درس خارج فقه آیت الله جوادی

89/03/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:کتاب خيارات/ خيارات/ بيع الخيار

يكي از مسائل مربوط به بيع خياري همان حق اسقاط بود. چون اين موضوع يعني بيع خياري طبق ترسيم مرحوم شيخ انصاري پنج صورت داشت و طبق ترسيم مرحوم آقاي نائيني هفت صورت داشت، و طبق ترسيم مرحوم آقا سيد محمد كاظم يزدي هشت صورت داشت و صور ديگري هم قابل ترسيم بود و هست اسقاط اين خيار طبق اين صور هم فرق مي‌كند. اگر حقي براي فروشنده ثابت شد خواه به صورت حق الخيار يا حق الشرط يا حق الحل به احد انحاء حق ثابت شده باشد قابل اسقاط است. منتها فرمايشي را مرحوم آقاي خوئي(رضوان الله عليه) دارند كه آن ناصواب است و آن اين است كه اگر قبل از عقد بخواهند اسقاط كنند مسئله اسقاط ما لم يجب ايشان مي‌فرمايند كه دليلي بر منع او وارد نشده اين يك امر عرفي است هر جا عرف مساعد بود كه ما مي‌پذيريم مساعد نبود نمي‌پذيريم اين فرمايش ناتمام است براي اينكه اسقاط ما لم يجب يك مطلب عقلي است عرف بر خلاف عقل نمي‌كند ممكن نيست كسي مطلبي غير معقول و محالي گاهي مورد قبول عرف قرار بگيرد گاهي مورد قبول قرار نگيرد اين‌چنين نيست اسقاط ما لم يجب، ما لم يجب يعني ما لم يثبت يعني چيزي كه به احد انحاء ثبوت ندارد لا بالفعل و لا بالقوه اين خودش معدوم است شما بخواهيد معدوم را معدوم كنيد؟ همان طور كه تحصيل حاصل محال است اسقاط معدوم اعدام معدوم هم محال است منتها احكامي كه در معدومات است به تبع احكامي است كه در وجودات است حالا يا تبع است يا مجاز كه «فان بها فاهوا فتقريبيه» اگر گفتند اسقاط ما لم يجب محال است اين يك محال تقريبي است براي اينكه حكم اثباتي در فضاي عدمي جا ندارد. تحصيل حاصل محال است براي اينكه مي‌شود اشتباه مثلين اگر «الف» حاصل است دوباره كسي بخواهد اين «الف» را تحصيل كند اين مي‌شود دو تا «الف» چون دو تا «الف» است بايد امتياز داشته باشند وگرنه دو نخواهد بود چون امتياز ندارند پس دو نيستند اينكه مي‌گويند اجتماع مثلين محال است براي اينكه بازگشت‌اش به جمع نقيضين است اجتماع ضدين هم بازگشت‌اش به جمع نقيضين است. اگر واقعاً مثلان‌اند پس كثيرند امتياز دارند و چون جمع شدند و هيچ امتيازي در كار نيست معلوم مي‌شود كه هم امتياز هست هم امتياز نيست چون بازگشت اجتماع مثلين به اجتماع نقيضين است گفتند مستحيل است از اين جهت تحصيل حاصل محال است اعدام معدوم هم به همين ملاك محال است وگرنه ما دو تا امر داشته باشيم يكي معدوم و يكي اعدام اين معدوم و اينها حقيقي باشد كه نيست چون اينها در فضاي عدم هيچ كدام از اينها وجود ندارد اگر درباره اعدام سخن از عليت و مانند آن مطرح است اين تقريب و مجاز است اگر گفتند آتش سبب حرارت است خب اين حقيقي است اما اگر گفتند كه نبود آتش سبب نبود حرارت است اين تقريبي است چون تأثير و تأثري بين دو عدم نيست اينكه اين بزرگان گفتند كه عليت در امور وجودي است و اگر از عليت در امور عدمي ياد كرده‌اند تقريب به ذهن است «و ان بها فاهوا» يعني تفوه كردند و به زبان آوردند گفتند «عدم النار علت عدم الحراره و ان بها فاهوا فتقريبية» بنابراين اسقاط ما لم يجب يعني اسقاط ما لم يثبت تقريباً محال است نه تحقيقاً و چيزي كه معدوم است آدم چگونه او را معدوم بكند. بنابراين اين فرمايش مرحوم آقاي خوئي كه ما دليلي بر بطلان اين نداريم هر جا عرف مساعد بود قبول داريم هر جا عرف مساعد نبود قبول نداريم اين ناتمام است.پرسش: ...پاسخ: مفروض الوجود بگيريم مي‌شود مفروض الاسقاط. پرسش: ...پاسخ: نه مفروض الوجود بگيريم مي‌شود مفروض الاسقاط و در اينجا فرض نيست به احد انحاء بالأخره وجود دارد يا خود خيار وجود دارد يا شرط وجود دارد يا حق فسخ. اين‌چنين نيست كه هيچ راهي براي او وجود نداشته باشد منتها آن راهي كه در بحث ديروز ترسيم شده بود يك راه حقيقي و صحيح است مي‌گوييم اين عقد خيارآور است پس اول عقد است بعد خيار مترتب بر عقد است در رتبه ثالثه ما داريم اسقاط مي‌كنيم اين در مسئله شرط سقوط خيار مجلس قبل از عقد گذشت قبل از اينكه عقد بخوانند مي‌گويند ما اين خيار مجلس را ساقط مي‌كنيم با اسقاط كافه خيارات در آن قباله‌ها هم قبلاً مي‌نوشتند خب با اسقاط كافه خيارات چه خيار غبن چه خيار مجلس چه خيار ديگر اينها را قبل از عقد مي‌گويند. معنايش اين است كه قبل از عقد چيزي ثابت نشد با عقد خيار ثابت مي‌شود چون عقد سبب تام است در خيار مجلس براي تحقق خيار. پس اول عقد است به دنبال عقد مترتب بر عقد خيار مجلس است در رتبه ثالثه اسقاط الآن آن خيار بعد المجلس عقد را ما داريم اسقاط مي‌كنيم كه الآن داريم آن خياري كه بعداً مي‌آيد در همان ظرف اسقاط مي‌كنيم نه الآن اسقاط مي‌كنيم الآن داريم اين معنا را انشا مي‌كنيم خياري كه بعداً مي‌آيد بيايد و از بين برود نه نيايد اگر جلوي آمدن خيار را بگيريم مي‌شود خلاف شرع اما بگوييم اين خيار آمده ساقط مي‌شود نه خيار شرط نيست خب اين راه دارد وگرنه يك چيزي كه معدوم هست شما بياييد بگوييد كه اين اسقاطش محال عقلي نيست هر جا عرف مساعد بود ما مي‌پذيريم هر جا عرف مساعد نبود نمي‌پذيريم اين عقلي حرف زدن و عرفي فكر كردن است كه تام نيست خب. پرسش: ...پاسخ: به هر وسيله است ما به احد انحاء بايد خيار داشته باشيم بعد از ثبوت خيار ساقط بشود اين قابل هست اما اگر بگوييم نه خيار نيامده را مي‌خواهيم ساقط كنيم خيار نيامده كه معدوم است معدوم ديگر اعدام پذير نيست اگر بگوييم اين عقد خيار نياورد كه بر خلاف كتاب و سنت است كه ايشان هم اين فرمايش را ندارند اگر بگوييم عقد خيار نيامده را هم اكنون داريم ساقط مي‌كنيم اين اعدام معدوم است اعدام معدوم مثل تحصيل حاصل محال است منتها تحصيل حاصل محال است تحقيقاً اعدام معدوم محال است تقريباً براي اينكه اعدام حكم ثبوتي نمي‌پذيرند. پرسش: ...پاسخ: بله خب ما يك عرف داريم و يك فقيهي كه غرائز عقلا را دارد تحليل مي‌كنيد. بسياري از مردم‌اند كه آنچه را كه در غريزه آنهاست قدرت تحقيق ندارند فرق يك طبيب با يك بيمار ناآگاه اين است كه بيمار مي‌گويد كه من دل درد دارم آخر دل چه كار به شكم دارد او شكم درد دارد مي‌گويد من دل درد دارم او اصلاً نمي‌داند كجا مي‌پيچد فقط يك ناراحتي احساس مي‌كند توان تبيين هم ندارد وقتي آن علائم را ذكر كرده طبيب كاملاً اين را بررسي مي‌كند مي‌فرمايد البته آن به دل و قلبت نيست مربوط به روده و معده و دستگاه گوارش تو است و فلان جا هم درد مي‌كند. همان مطلبي را كه عوام دارد ولي نمي‌تواند بيان كند يك پزشك پژوهشگر مي‌فهمد و بيان مي‌كند فرق فقيه با توده مردم اين است كه توده مردم برابر غرائزشان داد و ستد دارند ولي اين را نمي‌توانند تحليل كنند يك فقيه غريزه شكاف او را باز مي‌كند آن وقت او «فسينقضون اليك رئوسهم» مي‌گويد بله ما اين را مي‌خواهيم بگوييم. فرق فقه دقيق با فهم عرف اين است خب. بنابراين اين قابل اسقاط نيست. مطلب ديگر اين بود كه يكي از چيزهايي كه باعث سقوط خيار است آن است كه اگر آن ثمن شخصي بود و شخص معين بود و فروشنده يك عين ديگري را يك ثمن مال ديگري را مي‌خواهد برگرداند اين حق ندارد خيار او ساقط مي‌شود چون شرط اين است كه همين ثمن را در ظرف سال برگرداند فرمودند كه اگر آن مردود از جنس مأخوذ بود منتها معيب درآمد حق استبدال دارد ولي اگر مردود از جنس مأخوذ نبود خيار ساقط است اين فرمايش مرحوم شيخ بود كه خيليها پذيرفتند ولي اين را بايد باز كرد. اگر در ظرف سال اين شخص حق دارد كه برگرداند حالا اگر آنچه را كه برگرداند عين ثمن نبود جنس ديگر بود خب حق تبديل باز محفوظ است مگر اينكه زمان بگذرد صرف اينكه يك بار آورده و غير مأخوذ بود اينكه حق را ساقط نمي‌كند كه حق تبديل محفوظ است. نعم، اگر زمان بگذرد بله ديگر در اين مدت بنا بود ثمن را بياورد او ثمن را نياورد چيز ديگر آورد در جريان تبديل هم بشرح ايضاً [همچنين] حالا اگر معيب را آورد و در ظرف بقيه مانده عوض نكرد باز هم حق خيار ساقط است ديگر براي اينكه او بنا شد ثمن صحيح را برگرداند و اين معيب را برگرداند حالا يا ثمن شخصي را ثمن كه شخصي بود صحيحاً گرفته بايد برگرداند و الآن معيب درآمد يا نه ثمن كلي بود و چون منصرف مي‌شود به فرد صحيح بايد مصداق صحيح‌اش را بدهد حالا مصداق فاسدش را داده حق تبديل دارد. اگر زمان بگذرد و تبديل نكند خيار ساقط مي‌شود. بنابراين در بعضي از صور فرقي بين دادن فرد معيب با دادن غير جنس نيست حق تبديل در بعضي از صور مشترك است. پرسش: اگر معيب را رد كرد ديگر ارش مطرح نيست.پاسخ: خيار عيب ندارد كه خيار عيب نيست كه اين مي‌گويد من معيب را قبول ندارم شما بنا بود كه خود اين ثمن را كه من به شما دادم صحيح بود همين ثمن را برگردانيد يا اگر ثمن كلي بود منصرف مي‌شود به مصداق صحيح شما معيب را برگردانديد و من قبول ندارم بايد عوض بكنيد سالمش را بياوريد. مسئله ارش و امثال عرش در خيار عيب است و اين خيار عيب نيست نعم اگر خود شخص اغماض كرده و اين معيب را به جاي سالم قبول كرده اين رد صادق است وقتي رد صادق شد اين فروشنده خيار مي‌تواند اعمال بكند خب. حالا چون روز چهارشنبه است بعضي از بحثهاي اخلاقي و روايي مطرح مي‌شود قبلاً ما يك چيزي از اينها به ابن رشد نقد كرديم كه ابن رشد مي‌گويد كه سرّ اينكه ما به قياس عمل مي‌كنيم اين است كه احكام ما زياد است و ادله و منابع ما كم ناچاريم به قياس عمل بكنيم اين كتاب بداية‌المجتهد و نهاية‌المقتصد كه نوشته ابن رشد اندلسي است اين را مرحوم آقاي بروجردي(رضوان الله عليه) در حوزه پربركت قم شيوع دادند چند تا كتاب بود كه ايشان باعث نشر و گسترش‌اش شدند يكي جوامع فقهيه بود يكي هم همين كتاب قبلاً كتب قدما كه برخي همه را جمع كردند به نام الجوامع‌الفقهيه اين خيلي مطرح نبود و اين بزرگوار كه تشريف آوردند قم اين را احيا كردند به مناسبت همان مفتاح‌الكرامه هم احيا شده مجدداً چاپ شده اين بداية المجتهد هم رواج پيدا كرده ايشان به اين بداية‌المجتهد جناب ابن رشد هم بها مي‌دادند اين ابن رشد جدي دارد كه آن هم جزء بزرگان و علما و حكماي همان اندلس است خودش يك انسان كم نظير و جامع الاطرافي است از يك طرفي طبيب ماهر است كتاب خوبي در طب نوشته از يك طرفي فيلسوف ماهر است كتابي در فلسفه نوشته از طرفي هم فقيه ماهر است كتابي در فقه نوشته هم فتواي فقهي مي‌دهد هم دستور طبي يك انسان جامع اين‌چنيني خيلي كم‌اند ايشان در بداية المجتهد در همان اوايل‌اش كه منابع را ذكر مي‌كند مي‌فرمايد سرّ اينكه ما به قياس عمل مي‌كنيم نامحدود بودن احكام از يك سو و محدود بودن منابع ماست از سوي ديگر. در همان صفحه اول يعني مقدمه كه شرح حال ايشان است در همان صفحه اول دارد كه «ان الطرق التي منها تلقيت الاحكام عن النبي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بالجنس ثلاثة» چون اينها اهل بيت را متأسفانه كه منبع حكم نمي‌دانند كه در حقيقت سخنشان همان «حسبنا كتاب الله» است از پيغمبر ما احكام را كه مي‌خواهيم فرا بگيريم سه طريق دارد «إما لفظٌ و إما فعلٌ و إما اقرار» همان تقرير كردن قول معصوم فعل معصوم تقرير معصوم. اين سه راه منبع استنباط فقهي ماست «و اما ما سكت عنه الشارع من الاحكام» ما جايي كه نه لفظ داريم و نه فعل داريم و نه تقرير تكليف چيست؟ «فقال الجمهور ان طريق الوقوف عليه هو القياس» جمهور يعني علماي سنت مي‌گويند ما از راه قياس و سنجش فكري كه آنچه را كه دستور به او نرسيده او را مي‌سنجيم نسبت به جاهايي كه دستور رسيده حكم را استنباط مي‌كنيم «و قال اهل الظاهر القياس في الشرع باطلٌ و ما سكت عنه الشارع فلا حكم له» قبح بلا بيان است ديگر چيزي كه شارع مقدس نفرمود ما حكمي نداريم برائت است خب اگر اهل ظاهر منظورتان همه اين فرق است حتي شيعه‌ها، شيعه‌ها مي‌گويند كه آن احكامي كه به ما نرسيده است خيلي كم است ما به بركت اهل بيت الفاظ فراوان داريم افعال فراوان داريم تقرير فراوان داريم كمي نداريم ما شماييد كه در را بستيد «و قال اهل الظاهر القياس في الشرع باطلٌ و ما سكت عنه الشارع فلا حكم له» خب اين دو قول است در مسئله يكي اينكه بايد از راه قياس حل كنيم يكي اينكه قياس حرام است چون خودشان اهل قياس‌اند دارند عمل به قياس را توجيه مي‌كنند حجيت قياس را «و دليل العقل يشهد بثبوته» مي‌گويد ما از راه عقل حجيت قياس را ثابت مي‌كنيم كه عقل مي‌شود حجت الحجه قياس يكي از حجج شرعي است كه به وسيله عقل ثابت مي‌شود «و دليل العقل يشهد بثبوته» پس حجيت قياس را با عقل مي‌خواهند ثابت كنند آن وقت اين عقل چيست و دليل حجيت او چيست؟ يك بحث جدايي بايد باشد ديگر «و ذلك عن الوقائع بين اشخاص الاناسي غير متناهيةٍ» حوادث و احكام بين افراد اناسي بين اناسي افراد انسانها نامحدود است «بين اشخاص الاناسي غير متناهية و النصوص و الافعال و الاقرارات متناهيةٌ» اين سه تا منبع محدود است ما لفظ معصوم داريم و فعل معصوم داريم و اقرار معصوم يعني تقرير معصوم همين سه ضلعي كه در اصول مطرح است قول معصوم، فعل معصوم، امضاي معصوم، تقرير معصوم مي‌گويد چون احكامي كه مال جامعه بشري است نامحدود است و ادله شرعي يعني قول معصوم و فعل معصوم و امضاي معصوم محدود است ما چاره جز اين نداريم كه به قياس عمل بكنيم «و النصوص و الافعال و الاقرارات متناهيةٌ و محالٌ أن يقابل ما لا يتناهي بما يتناهي يا محالٌ أن يقابل ما لا يتناهی بما يتناهی» آن احكام نامحدود را با ادله محدود شما بخواهيد مقابل هم قرار بدهيد حكمي را استنباط بكنيد اين محال است پس ناچاريد يك راه ديگر بگيريد خب شما حالا آن راه را منحصر در قياس مي‌دانيد؟ اين درست است كه الفاظي كه از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) افعال پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تقريرات پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) محدود است اين را قبول داريم احكام مورد نياز جامعه الي يوم القيامه نامحدود است اين را قبول داريم نامحدود را نمي‌شود با ادله محدود تثبيت كرد اين را قبول داريم يك دليل ديگر مي‌خواهد آن را هم قبول داريم آن دليل اهل بيت‌اند. شما آمديد به سوء اختيارتان اين در را بستيد رفتيد طرف قياس. آن وقت تازه اين عقل را چه كسي حجت كرده كه حجت الحجج شد؟ شما مي‌خواهيد قياس را با عقل ثابت كنيد. بنابراين اين راهي كه اينها رفتند يك راه ناصوابي است.مطلب ديگر كه اين مطلب خيلي مطلب اساسي است كه اصول ما هم بايد آن را احيا كند همين است كه ايشان چگونه اين حرف را زده با اينكه بساط اهل سنت بر حجيت اجماع است ايشان در صفحه 13 اين بدايةالمجتهد با اين چاپ جديد دارد كه «أما الاجماع فهو مستندٌ الي احد هذه الطرق الاربعة» يا فعل معصوم يا قول معصوم يا امضاي معصوم يا قياس اجماع دليل پنجمي در قبال اين چهار دليل نيست بايد به يكي از اين ادله برگردد اين حرف خيلي حرف متقني است ما هم در اصول همين حرف را مي‌زنيم ما مي‌گوييم منبع دين ما عقل است و قرآن است و سنت اهل بيت(عليهم السلام) اجماع اگر حجت نبود كه هيچ اگر حجت بود به هر تقريبي كه تقرير بشود زيرمجموعه سنت است بالأخره يا دخولي هستيم يا تقرير و امضا هستيم فعل معصوم را يا قول معصوم را يا دخول معصوم و حضور معصوم را كشف مي‌كنيم وگرنه خود اجماع بما انه اجماع كه حجت نيست اين حرف از آن حرفهاي پر بركت ابن رشد است كه بعيد است ديگران اين را قبول داشته باشند اين حرفي بود كه چند روز قبل از جناب ابن رشد نقل كرديم حالا خواستيم سندش مشخص بشود.اما فرمايش مرحوم شهيد اول(رضوان الله عليه) اين بزرگوار مانند بسياري از علما سعي مي‌كردند كه جريان اربعين را حفظ بكنند حالا هم اربعين گيري همان چله نشيني به اصطلاح «من اخلص لله اربعين صباحا» يا «اصبح لله اربعين صباحا» يا اربعين نويسي كه «من حفظ من امتي اربعين حديثا» آن چهله نشيني يعني از شهوت و غضب و اينها نشستن نه در خانه را بستن و چهل روز بيكار بودن در متن زندگي هست در متن تجارت هست در متن كشاورزي و اقتصاد هست در متن درس و بحث هست ولي با خداست چهل روز اين ‌طور است نه چهل روز آدم بيكار و منزوي چهل روز از دنيا فاصله دارد نه از كار دنيا. كار دنيا كه كار آخرت است كه خدمت كردن درس خواندن درس گفتن بحث كردن تجارت كردن توليد كردن مشكل جامعه را حل كردن اينها كار آخرت است تنبلي كردن كار دنياست، به دنبال تكاثر رفتن دنياست اما به دنبال كوثر رفتن كه آخرت است كه آدم تلاش و كوشش كند كه مشكل جامعه را حل كند اين كه تكاثر نيست خب «من اصبح او اخلص لله اربعين صباحا» آن مربوط به چهل روز و كار چهل روز است اين جداست. اما «من حفظ علي امتي اربعين حديثا» اين يك بحث ديگري است اين از طرق معتبر از طرق صحيح نقل شده است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود اگر كسي چهل حديث حفظ بكند پاداش‌اش كذا و كذا و كذا مرحوم شهيد اول(رضوان الله عليه) اين حديث را از طريق صحيح نقل مي‌كند كه مي‌گويد اين حديث صحيح است طريق ما هم به اين حديث صحيح است لذا چندين اربعين نوشته غالب علما اربعين نوشتند بعضيها دو اربعين بعضي سه اربعين الآن چند تا اربعين در همين موسوعه مرحوم شهيد چاپ شده اربعينات بعضيها مسائل كلامي است بعضيها مسائل فقهي است بعضي مخلوط بين فقه و كلام است ايشان در همين جلد 19 اين موسوعه صفحه 223 عنوان الاربعون حديثا را مطرح مي‌كنند بعد در طليعه‌اش مي‌فرمايند كه چون علماي متقدم براي جمع چهل حديث اسلامي تلاش و كوشش كردند و روايت معتبر هم به اين زمينه رسيده است لذا من اول اين روايت اربعين حديثاً را نقل مي‌كنم بعد آن چهل حديث را شروع مي‌كنم به نقل كردن. آن روايت را با سند معتبر نقل مي‌كنند تا مي‌رسند به وجود مبارك اميرالمؤمنين بعد از پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) كه آن حضرت فرمود: «من حفظ علي امتي اربعين حديثاً ينتفعون بها بعثه الله يوم القيامة فقيهاً عالما» اين از بهترين بركاتي است چون كسي كه در دنيا فقيه بود اين معيار نيست معيار آن است كه «من جاء بالحسنة» نه «من فعل بالحسنة» اگر كسي فقه در دستش باشد و در قيامت بيايد خيلي از افرادند كه با فشار مرگ و امثال حادثه برزخ و امثال ذلك هر چه خواندند از يادشان مي‌رود كسي كه «بعثه الله يوم القيامة فقيهاً» به او مي‌گويند «قف تشفع و تُشفّع» او حق شفاعت دارد نه «من كان في الدنيا فقيهاً» در موقع ارزيابي و پاداش هم مي‌گويند «من جاء بالحسنة» نه «من فعل بالحسنة» خيليها هستند كه در دنيا كار خوب كردند بعد ديگر آن را از بين بردند خب پس «من جاء بالحسنه كذا» «من جاء بالفقه كذا» اين شخص از كساني است كه «يجيع يوم القيامة فقيها» كه «يبعثه الله يوم القيامة فقيها» «بعثه الله يوم القيامة فقيها» اين اصل كار بعد مي‌فرمايد چون عبادات فوائد فراواني دارد من بخش مهم اين چهل حديث را درباره عبادات اختصاص دادم اين را در طليعه اين رساله مي‌نويسند بعد احاديث را يكي پس از ديگري نقل مي‌كنند تا مي‌رسند به حديث چهاردهم. در حديث چهاردهم كه همه اينها هم مسند است بخشي از اينها به مرحوم خواجه نصير مي‌رسد غالب اينها به مرحوم علامه مي‌رسد و بعد بالاتر.حديث چهاردهمي كه جزء اربعينات ايشان است اين است كه وجود مبارك امام سجاد مي‌فرمايد كه «اتي رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) الثقفي» يك كسي از قبيله ثقف بود و آمد خدمت حضرت از احكام صلاة داشت سؤال مي‌كرد «فقال رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اذا قمت في صلاتك فاقبل علي الله بوجهك يقبل عليك» وقتي وارد نماز شدي با چهره جانت به طرف خدا اقبال بكن خدا هم به تو رو مي‌كند «اقبل علي الله بوجهك» چون وجه نه به معناي صورت است «يقبل عليك فاذا ركعت فانشر اصابعك علي ركبتك» كه ادب ركوع و سجود را نشان مي‌دهد. در حديث پانزدهم دارد كه وجود مبارك امام باقر نقل مي‌كند كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نشسته بودند يك كسي از قبيله ثقيف يك كسي از طايفه انصار اينها آمدند مطلبي را از حضرت سؤال بكنند «فقال له الثقفي حاجتي يا رسول الله» اين ثقفي كه از قبيله ثقف بود عرض كرد كه من كاري دارم و حاجت من را برآورده كنيد وجود مبارك پيغمبر فرمود: «سبقك اخوك الانصاري» نوبت براي اين برادر انصار است او قبل از تو نوبت گرفته «فقال له يا رسول الله اني عجلان علي ظهر سفر» من عجله دارم مسافرم اين خب بالأخره اهل شهر است در مدينه است دارد مي‌ماند من آمدم مي‌خواهم برگردم من مي‌خواهم بروم «فقال له الانصاري اني قد اذنت له يا رسول الله» انصاري گفت من حقم را به او بخشيدم معلوم مي‌شد رعايت نوبت حتي در مساجد حتي در امور ساده هم لازم است. اين شخص انصاري به حضرت عرض كرد كه من حقم را به اين شخص ثقفي بخشيدم نوبت او باشد و سؤال او را پاسخ بدهيد. اين شخص مسائل خودش را سؤال كرد و رفت بعد در حديث شانزدهم دارد كه كسي آمده حضور پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كرد كه من يك حاجتي دارم فرمود حاجتت چيست؟ فرمود در قيامت ما را فراموش نكني خودتان بهشت مي‌رويد ما را اهل نجات و اهل بهشت قرار بدهيد «تحمل لي علي ربك الجنة» وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «قد تحملت لك و لكن اعني علي ذلك بكثرة السجود» من اين كار را مي‌كنم ولي سجده‌هاي فراوان داشته باش چون غالب روز انسان بالأخره بايد سجده بكند يا بلايي از او دفع شده بايد سجده بكند يا نعمتي به او رسيده سجده بكند اين‌چنين نيست كه اگر نعمتي به انسان رسيده انسان يك مطلبي ياد گرفته بگويد من خودم زحمت كشيدم. يك حادثه تلخي پيش آمد و برطرف شد بگويد همين طوري گذشت بالأخره روز حداقل ده بيست بار بايد سجده بكنيم يا بلايي دفع شده يا چيزي را ياد گرفتيم يا خدمتي كرديم احساني كرديم كار خيري انجام داديم اينها سجده مي‌خواهد ديگر. روايت هفدهم هم باز مربوط به مسئله نماز است هجدهم هم همچنين اما روايت نوزدهم در روايت نوزدهم دارد كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) فرمود كه: «اتي جبرئيل رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بمواقيت الصلاة» اوقات نمازهاي پنج‌گانه را وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از جبرئيل شنيد «فاتاه حين زالت الشمس فأمره فصلّ الظهر» وقتي كه آفتاب از دائره نصف النهار گذشت جبرئيل اشاره كرد كه موقع نماز ظهر است حضرت نماز خواند «ثم اتاه حين زاد الظل قامةً فأمره فصلّ العصر» گرچه جمع بين ظهرين جايز است اما يك مقداري تفريق مستحب است دو تا مسئله است دو تا مسئله يعني دو تا مسئله يكي وقت خاص و فضيلت عصر چه وقت است و همچنين وقت خاص و فضيلت نماز عشاء چه وقت است؟ يكي صرف تفريق بين الصلاتين مستحب است ولو به آن وقت و فضيلت نرسيم دو تا مسئله يعني دو تا مسئله است يكي اينكه پشت سر هم آدم هفت ركعت را بخواند يا نه بينشان يك فاصله‌اي بگذارد بينشان فاصله گذاشتن مستحب است تفريق بين الصلاتين يكي اينكه نه نماز عصر را در وقت فضيلت عصر بخواند نماز عشا را در وقت فضيلت عشا بخواند اين مطلب ديگر است صرف تفريق حكمٌ آخر و مسئلةٌ اخري غير از اينكه هر نمازي را در وقت فضيلت‌اش بخواهيم بخوانيم پشت سر هم آدم نماز بخواند خودش را راحت كند اين ‌طور خيلي روا نيست خب «ثم اتاه حين قربت الشمس فأمره فصلّ المغرب» اينكه مي‌بينيد بعضي از فقها(رضوان الله عليهم) فتوا مي‌دهند به اينكه هنگام غروب شمس همين كه آفتاب غروب كرد هنگام غروب نه مغرب مي‌شود نماز مغرب را خواند همين است بعضي از آن ادله آنها همين است اما حالاها كه احتياط مي‌شود بين غروب و مغرب مي‌گويند يك ربع بايد فاصله باشد براي نصوص ديگر است خب اين هم روايت نوزدهم كه بركات فراواني دارد تا مي‌رسيم به روايت بيست و دوم كه وجود مبارك امام باقر دارد كه عمار‌بن‌ياسر بر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سلام كرد «و هو في الصلاة فرد عليه» امام باقر دارد كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مشغول خواندن نماز بود عمار ياسر وارد شد به پيغمبر سلام عرض كرد حضرت در نماز جواب سلام او را داد «و هو في الصلاة فرد عليه ثم قال ابوجعفر» وجود مبارك امام باقر براي اينكه به اين شخص بفهماند كه در نماز هم مي‌شود جواب سلام را داد يا بايد جواب سلام داد فرمود: «السلام اسمٌ من اسماء الله تعالي» اين منافي نماز نيست اين نام خدا را در نماز برده در حقيقت. اما روايت بيست و سوم كه منظور ما همين روايت بيست و سوم است كه يك حديث طولاني است نسبت به آنها و آن سرّ نامگذاري مرحوم سيد مرتضي به علم الهدي است كه معلوم مي‌شود كه اين خاندان عصمت و طهارت به شاگردانشان توجه دارند عنايت دارند اگر فيض اينها نصيب كسي نشود بعيد است كسي به جايي برسد اگر فيض اينها نصيب كسي شد اينها به جايي مي‌رسند. حديث بيست و سوم اين است كه مرحوم شهيد اول مي‌فرمايد كه «عن الشيخ الامام جمال الدين اما الامام السعيد خواجه نصير الدين ابي جعفر محمد‌بن‌محمد‌بن‌الحسن الطوسي عن والده» به يكي دو واسطه ايشان از مرحوم خواجه نصير نقل مي‌كند خواجه نصير از مرحوم پدرش نقل مي‌كند پدر خواجه نصير «عن الامام فضل الله الراوندي نقل مي‌كند عن السيد ذوالفقار‌بن‌مروزي» نقل مي‌كند «عن السيد الامام عن المرتضي الاجل علم الهدي ابي القاسم علي‌بن‌الحسين‌بن‌موسي‌بن‌محمد‌بن‌ابراهيم‌بن‌موسي‌بن‌جعفر‌بن‌محمد‌بن‌علي‌بن‌حسين‌بن‌علي‌بن‌ابي‌طالب(سلام الله عليه)» خب چند واسطه مرحوم سيد مرتضي به وجود مبارك از احفاد امام كاظم است به وجود مبارك حضرت امير مي‌رسد خب پس اين روايت را مرحوم شهيد اول از خواجه نصير از مشايخ‌اش از خود علم الهدي نقل مي‌كند خب اين چيست قصه چيست؟ علم الهدي مي‌گويد اين قصه را از خط سيد العالم صفي الدين محمد‌بن‌ابي مهدي الموسوي بالمشهد المقدس الكاظمي من از آن نسخه دست نوشته اين بزرگوار نقل مي‌كنم كه اين از خود سيد مرتضي نقل مي‌كند كه چرا سيد مرتضي را علم الهدي گفتند؟ «في سبب تسميته بعلم الهدي» چه كسي اين لقب علم الهدي را به سيد مرتضي داد؟ در آنجا آمده است كه «مرض الوزير ابو سعيد محمد‌بن‌الحسين‌بن‌عبد الرحمان سنة عشرين و اربع مئه» سال 420 هجري قمري اين وزير آن روزگار ابوسعيد محمد‌بن‌حسين‌بن‌عبد الرحيم مريض شد در عالم رويا وجود مبارك حضرت امير را ديد «فرأي في منامه اميرالمؤمنين(عليه السلام) و كأنه يقول» هنوز به مرحله «انه يقول» نبود «و كانه يقول له قل لعلم الهدي يقرأ عليك حتي تبرء» برو به علم الهدي بگو كه بر تو بخواند يا حمدي يا قرآني يا چيزي بخواند تو شفا بگيري اين وزير گفت من در عالم رويا به وجود مبارك حضرت امير عرض كردم «و من علم الهدي؟» علم الهدي كيست؟ «فقال علي‌بن‌الحسين الموسوي» خب علي‌بن‌الحسين موسوي معروف بود ديگر سيد مرتضي ديگر جزء علماي معروف آن عصر بود ديگر. اين وزير براي مرحوم سيد مرتضي نوشت كه با لقب علم الهدي نوشت اي علم الهدي شما يك آيه‌اي يك حمدي چيزي بخوانيد براي من «فقال المرتضي مرحوم سيد مرتضي(رحمه الله) الله الله في امري فان قبولي لهذا اللقب شناعة عليّ» آن القاب را خيال مي‌كردند كه چون وزرا و اينها بايد اين القاب را مي‌دادند به حسب ظاهر خيال شد كه اين لقب علم الهدي را دستگاه حكومت دارد به او مي‌دهد «فقال الوزير و الله ما اكتب اليك الا ما امرني به اميرالمؤمنين(عليه السلام)» اين لقب سلطنتي و حكومتي نيست اميرالمؤمنين در عالم رويا به ما فرمود به علم الهدي بگو ما گفتيم علم الهدي كيست؟ گفت «علي‌بن‌الحسين الموسوي فعلم القادر بالله بالقضية فكتب الي المرتضي تقبل يا علي‌بن‌الحسين ما لقبك به جدك فقبل و سمع الناس» از آن به بعد شده علم الهدي معروف شد. بعد مرحوم شهيد دارد كه به اصل قضيه برگرديم ما حالا نمي‌خواستيم اين جزء حديث نبود كه ما مي‌خواستيم در خلال حديث نقل كنيم حالا برسيم به اصل قضيه اصل قضيه اين بود كه تا سيد مرتضي كه نقل كرديم سيد مرتضي از مشايخ روايي‌اش نقل كرده «رجعنا الي السيد قال اخبرنا الشيخ ابوعبدالله المفيد» استاد مرحوم سيد مرتضي شيخ مفيد است ديگر غرض اين است كه اين قضيه في واقعه در وسط واقع شد مرحوم شهيد اول مي‌فرمايد كه اين يك داستان تاريخي بود كه در وسط واقع شد ما داشتيم حديث نقل مي‌كرديم آن حديث اين است كه سيد مرتضي كه ملقب به علم الهدي است در پرانتز نامگذاري سيد مرتضي به علم الهدي روي اين قصه بود حالا اين پرانتز بسته. سيد مرتضي از استادش شيخ مفيد نقل مي‌كند و شيخ مفيد از ابي الفضل محمد‌بن‌عبد الله‌بن‌المطلب شيباني نقل مي‌كند او از ابي جعفر محمد‌بن‌جعفر نقل مي‌كند او عن احمد‌بن‌ابي عبدالله برقي نقل مي‌كند او از خزاعه نقل مي‌ كند او عن الحسين‌بن‌عثمان عن البسطام نقل مي‌كند كه «كنت عند ابي عبدالله جعفر‌بن‌محمد الصادق» من خدمت امام صادق(سلام الله عليه) نشسته بودم و كسي خدمت امام صادق رسيد «فقال جعلت فداك» من حالا نشسته بودم خدمت امام صادق يك كسي از همان دامنه كوه از اين روستاييها كوه نشينها دامنه‌هاي كوه كسي آمده خدمت حضرت عرض كرد «اني رجلٌ من اهل الجبل و ربما لقيت رجلاً من اخواني فالتزمته» ما گاهي برادران ما فاميلهاي ما ارحام ما همشهريهايمان از مسافرت مي‌آيند ما اين را بغل مي‌كنيم بعضيها مي‌گويند اين بغل كردن ادب عجميهاست شما چرا اين كار را مي‌كنيد مصافحه كنيد «ربما لقيت رجلاً من اخواني فالتزمته فيعيب عليّ بعض الناس و يقولون هذا من فعل الاعاجم و اهل الشرك» معلوم مي‌شود اين تفكر وهابيت آن وقت هم بود «هذا من فعل الاعاجم و اهل الشرك» وجود مبارك امام صادق فرمود: «و لم ذاك» چرا چه كسي مي‌گويد اين اهل شرك است چرا مي‌گويند اين كار بدي است؟ «فقد التزم رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) جعفراً و قبل بين عينيه» جعفر وقتي از مهاجرت حبشه برگشت پيغمبر او را در بغل گرفت و بين دو تا چشم‌اش را بوسيد حالا اين نماز جعفر طيار ما اين حديث را به اين مناسبت داريم نقل مي‌كنيم كه نماز جعفر طيار چيست؟ چه مشكلي را او حل مي‌كند خب «فقد التزم رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) جعفراً و قبل بين يديه فقال له الرجل كيف هذا» حالا اين شخص اصل مطلب‌اش را فهميد كه اين كار كار باطلي نيست عرض كرد چگونه پيغمبر جعفر‌بن‌ابي‌طالب را بغل كرد و بين دو چشمش را بوسيد؟ وجود مبارك اما صادق فرمود: «انه يوم افتحح خيبر» روزي كه در جريان خيبر خيبر فتح شد «اتاه بشيرٌ» يك كسي بشارت داد «فقال هذا جعفر قد جاء» جعفر از مهاجرت حبشه برگشت «فقال رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و بأيهما انا اشد فرحا» من با كدام يك از اين دو حال خوشحال‌تر بشوم «بقدوم جعفر أو بفتح خيبر» جريان خيبر مسرت بخش است و جريان برگشت جعفر سالماً از مهاجرت حبشه هم مسرت بخش است او هم سالم برگشت هم مبلغ خوبي بود جعفر در همان حبشه ديگر «فلم يلبث أن قدم جعفر» حالا وجود مبارك امام صادق فرمود كه بشير آمده بشارت داده و به حضرت گفته كه جعفر از حبشه برگشت طولي نكشيد كه جعفر وارد مجلس شد «فلتزمه رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم)» پيغمبر او را در بغل گرفت «و قبل ما بين يديه و جلس الناس كأنما علي رئوسهم الطير» چون اين كار را پيغمبر با كمتر كسي كرده بود. پرسش: ...پاسخ: الآن تمام مي‌شود «فقال رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ابتدائاً منه يا جعفر قال لبيك يا رسول الله» بعد فرمود: «الا امنحك» من مي‌خواهم يك جايزه به تو بدهم «الا احبوك علي اعطيك» جعفر عرض كرد كه يا رسول الله هر چه شما بكنيد مردم خيال كردند حالا پيغمبر مي‌خواهد به او سكه بدهد «و ظن الناس انه سيعطيه ذهباً او فضةً فقال اني اعطيك شيئاً ان انت صنعته كل يوم كان خيراً لك من الدنيا و ما فيها و ان انت صنعته بين كل يومين غفر الله لك ما بينهما او كل جمعة او كل شهرٍ او كل سنة غفر لك ما بينهما» بعد اين نماز جعفر طيار را به او نشان داد. چهار ركعت است ركعت اول بعد از حمد (إِذا زُلْزِلَتِ) است ركعت دوم بعد از حمد (وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً) است بعد سلام است بعد ركعت سوم بعد از حمد (إِذا جاءَ نَصْرُ اللّهِ) است در ركعت چهارم بعد از حمد (قُلْ هُوَ اللّهُ) است در همه آن مقاطع بعد از تمام شدن سوره پانزده بار «سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر» است در هر ركوع و سجودي ده بار هست كه جمعاً در هر ركعت هفتاد و پنج بار و مجموع اين چهار ركعت سيصد بار «سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر» دارد. مرحوم علامه در منتهي فتوا داده ديگران هم فتوا دادند كه اگر كسي كار دارد مي‌تواند آن چهار ركعت را بخواند آن سيصد بار را بعداً بگويد يعني يك كسي ممكن است صبح كه مي‌خواهد مباحثه اين چهار ركعت را در خانه بخواند اين سيصد بار را در راه بگويد مبادا يك وقتي كسي خيال كند خداي ناكرده از اين چون در اينها فيض است بالأخره گاهي انسان مي‌بينيد سي سال چهل سال درس مي‌خواند همان سر جاي اول است اينها راه اساسي است اين را هرگز فراموش نكنيد بالأخره يا شب يا روز مراجعه كنيد در متنهاي كتابهاي فقهي همان فرع باشد كه مرحوم علامه در منتهي دارد بزرگان دارند سيد هم در عروه دارد حالا اگر كسي عجله دارد كار دارد يك طلبه كه ديگر نمي‌تواند وقتش را صرف نماز جعفر طيار بكند كه اين مي‌تواند اين چهار ركعت را بخواند اين چهار ركعت چهار پنج دقيقه وقت مي‌خواهد بعد مي‌خواهد مباحثه كند اين سيصد بار را مي‌گويد و اين فرمود جايزه‌اي است كه در حضور جمع وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به جعفر داد.