درس خارج فقه استاد سیدمحمدرضا حسینی آملی

96/10/06

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

موضوع: الفاظ ایجاب و قبول /شروط العقد /بیع

1استعمال لفظ شریت در ایجاب بیع

قال فی المکاسب: و ربما یستشکل فیه، بقلة استعماله عرفاً فی البیع، و کونه محتاجاً الی القرینة المعینة و عدم نقل الایجاب به فی الأخبار و کلام القدماء، و لا یخلو عن وجهٍ[1]

خب، در این جا عرض کردیم یکی از الفاظی که صیغه ایجاب به وسیله او استعمال می شود، کلمه شریت است. مرحوم شیخ رض ابتداءً می فرمایند: لا اشکال فی وقوع البیع به، لوضعه له. این یک عبارت، اما این جا می فرمایند: این اشکال لا یخلو عن وجهٍ.

خب واضح است که این جمله این جا که می فرمایند: بقلة استعماله عرفاً فی البیع، و کونه محتاجاً الی القرینة المعینة و عدم نقل الایجاب به فی الأخبار و کلام القدماء، دارند برای این است که برخی ادعاء کرده اند که اگر ما قائل بشویم که شریت را بتوانیم برای ایجاب به کار ببریم، باید این 3 اشکال را جواب بدهیم.

مرحوم شیخ رض بعد از این عبارت و ربما یستشکل فیه، فرمودند: و لا یخلو عن وجهٍ. خب ایشان از یک طرف می فرمایند لا اشکال فی وقوع البیع به، و از طرفی می فرمایند: این اشکالی که کرده اند در تحقق ایجاب به شریت، لا یخلو عن وجهٍ؟؟؟

لذا گفته اند این 2 فرمایش مرحوم شیخ رض با هم تهافت دارد و نمی سازد.

علی ای حال آیا از این اشکالاتی که ادعاء شده است می شود جواب داد یا خیر؟

اشکال اول این بود که استعمال شریت در ایجاب بیع کم است.

جواب این اشکال این است که قلة الاستعمال 2 صورت دارد، در یک صورت مضرّ است ولی در صورت دیگر هیچ ضرری نمی رساند. باید ببینیم ما نحن فیه از کدام است.

گاهی از اوقات قلة الاستعمال به مرحله ای می رسد که معنای اول اصلاً مهجور می شود و استعمالش در معنای آخَر خواهد بود، به حیثی که حقیقت ثانویة پیدا می کند در معنای دوم. نظیر منقولی که در منطق گفته می شود، که منقول در منطق یعنی لفظی که معنایی داشته است، در آن معنا استمعال نشده و آن معنا مهجور شده، و استعمالش در معنای دوم حقیقت ثانویة شده است، که بلا قرینه وقتی لفظ شنیده بشود معنای دوم به ذهن می آید. این یک قسم.

اگر قلة الاستعمال از این قسم باشد، بله ضرر می رساند و نمی شود از آن لفظ در آن معنایی که مهجور شده است بلا قرینه استفاده کرد.

و أخری این است که خیر، قلة الاستعمال به این مرحله نرسیده، کلمه شریت همانطور که در خریدن کثیراً استعمال می شود، گاهی هم در فروختن و ایجاب بیع قلیلاً استعمال می شود. استعمال این لفظ در معنای فروختن و ایجاب در صورتی صحیح نیست، که از قسم اول قلة الاستعمال باشد، و حال آن که از قسم اول نیست، استعمال به معنای فروش شده است، که در آیات هم عرض کردیم (و شروه بثمن بخس دراهم معدودة) پس استعمال شریت در معنای فروختن آمده، منتها نسبت به معنای خریدن کمتر است. به هر حال اگر این باشد، این قلة الاستعمال در این جا ضرری به این که بتوانیم از لفظ شریت در مقام ایجاب بیع استفاده کنیم، نمی رساند.

فإذا اشکال اول وارد نیست و این اشکال به همین نحوی که عرض شد جواب داده می شود.

1.1اما اشکال دوم و سوم و جواب ازآنها

این بود که اگر لفظ شریت را به معنای ایجاب بیع استعمال کنید، محتاج به قرینه است. چرا که لا اقل شریت این است که معنایش مجمل و مردَّد می شود بین فروش و خرید، شما باید قرینه بیاورید که منظورتان فروختن است.

این اشکال را هم می شود جواب داد به این صورت که احتیاج به قرینه ضرری به این که به واسطه شریت، بیع را ایجاب بکنیم، نمی رساند. چون میزان در جواز استعمال ظهور عرفی لفظ است. حالا این ظهور عرفی می خواهد مجرداً عن القرینه حاصل بشود یا مع القرینه. فرقی ندارد. چون در مبحث قبل گفتیم در باب بیع لازم نیست که حتماً لفظ حقیقی به کار برده بشود، و لازم نیست که حتماً لفظ غیر مشترک به کار برده شود، خیر اشکال ندارد. لفظ مجازی یا مشترک هم باشد اشکال ندارد، میزان ظهور عرفی بود، ظهور عرفی بلا قرینه باشد یا بالقرینه باشد. اگر میزان و معیار در جواز استعمال ظهور عرفی است، و ظهور عرفی به عنوان مطلقاً کفایت می کند، دیگر وجهی ندارد که شما این اشکال را ذکر کنید.

پس اشکال دوم که عبارت بود از احتیاج به قرینه را می پذیریم، ولی این که این احتیاج به قرینه در استعمال شریت برای ایجاب بیع مضرّ باشد را قبول نداریم. پس استعمال شریت در ایجاب بیع بلا اشکال است، و لو این که استعمالش محتاج به قرینه باشد.

 

و اما اشکال سوم که ادعاء کردند در روایات و کلمات فقهاء نقل نشده است که به کلمه شریت ایجاب بیع ایجاد کنند.

خب در اخبار نیامده باشد، حالا ببینیم آیا در اخبار آمده یا نه؟ و اگر نیامده ضرری می رساند یا نه؟

در این که در اخبار نیامده است باز هم ضرری ندارد. در کلمات فقهاء هم نیامده است، باز هم ضرری نمی رساند. چون همین مقدار که در لغت کلمه شریت به معنای ایجاب بیع آمده باشد، کفایت می کند. پس بنابرین لازم نیست که حتماً در روایات و کلمات فقهاء وارد شده باشد، که بتوانیم بگوییم که شریت را در مقام ایجاب بکار ببریم. خیر میزان این است که لفظی باشد که ظهور عرفی بیع در آن لفظ محقق بشود بأی وجهٍ کان. به قرینه باشد، قرینه لفظیه باشد یا غیر لفظیه، صریح باشد یا کنایه، مجاز باشد یا مشترک، هیچ فرقی ندارد و به همه این ها صحیح است.

پس نتیجه این است که همانطور که در ابتداء کلام مرحوم شیخ رض فرمودند: لا اشکال فی وقوع البیع به لوضعه له کما یظهر من المحکی من بعض اهل اللغة. این فرمایش متین است، و این که ایشان نسبت به احتمال دوم که عدم وقوع بیع به وسیله لفظ شریت فرمودند: و لا یخلو عن وجهٍ؛ بی وجه است. بلکه لا وجه لقوله لا یخلو عن وجهٍ. چرا که اشکالات ثلاثة جواب داده شد.

2استعمال لفظ ملکت در ایجاب بیع

قوله فی المکاسب: و منها لفظ مَلَّکتُ بالتشدید، و الاکثر علی وقوع البیع به، بل ظاهر نکت الارشاد، الاتفاق، حیث أنه قال: أنه لا یقع البیع بغیر اللفظ المتفق علیه، کبِعتُ و مَلَّکتُ[2]

لفظ سومی که در ایجاب بیع به کار برده می شود و در موقع صیغه بیع می شود ایجاب بیع را ایجاد کنیم عبارت است از کلمه مَلَّکتُ.

مرحوم شیخ رض در این جا می فرمایند اکثر فقهاء قائل به این شده اند که انشاء ایجاب به لفظ مَلَّکتُ صحیح است. در مقابل اکثر، کثیر است – این را دقت داشته باشید -.

مرحوم شیخ رض می فرمایند: دلیل بر این مطلب آنی است که سابقاً در تعریف بیع گفته شده است، که التملیک بالعوض مفاد بیع است که منحل می شود به مبادلة العین بالمال، که مبادلة العین بالمال مرادف با بیع است.

پس ادعاء اول این که التملیک بالعوض مفاد بیع است.

ادعاء دوم این که معنای تحلیلی التملیک بالعوض عبارت است از مبادلة العین بالمال.

فخر الدین هم تصریح به این مرادف بودن فرموده است. ایشان فرموده است معنای بِعتُ در لغت عرب، مَلَّکتُ غیری است.

تا این جا فرمایش مرحوم شیخ رض تمام شد.

بعضی ها در مقام تقویت فرمایش اکثر که می شود به لفظ مَلَّکتُ ایجاب بیع را انجام داد، ادعاء کرده اند: کلمه مَلَّکتُ در ایجاب بیع نسبت به بِعتُ اصرح است. این هم با توجه به این که وقتی بیع را تعریف می کنند، می گویند تملیک بالعوض است، پس آنجایی که شما لفظی را به کار ببرید که معنای تملیک بالعوض را داشته باشد، با این که خود تملیک بالعوض را مستقیماً به کار ببرید، کدام یک مقدم خواهد بود؟ واضح است که آنجایی که صریحاً بگویید مَلَّکتُ مالی بکذا، این صریح تر از آن است که بگویید: بِعتُ.

چون مَلَّکتُ مفاد بیع است، و معنای بیع است و حقیقت بیع است. شما حقیقت بیع را به کار ببرید، بهتر است یا لفظی را به کار ببرید که به معنای تملیک است. خب واضح است که اگر خود مَلَّکتُ را در ایجاب به کار ببرید، قهراً مقدم می شود بر کلمه بِعتُ.

دلیلی هم که آورده اند این است که گفته اند: بیع موضوع است برای نقل بالعوض، و در ظرف انشاء بیع به وسیله بِعتُ باید کلمه بیع از عنوان معوَّض تجرید بشود، وقتی می گوید: بعتک مالی بکذا، باید ذکر معوَّض را بردارید که ثمن است. چرا که عنوان معوض در خود بیع موجود است. اگر بنا باشد معوض را هم بیاورید، انگار معوض را 2 بار در ظرف انشاء گفته اید. برای جلوگیری از تکرار معوَّض باید بگویید که معنای کلمه بیع در این مقامی که استعمال می شود، مجرد از معوض است. و تجرید بشود از معنای خودش که عبارت است از نقل بالعوض.

یا این که اگر تجرید نکردید، بگویید: وقتی فرد می گوید بِعتُک مالی بکذا، در این جا در واقع دارد شرح می دهد آن کلمه بعت را، تفصیل و تبیین آن مجمل است. کأنه در کلمه بِعتُ، اجمال و ابهامی هست که آن را تفصیل و تبیین می کنید. وقتی ذکر عوض و معوض می شود.

خب این تکلف هم باید ببینیم که در این جا هست یا نه؟

پس اولاً مَلَّکتُ مفاد بِعتُ است، ثانیاً اگر بِعتُ به کار برده بشود، باید تجرید بشود از معنای معوض و الا ذکر معوض بعد از بِعتُ تکرار می شود. با توجه به این گفته اند: کلمه مَلَّکتُ نه این تکلف و نه این تکرار درش هست، نه آن اجمال و ابهام درش هست.

ولکن باید گفت این فرمایش که گفته اند مَلَّکتُ اصرح است از بِعتُ و مقدم است بر بِعتُ درش مسامحه است.

جهت مسامحه بودن این است که اولاً ادعاء کردند بین بِعتُ و مَلَّکتُ ترادف است. عبارتشان این بود: من ان التملیک بالعوض، المنحل الی مبادلة العین بالمال، هو المرادف للبیع عرفاً و لغةً. هم ترادف در فهم عرف و هم در لغت، عنوان بیع با مبادلة العین بالمال مرادف اند. باید ببینیم که این فرمایش درست است یا نه؟ و آیا واقعاً چنین ترادفی وجود دارد یا خیر؟

ترادف عبارت است از این که 2 لفظ داشته باشیم و یک موضوع له، هر 2 لفظ وضع شده باشند برای موضوع له واحد. یا چند لفظ باشند و یک موضوع له داشته باشند. انسان و بشر مثلاً.

آیا این جا عنوان تملیک و بیع این چنین است که 2 لفظ اند و یک معنا دارند؟ که فرمودند این ها مرادف اند؟ یا این که یک معنا ندارند.

در ما نحن فیه این جوری نیست. زیرا معنای لفظ بیع یک معنای ترکیبی است، که عبارت است تملیک بالعوض. که وقتی منحل کنید عبارةٌ أخرای مبادلة العین بالمال می شود.

آیا این چنین است که معنای بیع در کتاب لغت، تملیک بالعوض یا مبادلة العین بالمال باشد؟ و آنچه که در ابتداء کتاب بیع به عنوان معنای بیع ذکر شده است، معنای موضوع له بیع باشد؟ این جور است؟

ظاهراً این نیست، برای خاطر این که موضوع له کلمه بیع، اگر بنا باشد یک معنای ترکیبی – که ذکر شد – باشد، وقتی شخص می گوید بعتک المتاع بثمن کذا، دیگر نباید ذکر متاع داشته باشیم، چرا که این تکرار می شود، ذکر ثمن هم نباید بکنیم چون تکرار می شود. چون اگر معنای بیع عبارت شد از تملیک بالعوض، خب هم معوض و هم عوض در این جا هست، شما چرا دوباره معوض و عوض را بعد از بعتک می آورید؟

نمی شود گفت که: بعتک کتابی کتابی بکذا بکذا. می شود این جوری گفت؟ درست نیست.

اگر معنای بیع تملیک بالعوض شد، یعنی هم معوض این جا خوابیده و هم عوض. دوباره چرا ذکر متاع و عوض می شود؟

از این کشف می کنیم که معنای بیع یک معنای ترکیبی نیست و انحلال به مبادلة العین بالمال پیدا نمی کند، بلکه یک معنای بسیط است، و این معنای بسیط در هر موردی معنای خاصی پیدا می کند و حِصَص متعدده ای دارد که توضیح می دهیم.

پس اولاً شاهد بر این که معنای ترکیبی ندارد این است که اگر بیع معنایش ترکیبی باشد، و منحل به مبادلة العین بالمال بشود، ذکر متاع و عوض تکرار است. و ثانیاً اشکال دوم این است که اگر معنای بیع معنای ترکیبی باشد، وقتی بعتک می گوید در ایجاب بیع استعمال شده است، باید از قبیل لفظ موضوع للکل در جزء باشد، و حال آن که کسی نگفته است که وقتی می گویید: بِعتُ، لفظ موضوع للکل را در جزء استعمال کرده باشید. مثل اینکه انسان را اطلاق بکنند و ید او را قصد بکنند. و استعمال لفظ موضوع للکل در جزء استعمال حقیقی نیست، با این که اگر استعمال بِعتُ را در ایجاب بیع می کنیم، استعمال را حقیقی می دانیم نه مجازی. این هم شاهد دوم که معنای بیع یک معنای مرکب و منحلّ به مبادلة العین بالمال نخواهد بود.

فإذاً ترادفی بین بِعتُ و مَلَّکتُ از این جهت نیست.

یک سوال در این جا به ذهن می آید: شاید این که ذکر مثمن و ثمن بعد از بعت می شود، به لحاظ این است که و لو معنای بیع بالمطابقة معنایی ترکیبی به این سبکی که گفتید نیست، ولی در آن معنای مثمن و ثمن تضمین شده است، اما به نحو الاجمال و الابهام. ذکر معوض و ثمن بعد از بِعتُ برای رفع اجمال و ابهام است. این تفصیل بعد الاجمال است و تبیین بعد الابهام است. این طور قضیه را حل کنیم.

این را هم نمی توانیم بپذیریم و نمی توانیم بگوییم، جهتش این است که اگر این طوری باشد، باید بعد از کلمه بِعتُ یکی از ادات تفسیر را بیاورد و بگوید: بِعتک أی یا أعنی مالی بکذا. چون قاعده این است که وقتی جمله ای به عنوان مفسِّر جمله دیگر است، ادات تفسیر می آورند که بفهمانند این جمله شرح و تفسیر ما سبق است. و حال آن که این معنای تفسیریت ابداً خطور نمی کند به اذهان افرادی استعمال این لفظ بیع را می کنند، و لو این که عالِم به وضع لغوی هم باشند. کجا در کلمه بِعتُک مالی بکذا، این معنا به ذهنتان می آید که ذکر مثمن و ثمن، به عنوان شرح بِعتک باشد؟ کجا هم چنین چیزی هست؟

بنابرین این حرف را نمی توانیم بگوییم.

نهایت بین بِعتُ و مَلَّکتُ یک تفاوتی است که توضیح می دهیم، و از این جا می توانیم استفاده بکنیم که به عنوان یک جامع بینهما هم در اینجا نمی توانیم قائل بشویم.


[1] مکاسب، شیخ مرتضی انصاری، ج3، ص131.
[2] مکاسب، شیخ مرتضی انصاری، ج3، ص131.