواستيم گفتيم هر چه خواستيم ديديم هر چه خواستيم شنيديم هر چه .. يك انبوهي از انبار خاطرات آمده در نماز حالا كه در نماز دست و پاي ما بسته است اينها شروع به فعاليت مي‌كنند خب اينها را دشمن جاسازي كرده براي غافلگيري ديگر وقتي ما دست و بالمان بسته است آنها دست و بالشان باز مي‌شود اين خاطرات در حال عادي كه كاري با ما ندارند كه اما در نماز شلوغ مي‌كنند براي اينكه در حال عادي ما كه داريم راه مي‌رويم اين خاطرات آدم عاقلي هم هستند مي‌گويند الآن ما چرا فعاليت بكنيم چرا نيرويمان را صرف بكنيم چرا حواس او را پرت بكنيم اين فايده ندارد كه حالا اين دارد كار عادي انجام مي‌دهد عبادت كه نيست كه اماهمين كه انسان گفت الله اكبر تكبيرة الاحرام بست همه يكسره حمله مي‌كنند خب اگر كسي مواظب خاطراتش باشد هر چيزي را به خاطر راه نمي‌دهد ديگر خب پس بنابراين اخلاق فني است براي اصلاح و تكميل اين قوه عملي كه بايد بداند سود و زيان او چيست يك، حال كه فهميد سود و زيان او چيست باور بكند دو، يعني ايمان بياورد تدين داشته باشد دو، بعد همه كارهايش را هم يادداشت بكند چون محاسبه مسبوق به مراقبه است خب اگر كسي مراقب نباشد رقيب خودش نباشد رقيب يعني كسي كه رقبه مي‌كشد گردن مي‌كشد اين سركشي‌هاي امتحان را مي‌گيند سركشي كرده سركشي كرده براي اينكه اگر سرش را نكشد بالا نياورد سرش را خم بكند كه نمي‌فهمد كه تقلب كرده كه تقلب نكرده كه اين بايد سرش را بكشد رقبه بكشد تا بشود رقيب تا بشود مراقب فرمودند شما بايد رقيب خودتان باشيد مراقب خودتان باشيد خب چه را مي‌خواهيد محاسبه بكنيد بايد حسنات را با سيئات محاسبه بكنيد خب اگر مراقب نباشيد دردو بخش بايد مراقب باشيد اگر در اين دو بخش كوتاهي كرديد در محاسبه يقيناً خسارت مي‌بينيد در بخش اول اينكه مواظب باشيد خلاف از شما صادر نشود در بخش دوم اينكه اگر خلاف از شما صادر شد فوراً اين را يادداشت كنيد نه اينكه خوبيها را يادداشت كنيد بديها را از يادتان ببريد خب در موقعي كه خوبيها را يادداشت كرديد بديها را از يادتان برديد موقع محاسبه چه دستان است فقط اطاعت دستتان است اين ديگرمحاسبه صحيح نشد كه اگر تاجري آن ضررهايش را ننويسد فقط درآمدهايش را بنويسد اينكه تاجر خوبي نيست تاجر بايد دو تا كار بكند يكي اينكه بايد مواظب باشد ضرر نكند يك دوم اينكه خسارت كرد و ضرر كرد فوراً ضرر را هم بنويسيد تا در پايان سال سود و زيان را با هم محاسبه بكند ديگر پس هر محاسبه اي مسبوق به مراقبت است مراقبت كه آدم رقيب خود بايد باشد گردن بكشد گردنكشي كند سركشي كند براي دو كار است يكي اينكه خلافي از دست او صادر نشود يك، دوم اينكه اگر خلافي صادر شد فوراً اين را يادداشت كند اگر در سورهٴ مباركهٴ حشر مسئله محاسبه را به دو تقوا محدود كرده است به تعبير سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي (رضوان الله عليه) مي‌تواند ناظر به همين نكته باشد فرمود ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللّهَ﴾ يك آيه يك خطي دوبار كلمه تقوا است اين تكرار نيست تكرار نيست يعني تكرار نيست تأسيس است براي دومطلب است يكي عند المراقبه با تقوا يكي عند المحاسبه با تقوا خب ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ در مراقبت ﴿ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ﴾ اين را مي‌گويند محاسبه در اين محاسبه ها هم ﴿وَ اتَّقُوا اللّهَ﴾ آن وقت خوبها را يادداشت بكنيد به حساب بياوريد بدها را به حساب نياوريد اينكه تقوا نشد كه بنابراين اخلاق ناظر به اين است براي اينكه ما يك همچنين چيزي داشته باشيم اين وصيت وجود مبارك امام باقر خيلي مبسوط است و خيلي هم عميق عمده آن است كه در اين وصيت فرمود كه خودتان را بر كتاب خدا عرضه كنيد خب عرضه كردن بر كتاب خدا تفسير لازم است ما عقائدمان اخلاقمان اعمالمان را بايد با اين ميزان الهي بسنجيم فرمود «وعرض نفسك علي كتاب الله» اگر ما بايد خود را بر قرآن كريم عرضه كنيم و خود را با قرآن بسنجيم هيچ چاره اي نيست مگر اينكه قرآن ‌دان باشيم فرمود «ولكن اعرض نفسك علي كتاب الله فان كنت سالكاً سبيله زاهداً في تزهيده راغباً في ترغيبه خائفاً في تخويفه فثبت و ابشر» و اگر نبود كه بايد خودتان را اصلاح كنيد بنابراين عرضه بر قرآن معنايش اين است كه قرآن را بدانيم يك اعمال خودمان را محاسبه بكنيم دو اين اعمال را بر قرآن عرضه بكنيم سه، اگر قرآن امضا كرد شاكر باشيم وگرنه بايد مستغفر و تائب باشيم اين همان طور كه در بحثهاي علمي فرمودند كه هر روايتي كه رسيده است براي اينكه معلوم بشود اين روايت صحيح است بايد بر قرآن عرضه بشود اعمال و اوصاف و عقائد ما را هم گفتند بايد بر قرآن عرضه بشود يك چيزي كه خيلي در پايان اين وصيت آمده و بسيار حساس است اين است كه فرمود «لا معصية كحب البقا» هيچ گناهي به اندازه اينكه انسان خيلي بخواهد در دنيا بماند نيست اين يعني چه چطور حب بقا معصيت است جمله هاي قبلي اين است «ولا فضيلت كالجهاد و لا جهاد كمجاهدت الهواء و لا قوة كرد الغضب و لا معصية كحب البقا و لا ضل كضل الطمع و اياك و التفريط ان امكان الفرصه فانه ميدان او ميدان يجري لاهله بالخسران» اين همان طول الأمل است كه فرمود در بيان نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) است كه «ان اخوف ما اخافوا عليكم .. اتباع الهوا و طول الأمل» اين حب البقا بايد به همان طول العمل هماهنگ باشد يعني انسان داراي آرزوهاي طولاني است همه اينها به مدار دنيا برمي‌گردد و اين را از نظر اخلاقي وجود مبارك امام باقر (سلام الله عليه) معصيت مهم شمردند كه اميدواريم خداي سبحان همه را ما از شرور انفس ما و سيئات اعمال ما نجات مرحمت كند.

«والحمد لله رب العالمين»