درس خارج فقه آیت الله جوادی

89/12/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:کتاب خيارات/ خيارات/ شرايط خيار رويت

آخرين بخش مباحث خيار ر‌ؤيه اين بود كه هيچ محذوري در فروش كالاي شخصي كه فروشنده يا خريدار او را نديد و با وصف فروخت وجود ندارد نه محذور غرر نه محذورات ديگر، در صورتي كه وثوق نوعي براي طرفين حاصل شده باشد. اين وثوق نوعي رافع غرر است حتي نسبت به وجود و عدم مبيع در دو بخش مسئله غرر مطرح بود:

اول اينكه خريدار و فروشنده در متن عقد بايد بدانند كه ثمن را در برابر چه مي‌دهند و مثمن را در برابر چه، اگر ندانند خطر و جهل است و غرر.

دوم اينكه بايد بدانند اين مبيع در خارج موجود است كه برخيها گفتند جهل به وجود مبيع خطرش بيش از جهلي است كه در متن قرارداد رخ مي‌دهد هر دو غرر متوهم با وثوق نوعي حل مي‌شود اگر خريدار و فروشنده به يكديگر مطمئن‌اند اين طمأنينه رافع غرر در متن معامله است رافع غرر نسبت به وجود اين كالا در خارج است.

مطلب ديگر اينكه اين وثوق، وثوق نوعي است نه وثوق شخصي حتي نسبت به اغراض شخصي اگر خصوصيتهاي شخصي را طرفين در متن معامله ذكر كردند براي احراز وجود آن خصوصيتهاي شخصي وثوق نوعي كافي نيست ولو خود اين شخص اطمينان پيدا نكرده باشد. اگر فضاي معامله طوري است كه براي نوع مردم طمأنينه آور است اين نه غرر در متن معامله است نه غرر به‌لحاظ وجود كالا اين گوشه‌اي از بحثهاي گذشته بود.

آخرين اشكال فقها مطرح كردند و مرحوم شيخ(رضوان الله تعالي علي الجميع) آن را ترك كرد و پاسخ داد و پاسخ‌اش قابل نقد است عبارت از اين است آن آخرين اشكال اين است كه در مسئله فروش كالايي كه مشخص نيست يعني شخصي است ولي ديده نشده مشهود نيست و غائب است جا براي خيار نيست امر دائر است بين صحت معامله با لزوم يا بطلان معامله، ديگر مجالي براي صحت مع الخيار نيست چرا؟ براي اينكه كالا را كه نديدند كالا غائب است با وصف و گزارش خريد و فروش شد اين كالا از دو حال بيرون نيست يا واجد آن خصوصياتي است كه در متن عقد ذكر شد يا فاقد، اگر واجد آن خصوصيات بود كه اين معامله صحيح است مع اللزوم اگر فاقد آن خصوصيات بود اين معامله باطل است چرا؟ براي اينكه معقود با موجود متغاير است چيزي را كه عقد بستند وجود ندارد چيزي را كه موجود است روي آن عقد نبستند لتغاير المعقود عليه مع الموجود پس اين معامله از دو حال بيرون نيست يا صحيح است مع اللزوم يا باطل است دو تا اشكال و دو تا تقريب هست:

اول اينكه موجود با معقود عليه مغاير است دوم اينكه موجود با مقصود مخالف است اينكه مي‌گويند «ما وقع عليه العقد لم يوجد و ما يوجد و ما كان موجوداً لم يقع عليه العقد» ناظر به اين است مقصود با موجود دو تاست چرا؟ براي اينكه اينها قصدشان اين كالا با اين وصف بود و آنچه كه در خارج موجود است كالايي بي وصف است پس تقريب اول اين است كه بين معقود با موجود فرق است شبهه دوم و تقريب دوم اين است كه بين مقصود و موجود فرق است كه بين اين دو تقريب خيلي فرق است خود اين دو تقريب پس و ههنا امور امر اول اشكال اول امر دوم اشكال دوم امر سوم فرق بين اشكالين. امر چهارم راه حل شيخ. امر پنجم نقد فرمايش مرحوم شيخ. امر ششم جواب نهايي. در امور شش‌گانه:

مطلب اول اين است كه اين موجود با معقود فرق مي‌كند چرا؟ براي اينكه ما يك بيع داريم و يك مبيع اين دو را بايد از هم جدا كرد از هم جدا كرد يعني فهميد با هم فرق دارند حوزه بيع حوزه قصد است و انشاء است و رضا حوزه مبيع متعلق اين عناوين است ما يك مبيع داريم يك بيع وقتي فهميديم يك مبيع داريم يك بيع نبايد حرف بيع را در مبيع زد حرف مبيع را در بيع زد دو تا اشكال است يعني دو تا اشكال مبيع يعني ما وقع عليه البيع آن چيست؟ آن عيني است كه داراي اين وصف باشد يك وقت شما كتاب فروختيد با اين وصف يا اتومبيل خريديد با اين وصف پس مبيع شما بايد واجد اين وصف باشد يك، موجود خارجي اگر با اين مطابق بود كه اين بيع صحيح است و لازم اگر مخالف اين بود باطل است براي اينكه مبيع شما چيزي است موجود چيز ديگر است اين بيع بايد باطل باشد.

مطلب دوم است آن است كه شما در حوزه‌اي كه مي‌خواهيد قصد كنيد بعد رضا بدهيد بعد بر اساس آن انشا كنيد در حوزه قصدتان آيا قصدتان متوجه فاقد وصف است؟ نه. آيا قصدتان متوجه اعم از فاقد و واجد است؟ نه. قصدتان فقط متوجه واجد وصف است به دنبال قصد رضا به دنبال رضا انشا. اين عناوين سه‌گانه كه اوصاف نفساني شماست اينها همه‌شان متوجه واجد وصف است اينجا حوزه بيع است نه مبيع اين ﴿تِجارَةً عَنْ تَراضٍ﴾ جايش اينجاست قصد و انشا لازم است جايش اينجاست پس قصد و انشا و رضاي شما نه به فاقد تعلق گرفته نه به اعم به خصوص واجد وصف تعلق گرفته اينجا مي‌شود حوزه مقصود حوزه منشأ حوزه مطلوب اين منشأ شما اين مقصود شما اين مرضي شما با خارج مطابق نيست چون آنچه را كه شما انشا كرديد و راضي بوديد در خارج وجود ندارد آنكه در خارج وجود دارد در ﴿تِجارَةً عَنْ تَراضٍ﴾ شما نمي‌گنجد شما به او رضا نداديد انشا نكرديد قصد نكرديد. پس فرق است بين اين دو مطلب و فرق عميق يكي اينكه بيع با خارج هماهنگ نيست يكي اينكه مبيع با خارج هماهنگ نيست خب اين مطلب اول آن هم مطلب دوم.

مطلب سوم اينکه مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) آمده جواب داده كه درست است مبيع با موجود خارجي فرق دارد ولي ما بحثمان در جايي است كه اين فرق فارق نباشد اگر فرق فارق باشد ما هم قائل به بطلان معامله‌ايم مثلاً يك وقت است كه شما كتاب فقهي خريديد او كتاب اصول تحويل شما داد خب اين فرق موجود با مبيع اين فرق طوري است كه كاملاً معامله را باطل مي‌كند شما اتومبيل خريديد او يخچال تحويل شما داد خب اين معامله باطل است ما نمي‌گوييم اين معامله خياري است. يك وقت است فرق فارق نيست كه محل بحث خيار ر‌ؤيه آنجاست كه وصفي از اوصاف را ندارد شما يك كتاب فقهي خريديد او كتاب فقهي مطلوب شما را داد منتها كاغذش آن طوري كه شما خواستيد نبود يا چاپش برابر آن چاپي كه شما خواستيد نبود اين را كه نمي‌گويند مبيع با موجود خارجي دو تاست كه اين را كه نمي‌گويند «ما قصد لم يقع ما وقع لم يقصد» كه نه در حوزه قصد مشكلي پيش مي‌آيد نه در حوزه مبيع عرف مي‌گويد اين منبه نيست اين ذاتي او نيست اين يك شيء وصف اوست حالا شما مي‌گوييد يا به تفاوت بگوييد يا معامله را پس بده بسيار خب قبول نداري مي‌خواهي پس بدهي خب پس بده اين يعني خيار داري چرا معامله باطل باشد؟

راه مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) طي كردند اين است كه فرق است بين آن وصف منوّع و ذاتي آن عنوان منوّع و ذاتي و بين عنواني كه وصف است و ذاتي نيست در آن مثالهاي كتاب مثل كتاب فقه و كتاب اصول كه اگر تفاوت اين‌چنين باشد معامله باطل است و اگر كتاب فقهي خريد كتاب فقهي تحويل داد منتها كاغذش فرق كرد وصف مفقود است خيار آمده است پس آنجايي كه اتومبيل بخرد يخچال تحويل شما بدهد معامله باطل است چون عين شخصي است آنجا كه اتومبيل بخرد رنگش فرق بكند خيار ر‌ؤيه دارد.

مطلب چهارم نقد فرمايش مرحوم شيخ است اين سخن ناصواب است براي اينكه شما باز داريد تكوين را با اعتبار خلط مي‌كنيد ما بحث در ذاتي و عرضي موجود خارجي نداريم بحث در حوزه قرارداد و انشا و معامله داريم اين اتومبيل با اين رنگ خاص تحت انشا آمده در حوزه انشا كه ديگر بين نوع و وصف بين ذاتي و عرضي فرقي نيست بله در موجود خارجي بله آن درباره مقام وفاست كه موجود خارجي را مي‌خواهد تحويل بدهد اين موجود خارجي يك ذاتي دارد يك وصفي اما در حوزه انشا و قرارداد و تعهد معاملي هر دو را لحاظ كرده و با انشاء واحد انشا كرده به همان نسبت كه اصل اتومبيل را انشا كرده به همان نسبت رنگش را هم انشا كرده ديگر در فضاي قصد و انشا و رضا ديگر ما ذاتي و عرضي نداريم ذاتي و عرضي مربوط به موجود خارجي است.

پرسش:؟پاسخ: خب اگر يك شيء مي‌بيند كه نبايد خيار باشد كه.

پرسش:؟پاسخ: بسيار خب پس نبايد خيار باشد همان اشكال مستشكل است وارد است كه صحيح است لازماً اگر لدي العرف اين موجود همان مبيع است پس صحيح است لازماً اگر عرف غير مي‌بيند پس مبيع غير از موجود است معامله باطل است.

پرسش:؟پاسخ: اگر همان مي‌بيند ديگر معامله بايد صحيح باشد لازماً اگر غير مي‌بيند بايد باطل باشد اين حرف مستشكل است ديگر خب. پس اين فرمايش مرحوم شيخ ناصواب است.

مرحوم آقاي حاج محمد حسين(رضوان الله عليه) يك راه دقيقي را طي كرده كه بين واسطه در ثبوت و واسطه در اثبات فرق گذاشته امروز چون آخرين روز بحث است و در آستانه تعطيلي هستيم از يك سو طرح آن مسائل دقيق اين فقيه بزرگوار در ظرف يك چند لحظه يا چند دقيقه مقدور نيست ثانياً و ضرورتي هم ندارد ثالثاً لذا از آنچه كه در تقريراتمان آمده از او صرفنظر مي‌كنيم راه نزديكتر را براي پاسخ حل اصل مسئله بعد از بيان نقد فرمايش مرحوم شيخ ذكر مي‌كنيم. پس فرمايش مرحوم شيخ اين شبيه خلط تكوين و اعتبار است بسيار خب در خارج ما يك ذاتي داريم يك وصفي ولي در حوزه انشا مگر شما يك ذاتي داريد و يك عرضي؟ يا هر دو را تحت انشا آورديد يك قصد داريد و يك رضا و يك انشا اينها را در رديف هم ذكر كرديد بعد گفتيد «بعت» اين انشاي شما روي همان مقصود و مرضي شما نشسته ديگر بيگانه كه نبود مگر در حوزه انشا و قصد و رضا مي‌آييد بگوييد يكي ذاتي است يكي عرضي؟ بله موجود خارجي يكي ذاتي است يكي عرضي يكي موصوف است يكي وصف خب پس اين فرمايش مرحوم شيخ ناصواب است.

اين اشكال به دو تقريب يكي اينكه مبيع با موجود هماهنگ نيست يكي اينكه مقصود و مرضي و منشأ با موجود خارجي هماهنگ نيستند آنچه كه مي‌تواند راه حل براي هر دو تقريب باشد اين است كه ما در فضاي شرع يك مطلبي داريم كه به ما كمك مي‌كند كه از همان راه بياييم فضاي عرف را ارزيابي كنيم به عميق غرائز عقلا فرو برويم و اين مطلب را استنباط بكنيم ولو خود عرف نتواند چنين بياني داشته باشد چون معيار اين نيست كه عرف بتواند تقرير كند آنچه در درون اوست وگرنه عرف مي‌شد فقيه كار فقيه با عوامي فرق مي‌كند ما يك عوامي داريم يك عرفي يك كسي كه حرف غير دقيق مي‌زند اين عوام است يك كسي كه درون عوام مي‌رود و آن را تحليل مي‌كند و بيرون مي‌آورد مي‌شود فقيه عرفي نه عوام.

بيان ذلك اين است كه ما قبل از اينكه به سراغ حل اشكال برويم به سراغ بناي عقلا مي‌رويم قبل از اسلام بعد از اسلام بعد از اسلام در حوزه مسلمين در حوزه غير مسلمين مي‌بينيم كه اينها بين وصف و بين ذات مبيع فرق مي‌گذارند منشأ اين فرق چيست؟ اگر يخچال خريد و به او اتومبيل دادند او بالعكس اين معامله را باطل مي‌كند اما اگر يخچال خريد رنگش تفاوت كرد مي‌گويد من مي‌توانم پس بدهم مي‌رود پس مي‌دهد خب اينكه مي‌گويد من مي‌آورم پس مي‌دهم يعني خيار دارم اگر اتومبيل خريد و يخچال داد مي‌خندد مي‌گويد اين معامله نيست اما اگر اتومبيل خريد و رنگش آن نبود كه مطابق با ميلش باشد مي‌رود پس مي‌دهد پس مي‌دهد يعني خيار دارد و معامله را فسخ مي‌كند اين كار عرف است. چرا يك جا مي‌خندد يك جا مي‌آيد پس مي‌دهد؟ آنجا كه مي‌خندد يعني اصلاً معامله نيست آنجا كه مي‌آورد پس مي‌دهد يعني معامله است و من خيار دارم و فسخ مي‌كنم اين مال عوام.

فقيه عرفي آن است كه مي‌رود در دل عوام مي‌بيند چرا يك جا مي‌خندد يك جا مي‌آورد پس مي‌دهد آنجا كه مي‌آورد پس مي‌دهد طرفين اين را عاقلانه مي‌دانند آنجا كه مي‌خندد يعني كار مسخره است خب اينكه فرق بين پس دادن و خنديدن را فقيه تحليل مي‌كند اين كار فقيهي است كه به عرف به عمق عرف مي‌رود و آن اين است كه ما در غرائز عقلا يك خريد و فروش يك تمليك متقابل داريم يك تعهد متقابل وقتي اينها مي‌خرند مي‌فروشند در قدم اول فروشنده كالا را تمليك مي‌كند مشتري ثمن را تمليك مي‌كند اين تمليكها متقابل هم‌اند. اما آيا من پايش مي‌ايستم يا نه؟ اين ديگر در حوزه اول نيست در حوزه دوم است وقتي گفتند «بعت و اشتريت» مدلول مطابقي اين قرارداد معامله تمليكهاي متقابل است بعد هر كدام در كنار اين تمليك يك تعهدي دارند اين يكي كه گفت من كالا را تمليك كردم مي‌گويد من متعهدم كه اين را تحويل شما بدهم آن يكي كه ثمن را تمليك كرد مي‌گويد من متعهدم كه ثمن را تحويل شما بدهم اين عهد همان است كه از او به عقد ياد مي‌كنند يك، ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ ناظر به اين قدم دوم است دو، قدم اول اين است كه تمليك كرديم اما پايش مي‌ايستيم يا نه؟ اين كه در آن نيست. قدم دوم اين است كه اين تمليكها را ما متعهديم كه پايش بايستيم اين قدم دوم كه جايش عهد است اين را مي‌گويند عقد و ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ مصب‌اش اينجاست اينجا يعني اينجا شد؟ اين قدم دوم كه انسان تعهد مي‌كند كه تمليك كه كرده پايش بايستد يا بسته است يا باز وقتي باز باشد يعني فرشي را كه خريد تعهد مي‌كند كه بدهد آن هم پولي كه در برابر فرش داد تعهد مي‌كند كه بدهد و اين ديگر مطلق است اين مي‌شود معامله لازم و هيچ خياري در آن نيست يك وقت است كه نه در اين گام دوم يك شرطي هم هست مي‌گويد من به شرطي وفا مي‌كنم كه اين كالاي شما اين وصف را داشته باشد يا شما يك چنين كاري را كالخياطة و الكتابه براي من انجام بدهيد حالا يا شرط فعل يا شرط وصف در اين حوزه دوم قرار مي‌گيرد، چون در حوزه دوم قرار مي‌گيرد پس تعهد نه نسبت به فاقد است يك، نه نسبت به اعم از فاقد و واجد است دو، بلكه نسبت به خصوص واجد وصف است اين سه، اينجاست كه قابل كم و زياد است لدي العرف اينجاست كه عرف بين خنديدن و مسخره كردن با پس دادن فرق مي‌گذارد چرا؟ در آنجايي كه اصل مبيع عوض شده باشد مسخره مي‌كند و مي‌خندد اما آنجا كه اصل مبيع تمليك و تملك محفوظ است ولي در تعهد مشروط است كه رنگ اتومبيل اين باشد يا كاغذ اين كتاب اين باشد مي‌گويد من كه تعهد نسپردم كه مطلقا اين پول را در اختيار شما بگذارم من تعهد كردم كه اين ثمن را به شما بدهم به اين شرط كه اين كالا آن وصف را داشته باشد حالا كه وصف را ندارد من نمي‌خواهم معامله را فسخ مي‌كند. اين مي‌شود تعدد قصد. اين مي‌شود تعدد رضا. مي‌شود تعدد انشا. نظير تعدد مطلوب در شرع است نه مثل اوست بلكه شبيه اوست در بعضي از جاها شارع مقدس مثلاً فرمود كه شما بايد نماز بخوانيد بسيار خب نماز مي‌شود واجب بعد فرمود اول وقت بخواني بهتر است در مسجد بخواني بهتر است. نماز در مسجد مستحب نيست نماز اول وقت مستحب نيست نماز در مسجد افضل فردي الواجب است نماز اول وقت افضل فردي الواجب است نماز جماعت افضل فردي الواجب است آن نافله را مي‌گويند مستحب وگرنه نماز جماعت كه مستحب نيست نماز اول وقت كه مستحب نيست نماز در مسجد كه مستحب نيست اينها افضل فردي الواجب‌اند نه اينكه مستحب باشند. حالا اگر كسي آمده بين اصل صلاة و ايقائه في اول الوقت يا ايقائه مع الجماعه يا ايقائه في المسجد فرق گذاشت يك تحليل ديگري است وگرنه ما يك مستحب داريم مثل نافله يك افضل فردي الواجب داريم مثل نماز اول وقت نماز جماعت نماز در مسجد و مانند آن خب. در اين‌گونه از موارد يك تعدد مطلوبي مطرح است و آن اين است كه حالا اگر كسي در مسجد نماز نخواند با جماعت نماز نخواند اول وقت نماز نخواند آن مطلوب اكمل را از دست داد ولي اصل مطلوب را حفظ كرد اينكه مي‌گويند تعدد مطلوب تعدد مطلوب همين است كه شارع مقدس يك مطلوب عالي دارد يك مطلوب متوسط يك مطلوب اكمل دارد يك مطلوب كامل در آنجا دو تا انشا نيست شايد از باب تعدد دالّ و مدلول گاهي انسان تعدد انشا را كشف بكند ولي در مقام ما كاملاً دو تا انشاست حوزه‌ها فرق مي‌كند در طول هم هستند يعني حوزه تمليك متقابل با حوزه تعهد متقابل فرق مي‌كند حالا اين را كه شما به عرف مي‌گوييد مي‌بينيد سر تكان مي‌دهد مي‌گويد بله اين ‌طور هست تازه فهميد كه غريزه او چيست ولو خودش نتواند بگويد ولي اصلش را دارد چرا؟ به دليل اينكه يك جا مي‌خندد و مسخره مي‌كند يك جا كاملاً خردمندانه مي‌گويد حق با من است و معامله را مي‌خواهم پس بدهم چرا يك جا مسخره مي‌كند يك جا كار عاقلانه مي‌داند؟ منشأش چيست؟ اگر اتومبيل خريد و به او يخچال دادند چرا مسخره مي‌كند و مي‌خندد؟ ولي اگر اتومبيل به او دادند و رنگش فرق كرد در كمال متانت مي‌آيد مي‌گويد كه من معامله را پس مي‌دهم خب اينكه يك جا مسخره مي‌كند يك جا خردمندانه رفتار مي‌كند معلوم مي‌شود يك فرقي درك مي‌كند اين فرق همين است يك فقيه عرفي مدار اين را تحليل مي‌كند درون عقلا باز مي‌كند به او نشان مي‌دهد مي‌گويد بله همين است مثل يك طبيب يك بيماري كه يك مشكلي در دل او هست اين را تحليل مي‌كند آثارش، لوازم‌اش، مقارنات‌اش، مقرونات‌اش، ملازمات‌اش را تشريح مي‌كند مي‌گويد بله آقا همين است او خودش نمي‌تواند بگويد كه مشكلم چيست كه او فقط درد را مي‌فهمد اما اين طبيب همه را تحليل مي‌كند نشانش مي‌دهد مي‌گويد بله آقا همين است فقيه عرفي مدار اين است كه برود در متن غرائز و اين را تحليل بكند به عرف نشان بدهد بگويد سرّ اينكه يك جا مسخره مي‌كني و مي‌خندي يك جا كارت عاقلانه است و همه تحويل مي‌گيرند سرّش اين است. خب حالا اگر سرّش اين شد ما و فقهاي بزرگ ما(رضوان الله عليه) فرمودند اين معامله صحيح است و خياري براي اينكه بين آن مطلوب اول با موجود خارجي هيچ تغايري نيست چه به تقرير اول اشكال كنيم چه به تقرير دوم بين مقصود اول مقصود محوري مرضي محوري منشأ محوري با موجود خارجي هيچ فرقي نيست به تقرير قبلي اشكال كنيم بين مبيع و موجود خارجي هيچ فرقي نيست نعم در گام دوم بين مقصود گام دوم مرضي گام دوم منشأ گام دوم با موجود خارجي فرق است اينجا جايش خيار است پس بنابراين آن تعدد مطلوبي كه در شريعت هست راهنماي ماست ما مثل او در اينجا قائل نيستيم براي اينكه شايد آنجا تعدد مطلوب به اين صورت نباشد ولي اينجا لدي العرف واقعاً تعدد هست و چون اين‌چنين است هيچ محذوري نيست اين معامله صحيح است و خياري نه اينكه امر دائر است بين صحت با لزوم و بطلان كه صحيح باشد لازماً يا باطل باشد اين تمام الكلام در مسئله خيار ر‌ؤيه از اين جهت. اما حالا مسئله بعدي كه آيا فوري است يا تراخي؟ اين به خواست خدا براي بعد از تعطيلات.

حديث نوراني از اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) بخوانيم ببينيم كه با ما چه كار دارند در روايات ما هست كه الآن هم كه در آستانه فروردين هستيم فرمودند كه «اذا رأيتم الربيع فاذكروا النشور» اين در روايات ما فراوان هست كه ملاحظه فرموديد يعني وقتي بهار مي‌آيد شما به فكر معاد باشيد اين نصيحتي كه ائمه(عليهم السلام) فرمودند تقريباً تفسير بخشي از آيات قرآن كريم است خداوند در قرآن كريم وقتي جريان بهار را ذكر مي‌كند مي‌فرمايد ﴿كَذلِكَ النُّشُورُ﴾ اين ﴿كَذلِكَ النُّشُورُ﴾ يعني همان طور كه ما در دنيا علناً شما مي‌بينيد خدا هر سال دارد مرده‌ها را زنده مي‌كند خب همين طور شما را هم بعد از مرگ زنده مي‌كند اينكه فرمود مگر نمي‌بينيد كه باران مي‌بارد و زمين شكوفا مي‌شود ﴿يُحْيِ اْلأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها﴾ و ﴿كَذلِكَ النُّشُورُ﴾ يعني خدا مرده را زنده مي‌كند نه خوابيده را بيدار.

بيان ذلك اين است كه در زمستان برخي از درختها بيدارند ولي رشدي ندارند مثل همين چمنها و سروها اينها برگي داشته باشند رشدي بكنند به آن صورت نيست ولي بيدارند درخت مركبات بيدار است يعني درخت پرتغال درخت نارنگي اينها نمي‌خوابند خيلي كم چون بيدارند اگر سرما بيايد اينها بيش از ديگران آسيب مي‌بينند آن درجه سرمايي كه به درخت انار آسيب مي‌رساند خيلي كمتر از آن به درخت پرتغال و نارنگي آسيب مي‌رساند براي اينكه درخت انار خواب است يك سرماي شديدي بايد به او آسيب برساند ولي درخت پرتغال و نارنگي اينها بيدارند سرماي كمتر هم اينها را آسيب مي‌رساند آنكه بيدار است آسيب مي‌بيند آنكه خواب است چه آسيبي مي‌بيند خب اينها بيدارند بعضي از درختها زمستانها خوابند نظير همين درخت انار و اينها مثال زديم وقتي بهار مي‌آيد آنهايي كه بيدارند بيدارتر مي‌شوند آنها كه خوابند بيدار مي‌شوند آنها كه مرده‌اند زنده مي‌شوند خب چه مرده است؟ اين خاك اين كودي كه كنار اين درخت است اين ديگر مرده است ديگر وقتي بهار مي‌رسد باران الهي و نزولات الهي مي‌آيد اين درخت بيدار مي‌شود وقتي بيدار شد شروع مي‌كند به فعاليت غذا مي‌خواهد تغذيه‌اش همين خاك است و آب است و هوا است و كود است و اينها را تغذيه مي‌كند اين خاكي كه كنار ريشه است مرده است اين مرده را ريشه درخت جذب مي‌كند كم كم همين خاك مرده را به صورت برگ و ميوه درمي‌آورد خاك مرده را خدا زنده كرده فرمود: ﴿يُحْيِ اْلأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها﴾ نه يوغظ الاشجار بعد نومها سخن در اين نيست كه بهار كه آمده خداوند درختهاي خوابيده را بيدار مي‌كند سخن از ايغاظ نيست سخن از احياست فرمود خب اين خاك مرده است ديگر ﴿مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فيها نُعيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْري﴾ شما را هم همين طور زنده مي‌كند ديگر نگوييد چگونه مرده زنده مي‌شود شما هر سال كه داريد مي‌بينيد خب «اذا رأيتم الربيع فاذكروا النشور» به حساب خودتان باشيد اين يك.

مطلب ديگر اينكه درباره خود ما هم اين مرده‌ها را خدا مرتب دارد زنده مي‌كند اين ناني كه الآن انسان مصرف كرده نان يك چيز مرده است ديگر وقتي انسان با دستگاه تغذيه‌اش، جذبش اين يك تكه نان را كه جذب كرد همين نان مي‌شود گوشت و پوست و پي و پيوند و مو و ناخن همين اين مرده زنده شد ديگر اينها حرفهايي است كه همه ما مي‌فهميم. آن كه خيلي دقيق است و در روايات ما هست و به ما فهماندند اين است كه درست است كه اين نان مرده بود يك تكه گوشت مرده يك نان مرده يا ميوه مرده است ميوه آن وقتي كه روي درخت است از حيات نباتي برخوردار است اما وقتي كه قطع شد ديگر مرده است ديگر اين سبزي اين كاهو مادامي كه روي ساقه خودش ايستاده است جسم نامي است وقتي قطع شد ديگر جمادي است ديگر جسم نامي نيست همين را انسان با تغذيه جزء بدن خود قرار مي‌دهد اين را نامي مي‌كند آنچه كه دين به ما گفته اين است كه اين غذا همين غذا درست است كه تا اينجايش را شما مي‌فهميد كه اين مرده زنده مي‌شود اما يك قدري هم بالاتر بياييد همين غذا مي‌شود علم و دانش همين غذا مي‌شود اراده و نيت همين غذا اگر آلوده بود ديگر نه علم نافع كسي نصيب كسي مي‌شود نه اراده و نيت خالص.

بيان نوراني حضرت امام صادق(سلام الله عليه) كه مرحوم صاحب وسائل اين را در مكاسب محرمه ذكر كرده اين است كه «الكسب الحرام يبين في الذرية» در نسل آدم اثر مي‌كند چه رسد به خود آدم ما دلمان مي‌خواهد مال مشكوك بخوريم آن وقت علم نافع گيرمان بيايد اين نيست اين سخن از خود مبدأ قابلي است نه اينكه اگر كسي غذاي مشكوك خورد علم نصيبش نمي‌شود چون همين اين بايد علم بشود ديگر منتها ذات اقدس الهي محرك است خب اين خودبخود كه يك تكه خاك ميوه نمي‌شود كه نه باغبان اين كاره است نه درخت اين كاره است نه زمان و زمين اين كاره است اينها همه مجاري عادي‌اند آنكه مي‌فرمايد: ﴿وَ اللّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ اْلأَرْضِ نَباتاً﴾ آنكه فرمود «كذلك يحي» محيي ديگري است اينها البته ابزاري است كه خود خدا آفريده وگرنه حيات بخشي كه در اختيار خود درخت نيست حيات خود درخت هم به احياي الهي است درباره درختها هم همين طور است درباره انسان هم همين طور است اين ﴿عَلَّمَ اْلإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ﴾ هم همين طور است اين ‌طور نيست كه خود انسان اين يك تكه غذا را يا يك تكه ميوه را يا يك تكه گوشت را به صورت دانش الهي در بياورد كه آن وقت ما توقع داريم كه اين دعاهاي ما مستجاب بشود.

بيان نوراني حضرت سيدالشهدا(سلام الله عليه) در همين راستا است ديگر فرمود چگونه حرف در شما اثر بكند در حالي كه بطون شما از حرام پر شده خب اگر كسي خداي ناكرده از راه حرام تغذيه كرد ولو امام زمان درباره او نصيحت بكند اثر نمي‌كند وجود مبارك سيدالشهدا امام زمان بود ديگر.

بنابراين اينكه فرمود: «اذا رأيتم الربيع فاذكروا النشور» يعني هر سال شما مي‌توانيد صحنه معاد را ببينيد هر لحظه هم انسان مي‌تواند برابر آن يادداشت خود ببيند كه چه چيزي وارد دستگاه او شد خروجي او هم چيست اگر كسي خواست بفهمد اين حرفي كه اين آقا مي‌زند از چيست آثار قلمي‌اش چيست اينها خروجي علمي و قولي و انشايي اين شخص است خب ورودي‌اش اگر غذاي حرام بود خروجي‌اش هم همين است ديگر. بنابراين بهار يك فرصت زريني است براي همه ما كه ان‌شاء‌الله به ياد معاد باشيم هم خودمان را بسازيم هم جامعه را.