99/11/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: روششناسی تفسیر قرآن کریم / انواع روشهای تفسیری / روش تفسیر قرآن به رأی
سخن ما بعد از بیان بعضی از نکات در مقدمه ورود به بحث منتهی شد به بیان روشهای تفسیری قرآن کریم. اولین روش این است که در تفسیر قرآن کریم، ما فقط و فقط به قرآن بسنده کنیم و مطلقاً به سراغ سایر نکات و اشیاء نرویم، آنهم نه در تفسیر قرآن، بلکه در فهم تمام معانی.
دومین روش تفسیر قرآن کریم به رأی است. معنای تفسیر کشف غناء و در تفسیر به رأی، رأی در لغت یعنی دیدگاه شخصی خود انسان و روایاتی را هم در این زمینه بیان کردیم. در اصطلاح برداشت از روایات متعددی که در نهی از تفسیر قرآن کریم به رأی واقعاً تواتر دارند، مراد و برداشت از این روایات چیست؟
مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر المیزان جلد سوم حدود 10 معنا برای تفسیر به رأی اشاره کرده است.
ومن هنا يظهر حال ما فسروا به حديث التفسير بالرأي فقد تشتتوا في معناه على أقوال.
احدها : أن المراد به التفسير من غير حصول العلوم التي يجوز معها التفسير ، وهي خمسة عشر علماً على ما أنهاه السيوطي في الإتقان : اللغة ، والنحو ، والتصريف ، و الاشتقاق ، والمعاني ، والبيان ، والبديع ، والقراءة ، واصول الدين ، واصول الفقه ، وأسباب النزول وكذا القصص ، والناسخ والمنسوخ ، والفقه والاحاديث المبينة لتفسير المجملات والمبهمات ، وعلم الموهبة ، ويعني بالأخير ما أشار إليه الحديث النبوي : من عمل بما علم ورثه الله علم ما لم يعلم.
الثاني : أن المراد به تفسير المتشابه الذي لا يعلمه إلا الله. ... [1]
بزرگان دیگر هم هر کدام به فراخور بحثهایشان به معانی متعددی اشاره کردهاند. صاحب کتاب منطق تفسیر قرآن آقای محمدعلی رضاییاصفهانی حدود 19 بیان و معنا برای تفسیر قرآن به رأی اشاره کرده است. چند معنای مهمتر و برداشتی را که داریم، در اینجا میگوییم.
مرحوم شیخ انصاری در کتاب فرائدالاصول یا رسائل در بحث حجیت ظواهر قرآن وقتی وارد بحث میشود، اشاره میکند که بعضی از اهل حدیث یعنی کسانی که فقط اخذ به حدیث میکنند، گفتهاند که ظواهر قرآن برای ما حجت نیست و ادلهای اقامه کردهاند که نوعاً آقایان اخباریها به این ادله تمسک کردهاند. مثلاً یکی از ادله این است که قرآن دارای غوامض از معانی است و یا مثلاً قرآن دارای محکم و متشابه است و متشابهات قرآن را فقط اهلش میفهمند. از جمله ادلهای که در نفی حجیت ظواهر قرآن اقامه شده، روایات متعددی است که نهی از تفسیر به رأی کردهاند.
مرحوم شیخ انصاری در این بحث میفرماید آن اعتبارات عقلی ظنی (قطعی نیست) که مرجعش استحسان است. دلیل اینکه ایشان اینگونه معنی میکنند، این است که چون ایشان قائل است که ظواهر قرآن در حق ما حجت است و اگر قرار باشد بگوییم تفسیر قرآن به رأی معنایش این است که حتی ظواهر قرآن هم در حق ما حجت نباشد، معنایش این است که کلاً قرآن کریم از دایره اخذ و اعتبار ظهورش خارج شود. لذا ایشان با توجه به ادلهای که در ابتدای بحث اقامه میکند، مثل ادله اخذ به ظواهر قرآن و گاهی در روایات برای بحث صحت و عدم صحت یک روایت، رجوع به قرآن را امر کرده، لذا اگر بخواهیم ظواهر آیات قرآن را حمل بر معانی لغوی عرفی کنیم، داخل در تفسیر به رأی نیست و اگر برداشت ما از ظاهر آیه نکتهای بود، اما معصوم در توضیح آن آیه فرمایش دیگری فرموده بود که با استظهار من مخالف بود، آیا واقعاً در آنجا هم در قبال استظهار و کلامی که معصوم در توضیح آیه میدهد نه در تأویل و معنای باطنی، حتی در معنای ظاهری، استظهار من حجت است؟ فعلاً اصلاً ناظر به موارد تعارض استظهار من با کلام معصوم یا مواردی که کلام معصوم در بیان ظاهر معنای آیه است، نیستیم. آیا لفظ را بر خلاف ظاهرش باید حمل کنیم؟ این میشود تفسیر به رأی. یعنی ظاهر آیه این است اما من به خاطر دیدگاه ذهنی خودم، این آیه را از معنای ظاهری به معنای دیگری که مطابق میل خودم است، حمل میکنم و یا لفظ را بر یکی از دو احتمال که هیچ وجه معین و تعیین کنندهای برای دو احتمال و یکی از دو احتمال ندارد، حمل میکنم.
معنای سوم این است که آیه قرآن و ظاهرش را بر هر چه که در بدو امر به ذهنم خطور میکند، حمل کنم. اصلاً در دلایل عقلی و در روایات اهل بیت هیچ تأمل و تتبعی نکنم، مثل آیات دیگری که بر خلاف این معنا یا روایاتی که در بیان مراد از این آیه هستند، دلالت دارند، مثل تعیین ناسخ و منسوخ.
یعنی ایشان در تفسیر به رأی میگویند معنای سوم این است که انسان به ادله قطعیه عقلیه و روایات اهل بیت مراجعه نکند و فقط هر چه را که خودش از معنای ظاهری قرآن در بدو رأی برداشت کرد، به همان اخذ کند.
ایشان میفرماید معنای دوم مقرب میباشد ولو معنای اول عرفاً اقرب است. ایشان میفرماید آنچه که در این اخبار نهی شده از آن، منظور مخالفین و سنیهاست. چون فقط اخذ به کتابالله میکنند و به خود قرآن تمسک میکنند و در فهم قرآن به سراغ روایات اهل بیت نمیروند. و اگر ما در قبال ظاهر قرآن نصی از کلام معصوم داشتیم، چون ظاهر قرآن یک معناست و نص کلام معصوم معنای دیگری است، از ضروریات مذهب امامیه است که نص کلام معصوم بر ظاهر کلام قرآن کریم مقدم میشود.
خلاصه کلام شیخ انصاری
پس من حیث المجموع این نکات از فرمایش مرحوم شیخ انصاری استفاده میشود که یا لفظ را بر خلاف ظاهرش حمل کنیم، یا بر یکی از دو احتمال حمل کنیم، به خاطر آنچه که در نزد عقل قاصر خودش به ذهنش میآید، یا لفظ را بر آنچه که در بادی امر از معانی عرفی و لغوی به ذهن انسان میآید، حمل کنیم بدون اینکه به قرائن مراجعه و تأمل کند. این نصوصی هم که نهی از تفسیر قرآن به رأی کردهاند، ناظر به این است که استغنا در تفسیر قرآن به ظاهر خود قرآن نشود، بدون مراجعه به کلام معصوم یا ادله قطعیه عقلیه. ضروری مذهب ما هم این است که نص امام بر ظاهر قرآن هم مقدم میشود تا چه برسد به تقدیم نص کلام امام بر متشبهات قرآن یعنی در فهم متشبهات.
فرمایشات بزرگان در این زمینه متعدد است. مرحوم محقق نائینی در فوائدالاصول تفسیر به رأی را به استحسانات ظنی حمل میکند، شبیه آنچه که مرحوم شیخ انصاری در ابتدا فرمود.
مرحوم محقق عراقی در نهایت الافکار میفرماید عمل به ظاهر قرآن داخل در تفسیر به رأی نیست تا اخبار ناهیه از تفسیر قرآن به رأی شامل اخذ به ظواهر قرآن شود. تفسیر این است که غناء و پوشش از روی شیء کنار زده شود تا انسان بفهمد چیست. در حالی که در ظواهر قرآن که دلالتشان واضح است، غناء و پوششی نیست چون ظهور دارد و شیئی که ظهور دارد، غناء ندارد و هر کس از اهل آن لسان باشد، میفهمد. البته ایشان میفرماید تفسیر قرآن به رأی و ادلهای که ناهیه از تفسیر قرآن به رأی است، ناظر به اخذ به متشبهات قرآن است.
مرحوم آیت الله خویی در البیان وارد بحث ادله اسقاط حجیت ظواهر کتاب میشود.
ومما يدل على حجية ظواهر الكتاب وفهم العرب لمعانيه :
١ ـ أن القرآن نزل حجة على الرسالة ، وأن النبي (ص) قد تحدى البشر على أن يأتوا ولو بسورة من مثله ، ومعنى هذا : أن العرب كانت تفهم معاني القرآن من ظواهره ، ولو كان القرآن من قبيل الالغاز لم تصح مطالبتهم بمعارضته ، ولم يثبت لهم إعجازه ، لانهم ليسوا ممن يستطيعون فهمه ، وهذا ينافي الغرض من إنزال القرآن ودعوة البشر إلى الايمان به.
٢ ـ الروايات المتظافرة الامرة بالتمسك بالثقلين الذين تركهما النبي في المسلمين ، فإن من البين أن معنى التمسك بالكتاب هو الاخذ به ، والعمل بما يشتمل عليه ، ولا معنى له سوى ذلك. ...[2]
یعنی کسانی که قائل هستند که ظواهر کتاب در حق ما حجت نیستند، قائل شدند که ظواهر کتاب حجت نیستند و منع از عمل به آن کردهاند.
دلیل اول آقایان اختصاص فهم قرآن به من خوطب به هست و آیت الله خویی پاسخ میدهد که مراد از این آیه کریمه چیست و آیا این ناظر به این است که ظواهر قرآن حجت نیست؟ ایشان میفرماید خیر. کیفیت استدلال این است که اخذ به ظاهر کتاب از تفسیر به رأی است و تفسیر به رأی در روایات متواتره بینالفریقین منهی عنه است (قیاس منطقی شکل اول). البته این قیاس یک امر عادی، عرفی و فطری است و معنایش این است که حد وسط را حذف میکنیم. قیاس منطقی شکل اول این است که حد وسط در صغری محمول و در کبری موضوع باشد. اخذ به ظاهر لفظ از تفسیر به رأی است و تفسیر به رأی منهی عنه در روایات بین الفریقین است و کلیت هم دارد، پس نتیجه میگیریم که حد وسط را حذف میکنیم.پس اخذ به ظاهر لفظ قرآن منهی عنه در روایات فریقین است.
آیت الله خویی در مقام پاسخ شبیه فرمایش مرحوم محقق عراقی میفرماید. تفسیر یعنی کشف الغناء. حمل لفظ بر ظاهرش تفسیر و مستور نیست تا اینکه کشف شود. حتی اگر حمل لفظ بر ظاهر را تفسیر معنا کنیم، روایاتی که نهی از تفسیر به رأی میکنند و متواتر هستند. این تفسیری است که عرف از لفظ میفهمد، به نظر ایشان تفسیر به رأی نیست. مثلاً اگر کسی به نهجالبلاغه مراجعه کند و ببیند عرف از الفاظش چه میفهمد و چگونه مطالب را میفهماند، این تفسیر به رأی نیست.
بالاخره تفسیر قرآن به رأی یعنی چه؟ یک معنای تفسیر به رأی این است که انسان به سراغ متشبهات برود و معنا کند. در مقام فتوا اگر فقط مستقلاً به آیات قرآن مراجعه کند و اگر اطلاق و عمومی در قرآن میبیند، اما به مقید و مخصص که در روایت هست، اخذ نکند، این میشود تفسیر به رأی. ولی تفسیر به رأی فقط این نیست، بلکه یک مصداق از تفسیر به رأی است.
اگر ما لفظ قرآن را بر ظاهرش حمل کنیم، بعد از اینکه قرائن متصل و منفصل را از قرآن یا از سنت و روایات با دلیل عقلی یا دلیل عقلی قطعی استفاده کنیم، این تفسیر به رأی نیست بلکه اصلاً تفسیر نیست، چون تفسیر یعنی کشف غناء و اگر ظاهر باشد، کشف غناء نیست.
به علاوه ایشان میفرماید روایاتی که میگویند به کتاب مراجعه کنید، منظور رجوع به ظواهر قرآن است. پس از باب جمع بین ادله، از یک طرف ادلهای میگوید به قرآن مراجعه کنید و ادلهای که میگویند هر چه که موافق قرآن است، اخذ کنید و از یک طرف روایاتی که میگویند به رأی خودتان در قرآن اخذ نکنید. جمع بین ادله اقتضا دارد که بگوییم ظواهر قرآن حجت است.
نکته مهم: آیا بالذات بدون مراجعه به کلام معصوم اخذ به ظواهر قرآن کنیم؟ خیر. اگر مخصوصاً کلام معصوم مخالف با استظهار من بود، تکلیفش در اینجا روشن است.
قوله صلىاللهعليهوآلهوسلم من فسر القرآن برأيه ، الرأي هو الاعتقاد عن اجتهاد وربما اطلق على القول عن الهوى والاستحسان وكيف كان لما ورد قوله : برأيه مع الإضافة إلى الضمير علم منه أن ليس المراد به النهي عن الاجتهاد المطلق في تفسير القرآن حتى يكون بالملازمة أمراً بالاتباع والاقتصار بما ورد من الروايات في تفسير الآيات عن النبي وأهل بيته صلّى الله عليه وعليهم على ما يراه أهل الحديث ، على أنه ينافي الآيات الكثيرة الدالة على كون القرآن عربياً مبيناً ، والآمرة بالتدبر فيه ، وكذا ينافي الروايات الكثيرة الآمرة بالرجوع إلى القرآن وعرض الأخبار عليه.[3]
مرحوم علامه طباطبایی معنای دیگری برای خصوصیت تفسیر به رأی اشاره کرده است. ایشان میفرماید رأی یعنی اعتقاد از روی اجتهاد شخصی خود انسان. گاهی هم در قول و سخنی به کار برده میشود که از روی هوا و استحسانات ظنیه باشد. ایشان میفرماید در این تعابیر آمده که رأیه ضمیر دارد و از اینکه اضافه به ضمیر شده، مشخص میشود که مطلقاً امر به رجوع به روایات مراد نیست. یعنی ایشان میفرماید رأیه یعنی رأی خودش. اما آیا اجتهاد مطلق را نهی میکند؟ با توجه به ادله قطعیه و استظهاراتی که برای نوع ظاهر است؟ خیر. پس مراد نهی از اجتهاد مطلق در تفسیر قرآن نیست که به ملازمه معنایش این باشد که فقط و فقط باید به سراغ روایات اهل بیت در تفسیر آیات رفت. ایشان میفرماید این مراد نیست، به علاوه با آیات دیگری که میگوید قرآن عربی مبین است و روایاتی که امر به تدبر در قرآن کردهاند و روایاتی که امر به رجوع به قرآن و عرض اخبار و روایات بر قرآن کردهاند، منافات دارد.
پس کلمه به رأیه یعنی چه؟ ایشان میفرماید مراد از به رأیه یعنی اختصاص، انفراد، استقلال. یعنی آنچه که از اسباب در فهم کلام عربی مثل علم صرف، نحو، لغت، معانی و امثالهم در فهم قرآن به این مطالب استقلال داشته باشد. یعنی کلام خدا را با کلام مردم مقایسه کند. ایشان میفرماید اگر کلامی از متکلمی به ما برسد، درنگ نمیکنیم و کلامش را برداشت میکنیم و به سراغ این طرف و آن طرف نمیرویم و میگوییم مرادش این است. در شهادتها هم همین است. چون از لغت و مصادیق استعمالات و کلمات حقیقتاً و مجازاً این را برداشت میکنیم. اما قرآن اینگونه نیست. بلکه کلامی است که برای فهمش نباید به یک آیه تنها بسنده کنیم و باید به آیات مختلف دیگر هم مراجعه کنیم. ایشان میفرماید ممکن است گاهی هم به حق برسد، اما در عین حال خطاست و اجری هم به او داده نمیشود.
ایشان نکته خاصی را میفرماید و آن این است که لازمهاش این است که انسان باید استمداد از غیر کند و رجوع به غیر کند نه به رأیه و آن غیر کتاب و سنت است. ایشان میفرماید آن غیر باید کتاب یا سنت باشد. اگر قرار باشد سنت باشد، با قرآن منافات دارد و خود سنتی که امر به رجوع به قرآن و عرض اخبار بر قرآن کرده است. این تعبیر، تعبیر خاصی است و ایشان میفرماید برای رجوع به قرآن و به دست آوردن استعداد در تفسیر قرآن، خود قرآن بیشتر باقی نمیماند. پس با روایات دیگر چه کنیم. روایاتی که میفرماید اخبار ما را به قرآن عرضه کنید، با محکمات و اصول قطعیه و مسلمه قرآن مراد است.
اگر بخواهیم اینگونه بگوییم که ما در تفسیر آیات قرآن نیاز به مراجعه به غیر داریم و غیر فقط آیات قرآن است، در اینجا این همه روایاتی که امر به رجوع به اهل بیت در فهم قرآن کردهاند و این همه ادلهای که قبلاً گفتیم معانی قرآن را فقط اهل بیت میدانند، آنها چه میشود؟
بنابراین، این تعبیر قابل بحث و نقد است. استقلال در رأی بدون مراجعه به غیر آن هم فقط قرآن؟ ممکن است کسی فقط به قرآن مراجعه کند، ولی همان هم بر اساس آراء و برداشتهای شخصی خودش باشد، در حالی که معصوم خلافش را بفرماید. در اینجا چه باید کرد؟ آیا واقعاً این، مصداق استقلال در رأی نیست؟ بگوییم این تفسیر به رأی نیست چون در فهم این آیه به آیه دیگری تمسک کردیم و از برداشتمان از ظاهر آن آیه معنای این آیه را هم استفاده کردیم و در نتیجه به ظاهر این آیه اخذ میکنیم. اگر روایت معصوم خلاف آن بود، این نمیتواند مصداق تفسیر به رأی باشد؟ و جایگاه معصوم در تفسیر و مراجعه به او چه میشود؟ این اول کلام است.