درس خارج فقه آیت الله جوادی

89/09/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:کتاب خيارات/ خيارات/مسقطات خيار غبن

تحرير صورت مسئلهي غبن اشاره شد كه غبن تفاوتي جوهري با غرر دارد غرر خصوصيّتي است كه به متعاملان برمي‌گردد غبن خصوصيّتي است كه به عوضين برمي‌گردد ممكن است در بعضي از امور جهت مشترك داشته باشد ولي آن ميزان جوهري اينها كاملاً از هم جداست.

غرر آنست كه بايع يا مشتري يا هر دو ندانند چه مي‌خرند چه مي‌فروشند دارند روي امر خطري اقدام مي‌كنند.

غبن آنست كه طرفان يعني بايع و مشتري كاملاً عوض را مي‌شناسند معوّض را مي‌شناسند از تفاوت بين ثمن و قيمت باخبر نيستند مي‌دانند اين كالا الآن ثمنش اين مقدار است اين فرش را به اين مبلغ مي‌خواهد بفروشند فرشم مشهود است ثمن هم معلوم امّا اين ثمن مطابق با قيمت و ارزش واقعي اين فرش است يا نه اين را نمي‌دانند.

اساس فرق در اين است كه خصوصيّت غرر به متعاملان برمي‌گردد و خصوصيّت غبن به عوضين بر‌مي‌گردد چون عوض كفّ معوّض نيست همتاي او نيست اين ثمن مطابق با آن مثمن نيست اينجا غبن پيدا مي‌شود در غرر ممكن است كه ثمن و مثمن كفّ هم و همتاي هم باشند ولي براي متعاملان يا احدهما معلوم نيست نمي‌داند چه چيزي مي‌خرد ظرفي است در بسته او دارد معامله مي‌كند به اصطلاح شانسي دارد معامله مي‌كند خب! اين غرر است و باطل پس اين فرق جوهري غرر و غبن.

مطلب دوّم اين بود كه در جريان غبن جهل مغبون شرط است ولي علم غابن شرط نيست حالا غابن يا عالم است يا جاهل مغبون از تفاوت بين ثمن و قيمت بي‌خبر است نمي‌داند اين كالايي كه به اين ثمن دارد مي‌خرد مطابق با قيمت هست يا نه اين معتبر هست چون اگر بداند تفاوت هست مع ذلك اقدام بكند براساس قائده ي اقدام ضرر قائده ي ضرر نيست اوّلاً، شرط ضمني هم نيست ثانياً، دليل بر خيار غبن در اين‌گونه از موارد كه مغبون عالم به تفاوت است وجود ندارد خب! پس در حقيقت غبن جهل مغبون شرط است ولي علم غابن شرط نيست غابن شنيده كه اين مقدار سودآور است ديگر نمي‌داند كه اين مبلغي كه گفته مطابق با قيمت واقعي قيمت سوقيه است يا نه شايد خودش هم در اين معامله‌اي هم به همين قيمت خريده خودش هم قبلاً پاي معامله ي ديگر مغبوناً خريده پس علم غابن شرط نيست ولي جهل مغبون شرط است و اگر كسي خواست بگويد غبن معصيّت است «غبن‌ المسترسل سحتٌ» يك، «غبن المومن حرامٌ» دو، از اين نصوص خواست حكم تكليفي استنباط كند سه، اين منحصر مي‌شود در صورت علم غابن كسي كه بداند كه اين ثمن بيش از قيمت است خب! بله معصيّت است امّا اگر نداند چه سوختي چه حرمتي بنابراين در حقيقت غبن جهل مغبون شرط است نه اينكه علم غابن دخيل باشد غابن چه بداند چه نداند اين غبن است زيرا در حقيقت غبن عدم تساوي ثمن با قيمت مطرح است اين فرش در بازار قيمت عادله‌اي دارد و اين دو نفر با ثمن خاص معامله كردند كه اين ثمن خيلي بيشتر از آن قيمت است اين مي‌شود غبن چون خصوصيّتهاي غبن و غرر روشن شد حالا فروعي را كه اينجا مرحوم شيخ مطرح كردند يكي پس از ديگري روشن مي‌شود آن فرق اين بود كه به مناسبتي اين فروع مطرح شد اينها همان‌طوري كه بعضي از مشايخ ما اينجا مطرح نكردند در احكام الخيار مطرح كردند اينجا جاي طرحش نيست چون بحث الآن در مسقطات خيار غبن است مسقطات خيار غبن به تصرّف مغبون برمي‌گردد نه به تصرّف غابن تصرّف غابن انحايي دارد اقسامي دارد هر قسم حكمي دارد آنها را طرح كردند اينجا با اين تفصيل لازم نبود خب! حالا اگر مقام اوّل كه گذشت كه تصرّف مغبون باشد گذشت در مقام ثاني هم بعضي از فروع گذشت كه غابن تصرّف مي‌كند تصرّف غابن يا به نقيصه است يا به زياده است يا به امتزاج است يا به احكام غالبي اينها گذشت.

وجود زياده‌اي در تصرّف غابن پديد آمده است آن زياده عينيه باشد نه زياده حكميّه، زياده حكميّه مثل اينكه فرشي را كه خريده داده به فرش‌شويي و قاليشويي فرش را شستند اين امري را زائد كرد بر امّا زياده عينيه كه نيست لباس را داده به لباسشويي و اتوكشي اين ديگر زياده ي عينيه نيست اين زياده ي حكميّه است اينها احكامش گذشت يك وقت زياده‌، زياده عينيه است زميني را خريده با زمين ديگر معامله كرده و در اين معامله اين شخص غابن است و آن طرف ديگر مغبون اين غابن آمده در اين زمين ساخت و ساز كرده يا اين را كشاورزي كرده يا اين را باغداري كرده يا تصرّف عيني كرده در اين زمين كه احد العوضين است و در اختيار غابن قرار گرفته و در قبالش مغبون كالايي را گرفته است زمين يا خانه‌اي را گرفته و مغبون شده غابن در ملكي كه با اين معامله به دست او رسيد تصرّف عيني كرده يك، به زياده عيني هم است دو، چون قبلاً ملاحظه فرموديد كه تصرّف گاهي اعتباري است مثل اينكه فرشي را كه خريده بودي ولي فروخته بيع «بعت و اشتريت» و مانند آن تصرّف خارجي نيست تصرّف اعتباري است يك وقت است نه تصرّف خارجي كرده است آن تصرّف خارجي همين است كه داده به قاليشويي يا داده به قاليشويي و اتوكشي اين كار را تصرّف كرده كه عيني نيست.

فرعي كه اخيراً مطرح شده است آن است كه غابن در عيني كه به او رسيده تصرّف كرده يك، به زياده هم است دو، اين زياده هم زياده عيني است سه، مثل اينكه درختكاري كرده يا ساختمان‌سازي كرده است مغبون فهميده كه بين ثمن و قيمت تفاوت است و غبن دامن‌گير او شده معامله را هم فسخ كرده اگر معامله فسخ نشده باشد بسيار خب! او در ملك خود ساختمان‌سازي كرده ولي معامله كه فسخ شده اين زمين بايد برگردد به ملك مغبون حالا كه برگردد به ملك مغبون اين درختكاري كه او كرده اين ساختمان‌سازي كرده تكليفش چيست؟ سه قول را مرحوم شيخ با ادله ي گوناگون طرح مي‌كنند:

وجه اول آن است كه اگر غابن در اين ملكي كه در معامله ي غبني به او رسيده است تصرّفي كرده اين تصرّف عيني است نه حكمي به زياده است نه به نقيصه زياده هم زياده خارجي است كالغرص درختكاري كرده آيا مغبون كه معامله را فسخ كرده مي‌تواند اين درخت را بكند و چيزي ندهد.

وجه دوم يا مي‌تواند اين درخت را قلع كند و بكند و ارش را بپردازد.

وجه سوم يا نه هيچ حق ندارد درخت را بكند نه با ارش، نه بي‌ ارش سه، از آن به بعد چيزي مرحوم شيخ اضافه نكرده خب! حالا اگر نتواند اين درخت را بكند نه با ارش، نه بي ارش، چيزي هم بايد بگيرد يا نه خب يقيناً چيزي هم بايد بگيرد مي‌تواند بگيرد كه اين را تا اينجا متعرّض نشدند ممكن است بعداً تعرّض بكنند.

مقدّمه‌ لازم در طليعهي اين بحث اينست كه در اثر رعايت نكردن آن مقدّمه برخي از اين وجوب و اقوال پديد مي‌آيد آن مقدّمه آن است كه درست است كه مال مسلمان مال هر مالكي محترم است يك، عمل مسلمان محترم است دو، حرمتي كه دارد اين است كه اين رايگان نيست زيرا امّا در صورتي كه اين كار يا آن عين در فضايي حلال قرار بگيرد در فضاي معصيّت كه غصب است هيچ حرمتي ندارد احترامي ندارد بياني نوراني از حضرت امير (سلام اللّه عليه) هست كه مطابق اين روايتي هم هست و فتوا هم هست روايت ديگري هم مطابق اين آمده است كه طبق آن فتواست آن بيان نوراني حضرت امير (سلام اللّه عليه) در نهج‌البلاغه‌ هم آمده اين است كه فرمود «الْحَجَرُ الْغَصِيبُ فِي الدَّارِ رَهْنٌ عَلَى خَرَابِهَا» يعني سنگ غصبي گرو ويراني آن خانه است اگر كسي ديواري و منزلش را چيده چند تا سنگ غصبي از همسايه‌ گرفته و آنجا گذاشته عالماً،عامداً كه غصب كرده صاحب اين آجر صاحب اين سنگ، سنگش را مي‌خواهد اين بگويد كه من قيمت را مي‌دهم اگر او راضي نبود حق با اوست اين نمي‌تواند بگويد اگر شما سنگتان را از لاي ديوارم برداريد ديوار خراب مي‌شود خب! خراب بشود اين ديوار حرمتي ندارد «الْحَجَرُ الْغَصِيبُ فِي الدَّارِ رَهْنٌ عَلَى خَرَابِهَا» خانه‌اي را باسنگ غصبي ساخته صاحب سنگ، سنگش را مي‌خواهد اين حتماً بگويد من عوضش را مي‌دهم بدلش را مي‌دهم نه اگر او راضي شد بله مي‌تواند بدل بگيرد امّا اگر اين كه تلف نشده عين آن موجود است نمي‌شود گفت اگر مثلي است مثل، قيمي است قيمه، آن براي تلف است در ظرف تلف بله مثلي مثل، و قيمه قيمت، امّا وقتي عين موجود است اين آقا آجر خودش را مي‌خواهد اين آهن خودش را مي‌خواهد اين شخص غاصب نمي‌تواند بگويد شما اگر تيرآهن را برداريد سقف مي‌ريزد كه خب! بريزد چون مالي محترم است كه حلال‌وار تبديل شده باشد «ليس لعرق ظالم من حقٍ» هم كه مرحوم شيخ و امثال شيخ نقل كردند در همين راستاست.

يك پيام اخلاقي از اين حديث نوراني حضرت امير كه در نهج‌البلاغه‌ آمده استفاده مي‌شود هئيت امنايي هستند انجمني هستند ده نفري هستند كه دارند كار مي‌كنند دوتاي آنها آدم فاسدند اين رهن ويراني انجمن است يك‌وقتي بويش درمي‌آيد اين انجمن منحل مي‌شود اين به منزله ي سنگ غصبي است در ديوار اين هئيت، در ديوار اين انجمن، در ديوار اين خانه اين حكم اخلاقي و اجتماعي است كه از بيان نوراني حضرت امير استفاده مي‌شود بالاخره چند نفر دارند كار مي‌كنند بايد طيّب و طاهر باشند اگر چهارتا آلوده درونشان هست اين را به هم مي‌زند.

ضرر نيست بله! او اصلاً مالك نيست آدم اگر يك وقت يادش رفته سهو كرده نسيان كرده رُفِعَ براساس حديث رفع قابل چيز هست «رفع ما اضطرّوا» الآن ما تزاحم‌ ضررين تزاحم‌ حقوقين را مطرح مي‌كنيم اين كمبود مكاسب را هم عرض مي‌كنيم كه كجايش كمبود امّا تزاحم‌ حقوقي براي حق است حق با باطل كه تزاحمي ندارند كه اين با آمده بله اين همان بيان مسئله ي معروف كه «استثمن اذا ورم» هست خب! اگر زنبور دست كسي را زده است اين بالا آمده اين كه نه نمو است در جواني نصيب جوان مي‌شود نه ثمن است كه در ميانسالي بهره ي يك ميانسال مي‌شود اين آماس، آماس نه چاقي است نه فربهي مال غصبي مالي است كه بالا آمده با آن نيش زنبور ايي چه حرمتي دارد و اگر اين اسلام مي‌ماند (نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ)

نبود مشكلي ما نداشتيم فرمود «الْحَجَرُ الْغَصِيبُ فِي الدَّارِ رَهْنٌ عَلَى خَرَابِهَا» اين از بيانات نوراني حضرت است كه در كلمات قصار نهج‌البلاغه هست.

خب! اگر نبوده محترم است ديگر حديث رفع مي‌گيرد رفع سهو رفه نسيان حتي اضطرار عمل كرده ولي هيچ چاره نداشت مي‌خواست مسكن بسازد بله اينجا محترم است امّا اگر طوري بود كه حديث نگرفت نه بود نه نسيان بود نه اضطرار بود نه الجا بود بود نه اكراه بود هيچ چيزي نبود روي گردنكشي بود فرمود «الْحَجَرُ الْغَصِيبُ فِي الدَّارِ رَهْنٌ عَلَى خَرَابِهَا» اين است كه بعضي‌ها فتوا دادند به اينكه اين درخت را بكند بندازد و وجود مبارك پيغمبر (سلام اللّه عليه) همين كار را كرد ... همين است ديگر خب! پس بنابراين مالي محترم است كه حلال و طيّب و طاهر باشد و اگر مالي محترم نبود و غصب نبود همين مي‌شود اسكناس نسوز ديگر.

حضرت كند آن را گفت آْن ملك مال خودش بود ولي مي‌خواست مزاحمت كند وقتي در اين‌گونه از موارد باشد در غصب به طريق اولي ديگر اگر كسي در مال مردم درخت بكارد خب! به طريق اولي ديگر اين درخت مال خودش بود در ملك خودش بود سهم خودش بود ولي نخواست حقوق ديگران را رعايت كند خب! پس «الْحَجَرُ الْغَصِيبُ فِي الدَّارِ رَهْنٌ عَلَى خَرَابِهَا» اين يك، «ليس لعرق ظالم حق» اين دو، اين مال محترم نيست بنابراين اگر عالماً عامداً اين كار كرده امّا اگر نه طبق يكي از اين اموري كه در حديث رفع برداشته شد «من السهو و النسيان و الخطئ و الاضطرار و الالجاء و الاكراه»بله اين مال محترم است و نمي‌شود وارد اين مسئله مي‌شود خب! پس اين قول اوّل كه قلع كند بلاارش اين وقتي صواب است كه او غاصبانه اين كار را كرده باشد ولي اينجا كه غصب نيست غابن در ملك طلق خود اين كار را كرده در خريد و فروش غبني غابن مالك مي‌شود يك، اين ملك هم مقيّد نيست موقوف نيست طلق است دو، در ملك طلق خودش اين كار كرده منتها در معرض زوال است فرق است بين ملك متزلزل و بين ملك مقيّد، ملك مقيّد مثل وقف، امه ي مستولده و مانند آن كه ديگر طلق نيست تابع است پايش بسته است يك وقت است نه پايش باز است امّا تا وقتي كه هست پايش باز است بعد ممكن است برگردد خب! پس محور بحث جايي نيست كه غصب باشد اينجا كه غصب نيست «ليس لعرق ظالم» اين است كه بعضي‌ها روي آن استدلال كردند جاش نيست اين در ملك طلق خودش است غابن چيزي را خريده و مالك هم شده كالايي را داده و زمين گرفته حالا روي اين زمين ساخت و ساز كرده است غرس درختكاري كرده است:

قول اوّل اين است كه اين را كند بكنند بلاارش چرا؟ چون ظالم حقّي ندارد آخر اينكه ظالم نبود پس اين قول اوّل وجهي ندارد.

قول سوّم اين است كه قلع بكند مع ‌الارش اين هم وجهي ندارد در تزاحم‌ حقوقي بايد معيار بشود يك‌وقت است فرشي را در همين خانه گذاشته است اثاثش گذاشته اثاثش را بيرون نمي‌برد اينجا صاحب خانه يعني آن مغبون كه معامله را فسخ كرده مي‌تواند اين كتابهاي او، اين فرش او، اثاث او، را بيرون ببرد و اگر خسارتي هم بود مثلاً خسارت را بدهد امّا درخت مثل فرش نيست كه ارش را جابجا بكنيد كه اگر اين را كنديد مي‌شود هيزم اين تفاوت درخت مغروس با درخت مقلوع نظير تفاوت بين فرش تاكرده‌اي در گوشه ي اتاق و بيرون برده نيست كه هيچ فرقي در قيمت نكند يا يك‌وقت است كه نه تفاوت در قيمت هست براي اينكه اين مغازه در بالاي شهر است مشتري‌ها با اين مغازه كار دارند اين شخص هم كالا فروش است اين كالا را اگر بگيرد ببرد در قسمت جنوب شهر ديگر نمي‌آيند به سراغش با اين قيمت بخرند اين يعني اگر در آن مغازه باشد پشت اين ويترين باشد اينقدر مي‌خرند خب! اين متضرر مي‌شود خب! بشود الآن معامله را فسخ كردند ديگر چون معامله را فسخ كردند اين آقا اين مغازه را مي‌خواهد ايشان مي‌گويد نه باشد من كرايه‌اش را مي‌دهم خب! اگر توافق كردند كرايه ي بالاي شهر را بدهد بله! امّا اگر نه به ميل خودش بگويد شما باشد من بعد از يك ماه بر‌مي‌دارم مثل درخت باشد نه اين نيست شما مي‌خواهيد نفع بيشتري ببريد اين شخص مغبون فسخ كرده چرا متصدّي كار شما باشد بنابراين نقل اين شجره مغروس از باغ به بيرون باغ نظير بردن كالا از ويترين پشت مغازه به جاي ديگر نيست كه فقط تفاوت در قيمت باشد نه تفاوت بين درخت و هيزم است نه يك وقت است كه اين درخت نيست يك نهال گلي است از اينجا بكنند آنجا بكارند زود مي‌گيرد محذوري ندارد اين حكم خاصّ خودش را دارد امّا بگويند نه اين درخت را شما بكن خب! درخت را بكند مي‌شود هيزم ديگر اين ساختمان را شما ببر جاي ديگر ساختمان را ببر جاي ديگر مي‌شود مصالح ساختماني آن هم ويران شده اين ارزشي ندارد كه پس اين قول اوّل هيچ وجهي ندارد كه بگوييم مغبون بتواند قلع كند بلاارش قول سوّم هم كه قلع بكند مع‌الارش مواردش فرق مي‌كند قول دوّم مقداري با تزاحم‌ حقوقي نزديكتر است آن است كه اصلاً حقّ قلع ندارد اين كه حقّ قلع ندارد در موارد خاص مشخص است يعني اين زمين را اين شخص گرفته در بساز و بفروش ساختمان چند طبقه درست كرده اين بگويد كه قيمت آن خيلي به مراتب بيشتر از زمين است شما اين را قلع بكن يعني چه‌؟ يعني يك مشت مصالح ساختماني دست دوّم بماند نه مصالح ساختماني ارزشي دارد نه بنا اينكه كه او ظالم هم كه نيست كه او روي ملك طلق خودش ساخت و ساز كرده است شايد هم اصلاً از غبن باخبر نبود اين چه مي‌دانست قيمت زمين اينقدر تفاوت دارد معامله، معامله غبني است ولي غابن معصيّت نكرده است براي اينكه او علم نداشت شايد او هم گران خريده شما به فتوا بدهيد بگوييد اگر غابن در زميني تصرّف كرده است به زياده بايد اين را قلع بكنند خدا غريق رحمت كند مرحوم صاحب‌جواهر را ايشان در بحث مكان آنجا مي‌گويد اگر كسي را در مكان غصبي حبس كردند او همان‌طوري كه آن ظالم او را در مكان غصبي حبس كرده همان‌طور بايد نماز بخواني ديگر بيشتر پا را باز كند نمي‌تواند چون تصرّف زائد است مرحوم مي‌گويد توي متفقّه تعبير به فقيه نمي‌كند تو متفقّه كه بدتر از آن غاصبي اين‌طور مجبور كردي شخصي را حالا اين را در اتاق غصبي زنداني كردند اين تكان نخوره يعني چي؟ كه اگر اين تكان بخوره اين غصب ديگر تصرّف ديگر كاري كرده فتوايي داده كه آن غاصب اين كار را نكرده است خب! اين‌طور كه نمي‌شود فتوا داد كه ساختمان ده طبقه را شما بياييد مصالح آجر كنيد بريزيد دست دوّم كنيد كه اين كه نمي‌شود پس بنابراين قول اوّل كه قلع بكند بلاارشٍ وجهي ندارد قول سوّم كه قلع بكند مع‌الارش در صورت توافق شايد راه داشته باشد امّا قول سوّم كه قلع بكند اصلاً قلع نكند نه با ارش نه بي ارش اين با تزاحم‌ حقوقي سازگار است اين حقّش را مي‌دهد ببينيم كه « الزرع للزارع» كه جزء فروعات بعدي است به اين مطلب كمك مي‌كند يا نه حالا اگر كسي امده زحمت كشيده كشاورزي راه‌اندازي كرده اين زمين را درو شيار كرده و بذرافشاني كرد و گندم كاشت و حالا گندمها سبز شد دو سه مانده كه به ثمر بنشيند بگوييم همه ي اينها را درو كند آن « الزرع للزارع ولو كان غاصبا» آيا نمي‌رساند شما بايد صبر بكنيد تا اين به بهره‌برداري برسد منتها اجرت را مي‌گيري شما هم نبايد لجبازي كنيد در اين وسط مال كه براي در حقيقت براي جامعه هم است آسيب مي‌بيند شما مي‌خواهيد به غاصب آسيب برسانيد يا مي‌خواهيد به جامعه آسيب برسانيد اينها را هم بايد حساب كرد ديگر اگر يك‌وقت حساب‌رسي هست بايد طرفين را با ملّت و بيت‌المال در نظر گرفت شما الآن آمديد گفتيد بله اين شخص چون غاصب بود ... كرد ما همه ي اينها را بدهيم حيوانها بخورند اين به صورت علف بشود چون شما از يك سو داريد به اقتصاد آسيب مي‌رسانيد نظمي هم بايد باشد در عالم يا نه بنابراين آنجا ممكن است حاكم اسلامي بگويد كه الّا ولابد اين بايد باشد تا ثمرش را بدهد منتها شما بايد كه عوض به بيگاه بايد عوض كنيد مشابه اين را كه فتوا داديد مشابهش اين است كه اگر كسي خانه‌اي را با معامله غبني مالك شد اين غابن اين خانه را به ديگري اجاره داد كه تصرّف عيني نيست تصرّف اعتباري است آنجا فتوا داديد كه مال اجاره براي اوست ديگر خب! مرحله ي بقا حرف ديگر است شما گفتيد كه اين شخص حدوثاً مجاز بود امّا بقائاً مجاز نيست بقائاً مگر غاصب است مجاز نيست بله! ما هم مي‌گوييم مجاز نيست، مجاز نيست معنايش اين است كه اين كار رايگان نيست نه معنايش اين است كه بينداز دور اين را هيزوم كن بنابراين اين سخن كه غابن حدوثاً مجاز بود ولي بقائاً مجاز نيست اين سند جواز قلع نيست كه بكند بياندازد دور اين ساختمان را بريز ويران كن اين سند استحقاق است.

تحقيق مرحوم شيخ (رضوان الله عليه)اينست که اين تحقيق نيمه تمام است فرمود و التحقيق اين است كه كل واحد از غابن و مغبون در آنچه كه مال خود آنهاست حق دارند يك، به سود خود و عليه ديگري حق ندارند دو، و همچنين زير بار رايگان ديگري هم نمي‌رود سه، اين شخص مالك مال خودش است يك، حق تحميل بر ديگري ندارد دو، گرده ي او هم زير بار ديگري خم نمي‌شود سه، اين درست است چون اين شخص مالك اين درخت است اگر مي‌تواند اين درخت را قلع كند بله! مي‌تواند قلع كند ببينيد بحث را به جاي بيّن الرّشد برده كه حرفي در او نيست خب! بحث در اين نيست كه صاحب درخت مي‌تواند درخت خودش را بردارد كه بحث در اين است كه آن مغبون مي‌تواند اين درخت را بكند يا نه صاحب درخت درختش را مي‌تواند بكند بله! يقيناً مي‌تواند بكند به هر تقدير فرمودند كه صاحب درخت مي‌تواند درخت خودش را بكند چون حقّ اوست ولي جاي اين درخت را بايد تسطيح كند براي اينكه ملك اين مغبون آسيب نبيند اين يك، مغبون مي‌تواند درخت را بكند ولي ارش را بايد بپردازد اين دو، اين درست است اگر توافق كردند كردند كه درخت را بكند بايد ارش بپردازد امّا حالا مي‌تواند اين كار را بكند در نظامي يا نه اين ساختمان را ويران بكند چون درخت كاري اوست چون اينجا اين شخص آمده تنها مثال براي يك درخت و يك باغچه كه نيست كه حالا چند هكتار زمين را گرفته زير كشت برده كشتهاي صنعتي هم برده درختكاري هم كرده ده هزار اصله درخت را شما بگوييد همه ي اينها را بكند پولس را مي‌دهد اين كه نظم اقتصادي نشد كسي بايد باشد در نظام كه حرف آخر را بزند در معاملات شخصي طرفين بيدهما عقدة الامر است ولي در كارهاي مهمّ مملكتي طرفين با آن حاكم اسلامي بيدهم عقدة الامراند اين الآن مجاز است كه به شما اجازه بدهد كلّ اين چند هكتار را ببريد زير شخم و شيار اينكه نيست كه يك حقّ انسان در قبال جامعه دارد بنابراين اينها جزء تزاحم حقوقي است حكم فقهي فرعي نيست تا كسي بگويد قيل كذا قيل كذا خير! هم قيل كذا هم قيل كذا هم قال الحاكم كذا بنابراين اينكه ما بگوييم اين شخص حق دارد بكند مرحوم شيخ فرمود تحقيق اين است كه صاحب درخت مي‌تواند بكند ولي بايد اين زمين را صاف كند صاحب زمين مي‌تواند اين درخت را بكند ولي ارش بايد بپردازد بله! توافق اين دو نفر يك مطلب است نظارت حكومت اسلامي هم مطلب ديگر است خب! اين چند هكتار برنج يا گندم دوباره ... بشود بايد گندم وارد بكنند اين مصلحت اين كشور هست يا نه؟

ديگر غرر نيست ولي منظور اين است كه كسي روي كرسي فتوا نشسته است بايد در همه ي شئون اين احتمالات را مطرح كند حالا اگر اين چند هكتار زميني كه يا گندم است يا برنج است اين لج كرده كه بردار من خسارتش را مي‌دهم خب! حكومت اسلامي مي‌گويد من دوباره بايد گندم وارد كنم اين هم از من اجازه گرفته كه گندم بكارد.

مسئله ي جزئي كه فقه براي خصوص مسئله ي جزئي نيست نه! منظور اين است كه اين هم در نظر هست پس اگر كسي بخواهد به نحو كلّي فتوا بدهد اين تام نيست كه بگويد بكن مرحوم شيخ فرمود كه چون زمين براي اين آقا است مي‌تواند بكند پولش را بدهد خب! بايد تبصره‌اي اينجا بگيرد كجا مي‌تواند بكند و آن هم در اين مسئله ي برج‌سازس و خسارتهاي مهم كه سابقاً مطرح تنبود امّا الان كه مي‌بينيد ساختمانهايي مي‌سازند كه به مراتب بيش از خود زمين مي‌ارزد و اين مال براي همه نيست همه در آن سهم دارند درست است كه اگر شخص مال خودش را ... كرده امّا اين‌طور نيست كه اصلاً اين مال قوام جامعه است هم در سوره ي مباركه ي «حشر» هم در سوره ي مباركه «نساء» مال را ستون فقرات دانست در بحثهاي قبلي هم داشتيم كه فقير را كه فقير مي‌گويند نه براي اينكه فاقد مال است كسي كه مال ندارد مي‌گويند فاقد نه فقير فقير يعني كسي كه ستون فقراتش شكسته اصلاً نمي‌تواند بايستد كسي كه اقتصاد ندارد قدرت قيام ندارد نمي‌تواند بايستد به او مي‌گويند فقير حالا چه شخصي چه عمومي وگرنه فقير به معناي مال‌ندار نيست به معناي استخوان ستون فقرات شكسته است اين بيچاره چون مال ندارد نمي‌تواند مقاومت كند مي‌شود فقير خب! اينكه فرمود: (لاَ تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ قِيَاماً) نه خود و خوراك شما تاٴمين است شما اگر بخواهيد بايستيد ايستادگي داشته باشيد در قبال اين تحريمها بايد روي پاي خودتان بايستيد مال اين است آن‌وقت اينها لجبازی كردند رفتند در محكمه گفتند ما خسارتش را مي‌دهيم تمام اين گندمها را درو مي‌كنيم بكنيد ديگه اين كه نشد.

امام (رضوان الله عليه) فرمود:

زمان و مكان در اجتهاد دخيل است شاهدش هم همين جاهاست يك‌وقت استكه اينها خيال كردند كه امام (رضوان الله عليه) منظورش اين است كه زمان و زمين دخيل است براي اينكه موضوع عوض مي‌شود بله! آن يكي از مصاديق روشنش است خب! حالا شما يخ را در تابستان تلف كرديد بدهكاريد در زمستان بخواهيد به صاحب يخ، يخ بدهيد اين كه جبران خسارت او نشد يا با هم سفر كرديد به يك منطقه ي سردسير پريخ آنجا مي‌خواهيد يخ به او بدهيد اين كه خسارت او تاٴمين نشد اين در تابستان گرم در كنار مغازه‌اش يخ را شما از بين برديد بايد اينجا جبران كنيد اين زمان و زمين است كه در موضوعها دخيل است اين از دير زمان هميشه بود ديگر حرف تازه‌اي نيست امّا آني كه فرمايش تازه ي امام (رضوان الله عليه) است كه شما الآن مي‌خواهد فتوا الآن اين سه قول را شما عرضه كنيد مي‌بينيد قابل عرضه نيست در مكاسب چه چيزي را خراب مي‌كند چه چيزي را با ارش‌اش را مي‌دهند به هم بزنند همين‌طور مي‌شور ارش را بگويد لجبازي من خسارتش را مي‌دهم اين گندمها را بكنيد اين را مي‌تواند يا حكومت اسلامي مي‌گويد من بايد گندم بياورم بنابراين اجتهاد در زمان و مكان و اينها حضور دارد و زمان و مكان بي‌دخيل نيست هم از همين قبيل است به هر تقدير اين تحقيق مرحوم شيخ (رضوان الله عليه) نيمه تمام است نه تحقيق تام.