90/02/07
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:کتاب خيارات/ خيارات/ مسقطات خيار رويت
آخرين مطلب درباره شرط تبديل اين است كه مستحضريد كه فرمودند شرط تبديل گاهي به صورت فعل است گاهي به صورت نتيجه شرط الفعل و شرط النتيجه يعني يك عين شخصي را فروشنده ميفروشد و خريدار يا نمونهاش را در نمايشگاه ديد و به تعبير ديگر مستورهاش را قبلاً ميديدند يا وصفاش را شنيد بنابراين بيع غرري نيست و جهالتي در كار نيست بيع صحيحاً منعقد ميشود لكن در مورد تسليم ميبيند كه آن مبيع فاقد شرط بود وصف بود و خيار رؤيه براي خريدار هست اگر در متن عقد شرط كرده باشند كه اگر اين مبيع فاقد وصف بود بتواند تبديل بكند آيا اين شرط جلوي خيار را ميگيرد يا نه؟ روشن شد كه اين شرط چهار قسم است يا تبديل عين واجد به عين فاقد يا تبديل عين واجد به ثمن اين در صورت شرط فعل همين دو حال در شرط نتيجه هم راه دارد كه عين واجد با عين فاقد خودبخود مبدل بشوند تبديل بشوند يا عين واجد با ثمن تبديل بشوند كه شرط نتيجه است. مشكل شرط الفعل گذشت و پاسخ داده شد مشكل شرط النتيجه گذشته از آن اشكال مشترك اين است كه شرط مشرّع نيست نميتواند چيزي را كه سبب نيست سبب بكند.
تمليك دو قسم است يك قسم بلا عوض است كه كسي مال خود را به ديگري تمليك ميكند اين بأي نحوٍ كان كه رضاي او كشف شد اين ملك مال طرف ميشود يك وقت معوّض است و داد و ستد و معامله است اگر تمليك معوّض بود داد و ستد بود سبب ميطلبد با هر كاري يا با هر فعلي نميشود ملكي را به ملك ديگر تبديل كرد. پس سبب ميطلبد بيع و امثال بيع اسباب خاص دارند حالا يا معاطاتي است يا لفظي است بيع يا قولي است يا فعلي بالأخره سبب خاص دارد شرط النتيجه به عنوان اينكه خود اين شرط عامل نقل و انتقال باشد اين ثابت نشده. وقتي ثابت نشده به عموم «المؤمنون عند شروطهم» نميشود تمسك كرد زيرا تمسك به عام در شبهه مصداقيه آن عام است ما يقين داريم كه بعضي از امور بعضي از شرايط اين تاثير و تأثر را دارند مثل شرط الفعل. يقين داريم كه بعضي از شرط در بعضي از امور كارآمد نيست نظير طلاق و امثال طلاق كه اسباب خاص ميخواهند در نظير بيع و امثال بيع شك داريم كه شرط النتيجه كارآمد هست يا نه؟ سببيت دارد يا نه؟ تمسك به عام در شبهه مصداقيه خاص جايز نيست. اين عصاره اشكالي بود كه تا پايان بحث ديروز اشاره شد.
دو راه حل براي پاسخ اين اشكال هست يكي مرحوم آقاي آخوند فرمودند و همفكران ايشان يكي هم راهي كه مرحوم آقاي نائيني و شاگردان آقاي نائيني(رضوان الله عليهم) دارند راهي كه مرحوم آخوند و همفكران ايشان دارند اين است كه در مخصصهاي لبّي شبهه مصداقيه اگر مخصص لبّي باشد مانع تمسك به عموم عام نيست ما به عموم عام تمسك ميكنيم يك، عيناً كشف ميكنيم كه اين فرش مانعي ندارد دو، مثال هم زده بودند به «لعن الله بني امية قاطبةً» اگر ما يك چنين تعبيري داشته باشيم اين عموم دارد براي اينكه قاطبةً در آن آمده مخصصي هم نيامده الا مخصص عقلي كه مؤمن را نميشود لعن كرد اگر در بين اين گروه بعضيها مؤمن بودند عقلاً لعن اينها جايز نيست. پس ما يك عامي داريم و آن اين است كه «لعن الله بني امية قاطبةً» يك خاصي داريم كه لعن مؤمن جايز نيست اين خاص با برهان عقلي خارج شده است نه دليل لفظي دليل لفظي در كار نيست تا ما بگوييم آن دليل لفظي هم اطلاق دارد يا عموم دارد پس اين دليل لبي حالا يا اجماع است يا عقل است لفظي در كار نيست اطلاق و عمومي در كار نيست قدر متيقن بايد گرفته بشود قدر متيقن افرادي است كه معلوم الايماناند. حالا يك فرد اموي مشكوك الايمان بود نميدانيم لعناش جايز است يا لعناش جايز نيست اقتضاي لعن در آن هست چون اموي است و عموم «اللهم العن بني امية» شاملش ميشود خروجش به وسيله عقل است كه ما بايد بگوييم مؤمن خارج ميشود ما كه در ايمان او شك داريم پس به عموم لفظي «اللهم العن» تمسك ميكنيم كه اقتضاي لعن در آن هست عيناً به تعبير ايشان كشف ميكنيم كه اين شخصي كه مشكوك الايمان است مؤمن نيست اين راهي است كه ايشان ارائه كردند همفكرانشان هم پذيرفتند كه اگر ما يك عامي داشته باشيم يك، يك مخصصي داشته باشيم دو، اين مخصص لبي باشد مثل عقل يا اجماع سه، فرد مشكوك را كه شبهه مصداقيه خاص است نه شبهه مصداقيه عام، يقيناً مصداق عام هست اما نميدانيم مصداق خاص هست يا نه؛ چون عام شمولش يقيني است خروجش با مخصص مشكوك است پس اقتضا در آن هست مانع را ما شك داريم، به عموم عام تمسك ميكنيم و كشف ميكنيم كه اينجا مانعي در كار نيست اين راهي است كه اين بزرگوار طي كرده. براساس آن مبنا ميشود در اينجا به عنوان شرط النتيجه تمسك كرد چرا؟ براي اينكه ما يك عمومي داريم به عنوان «المؤمنون عند شروطهم» يك خاصي داريم و آن اين است كه الا شرطي كه «حلّل حرام الله و حرّم حلال الله» اين حكم عقل است و آنچه كه لفظاً وارد شده است مؤيد همين حكم عقل و ارشاد همين حكم عقل است يك چيز جديدي نيست عقل ميگويد كه شرط كه نميتواند حلال را حرام بكند حرام را حلال بكند اگر چيزي سبب نيست با شرط حاصل نميشود اگر چيزي سبب خاص دارد با همان سبب خاص بايد حاصل بشود شرط نميتواند حرام را حلال كند و حلال را حرام كند اين مال، براي مردم است اگر سبب خاص داشته باشد چگونه شما ميتوانيد بدون آن سبب خاص در مال مردم تصرف بكنيد به عنوان يك مالك پس آنچه را كه وارد شده است امضاي همين حكم عقل است يك، حكم عقل هم اين است كه حلال را نميشود حرام كرد شرط نميتواند حلال را حرام بكند حرام را حلال بكند اين دو، و اين حكم عقل هم لبّي است نه لفظي اين سه، قدر متيقن جايي است كه ما يقين داشته باشيم اين شيء شرط خاص دارد اين تمليك شرط خاص دارد و سبب خاص دارد و شرط سبب كار نيست قدر متيقناش آنجاست در موارد مشكوك ما ميتوانيم به عموم «المؤمنون عند شروطهم» تمسك بكنيم يك، عيناً كشف بكنيم كه اينجا سبب خاص ندارد دو، اگر اين راه را توانستيم در اصول تصريح بكنيم و رفتني بكنيم با اين مبنا ميشود مقام ما را ثابت كرد و گفت كه شرط النتيجه كارآمد است. اگر اين راه نبود راهي كه مرحوم آقاي نائيني يا بعضي از شاگردان مرحوم آقاي نائيني كه منهم بعض مشايخنا است اين راه را رفتند و آن اين است كه اگر دست ما از «المؤمنون عند شروطهم» كوتاه بود ما يك راه ديگري داريم و آن اين است كه:
عمومات فائقه دو قسم است بعضي از اين عمومات ناظر به اسباباند مثل ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ بعضي از آن عمومات ناظر به مسبباتاند نه ناظر به اسباب نظير ﴿أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ﴾ آنكه ناظر به سبب است ميگويد هر عقدي سببيت دارد به هر عقدي بايد وفا كنيد جمع محلي به «الف» و «لام» است وقتي عقد را شارع امضا كرد يعني سبب را پذيرفت وقتي سبب را امضا كرد يعني مسبب را پذيرفت عقد بيع سبب نقل و انتقال است اگر عقد را شارع لازم الوفا دانست معلوم ميشود مسبب حاصل است پس از نفوذ سبب به نفوذ مسبب پي ميبريم اين يك، آن روايات و ادلهاي كه مسبّب را امضا ميكند از امضاي مسبب پي به نفوذ سبب ميبريم اين دو، وقتي فرمود: ﴿أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ﴾ هر بيعي حلال است سبب خاص كه برايش ذكر نكرده مردم در شرق عالم و در غرب عالم زبانهاي متعدد دارند اينكه نظير نماز نيست كه بايد عربي باشد يا نظير صيغه طلاق نيست كه لفظ خاص طلب بكند كه هر كسي با هر ملت و نحلهاي كه هست با زبان خودش ميتواند بيع بكند و همچنين معاطات يك بيع فعلي است يا اعطا و اخذ است يا تعاطي است نحوه افعال هم فرق ميكند. بنابراين از نفوذ بيع پي ميبريم كه جميع اسباب بيع كارآمد است از نفوذ عقد پي ميبريم كه جميع تمليك و تملك كارآمد است از نفوذ سبب پي به مسبّب ميبريم از نفوذ مسبّب پي به سبب ميبريم اين بخشي از راه.
بخش بعدی اين است كه آيا اين تعدد اسماء باعث تعدد مسببات است يا نه؟ مثلاً اگر ما ده تا عقد داريم اين ده تا عقد يك فرد را ايجاد ميكند يا ده فرد را ايجاد ميكند آن عقد مسبب از اين فرد به حساب خود فرد مستقل است آن عقد ديگري كه مسبب از عقد ديگري است فرد ديگر است اگر ما ده تا سبب داشتيم ده تا مسبب داريم ده تا فرد داريم اين دو، اگر ما ده تا فرد داشتيم ﴿أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ﴾ جميع اين افراد را ميگويد حلال است ﴿لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ إِلاّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ﴾ جميع اين تجارتها را ميگويد حلال است خب پس مسببها متعدد ميشوند چون اسباب متعدد است تاكنون روشن شد كه ادله عام دو قسم است يك قسماش ناظر به سبب است يك قسماش ناظر به مسبب اين مطلب اول.
چون اينها امارهاند اصل نيستند از امضاي سبب لازمهاش امضاي مسبب است از امضاي مسبب لازمهاش امضاي سبب است ما كشف ميكنيم اين مطلب دوم.
مطلب سوم اين بود كه آيا تعدد اسماء باعث تعدد مسببات است يا نه؟ اگر ما ده تا عقد داشتيم ده تا فرد از مسبب داريم يا نه؟ ظاهراً اين است كه تعدد اسباب باعث تعدد مسببات است اين سه مطلب حالا كه اين مطالب روشن شد ما هستيم و ﴿أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ﴾ از ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ كاري ساخته نيست چون ناظر به سبب هست و عقد است اين شرط النتيجه عقد نيست.
پرسش:؟پاسخ: نه براي اينكه فرد هم كه باشند كافي است. اگر ما يك فرد داشتيم به نام عربي يك فرد داشتيم به نام فارسي هر دو فرش را خريدند يكي با فارسي خريد يكي با عربي خريد دو تا سبب هست و دو تا مسبب ولو اينكه از يك سنخاند آن مسببها جامعي دارند و آن خريد و فروش فرش است خب. پس مسببها كه متعدد شدند اسباب متعددند ما اينجا نميتوانيم به عموم ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ تمسك بكنيم براي اينكه ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ راجع به عقود است و اسباب شرط النتيجه عقد نيست ولي ميتوانيم به عموم ﴿أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ﴾ ﴿تِجارَةً عَنْ تَراضٍ﴾ و مانند آن تمسك بكنيم بعد از احراز اينكه مسببها متعددند و از راه تعدد مسبب ميتوانيم تعدد اسباب را هم كشف بكنيم ﴿أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ﴾ ميفرمايد جميع اين بيوع حلال است ﴿تِجارَةً عَنْ تَراضٍ﴾ ميفرمايد جميع تجارتهاي عن تراض حلال است آن جايي كه شما يقين داريد كه اين سبب بيع يا سبب تجارت نيست بله ميتوانيد بگوييد كه اين كارآمد نيست اما آن جا كه يقين داريد سبب هست يا شك داريد سبب هست يا نه؟ از نفود مسبب ميتوانيد شكتان را برطرف كنيد بگوييد كه اين شيء سبب بودن او مشكوك نيست اين هم سبب هست چرا؟ براي اينكه اين بيع را شارع به عموم يا اطلاق حلال كرد اين هم يك فردي از بيع است اين يك، وقتي اين مسبب و اين فرد حلال شد سبب خاص او هم نافذ است روي تلازمي كه بين سبب و مسبب است اين دو، پس ما از نفوذ بيع پي ميبريم كه شرط النتيجه سببيت دارد چرا؟ براي اينكه تلازم هست بين سبب و مسبب هر كدام كه ثابت شد ديگري ثابت است. ما در مسئله شرط النتيجه نميتوانيم به ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ مستقيماً تمسك بكنيم براي اينكه شرط النتيجه عقد نيست لكن ميتوانيم به عموم ﴿أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ﴾ يا ﴿تِجارَةً عَنْ تَراضٍ﴾ تمسك بكنيم بگوييم جميع اين بيوع و جميع اين تجارات حلال است الا ما خرج بالدليل قطعاً فرد مشكوك را ما نميدانيم خارج شد يا نه؟ از نفوذ مسبب پي به نفوذ سبب ميبريم.
پرسش:؟پاسخ: بله خب ايجاب و قبول دارد ايجاب و قبول كل شيء بحسبه در بيع قولي ايجاب و قبولش «بعت و اشتريت» است در بيع فعلي ايجاب و قبولش اعطا و اخذ است يا تعاطي است اينجا هم كه شرط النتيجه ميكنند يكي شارط است يكي مشروط عليه آن كه شارط است ايجاب دارد آن كه مشروط عليه است قبول دارد ديگر خب اين راهي است كه تحقيق نهايياش البته به اصول وابسته است اولي راهي بود كه مرحوم آخوند و همفكرانشان در اصول در باب تمسك به عام در شبهه مصداقيه خاص كه با مخصص لبي كالعقل أو الاجماع تخصيص خورده باشد نه با مخصص لفظي. دوم راه بعضي از شاگردان مرحوم آقاي نائيني است كه بعضي از مشايخ ما بودند(رضوان الله عليهم).
«و الذي ينبغي ان يقال» اين است كه ما در معاملات يك امر تعبدي بسيار كم داريم اين يك، همان طور كه امضاي مسببات تأييدي است و نه تخصيصي، امضاي اسماء تأييدي است و نه تأسيسي در مسئله شروط هم بشرح ايضاً ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ كه از سنخ تعبديات نيست آنكه از سنخ تعبديات است نظير ﴿أَقيمُوا الصَّلاةَ﴾ است ﴿آتُوا الزَّكاةَ﴾ است يا «حرّم الله الربا» است و امثال ذلك كه جزء تعبديات است اما ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ كه قبل از اسلام بود بعد از اسلام هست بعد از اسلام هم در حوزه مسلمين هست هم در حوزه غير مسلمين هست مسلمان و غير مسلمان يك طور خريد و فروش دارند اين معلوم ميشود امضايي است تأسيسي نيست پس نه ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ كه ناظر به اسباب است تأسيسي است نه ﴿أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ﴾ و ﴿تِجارَةً عَنْ تَراضٍ﴾ كه ناظر به مسببات است تأسيسي است همه امضايي است مسئله «اوفوا بالشروط» «المؤمنون عند شروطهم» بشرح ايضاً اين تأسيسي نيست امضايي است اگر امضايي است ما بايد ببينيم كه كجا شارع مقدس نهي كرده اگر جايي را ما نميدانيم شارع مقدس نهي كرده يا نكرده ولي بناي عقلا بر اين كه چه شرط الفعل چه شرط النتيجه اين را تعهد ميدانند ميگويند تو تعهد سپردي تو امضا كردي بايد عمل بكني معلوم ميشود كه «المؤمنون عند شروطهم» ميگيرد ديگر، سببيت اين شرط النتيجه را ميگيرد اگر لدي العقلا چه مسلمان و چه غير مسلمان اينها در متن قباله به نحو شرط النتيجه نوشتند و امضا كردند كه اگر اين عيني كه به ما فروختي فاقد وصف نبود آن عيني كه واجد وصف است به جاي اين باشد نه به جاي اين برقرار بكنيد به نحو شرط النتيجه قرار گذاشتند در قباله نوشتند و امضا هم كردند. اگر اين را عرف قبول كرده كه به نحو شرط النتيجه نافذ است عموم «المؤمنون» ميگيرد اينكه تعبد نيست اگر «المؤمنون عند شروطهم» نظير ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ است تأسيس نيست تأييد هست و اگر لدي العقلا شرط دو قسم است شرط الفعل و شرط النتيجه و اگر شارع مقدس دليل خاصي بر ردع و رد شرط النتيجه ندارد ما ميتوانيم به عموم تمسك بكنيم كما هو الحق. بنابراين شرط چه شرط الفعل چه شرط النتيجه همه نافذ است «هذا تمام الكلام في نفوذ الشرط» اما مسئله خيار اين ميتواند بگويد كه اين مشروطٌ له ميتواند بگويد كه من اين را راضي نيستم خيارش باقي است مگر اينكه در همان اول بگويند كه اگر اين كار شد ما تبديل ميكنيم و شما خيار نداشته باشيد كه خود سقوط خيار در متن آن قرارداد بگنجد كه اين به شرط السقوط برميگردد بله اما اگر خيار سقوطش شرط نشده خيار همچنان باقي است.
پرسش:؟پاسخ: نه خب هر دو عيناند نه هر دو ثمناند.
پرسش:؟پاسخ: يكي ثمن است ديگري مثمن ديگر
پرسش:؟پاسخ: الآن اين دو تا كالا آنكه واجد وصف است ثمن است آنكه فاقد وصف است مثمن ثمن گاهي عين است گاهي نقد از نقود بلد ما بدون ثمن كه نيستيم خب.
يك بحث اخلاقي از بحثهاي روايي داشته باشيم ما مشكلمان اين است كه در آن بحثهاي اخلاقي در نوبت قبل به اين نتيجه رسيديم كه هيچ محذوري نيست ما ميخواهيم به خدا نزديك بشويم اگر به خدا نزديك شديم همه اين گناهها رخت برميبندد و همه اين ترك وظيفهها كنار ميرود و مانند آن براي قرب به خدا هم دو شرط لازم است يكي اينكه خدا به ما نزديك باشد يكي هم اينكه ما به خدا نزديك باشيم و هر دو هم هست.
مشكل ما چيست؟ خدا به ما نزديك است طبق آن چهار بياني كه قرآن كريم دارد يكي اينكه فرمود: ﴿وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنّي فَإِنّي قَريبٌ﴾ يكي هم فرمود در سورهٴ مباركهٴ «اذا وقع» كه محتضر در حال احتضار كه هست ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لكِنْ لا تُبْصِرُونَ﴾ يكي هم در حال عادي فرمود ما به انسان ﴿أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ﴾ يكي هم در سورهٴ مباركهٴ «انفال» فرمود: ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾ كه اين از همه آن سه طايفه دقيقتر است كه خدا بين ما و قلب ما فاصله است قلب ما يعني همان هويت ما بين ما و خود ما فاصله است بر اثر اينكه فيض او و لطف او «داخلٌ في الاشياء لا بالممازجة» اگر بين ما و قلب ما فاصله بود يعني قبل از اينكه ما بفهميم در قلب ما چه گذشت او ميفهمد يك، او را مييابيم دو، ما قبل از اينكه خودمان را بفهميم او را مييابيم چرا؟ براي اينكه بين ما و قلب ما او هست فيض او هست وقتي يك چيزي بين الشيئين بود هم خودش به طرفين از ديگري نزديكتر است يك، هم كل واحد از طرفين به او از طرف ديگر نزديكترند دو، به طرف ديگر نزديكترند اگر بين «الف» و «جيم» «با» فاصله بود اين «با» به «الف» از «جيم» نزديكتر است اين «باء» به «جيم» از «الف» نزديكتر است اينچنين است و «الف» قبل از اينكه به «جيم» برسد به «با» ميرسد «جيم» قبل از اينكه به «الف» برسد به «با» ميرسد. فيض خدا و لطف خدا و علم خدا بين ما و ما فاصله است چون ما غير از قلب چيز ديگر كه نداريم كه آن پوست و گوشت كه جزء ابزار بدن ماست بدن است كه فرمود: ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾ خب اگر بين ما و هويت ما فاصله است ما قبل از اينكه خودمان را بفهميم او را ميفهميم قلب ما قبل از اينكه غالب را رهبري كند در خدمت الله قرار ميگيرد خب از اين نزديكتر كه ديگر فرض ندارد باز معذلك ما او را نميبينيم و از او دوريم سرّش چيست؟
سرّش اين است كه ما مشكلمان اين است كه اين اضافه اشراقيه را با اضافه مقولي خلط ميكنيم خيال ميكنيم بين ما و خدا يك اضافهاي هست به نام قرب كه مثلاً ما مضافيم و خدا مضاف اليه است و بين ما اضافه است در حالي كه اين كار اضافه مقوليه است نظير اينكه دو جسم دو شخص اينها با هم قرب و بعد مقولي دارند اما در اضافه اشراقي سخن از مضاف نيست سخن از مضاف اليه است و اضافه ما دو چيز نداريم يكي مضاف يكي مضاف اليه كه بينهما اضافه باشد ما اگر در مسئله «كن فيكون» اين مشكل براي ما حل بشود در مسئله قرب و بعد اضافي هم اين مشكل براي ما حل ميشود خب خداي سبحان كه به اشيائي كه ميخواهد ايجاد كند ميفرمايد «كن» ﴿إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾ يك يكوني داريم يك متكلمي داريم كه «كن» بين خدا و بين اين مخاطب است يعني قبلاً يك شيئي هست و خدا به او ميفرمايد «كن» خب اينكه تحصيل حاصل است يا «يكون» بعد از «كن» پيدا ميشود خطابهاي تكويني اصل است و مخاطب فرع او يعني با «كن» «يكون» پيدا ميشود نه يكوني هست و خدايي هست و بينهما امر «كن» است آن ميشود خطاب تشريعي مثل ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾ ﴿أَقيمُوا الصَّلاةَ﴾ اما در خطاب تكويني با اين «كن» مخاطب پيدا ميشود در اضافههاي اشراقي هم همين طور است با اضافه مضاف پيدا ميشود ما اين اضافه را گذاشتيم كنار خودمان را يك طرف قرار داديم خدا را يك طرف قرار داديم ميگوييم من اين كار را ميخواهم براي رضاي خدا بكنم خب اين مشكل ما از همين جا شروع ميشود ديگر اگر ما فقط در تمام اين حالات لطف او و فيض او را ديديم «ما بكم من نعمة فمنك» خودمان را نديديم به او نزديكيم يك چنين آدمي كه به خدا نزديك باشد اين «محبة لصفوة اوليائك محبوبة في ارضك و سمائك» اين زيارت امين الله را لابد شما هر روز ميخوانيد در اين زيارت امين الله بخش اولش زيارت است بخش دومش دعاست اين زيارت امين الله را هم جزء زيارتهاي جامعه شمردهاند چون خدا غريق رحمت كند مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) را ايشان چهارده زيارت جامعه را به بركت چهارده معصوم نقل كرد چون زيارت جامعه خيلي بيش از اينهاست زيارت جامعه يعني بشود در همه مشاهد مشرفه خواند معنايش هم وسيع است ايشان ميفرمايد زيارت جامعه فراوان است ما به بركت نام چهارده معصوم(عليهم السلام) چهارده زيارت جامعه را نقل ميكنيم يكي از آن زيارتهاي چهاردهگانه همين زيارت امين الله است منتها آن زيارت جامعه معروف كه دومين زيارت است و از وجود مبارك حضرت هادي(سلام الله عليه) است جامع همه اين مطالب است كه مفصلترين زيارت است كه از وجود مبارك امام هادي(سلام الله عليه) است. اين زيارت امين الله هم جزء زيارت جامعه است كه حتماً حتماً يعني حتماً در برنامههاي شما آقايان هست حالا يا شب يا روز بالأخره اين را ميخوانيد در اينجا ميگوييم خدايا ما را جوري قرار بده كه همه ما را دوست داشته باشند پس معلوم ميشود كه ما ميتوانيم طرزي زندگي كنيم كه فرشتههاي آسمان هم ما را دوست داشته باشند البته كفار و معاندان و منافقان كه اينها عدواند ﴿كانَ عَدُوّاً لِلّهِ وَ مَلائِكَتِهِ﴾ حسابشان جداست اينها عدو خدا و پيامبر و اينها هستند اينها حسابشان جداست. اما اگر كسي واقعاً بنده خدا باشد چه در زمين چه در آسمان اين دوست كسي است كه با زيارت امين الله مأنوس است «محبة لصفوة اوليائك محبوبة في ارضك و سمائك» خب چرا ميگويند وقتي اگر مؤمن مرد ملائكه چهل روز براي او گريه ميكنند؟ گريه ملائكه چيست؟ همان طلب مغفرت است ديگر زمين گريه ميكند آسمان گريه ميكند حالا گريه آنها نظير همين گريههاي ماست يا گريه مناسب با خودشان است؟ پس معلوم ميشود كه زمين عدهاي را دوست دارد آسمان يك عدهاي را دوست دارد هوا و فضا يك عده را دوست دارند آدم ميتواند اين طور باشد اين در صورتي كه مشكل نه بيراهه برود نه راه كسي را ببندد اگر كسي بگويد خب اين كار خيري است اين آقا دارند انجام ميدهد ديگر حالا من نشد او دارد انجام ميدهد تمام مشكل ما «اعدا عدوك نفسك التي بين جنبيك» همين خودخواهي ماست اگر ما مزاحم كار ديگران نشويم خب اين كار خيري است اين آقا دارد ميكند ديگر حالا اگر چون ما نكرديم مثلاً مشكل دارد؟ اين بدترين دشمن ماست اگر ما از اين دشمن دروني نجات پيدا كنيم باكي از دشمن بروني نيست. آن وقت انسان به او نزديك است آن وقت نه بيراهه ميرود نه راه كسي را ميبندد و در همه صوابها هم شريك است اين خود انقلاب اين حديث را معنا كرده است خيلي از حديث باور كردنش دشوار بود كه «من رضي بفعل قومٍ فهو منهم»:
بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) است كه اگر كسي راضي باشد به كار ديگري در صواب او سهيم است در همان ميدان جنگ و جبهه جنگ هم يكي از اصحاب حضرت عرض كرد جبهه خوبي است اي كاش برادر ما هم در جنگ در صحنه با ما بود حضرت فرمود: «أ هوا اخيك معنا» برادرت در خط ماست فكر ماست همين كار ما را قبول دارد؟ عرض كرد بله فرمود در تمام صوابهايش سهيم است اين هم براي آن شنونده دركش مشكل بود هم براي خيلي از ماها كه چگونه كسي كه وارد در صحنه نيست اما كاملاً راضي است در صواب سهيم است. انقلاب اين حديث را براي ما خوب معنا كرده ما ببينيم دو نفر يك كسي وارد شهر شد حالا يا مسئوليت امام جمعه را پيدا كرد يا مسئوليت نمايندگي را پيدا كرد يا مسئوليت ديگر حالا يا يك كسي روحاني نبود مسئوليت ديگر پيدا كرد اينها هر دو در يك حوزه درس خواندند يا هر دو در يك دانشگاه درس خواندند يكي حالا يك سمتي پيدا كرده ديگري اين سمت را پيدا نكرده اول دعوا و اختلاف شروع ميشود غالب دعواها كه در شهرهاست همين است ديگر. خب اگر انسان بتواند بگويد كار خوبي است اين كار را من ميخواستم بكنم اين آقا دارد ميكند خب من تأييدش بكنم يا لااقل اعتراض نكنم هر دو ميشوند بهشتي بالأخره كار خيري است ديگر بايد انجام بدهد ديگر. از راه ديگري هم يك كار خيري نصيب اين آقا ميشود اين طور نيست كه خداي سبحان اين را بيكار بگذارد كه واقعاً «من رضي بفعل قومٍ» و كار شكني نكند «فهو منهم» در صوابشان سهيم است و تمام اين اختلافها روي يعني تمام كه اگر اغراق نباشد غالب اختلافات روي همين است كه چرا اين كار را من نكردم و به من نسپردند به او سپردند؟
پس بنابراين ميشود يك شهري را مدينه فاضله كرد ميشود يك شهري را بهشت كرد ميبينيد خداي سبحان وصف بهشتيها را از يك طرف ذكر ميكند وصف مؤمنان را در دنيا هم همان ذكر ميكند همان وصفي كه براي بهشتيهاست كه در بهشت ﴿لا لَغْوٌ فيها وَ لا تَأْثيمٌ﴾ همان را شما ميبينيد براي مؤمنان ذكر ميكند كه ﴿الَّذينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ﴾ اين در بهشت دارد زندگي ميكند در حقيقت «الجنة ما هي؟» جنت جايي است كه ﴿لا لَغْوٌ فيها وَ لا تَأْثيمٌ﴾ «المؤمن من هو؟» ﴿الَّذينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ﴾ آن وقت اين يك بهشت متحرك است «الجنة ما هي؟» الجنة اين است كه ﴿وَ نَزَعْنا ما في صُدُورِهِمْ مِنْ غِلِّ﴾ در بهشت كينه و عداوت و حسد نيست «المؤمن من هو؟» آنها كسانياند كه ميگويند ربنا ﴿لا تَجْعَلْ في قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذينَ آمَنُوا﴾ اين چهار نمونه نشان ميدهد كه اين يك بهشت سيالي است ديگر شما ميبينيد هر وصفي را كه خدا براي بهشتي ذكر ميكند براي مؤمن ذكر ميكند هر وصفي را كه براي مؤمن ذكر ميكند براي بهشتي ذكر ميكند وجود مبارك حضرت كه ظهور كرد ميشود اين يك چنين عالمي در طليعه قيامت هم خواهد بود و بهشت هم هست انسان آن صحنه و آن لحظه را كه طلب ميكند براي همين است ديگر.
حديث مذکور از آن غرر احاديثي است كه انقلاب او را معنا كرده بعضي از احاديثاند بعضي از آياتاند كه اين آيات «يفسر بعضه بعضا» حديث «يفسر بعضه بعضا» بعضي از كلمات نورانياند كه «لا يفسره اللفظ بل يفسره الفعل» يك حادثه بايد اين را معنا كند انقلاب خيلي از احاديث را معنا كرده خيلي از آيات را معنا كرده يعني آن طور كه بايد شفاف باشد دلپذير باشد در دل جا بكند نه آن طور كه در بحثهاي روزانه ما هست فقه داريم اصول داريم تفسير داريم آنطور را ممكن است آدم بفهمد اما به صورتي كه بين الرشد بشود شفاف بشود آن را فعل توضيح ميدهد كه وجود خارجي همان آيه است ديگر و وجود خارجي آيه آيه را يقيناً بهتر معنا ميكند كه اميدواريم همه ما مشمول اين دعاي نوراني امام سجاد باشيم كه «محبة لصفوة اوليائك و محبوبة في ارضك و سمائك».