درس خارج فقه آیت الله جوادی

89/07/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:کتاب خيارات/ خيارات/ شرايط خيار غبن

فروعاتي در مسئله خيار غبن مطرح است كه برخي از آن فروعات را مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه) در اثناي بحثهاي محوري ذكر كردند. بحثهاي محوري خيار غبن اين است كه مغبون بايد جاهل باشد يك، و معيار تفاوت ظرف عقد است اين دو، و آن مقدار ما به التفاوت هم بايد مما لا يتسامح باشد اين سه، و مسائلي از اين دست جزء عناصر محوري است. اما خيار غبن براي وكيل هم ثابت است يا نه مخصوص موكّل است اينها بعد از فراغ از بحث خيار غبن است. لكن مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه) اينها را در اثنا ذكر كردند حالا چون در اثنا ذكر كرده اين فروع جزئي هم در اثنا مطرح مي‌شود. در جريان ثبوت خيار غبن براي وكيل يك بحث در اين است كه معيار علم و جهل وكيل است يا معيار علم و جهل موكّل. چون مغبون بايد جاهل باشد اگر عالم بود خيار غبن نيست معيار در جهل و علم خود وكيل است كه جهل او نافع است و علم او ضار براي اثبات خيار يا معيار علم و جهل موكّل است منظور از اين وكيل هم وكيل در اجراي صيغه نيست وكيل مفوّض است كه موكّل همه شئون اين داد و ستد را به او واگذار كرده است چون همه شئون به او واگذار شده است. پس علم او مي‌تواند دخيل باشد و جهل او مي‌تواند دخيل باشد كه اگر او عالم بود خيار نيست اگر جاهل بود خيار هست گاهي ممكن است انسان وكيل باشد يا مالك باشد از يك شخص سه كالايي را بخرد نسبت به يك كالا عالم باشد نسبت به يك كالا جاهل باشد نسبت به يك كالا شاك باشد جمع جهل و علم و شك براي شخص واحد در سه عقد ميسر هست. گاهي ممكن است شخص واحد وكيل از دو طرف باشد نسبت به مبيع عالم باشد نسبت به قيمت عالم نباشد او بالعكس نسبت به يكي مغبون باشد نسبت به ديگري مغبون نباشد اينها فروعات جزئي است كه قابل تصور است لكن دو تا مسئله در بين اين فروعات جزئي از اهميت بيشتري برخوردار است كه آن را ذكر مي‌كنند يكي اينكه معيار علم و جهل وكيل است يا موكّل يكي اينكه نه اصلاً وكيل خيار دارد يا ندارد؟

قد يقال كه معيار علم و جهل وكيل است چرا؟ براي اينكه موكّلي كه در بسترش در منزل خوابيده است و عقدي را انشا نمي‌كند نه ظرف عقد براي او مطرح است نه ظرف قبض و مانند آن براي او مطرح است بنابراين معيار علم و جهل وكيل است. اين سخن ناصواب است براي اينكه وكيل بدن تنزيلي موكّل است و همه شئون را موكّل به وكيل داده است در خيار مجلس گذشت همان طوري كه وكيل مفوّض خيار دارد موكّل هم خيار دارد براي اينكه عنوان بيع براي هر دو صادق است اگر سند خيار مجلس اين است «البيّعان بالخيار ما لم يفترقا» هم وكيل بيّع است هم موكّل. اما وكيل بيّع است براي اينكه انشاء عقد به عهده اوست و تفويض امر عقد به عهده اوست او مطالعه كرد او انشا كرد او خريد و فروخت. اما موكّل مصداق بيّع است براي اينكه در عرف اگر كسي بگويد «بعت داري» سؤال نمي‌كنند بالتسبيب او المباشره خودت فروختي يا وكيل گرفتي اگر كسي وكيل بگيرد و خانه‌اش را بفروشد مي‌گويد من خانه‌ام را فروختم فرشم را فروختم ديگر سؤال نمي‌كنند كه تو كه وكيل گرفتي وكيلت فروخت تو نفروختي كه اسناد بيع به شخص صحيح است خواه بالتسبيب خواه بالمباشره لذا «البيعان بالخيار» شامل حالش مي‌شود. در مسئله خيار غبن هم بشرح ايضاً [همچنين] او مي‌تواند بگويد من مغبون شدم ديگر نمي‌گويند كه شما خودت فروختي يا وكيلت فروخت؟ اگر كالاي كسي ارزانتر از قيمت عادله فروخته بشود اين مغبون است خواه بالتسبيب خواه بالمباشره، خواه خودش فروخته باشد خواه وكيل او پس در اينكه وكيل و موكّل هر دو مي‌توانند مغبون باشند و خيار داشته باشند در اين حرفي نيست اين فرع اول كه خيلي سخن در او تفصيل لازم نيست.

اما عمده مطلب دوم مطلب دوم آن است كه خيار براي كيست؟ علم و جهل هر دو دخيل است هر كدام

پرسش: ...

پاسخ: حالا همين كه اگر يكي عالم بود و ديگر جاهل ببينند خيار براي كيست؟ در جريان خيار كه آيا وكيل خيار دارد يا نه چون مستحضريد كه موكّل همه شئون را به وكيل سپرده است و وكيل بدن تنزيلي موكّل هست و اگر آسيبي به بيع برسد مستقيماً دامنگير موكّل مي‌شود و بدن تنزيلي او يعني وكيل هم آسيب مي‌بيند برخيها خواستند براي ثبوت خيار براي وكيل يا موكّل بين اين دو دليل معروف خيار فرق بگذارند بگويند كه اگر دليل خيار شرط ضمني بود يك حكم دارد اگر دليل خيار قاعده لاضرر بود يك حكم دارد بيان اين تفصيل آن است كه اگر دليل خيار شرط ضمني بود خب آنكه شرط مي‌كند، آنكه انشا مي‌كند، آنكه در متن عقد بناي بر غرائز عقد مي‌بندد او وكيل مفوّض است نه موكّلي كه از عقد غافل است و در منزلش استراحت كرده آنكه تعهد سپرده و شرط كرده وكيل است اگر سند خيار غبن شرط ضمني است شرط ضمني را وكيل انشا كرده نه موكّل پس او خيار دارد موكّل خيار ندارد و اگر سند خيار قاعده لاضرر بود آنكه متضرر است موكّل است نه وكيل وكيل كه آسيبي نمي‌بيند وكيل حق الوكاله خود را مي‌گيرد ضرر اين معامله دامنگير موكّل مي‌شود. پس اگر دليل خيار قاعده لاضرر بود موكّل خيار دارد و اگر دليل خيار شرط ضمني بود وكيل خيار دارد اين را بعضي اعلام خواستند تفصيل بدهند و اين تفصيل ناصواب است چرا؟ چون وكيل كه منظور وكيل در اجراي عقد نيست وكيل مفوّض است اين وكيل بدن تنزيلي موكّل است حالا يا فعل نازل منزله فعل مي‌شود يا شخص نازل منزله شخص مي‌شود كه برخيها خواستند بين وكالت و نيابت فرق بگذارند بالأخره وكيل نازل منزله موكّل است و همه شئون او به منزله شئون موكّل است و همه كارهاي او به موكّل استناد دارد بنابراين دو ضرر نيست كه بگوييم يك جا ضرر هست يك جا ضرر نيست دو تا انشا نيست تا بگوييم يك جا انشا هست جاي ديگر انشا نيست انشاء وكيل عين انشاء موكّل است خب چطور در خيار مجلس شما مي‌گوييد كه «البيعان بالخيار» موكّل خيار دارد با اينكه او در بستر منزل استراحت كرده است عقدي را انشا نكرده چطور آنجا پذيرفتيد كه موكّل خيار مجلس دارد؟ معلوم مي‌شود كه اين تنزل كارساز است يعني وكيل همه شئونش به منزله موكّل است. پس اگر در متن عقد وكيل انشا كرده است انشاء او به منزله انشاء موكّل است چون شما پذيرفتيد اين توكيل را و توكيل امر عقلايي است و شارع مقدس هم همين را امضا كرده منتها اين مسئله بايد خيلي بازتر و شفافتر بشود كه امضاي شارع به منزله امضاي عقد فضولي است يعني عقلا هيچ سهمي در تمدن سازي ندارند همه كارهاي آنها به منزله كار فضول است و تا شارع امضا نكند حق نمي‌شود يا نه شارع وقتي امضا مي‌كند تأييد عملي مي‌كند به منزله شاهد صدق است يعني گواهي مي‌دهد كه شما در اينجا به مقصد رسيده‌ايد، مقصود را يافتي حق با شماست كار خوبي كردي اين را اصول بايد تبيين كند كه چند روز قبل مطرح شد. اينكه مي‌گوييم بايد به امضاي شارع برسد ولو به عدم ردع، يعني امضاي شارع به منزله شاهد صدق است يا به منزله امضاي مالك نسبت به عقد فضولي. اگر به منزله امضاي عقد فضولي بود، فرهنگ سازي مردم، تمدن سازي مردم، عقل مردم، بناي عقلا هيچ است ولي اگر به منزله امضاي عقد فضولي نبود به منزله تصديق شاهد بود فرهنگ سازي مردم، بناي عقلا، رشد عقلي در دستگاه شريعت معتبر است و شارع مقدس او را تصديق مي‌كند مي‌گويد راه خوبي را رفتي و اين دومي حق است. خب اين را اصول بايد مطرح كند به هر تقدير وكالت اين‌چنين است يعني بناي عقلا بر اين است كه وكيل نازل منزله موكّل است يك، انشاي او به منزله انشاي موكّل است دو، ضرر موكّل به منزله ضرر وكيل است سه، لذا هر دو خيار دارند هر دو خيار دارند نه بالاصالة و الاستقلال چون وكيل خيار دارد همين سمت تنزيلاً براي موكّل هم هست ديگر جا براي تعارض نيست چون اگر دو وكيل خيار داشته باشند بله جا براي تعارض هست دو نفر وكيل باشند در اعمال خيار حالا ببينيم هر كس سابقاً اعمال كرده است اعمال او و عمل او و فسخ و امضاي او مقدم است يك بحث اين است كه فسخ مقدم است يا امضا يكي. يكي اينكه امضاي چه كسي مقدم است يا فسخ چه كسي مقدم است آن در صورتي است كه اين ذو الخيارها در عرض هم باشند. اما اگر ذو الخيارها در طول هم بودند يكي نازل منزله ديگري بود ديگر جا براي تعارض نيست خب پس وكيل و موكّل تعارض ندارند تعدد وكلا جا براي تعارض هست اينجا تنزيل كاري مي‌كند كه انشاي وكيل به منزله انشاي موكّل است و ضرر موكّل به منزله ضرر وكيل است بنابراين سند خيار غبن چه شرط ضمني باشد چه قاعده لاضرر باشد وكيل مفوّض مثل موكّل خيار دارد از اين جهت هيچ فرقي نيست. فروعات بعدي هم هست كه مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) مطرح كردند كه آنها را ممكن است يكي پس از ديگري طرح كنيم.

حالا چون روز چهارشنبه است به بركت اهل بيت(عليهم السلام) يك بخشي از روايات اخلاقي را كه معمولاً در چهارشنبه‌ها مطرح مي‌شود عرض ‌كنيم. مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله عليه) در جلد پانزدهم وسائل روي طبع مؤسسه آل البيت(عليهم السلام) مسئله جهاد را كه مطرح مي‌كنند جهاد نفس را در پايان كتاب جهاد ذكر مي‌كنند و اين حديث معروف كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود شما از جهاد اصغر آمديد «عليكم بالجهاد الأكبر» اين بيان نوراني حضرت زمينه‌اي فراهم كرد كه مرحوم محقق داماد، ميرداماد عنوان فقه اصغر و فقه اكبر را هم رواج بدهد براي اينكه اگر ما جهاد اصغر و جهاد اكبر داريم. جهاد اكبر را كه ديگر در فقه اصغر نمي‌خوانند كه يعني شما در اين چهل جلد جواهر سخن از جهاد اكبر نمي‌بينيد جهاد اكبر مربوط به فقه اكبر است فلسفه است و كلام است و اخلاق است و تفسير و اينها كه اينها عهده‌دار بحثهاي جهاد اكبرند. در جهاد اصغر فقه اصغر فقط گفته مي‌شود كه مثلاً دروغ حرام است غيبت حرام است. اما چه باعث مي‌شود كه انسان دروغ مي‌گويد؟ خطر دروغ چيست؟ راه درمانش چيست؟ ضرر فردي‌اش چيست؟ ضرر اجتماعي‌اش چيست؟ اينها ديگر بحثهاي فقهي نيست چه كار كنيم كه از اين رذيلت نجات پيدا كنيم اينها ديگر بحثهاي فقهي نيست در فقه اصغر نيست اينها در فقه اكبر است اگر مرحوم ميرداماد اصطلاح فقه اصغر و اكبر را رواج دادند براي همين است كه وجود مبارك پيغمبر در آن حديث فرمود شما از جهاد اصغر بيرون آمديد و الآن بايد كه وارد جهاد اكبر بشويد اولين حديثي كه مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله عليه) در همين جلد پانزدهم صفحه 161 دارند اين است كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) فرمود: «ان النبي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بعث سريةً فلما رجعوا قال محباً بقوم قدم الجهاد الاصغر و بقي عليهم الجهاد الاكبر فقيل يا رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ما الجهاد الاكبر قال جهاد النفس» خب نفس شناسي مي‌خواهد معرفت نفس را يك علم خاص به عهده دارد شئون نفس را بايد بشناسند شئون علمي و عملي نفس را بايد بشناسند و روشن بشود چگونه انسان يك مطلبي را صد درصد حق مي‌داند ولي عمل نمي‌كند اين مشكلش چيست؟ اين كجاي نفس گره خورده؟ با اينكه انسان مي‌داند كه اين الآن از بحث (قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ) بيرون آمده خودش هم در اين زمينه رساله نوشته اما نگاه مي‌كند. چطور مي‌شود كه انسان عالماً عامداً معصيت مي‌كند اين مشكلش چيست؟ معلوم مي‌شود كه علم به عهده يك قوه است كه جزم را سرپرستي مي‌كند عزم و اراده و نيت به عهده يك قوه ديگر است كه عقل عملي متولي اوست. الآن اگر كسي مار و عقرب را ببيند صد درصد مي‌داند اين مار و عقرب است ديگر اما وقتي دستش بسته است يا پايش بسته است نجات پيدا نمي‌كند نمي‌شود به او گفت مگر نديدي خب بله من ديدم مگر چشم فرار مي‌كند؟ چشم فقط مي‌بيند آنكه فرار مي‌كند دست و پاست او بسته است ما يك دست و پايي داريم كه اين را بستيم يك فكري داريم كه باز است خيلي چيزها را مي‌فهميم خيلي چيزها را براي مردم مي‌گوييم خيلي چيزها را مي‌نويسيم. علم كه مشكل را حل نمي‌كند آنكه نجات پيدا مي‌كند مرحله عزم است خب اگر كسي بگويد مار سمي است آدم را مي‌كشد همه چيز را گفته مار هم به آدم نشان مي‌دهد خب آدم مار را هم مي‌بيند ديدن يك گوشه قضيه است آنكه فرار مي‌كند نجات پيدا مي‌كند آن دست و پاست حالا اگر كسي دستش را بست پايش را بست ما در فضاي نفس بايد براي ما روشن بشود آن كه كار مي‌كند چيز ديگر است آنكه مي‌فهمد چيز ديگر است حالا بر فرض ما شديم محقق و نهرير شديم بحرالعلوم خب اينكه مشكل آدم را حل نمي‌كند آنكه حل مي‌كند يك نيروي ديگر است او را ما بستيم. اين بيان نوراني حضرت امير كه فرمود: «كم من عقل اسير تحت هويً امير» يعني در آن جبهه جهاد اين شهوت و غضب دست اين عقل بيچاره را بستند حالا اين عقل بايد تصميم بگيرد و فرار كند اينكه بسته است. ما تمام تلاش و كوشش ما اين است كه اين شهوت و غضب را رها نكنيم در ميدان جنگ عقل را تقويت كنيم كه اگر عقل نتواند آنها را مهار كند لااقل در بند آنها نباشد. بنابراين اين كار است اين ديگر در فقه نيست اينكه انسان يك مرحله‌اي از شئون نفساني او عهده‌دار درك و انديشه است بخشي از شئون او عهده‌دار عزم و تصميم و اراده است اينكه در فقه نيست اين در فقه اكبر است. پس اصطلاح جهاد اصغر و اكبر كه در روايت آمده زمينه اصطلاح ميرداماد را فراهم كرده كه بگويد ما فقه اصغر داريم و فقه اكبر خب ما اين را هيچ چاره نداريم كه بدانيم در درون ما چه كسي حرف اول را مي‌زند. مدام اين روايات را بخوانيم مدام آيات را بخوانيم فوت بكنيم اين مثل اينكه اين چشم بخواند مسئله مار سمي است و فوت بكند خب آنكه فرار مي‌كند چشم و گوش نيست آنكه فرار مي‌كند دست و پاست. بنابراين يك پايي مي‌خواهد دونده دستي مي‌خواهد متحرك و پويا كه درگير بشود با دشمن. در رواياتي كه مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله عليه) نقل كرده است در صفحه 184 از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل شده است كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «الاسلام عريانٌ» يعني اسلام صرف يك سلسله قواعد است خب از اين قواعد لخت كاري ساخته نيست از اين علوم و انديشه چه كاري ساخته است؟ چه واجب است، چه حرام است، چه حق است، چه باطل بله اينها را ما مي‌دانيم اينها جزمي است از جزم هيچ كاري ساخته نيست آنكه كار مي‌كند عزم است. خب عزم چيست؟ فرمود: «لباسه الحيا» خب يك جامه بي‌حيا مثل همان انسان دست بسته است خب اگر اين مار را ببيند كه نمي‌تواند فرار بكند لباس اين دين حياست خب حيا مسئله درك نيست، مسئله گرايش است، شرمندگي از سنخ فعل است نه از سنخ درك و قرآن كريم براي تهذيب نفس ما براي هدايت ما اولين حرفش اين است كه انسان بايد حيا داشته باشد مسئله جهنم و اينها را بعدها مطرح كرده بله اگر انسان بي حيا بود او را به جهنم مي‌برند. اين سورهٴ مباركهٴ «علق» يعني «اقرأ» اين پنج شش آيه‌اش جزء بخشهاي اوليه قرآن است ديگر در بخش پاياني همين سوره «اقرأ» يعني «علق» اولين چيزي كه ذات اقدس الهي سفارش مي‌كند حياست (أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللّهَ يَري) انسان نمي‌داند كه خدا مي‌بيند خب حالا اگر اينها اثر نكرد (خُذُوهُ فَغُلُّوهُ) كنارش هست وگرنه اول كه سخن از جهنم نبود كه بگير اين را بسوزان كه اول سخن از حيا بود حالا اگر كسي خداي ناكرده جامعه‌اي حيا نداشت بعد با او چه كار مي‌كنند؟ بنابراين اولين درسي كه قرآن كريم به ما مي‌دهد در همان سورهٴ مباركهٴ «علق» كه جزء عتايق سور است حياست (أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللّهَ يَري) حالا شما مي‌بينيد آيات جهنم هست اما نه به اين زودي بگير بسوزان (خُذُوهُ فَغُلُّوهُ) خب آن براي آدمهاي بي حياست اينجا هم وجود مبارك امام صادق از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل كرد كه اولين جامه‌اي كه انسان مي‌پوشد دين مي‌پوشد حياست «و لباسه الحياء و زينته الوفاء و مروئته العمل الصالح و عماده الورع» همه اينها بخشهاي عملي است هيچ كدام به علم برنمي‌گردد اگر تقوا و ورع است اين بزرگان گفتند «اتقوا ان الهوي حيض الرجال» خب بد است آدم حيض بشود ديگر آن اهل معرفت آن حكما آن بزرگان دين مي‌گويند آدم بي‌تقوا زن حائض است «اتقوا ان الهوي حيض الرجال» ديگر چه بگويند اينها؟ اين حيض تعذيب دروني است انسان در آن حال لياقت صحبت با خدا را ندارد نماز كه عمود دين است از او ساقط است روزه كه «جنة من النار» است از او ساقط است «اتقوا ان الهوي حيض الرجال» خب اين پنج شش امري را كه اينجا حضرت ذكر فرمود همه‌شان از سنخ عمل است ديگر. بنابراين حوزه علميه بايد حوزه عمليه هم باشد وگرنه مشكل خودش را حل نمي‌كند وقتي مشكل خودش را حل نكرد مشكل جامعه هم با او حل نمي‌شود. مردم از ما عمل مي‌خواهند علم فقط به درد درس و بحث و كتاب مي‌خورد. اكثري مردم از راه عمل و سيره و سنت عملي مسلمانند خب اگر حياست، اگر وفاست، اگر عمل صالح است، اگر ورع است همه اينها از سنخ عمل است بعد فرمود: «و لكل شيء اساس و اساس الاسلام حبنا اهل البيت» هر چيزي بالأخره يك پايه‌اي دارد ديگر پايه دين محبت اهل بيت است خب اين هم از سنخ عمل است ديگر. محبت كه كاري به حوزه علميه ندارد كه اين حوزه عمليه مي‌خواهد چه كسي محبت دارد، چه كسي محبت دارد اين را بايد در مسئله معرفت نفس بررسي كرد همان طور كه در مسئله بدن معلوم مي‌شود آنكه فرار مي‌كند پاست نه چشم اين را ما مي‌دانيم ديگر محسوس است ديگر آنكه مي‌گيرد و دور مي‌اندازد دست است نه چشم حالا شما بيا دوربين بگذار بيا تلسكوپ بگذار دقيق باش خير را ببين خب مشكل نجات پيدا نمي‌شود تحقيقات علمي مثل اينكه آدم يك دوربين بگذارد بعد يك تلسكوپي بگذارد اول از عينك شروع بكند ذره بين بگذارد دقيق باشد بله اما مشكل با ديدن حل نمي‌شود مشكل با رفتن حل مي‌شود ما اين را در بدن احساس مي‌كنيم مي‌دانيم ديگر در درون ما هم يك چنين چيزي است با علم آن مشكل اساسي حل نمي‌شود آنكه مشكل اساسي را حل مي‌كند همان محبت اهل بيت است. آدم كه محبت داشته باشد دوست خودش را نمي‌آورد جلو كه ديگر حالا لازم نيست كه به ما بگويند فلان چيز مي‌دهيم فلان چيز مي‌دهيم كه آدم سعي بكند دوست خودش را نرنجاند ديگر محبت ما اهل البيت است. اين در صفحه 184.

در صفحات ديگر در صفحه 195 آنجا بابي است به عنوان «باب استحباب تفكر في ما يوجب الاعتبار و العمل» تفكر خوب است يعني انديشه خوب است اما محور فكر چه باشد؟ يعني تفكر در بحثهاي فقه و اصول و فلسفه و كلام اينها مشكل گشاست؟ يا تفكر در حوزه‌هاي عملي كه چه كار بكنيم اين عمل بشود كه ما را به عمل وادار بكند لذا فرمود تفكر در چيزي كه آدم اعتبار داشته باشد اعتبار يعني عبرت بگيرد عبرت گرفتن يا (فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي اْلأَبْصارِ) اين است كه انسان عبور بكند. ما در برابر اين حوادثي كه در جهان اتفاق مي‌افتاد تماشاچي هستيم نه معتبر. معتبر آن است كه عبور بكند از رذيلت به فضيلت اين را مي‌گويند عبرت گرفته حالا اگر كسي عبور نكرده از نقص به كمال از رذيلت به فضيلت عبور نكرده او تماشا كرده عالم صحنه عبرت است نه صحنه تماشا اين باب پنجم كه مرحوم صاحب وسائل نقل كرده درباره عبور كردن است. اين اشك چشم كه از وجود مبارك درباره وجود مبارك سيدالشهداء آمده است كه «أنا قتيل العبرات» قتيل العبرات اگر كسي در جريان سيدالشهداء(سلام الله عليه) اشكي بريزد در همان شبكه چشمش چشمش تر بشود اين به حديث عمل نكرده. اگر اشكش فراوان بشود از شبكه چشم بيايد در صحنه خط و صورت او عبور كند اين مي‌شود عبرات فرمود اين طور گريه لازم است «أنا قتيل العبرات» يعين دموع عابره وگرنه كسي چشمش يك گوشه تر بشود اين به اين حديث عمل نكرده. خب عبرت گرفتن هم معنايش همين است فرمود يك فكري كه باعث بشود شما عبور بكنيد يك وقت است يك كسي مي‌گويد فاصله اين لبه نهر تا آن لبه نهر چقدر است پل بسازيم و امثال ذلك همه اين كارها را مي‌كنيم مهندسي مي‌كنيم نقشه مي‌كنيم ولي پل نساخته كه عبور بكند. فرمود اين روايات اين باب براي اين است كه آدم عبور بكند. از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل شده است كه اولين روايت اين باب اين است كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) از وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) نقل كرد كه آن حضرت فرمود: «نبه بالفكر قلبك» اين را بيدار كن ديگر حالا اين خوابيده «و جاف عن الليل جنبك» تا صبح نخواب اين تجافي كن يك مقداري برخيز آخر شب اين پهلو را از اين بستر جدا بكن تجافي بكن «و اتق الله ربك» خب اين «نبه بالتفكر قلبك» معلوم مي‌شود كه فكرهاي عملي است. چون حالا اين ايام دهه كرامت است متعلق به وجود مبارك كريمه اهل بيت و وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليهما) است روايتي كه از وجود مبارك امام هشتم هست اين است حضرت فرمود: «ليس العبادة كثرة الصلاة و الصيام» فرمود عبادت زياد نماز خواندن زياد روزه گرفتن نيست آن نماز واجب را آدم مي‌خواند روزه واجب را مي‌گيرد «انما العبادة التفكر في امر الله عزوجل» اين همان (أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللّهَ يَري) را به همراه دارد.

در روايت بعدي كه از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) است فرمود: «التفكر يدع الي البر و العمل» به يعني آن فكري كه انسان را به اين عمل برساند حالا ما فكر كرديم كه استصحاب تعليقي و تنجيزي كدام قسم‌اش جاري است، كدام قسم‌اش جاري نيست، فرقشان چيست اين فكر فكري نيست كه انسان را به عمل صالح وادار كند اين فكر اين است كه اين كار، كار خير است حالا چه زيد دارد مي‌كند چه من اگر تلاش و كوشش‌اش اين باشد كه اين كار را از دست زيد بگيريم و خودمان انجام بدهيم پس اين كار را نمي‌خواهيم خودمان را مي‌خواهيم اين درد سر است اما اگر گفتيم اين كار، كار خير است حالا زيد دارد انجام مي‌دهد انجام بدهد توفيق او را از خدا مي‌خواهيم. اين انسان هم خودش صواب مي‌برد هم ديگري.

بعضي از روايات است كه انقلاب را خوب معنا كرده است آن همين روايت است كه شريكِ در امر، شريك است «انما يجمع القول يا الناس الرضا و السخط» ما قبلاً اين روايت را مي‌خوانديم براي ما واقع هضم‌اش دشوار بود و در يكي از جبهه‌هاي جنگ يكي از سربازان وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) گفت ‌اي كاش برادر ما در اين صحنه بود حضرت فرمود: «أ هوي اخيك معنا» آيا او علاقه او ارادت او ميل او خط فكري او با ماست؟ عرض كرد بله پس او در صواب ما شريك است. اين روايت و امثال اين روايت كم نيست هضم‌اش براي ما مشكل است كه چگونه يك كسي در جبهه است دارد مي‌رزمد يكي پشت جبهه است و به همه كار آنها راضي است و آرزومند است كه‌اي كاش من هم مي‌رفتم آنجا ولي توفيق پيدا نكرديم چگونه خداوند صواب مجاهدين را به اين مي‌دهد تا شد در زماني كه انقلاب به ثمر رسيد و خيليها هم مسئوليتي پيدا كردند دو نفر هم حالا يا دانشگاهي‌اند يا هر دو حوزوي‌اند يا يكي دانشگاهي است يكي حوزوي يكي يك سمتي پيدا كرده كاري را گرفته. ديگري اگر هيچ تلاش و كوشش نكرد براي كارشكني و هيچ نقدي نكرد و اعتراضي نكرد گفت خدا را شكر كه اين كار، كار خوبي است حالا ما مي‌خواستيم بكنيم او انجام داد اين در تمام ثوابهاي او سهيم است اما اگر گفت نه ما چه كم داريم بين اين دو تا روحاني يا دو تا دانشگاهي يا بين يك روحاني و دانشگاهي اختلاف پيدا شد معلوم مي‌شود اينها خودشان را مي‌خواستند اينكه فرمود: «انما يجمع الناس الرضا و السخط» همين است بعد به بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «والشمس» هم حضرت استشهاد مي‌كند كه يك نفر رفته عقر كرده آن ناقه صالح را ولي خداوند به همه صواب داد فرمود: «فتعاطي فعقر فكذبوه» اينكه فرمود تفكر انسان را به آنجا مي‌رساند باز هم در روايت هشتم از وجود مبارك امام هشتم(سلام الله عليه) رسيده است كه «ليس العبادة كثرة الصيام و الصلاة انما العبادة الفكر في الله سبحانه و تعالي» اميدواريم خداي سبحان همه ما را ان‌شاء‌الله اهل صلاح و فلاح بفرمايد.