99/09/27
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: علم قرآن در نزد اهل بیت / روششناسی تفسیر قرآن کریم با رویکرد آیات العقائد / بررسی انواع روایات تفسیری
ما به فضل خدای متعال با وجود همه موانعی که در طول تاریخ در سر راه تبیین معانی و تفاسیر آیات قرآن و رسیدن آن روایات به ما به وجود آمده، ولی در عین حال مجموعه ارزشمندی از روایات اهل بیت (علیهم السلام) را در زمینه تفسیر و تبیین آیات قرآن در مقابل خودمان داریم. روایات تفسیری اهل بیت (علیهم السلام) انواعی دارد.
نوع اول، روایاتی است که در مقام تبیین مفردات و معانی کلمات قرآنی برآمدند.
نوع دوم، روایاتی است که از ناحیه اهل بیت (علیهم السلام) برای تعیین مصادیق بعضی از آیات قرآن وارد شده است. گاهی مصداق تطبیقی بدون بیان انحصار، گاهی بیان مصداق با بیان انحصار و گاهی تصریح به تنها مصداق لاغیر. تبیین مصداق انحصاری لاغیر گاهی به گونهای است که شاید ظهور در انحصار داشته باشد، اما گاهی اصلاً قابلیت حمل بر غیر و اینکه غیر آن مصداق مراد باشد را به صراحت نفی کردهاند. مثل آیه ولایت، آیه تطهیر و آیه مباهله.
نوع سوم از روایات تفسیری اهل بیت (علیهم السلام) روایاتی هستند که در مقوله آیات الاحکام در بیان جزئیات هستند. یعنی آیاتی از قرآن هست که به بحث احکام و فروعات فقهی دین ارتباط دارد. چون دین ما مجموعهای است از هر آنچه که انسان برای رسیدن به سعادت دنیا و آخرت به آن نیازمند است. اعم از مباحث و مطالب اعتقادی و معرفتی، مباحث اخلاقی که پالایش روح از زیور و زینت انسان است و تأثیر بسیار زیادی در رشد انسان دارد.
البته بعد از اصل مباحث معرفتی که مهمترین جایگاه را دارند، آیاتی هستند که در مقام بیان احکام فقهی و دستورالعملهای عملی برای آحاد مکلفین میباشد. بخشی از روایات اهل بیت (علیهم السلام) در راستای بیان جزئیات و خصوصیات در آیات الاحکام است. آیاتی که مربوط به احکام عملی فرعی و اصطلاحاً فقهی وارد شده است. چرا میگوییم فرعی، اصطلاحاً در مقابل اصول عقاید؟ آیاتی که به مباحث معرفتی ارتباط دارد، آیات توحیدی قرآن، آیاتی که مربوط به بحث نبوت است، آیاتی که مبین جایگاه عظیم و رفیع امامت است، آیاتی که صفات خدای متعال را بیان میکند از جمله عدل الهی و آیاتی که در ارتباط با معاد است. به تعبیر دیگر آیاتی که مربوط به مبدأ و معاد است. به اینها اصطلاحاً میگوییم اصول و اصل و علما و بزرگان به احکام فرعی و فقهی آیات مربوط به احکام فقهی را تعبیر میکنند. خود این روایات به انحائی تقسیم میشود.
نحوه اول روایاتی هستند که عام قرآنی را تخصیص میزنند. در قرآن عموماتی داریم و این عمومات گاهی باید تخصیص بخورند. در کلام عرفی انسان هم همینطور است. مثلاً در مثال معروفی که در علم اصول هم زده شده، همه علما واجب الاکرام هستند إلا عالمی که از مسیر عملی دین خارج شود. در اینجا کلمه إلا میشود تخصیص و آن عام با این مورد بعدی که وارد شد، تخصیص خورد. روایات ما هم همینطور است. گاهی آیه به وسیله روایت تخصیص زده میشود.
﴿يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ ۖ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْن﴾[1]
مثلاً در سوره نساء آیه 11 تصریح میکند که فرزندان پسر 2 برابر فرزندان دختر ارث میبرند. گاهی اگر کسی فقط به یک بعد از ابعاد دین توجه کند، شاید برایش سؤال پیش بیاید که چرا نصف. در حالی که اگر دین را یک مجموعه و منظومه پیوسته لحاظ کنیم، میبینیم دینی است که میفرماید وظیفه مرد تأمین نفقه زن است، دینی است که میفرماید زن مدیریت داخل خانه را به عهده بگیرد و او را از تزاحم و محذورات برخورد در سطح جامعه با مردها در کناری قرار داده و برای او با توجه به اقتضائاتی که در نهاد اوست، یک حاشیه امن قرار داده است. طبیعی است که با توجه به اینکه نوع افراد زندگیشان این گونه است، راهکارهایی در کنار مسئله که هم سنخ و متجانس با این قضیه باشد، در نظر گرفته است. البته دست بسته نیست و اگر واقعاً ضرورتهایی باشد، میتوانند در قالب هدیه و سایر مسائل این قضیه را جبران کنند.
در روایات فرزندی که پدر را بکشد، تخصیص میخورد و ارث نمیبرد. اگر پدری مسلمان و فرزندش کافر باشد، روایات آن را تخصیص زدهاند و گفتهاند او ارث نمیبرد. در کتاب کافی باب میراث القاتل و میراث اهل الملل به اینکه اگر وارث قاتل مورث باشد، اشاره میکند و یا در بحث اهل ملل و صاحبان ادیان مختلف، آیا کافر از مسلمان ارث میبرد؟ خیر. اما مسلمان از کافر ارث میبرد. در صحیحه هشام بن سالم میفرماید لا میراث للقاتل.
اتفاقاً حکم این مسئله هم متسالم علیه عند الاصحاب است یعنی تمام علمای امامیه بر این مطلب اتفاق نظر دارند. تخصیص عام قرآنی با خبر واحدی که حجت باشد، در علم ا صول محل بحث و کلام است و قول مختار بسیاری از محققین این است که عام قرآنی که بیانگر احکام الهی است، به وسیله روایتی که حجت است، تخصیص میخورد و از آن استفاده میشود. حتی شیخ طوسی تعبیر میکند که تخصیص الکتاب بالسنه مما لا خلاف فیه یعنی مخالفی در آن وجود ندارد. یا مثلاً در همین مقوله سوره بقره آیه 228 میفرماید زنهایی که زندگیشان به اینجا منتهی میشود که از شوهر طلاق میگیرند، باید 3 پاکی بعد از عادت ماهیانه ببینند و یا لازم بودن عده نگه داشتن را تخصیص میزند به آن زنی که برایش همبستری به نحو خاص اتفاق افتاده باشد.
نحوه دوم روایاتی هستند که اطلاق آیه را تقیید میزنند. گاهی عموم و گاهی اطلاق داریم. تفاوتهایی بین این دو در علم اصول بیان شده و بزرگان اشاراتی داشتهاند. یکی از تفاوتها این است که عموم به وضع و اطلاق به مقدمات حکمت است. در سوره نساء آیه 12 وصیت در آیه مطلق است و به مسئله توارث و ارث بردن اشاره میکند و میفرماید ارث بعد از این است که ببینیم میت چه وصیتی کرده است و یا چه دیونی بر ذمه میت است. یعنی ابتدا باید آنها ادا شود و بعد نوبت به ارث بردن میرسد. در آیه، به بعد از وصیتی که مورث است، تصریح میکند و باید اول وصیت او را لحاظ کرد. سؤال: چقدر وصیت کرده باشد؟ آیا یک سوم مالش، دو سوم یا سه سوم و تمام مال را وصیت کرده باشد؟ اگر کسی وصیت کند که دو سوم مال مرا در فلان مسیر خرج کنید، آیا این وصیت نافذ است؟ اطلاق آیه میفرماید بله در حالیکه در روایات و در سنت تصریح شده که وصیت میت و مورث تا محدوده ثلث و یک سوم نافذ است و اگر از یک سوم فراتر شد، اختیار عمل کردن یا عمل نکردن به وصیت به دست وارثان میت است. صاحب وسائل در کتاب الوصایا بابهای 67 و 66 در این زمینه روایاتی نقل کرده است.
نحوه سوم، آیاتی است که متعلق تکلیف را بیان میکند. ما از یک حیث احکامی داریم که احکام تکلیفیه و وضعیه است. احکام تکلیفیه مثل احکام وجوب، حرمت، استحباب، کراهت و اباحه بالمعنی الاخص (بالمعنی الاخص در مقابل اباحه بالمعنی الاعم. اباحه بالمعنی الاعم 4 حکم را در خودش جای میدهد به غیر از حرمت و اباحه بالمعنی الاخص فقط در قبال 4 حکم است). در نحوه سوم بعضی از روایات آن مواردی است که تکلیفی بر ذمه مکلف تعلق گرفته (که این تکالیف هم برای سعادت دنیا و آخرت مکلفین است)، این تکالیف به یک شیئی تعلق گرفته است. مثلاً میفرماید نماز را به پا دارید و یا اصل روزه بر شما واجب شده همانطور که بر امم گذشته واجب شده بود (البته با اختلاف در کیفیت) و یا هر کس استطاعت داشته باشد، بر او واجب است که حج را انجام دهد. پس نماز، حج، روزه، زکات، خمس و امثالهم بر مکلف واجب میشود و یا میفرماید این غنیمت مطلق، فوائد و منافعی است که انسان به دست میآورد و اختصاص به غنیمت دارالحرب و غنیمت زمینه جنگ ندارد.
این متعلق تکلیف یک عنوانی دارد، یعنی چیزی که تکلیف به آن تعلق گرفته است. کیفیت عناوین نماز، زکات و امثالهم چگونه است و مراد از اینها چیست؟ روایات باید بیان کنند. اگر روایات پیغمبر اکرم و اهل بیت (علیهم السلام) نبود، ما چگونه باید انجام میدادیم؟! گاهی در اولیات کیفیت احکام فقهی و اینکه مراد از این اعمالی که بر ذمه ما واجب شده، گرفتار هستیم و این مسئله بازگشت به بحثی دارد که در علم اصول مطرح است.
گاهی حقیقت شرعیه داریم، گاهی حقیقت متشرعه داریم، گاهی حقیقت عرفیه (عرف خاص و عرف عام) و گاهی حقیقت لغویه داریم. وقتی شارع احکامی را روی عناوینی برده که آن عناوین حقیقت شرعیه دارند، یعنی شارع مجموعه مرکبی از مسائل مختلفی را لحاظ کرده و در آن مصلحت ملزمه دیده که بر ذمه مکلف واجب کند و حکم وجوب را به آن متعلق کرده است. در اینجا چه باید کرد؟ باید اتیان کرد و آورد. چگونه بیاوریم؟ روایت بیان میکند. در روایت داریم که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) میفرمایند همانطور که میبینید من نماز میخوانم، شما هم نماز بخوانید. این روایت بیان میکند که باید به عمل پیغمبر اکرم مراجعه کنیم. چون عمل پیغمبر اکرم و اهل بیت (علیهم السلام) هم داخل در سنت است و سنت یا قول معصوم است، یا فعل و عمل معصوم و یا تقریر و امضاء معصوم.
مثلاً کسی عملی انجام داده یا گفتاری را در حضور معصوم گفته و زمینه برای اظهار نظر هم کاملاً مهیا بوده، اگر عمل خلافی بود، علی القاعده آن را نفی میکردند. اگر در مقابل دید ظاهری و در جایی که به حسب ظاهر معصوم صدای او را میشنود، سخنی را به دین نسبت دهد و یا عملی از اعمال دینی انجام دهد که معصوم آن را رد و منع نکند، طبعاً میشود تقریر و امضا.
روایات زیادی داریم که کیفیتهای واجبات یا محرمات دینی را بیان کردهاند. مثلاً خدای متعال در قرآن بیع را حلال و ربا را حرام کرده است. معنای لغوی ربا زیاده است، اما این همه خصوصیات، قیود و مراد از اینکه ربا در کجا محقق میشود، در مکیل و موزون است. اشیائی که با کیل و پیمانه و یا با وزن معامله میشوند، اما در معدود (اشیائی که عددی معامله و معاوضه میشوند) نیست. صلات در لغت یعنی دعا. آیا واقعاً اینکه قرآن این همه نسبت به نماز و اقامه نماز تأکید دارد، یعنی فقط دعا کنید؟
نحوه چهارم روایاتی است که موضوعات احکام را بیان میکند. مثلاً عبدالله بن سنان از امام صادق روایت نقل میکند و میفرماید نام خدا بر شترهایی که قربانی میشوند، برده شود. وقتی شترها را به صف میکنید و میخواهید آنها را قربانی کنید، هنگامی که روی زمین میافتند، یاد خدا کنید و نام خدا را ببرید. در اینجا حضرت میفرماید مراد این است که نام خدای متعال را در لحظه قربانی کردن شتر ببرید، شترهایی که به پهلو روی زمین میافتند. این حکم است و واجب است. یعنی نام خدای متعال را بر شتری که میخواهد قربانی شود، ببرید و یا مثلاً احکام مربوط به قتل. اگر کسی، دیگری را کشت، اولیاء دم حق قصاص دارند. قتل که موضوعی است برای حکم قصاص. حکمی که به قصاص تعلق گرفته است (جواز). سؤال: هر قتلی؟ مثل قتل شبه عمد یا قتل خطا؟ در اینجا روایات مراد از قتل و موارد دیگر را توضیح میدهند.
نوع پنجم از روایات، روایاتی است که در مقام بیان آیات ناسخه و منسوخه هستند. در علم اصول بحثی است به نام بحث نسخ. تعاریفی برای نسخ بیان شده و بهترین تعریفش این است که شارع از ابتدا دیده که ملاک این حکم فقط برای برههای از زمان است اما به خاطر مصالحی که دارد، از اول قید زمانش را بیان نمیکند. یعنی شارع از اول میداند که این حکم تا چه زمانی است، اما ظاهر قضیه این است که مکلف و مخاطب میانگارد که آن حکم ادامهدار است. در آن بازه زمانی که آن ملاک به حد پایان خودش رسید و ملاک جدیدی برای حکم جدید وجود پیدا کرد، شارع در آن موضوع خاص حکم جدیدی را بیان میکند و مخاطب و مکلف میپندارد که این حکمی که فکر میکرده تا آخر عمر او هست، در اینجا منقطع شد و حکم جدیدی جایگزین شد. در اینجا میشود انتهای أمد و زمان حکم.
در تفسیر عیاشی جلد اول صفحه 277 آمده که در سوره نساء آیه 16 میفرماید مردان و زنانی که همسر ندارند و مرتکب کار زشت زنا میشوند، آنها را آزار دهید، اگر توبه کردند و خودشان را اصلاح کردند، به حال خود رهایشان کنید. از آن طرف در سوره نور آیه 2 میفرماید اگر این عمل را انجام دادند، جلد و رجم هست. امام صادق میفرماید این آیه 16 از سوره نساء به وسیله آیه 2 از سوره نور که جلد و رجم را بیان میکند و در سنت هم همین آمده، نسخ شده است. یعنی روایت تصریح میکند که آن آیه، به وسیله این آیه نسخ شده است. چون ما زمان نزول بعضی از آیات را و اینکه بین 2 آیه کدام ناسخ است و کدام منسوخ، نمیدانیم. شاید کسی بگوید هر آیهای که متأخر آمد، چون بعداً در قرآن آمده، علی القاعده آن آیه ناسخ است. ولی در سوره اقرأ اولین آیهای که به پیغمبر اکرم نازل شد، این سوره در جزء آخر قرآن قرار داده شده است و قرآنی که در دست ماست و ما قائل به امر پیغمبر اکرم هستیم و نظم اینگونهای را در این آیات قرار دادهاند، سوره اقرأ و آیه اول این سوره در آخر قرآن قرار گرفته است. پس این روش، ضابطه و ملاک محض در این قضیه نیست.
نوع ششم، روایاتی هستند که برای بیان شأن نزول آیات قرآنی، زمان و مکانی که این آیات نازل شدهاند و خصوصیاتی که در قضیه موجود بوده است، وارد شدهاند و در این زمینه کتابهای اسباب النزول و کتابهای تفسیری داریم. از تفاسیر روائی در این مقوله تفسیر القرآن مرحوم محدث بحرانی، تفسیر نورالثقلین و در نزد اهل تسنن کتاب الدر المنصور سیوطی و امثالهم است. وقتی به شأن نزول آیات و خصوصیاتی که در قضیه وارد شده، دقت میکنیم، میبینیم که خود این روایات بیان کننده مراد از آیات هستند. بعضی از روایات مصداق انحصاری آیه را بیان میکنند. مثل آیه ولایت که حضرت علی (علیه السلام) در حال نماز بودند و سائلی آمد و ایشان در حال رکوع انگشتر خود را به او دادند. آیه خصوصیت، شأن نزول، مکان و زمان را بیان میکند و این میشود یک روایت. همچنین آیه و روایت انحصار را هم بیان میکند.
نوع هفتم از روایات، روایاتی است که بطن، تأویل و باطن آیات را بیان میکنند. مثلاً سوره مائده آیه 32 میفرماید اگر کسی، دیگری را بکشد در غیر اینکه در مقابل نفسی باشد و یا در زمین فساد کند، گو اینکه همه مردم را کشته است و اگر کسی احیاء نفس کند، گو اینکه همه مردم را احیاء کرده است. تأویل اعظم این آیه این است که دعا کند و او را به مسیر هدایت بخواند و دعوت کند و او هم استجابت کند.
در کتاب تأویل الآیات از سید شرف الدین استرآبادی که بسیاری از آیاتی که روایاتی در تأویل و بیان بطن آیات بیان شده، روایاتش را با آیه اشاره میکند. مثلاً در سوره الرحمن آیات 7 تا 9 امام صادق تأویلش را بیان میکند و میفرماید امام معصوم عادل است.
﴿ووضع الميزان﴾ والميزان أمير المؤمنين عليه السلام ونصبه لهم من بعده. قلت (ألا تطغوا في الميزان) قال: لا تطغوا في الامام بالعصيان والخلاف. قلت (وأقيموا الوزن بالقسط ولا تخسروا الميزان). قال: أطيعوا الامام بالعدل ولا تبخسوه من حقه. معنى قوله: هما "بحسبان" أي هما في عذابي. فالحسبان بالضم لغة العذاب ومنه قوله تعالى ﴿ويرسل عليها حسبانا من السماء﴾ الآية. والضمير في قوله هما، راجع إلى من وثب عليهم وهما الاول والثاني. وقوله تعالى: فبأي ألاء ربكما تكذبان 6 - تأويله: بالاسناد المتقدم قال: قوله تعالى ﴿فبأي ألاء ربكما تكذبان﴾ أي بأي نعمتي تكذبان ؟ بمحمد أم بعلي ؟ فبهما أنعمت على العباد.[2]
در تفسیر امام رضا (علیه السلام) میفرمایند معصیت امام را نکنید و در قبال امام و حجت خدا نافرمانی نکنید (باطنش را بیان میکند).
القمي عن الرضا (عليه السلام) الرحمن علم القرآن قال الله علم القرآن قيل خلق الانسان قال ذلك أمير المؤمنين (عليه السلام) قيل علمه البيان قال علمه بيان كل شئ يحتاج إليه الناس قيل الشمس والقمر بحسبان قال هما بعذاب الله قيل الشمس والقمر يعذبان قال سألت عن شئ فأتقنه ان الشمس والقمر آيتان من آيات الله تجريان بأمره مطيعان له ضوؤهما من نور عرشه وحرهما من جهنم فإذا كانت القيامة عاد إلى العرش نورهما وعاد إلى النار حرهما فلا يكون شمس ولا قمر وإنما عناهما لعنهما الله أوليس قد روى الناس إن رسول الله (صلى الله عليه وآله) قال إن الشمس والقمر نوران في النار قيل بلى قال أما سمعت قول الناس فلان وفلان شمسا هذه الأمة ونورها فهما في النار والله ما عنى غيرهما قيل النجم والشجر يسجدان قال النجم رسول الله (صلى الله عليه وآله) وقد سماه الله في غير موضع فقال والنجم إذا هوى وقال وعلامات وبالنجم هم يهتدون فالعلامات الأوصياء والنجم رسول الله صلوات الله عليهم قيل يسجدان قال يعبدان وقوله والسماء رفعها ووضع الميزان قال السماء رسول الله رفعه الله إليه والميزان أمير المؤمنين صلوات الله عليهما نصبه لخلقه قيل ألا تطغوا في الميزان قال لا تعصوا الامام قيل وأقيموا الوزن بالقسط قال أقيموا الامام بالعدل[3]
در بحار عبدالله بن سنان میگوید در مورد این آیه از حضرت سؤال کردم و ایشان فرمود کوتاه کردن موی شارب، سبیل، چیدن ناخن و امثالهم (اشاره به تقصیری دارد که از جمله اعمال حج است).
15 - معاني الأخبار: أبي، عن محمد العطار، عن سهل، عن علي بن سليمان، عن القندي، عن عبد الله بن سنان، عن ذريح المحاربي قال: قلت لأبي عبد الله عليه السلام:[4]
إن الله قد أمرني في كتابه بأمر فأحب أن أعلمه، قال: وما ذاك؟ قلت: قول الله عز وجل: ﴿ثم ليقضوا تفثهم وليوفوا نذورهم ﴾ قال: ﴿ليقضوا تفثهم﴾ لقى الامام ﴿وليوفوا نذورهم﴾ تلك المناسك، قال عبد الله بن سنان: فأتيت أبا عبد الله عليه السلام فقلت: جعلني الله فداك قول الله عز وجل: ﴿ثم ليقضوا تفثهم وليوفوا نذورهم﴾ قال: أخذ الشارب وقص الأظفار وما أشبه ذلك، قال: قلت جعلت فداك فان ذريحا المحاربي حدثني عنك أنك قلت له: ﴿ثم ليقضوا تفثهم﴾ لقى الامام ﴿وليوفوا نذورهم﴾ تلك المناسك؟ فقال: صدق ذريح، وصدقت، إن للقرآن ظاهرا وباطنا، ومن يحتمل ما يحتمل ذريح.
عبدالله بن سنان میگوید، گفتم ذریح محاربی این مطلب را از شما نقل کرده است، حضرت فرمود ذریح درست میگوید و تو هم درست میگویی. چون قرآن یک ظاهر و یک باطن دارد و چه کسی تحمل میکند آنچه را که ذریح تحمل کرد. یعنی باطن قرآن را برای همه بیان نمیکردند.