درس خارج فقه استاد سیدمحمدرضا حسینی آملی

97/01/26

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تنجیز /شرائط العقد /بیع

خلاصه مباحث گذشته: سخن در این بود که آیا تعلیق در باب عقود جائز است یا خیر؟ کسانی که قائل به عدم جواز تعلیق اند و اشتراط تنجیز در عقد، به وجوهی تمسک کرده بودند که به طور کلی وجوه عقلیه و نقلیه بود. وجوه نقلیه ذکر شد و جواب داده شد.

 

1وجوه عقلیه اشتراط تنجیز

اولین مورد بحث جزم عاقد بود. که منشِیء عقد باید جازم باشد، و در صورت تعلیق جزمی ندارد. لذا خلاصه آنچه که از این وجه استفاده می شود این است که چیزی که انسان اراده دارد و متعلق اراده جدی او قرار گرفت، باید در اخبار و انشاء جازم باشد. و عمده کلام کسانی که جزم را شرط می دانند این است که اگر قصد جدی به چیزی تعلق بگیرد، که در نتیجه حرکت عضلات حاصل آن باشد. اگر قصد جدی برای شرب آب دارد که حرمت عضلات تحقق پیدا بکند، این چنین قصدی محال است واقع بشود مگر این که هم ذاتاً ممکن باشد و هم وقوعاً ممکن باشد، و ثالثاً وجوب بالغیر بیابد، که تمام انحاء عدم از او سدّ بشود. لذا این 3 امر را شخص باید تحقیق بکند تا بتواند نسبت به آن شیء قصد جدی و اراده جدیه پیدا بکند. لذا این 3 امر امکان ذاتی و امکان وقوعی و وجوب بالغیر باید احراز بشود، و اگر یکی از اینها احراز نشود، محال است که شخص قصد جدی ایجاد آن شیء به عنوان آن شیء بکند.

چرا که مراد از قصد صِرف شوق نیست، چرا که شوق انسان گاهی از اوقات به محالات تعلق می گیرد، شوق اکیدی که حرکت عضلات بعد از اوست، که به عبارت دیگر جزء اخیر از علت تامة وجود شیء است، واضح است که چنین شوقی که همان اراده جدیة است، بدون وجدان این امور ثلاثة وجود پیدا نمی کند.

و واضح است که ملکیت و تملیک از نظر وجود با هم متحدند. حالا اگر جزم به عدم ترتب ملکیت باشد، و یا اگر عدم جزم به ترتب ملکیت باشد، چه طور مکلف می تواند قصد جدی اش به تملیک تعلق بگیرد که همان ملکیت است. چون امور ثلاثة را احراز نکرده است، جزم به تملیک نمی تواند داشته باشد و نمی تواند اراده جدی بکند.

بله اصل انشاء به داعی ترتب اثر ممکن است. و قصد جدی اش صِرف انشاء باشد نه منشَأ به وجود خارجی و اعتباری. بله انشاء اگر بود مُنشَأ بالذات هم حتماً هست که خودش وجودی انشائی دارد، ولی ممکن است که انشاء باشد و مُنشَأ به عنوان بالعرض و موجود در خارج تحقق پیدا نکرده باشد.

و اگر میزان در انشاء این است که شیء به وجود انشائی وجود پیدا بکند، تعلیق چه مانعی دارد؟

شیخ رض می فرماید در ظرف انشاء، چون قصد اصلی انشاء هست، امکان هست که انشاء ایجاد شود و مُنشَأ هم حتما هست. و مانعی ندارد که ایجاد کند که شیء ای را بر فرض ترتب اثر بر آن. ترتیب اثر در موردی که منجز است علی کل تقدیر است (یا به تعبیر دیگر لا علی تقدیر است) و در موردی که معلق است علی تقدیرٍ است.

همانطور که انشاء شیء به داعی ترتب اثر لا علی تقدیر ممکن است، کذلک انشاء شیء به داعی ترتب اثر علی تقدیرٍ هم ممکن است که باشد، و آن تقدیر تحقق معلق است.

1.1آیا انشاء قابلیت تعلیق را دارد؟

توهم دیگری که شده است، این است که خودِ انشاء قابلیت تعلیق را ندارد. این توهم ناشی از عدم دقت است، که آن چه که معلق است چیست؟ آیا انشاء معلق است یا ترتیب اثر؟ اگر انشاء منجز باشد ترتب اثر هم منجز است، اگر انشاء معلق بود ترتب اثر بر مُنشَأ معلق است. اگر مُنشَأ معلقاً انشاء شده است، نمی توان انتظار ترتب اثر فعلاً را داشت.

لذا اگر مراد از انشاء مدلول کلام باشد، تعلیق در این جا نیست. چرا که دلالت لفظ بر معنای خودش نزد کسی که عالم به لغت است، متوقف بر چیزی نیست و تعلیق در این جا اصلاً گفتنی نیست. انسان اگر علم به مفاد لغت داشته باشد کافی است، و دلالت لفظ بر معنا معلق بر حصول هیچ چیزی نیست حتی شیء معلوم التحقق. ولی کلام ما در تعلیق معنا نیست.

و اگر کلام در این باشد که همانطور که انشاء ملکیت لا علی تقدیر ممکن است، آیا انشاء ملکیت علی تقدیر هم ممکن است یا خیر. واضح است که ملکیت اثر انشاء است.

مرحوم شیخ می فرمایند[1] : تردیدی نیست که این نوع تعلیق کثیراً در عرف و شرع واقع می شود و ممکن است بمکان من الامکان. لذا در عرف می بینیم که بسیاری از موارد، یا حتی در باب کفارات، می گوید: اگر فلان کار صورت گرفت این مقدار کفاره باید داده شود. حکم جعل شده است ولی معلق به تحقق آن فعل. یا ﴿لله علی الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلا﴾[2] یا این که در عرف می گوید: اگر فلان نمره خوب بگیری، جایزه برای تو.

مرحوم محقق اصفهانی این فرمایش مرحوم شیخ را کمی بسط می دهند.

تعلیق در دلالت لفظ بر معنا که اصلاً معنا ندارد. چرا که نمی شود لفظ استعمال شود و معنا فهمیده نشود.

مکرر گفته شده است که اخبار و انشاء 2 وجه از وجوه استعمال اند. در موضوع له دخیل نیستند. و لذا می بینید که صاحب کفایه انشاء را (ایجاد المعنا باللفظ فی نفس الامر) معنا کرده است که عبارة أخرای همان (استعمال) است. لذا از طریق استعمال است که انشاء و اخبار شکل می گیرد. و انشاء و اخبار داخل در موضوع له نیستند.

نکته دیگر این است که زیاد شنیدیم که انشاء یعنی (ایجاد المعنی باللفظ)، این به چه معناست؟

محقق اصفهانی می گویند: این ایجاد بالعرض برای معناست، نه ایجاد بالذات. چرا که وقتی انسان استعمال لفظ می کند، آنکه اولاً و بالذات موجود می شود همین لفظ است که از شفه متکلم صادر شده است، و به تبع اوست که معنا ایجاد شده است. لذا ایجاد اللفظ، وجود لفظ است بالذات و وجود معناست بالعرض.

پس تلفظ انسان وجود لفظ است اولاً و بالذات و وجود معنا است ثانیاً و بالعرض. بنابرین ایجاد لفظ واسطه است برای ایجاد معنا. لذا وقتی می گوییم وجود لفظ برای وجود معنا واسطه است، این واسطه در عروض است یا ثبوت؟ واضح است که واسطه در عروض است نه واسطه در ثبوت. علت وجودی معنا خودِ لفظ نیست، لذا کثیراً انسان معنا را تصور می کند بدون این که لفظ را در نظر داشته باشد، و یا مثلاً گاهی معنا را تصور می کند و ابرازش را گاهی با اشاره صورت می دهد و گاهی با لفظ صورت می دهد.

لذا وقتی لفظ ایجاد می شود بالعرض معنا ایجاد شده است، و این وساطت لفظ برای معنا، واسطه در عروض است نه واسطه در ثبوت که علت باشد. چرا که واضح است که وجود معنا منحصر است در خصوص وجود عینی و وجود ذهنی، و به تعبیر حق وجود عینی برای معنا فی الذهن است، و وجود عینی خارج از ذهن برای معنا نیست. و معنا ظرف وجودی او همان ذهن است، و وجود ذهنی او همان وجود عینی است. وجود عینی او همان وجود ذهنی است. نه این که 2 نوع وجود داشته باشد. لذا اشکالی بر عبارت مرحوم محقق اصفهانی نیست.

1.2لفظ فقط یکی از طرق فهم معناست

و لفظ از مبادی وجود عینی معنا نیست. و از مبادی وجود ذهنی معنا نیز نیست، چرا که غالباً انسان در باب معانی، به خود معناها توجه دارد، و ذهن دائماً با معانی خواه کلی خواه جزئی، سر و کار دارد، و صِرفاً برای ابراز و تفیهم و تفهم است که یکی از راه ها لفظ است، یکی کتابت است و یکی اشاره است، و یا سائر قرار داد ها. لذا انتقال به معنا از طریق لفظ نیست، و این طور نیست که وجود معنا وابسته به وجود لفظ باشد.

حالا اشکالی را مرحوم حاج شیخ دارند و بعد جواب می دهند.

اشکال: این که لفظ از مبادی وجود معنا نیست، چرا یکی از طرق فهمیدن معنا لفظ است؟

جواب: تصور اصل شیء امرٌ، و انتقال آن متصور به غیر أمرٌ آخر. این که از لفظ به معنا منتقل می شود، نه از باب این است که لفظ از مبادی وجود معناست، بلکه انتقال از لفظ به معنا به خاطر ملازمه جعلیه است که بین لفظ و معنا وجود دارد، که اگر لفظ شنیده شود و فرد عالم به لغت باشد، این انتقال شکل میگیرد، لمکان الملازمة الجعلیه. لذا طرق انتقال به معنا متعدد است، و یکی از طرق این است که لفظی را به کار ببریم که برای معنا وضع شده باشد.

و شاهدش هم این است که از معنا انسان منتقل به لفظ می شود، مثلاً معنای را متوجه می شود و بعداً یادش می آید که این معنا، معنای همان لفظی است که قبلاً شنیده بودم. که در باب تعلم لغات و زبان ها بسیار اتفاق می افتد.

لذا اگر معیار انتقال باشد، انتقال من الجانبین است که گاهی از اوقات هم از معنا به لفظ منتقل می شود. لذا وجود معنا به عین وجود لفظ است، اما وجود للفظ بالذات و وجود للمعنا بالعرض.

پس تعبیر به این که (وجود شیء) است، مراد وجود بالذات شیء نیست، بلکه وجود بالعرض است. للشیء مراتب من الوجود. وجود لفظی، کتبی، ذهنی و عینی.

لذا الی هنا دلیلی نداریم که عقد و یا ایقاع باید منجز باشد، و اگر انشاء معلق باشد، متعلقش معلق است بر شیء دیگری، و خود انشاء معلق نیست. و در این جا که انشاء علی نحو التعلیق است، ترتیب اثر هم علی نحو التعلیق است، بله در قسمی که تعلیقی در کار نیست و تنجیز است، اثر مترتب می شود به صِرف حصول انشاء.


[1] مکاسب، شیخ مرتضی انصاری، ج3، ص170.
[2] آل عمران/سوره3، آیه97.