درس تفسیر استاد سید محسن حسینی‌فقیه

1403/08/10

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر سوره توحید / بیان نکاتی پیرامون عبارت «بسم الله الرحمن الرحیم» / بررسی متعلق باء

کلام در آیه بسم الله الرحمن الرحیم است. بای بسم الله، بای جاره و اسم، مجرور این باء است و این جار و مجرور، نیازمند متعلق هستند؛ متعلق آنها چیست؟

حضرت (علیه السلام) در روایت می‌فرماید یعنی بهذا الاسم اقرأ و اعمل هذا العمل، باسم الله یعنی بهذا الاسم، اقرأ و اعمل، این عمل را. مثلاً وقتی یک سوره را می‌خوانیم، می‌شود اقرأ یا در آغاز کاری بسم الله الرحمن الرحیم را می‌گوییم. اعمل هذا العمل، پس هم اقرأ و هم اعمل می‌توانند متعلق محذوف قرار گیرند. قرینه محذوف چیست و از کجا بفهمیم اقرأ یا اعمل است؟ به اعتبار آنچه بعد از آن واقع می‌شود (قرائت یا عمل).

بعضی از بزرگان هم وجه فوق را بیان کرده و می‌گویند ابتدأ قبل از بسم الله مقدر است، یعنی ابتدأ بسم الله. ابتدأ، چه قرائت و چه عمل باشد، یک واژه بوده، که هر دو را پوشش می‌دهد. ابتدأ، با بسم الله آغاز می‌کنم، که آنچه آغاز می‌کنم، اعم از قرائت یا عمل است.

بعضی از مفسرین، متعلق چهارمی را، به نام استعین در نظر گرفته‌اند. یعنی باء را بای استعانت و متعلق را استعین گرفته‌اند. استعین، به وسیله اسم الله درخواست کمک می‌کنم.

مرحوم آیت الله سید مصطفی خمینی در تفسیرشان می‌فرمایند المسألة الأولى عن متعلق الباء اعلم أن الباء تأتي لمعان: الاستعانة، والإلصاق، والقسم، والسبب، والحال، والظرفية، والنقل،[1] باء برای چند معنا می‌آید:

1- استعانت مثل: ذبحت بالسکین، با چاقو ذبح کردم، یعنی از چاقو برای ذبح حیوان کمک گرفتم.

2- الصاق مثل: مسحت برأسی، سرم را مسح کردم، یعنی مسح الصاق داشت و به سرم چسبیده بود.

3- قسم مثل: بالله افعل کذا.

4- سببیت مثل: ﴿فبظلم من الذین هادوا﴾،[2] به سبب ظلمی که از یهودیان شدند، کذا.

5- حال مثل: جاء زید بالثیابه. در حالی که با لباس‌های پوشیده، آمد.

6- ظرفیت مثل: فلان بالمشهد، فلانی در مشهد است.

7- نقل مثل: نقلت بزید، زید را از حالت مثلاً نشسته به حالت ایستاده نقل دادم.

یکی دیگر از معانی باء که البته معنا نیست، بلکه می‌گوییم استعمال باء به عنوان بای زائده و چون از باب زائده بودن، می‌گفتند حتماً تأکیدی در زائده هست، پس معنایی برای باء می‌شود. مثل ﴿کفی بالله شهیدا﴾،[3] که در اصل، کف الله شهیدا بوده. و تأتی لمعان اخر، معانی دیگری هم داریم، مثل بدل، مقابله، مجاوزه و گذشتن، استعلاء و غیر ذلک، نحویین این معانی را برای باء گفته‌اند.

ایشان می‌فرمایند طبعاً بعضی از این باءها با بعضی دیگر اختلاف معنا دارند. مثل ﴿ذهب الله بنورهم﴾[4] و کتبت بالقلم. این دو جمله یا واو قسم، به یک معنا برگشت نمی‌کنند. ذهب الله بنورهم، بای تأدیه و کتبت بالقلم، بای استعانت است. شاید این کلام در راستای پاسخ به فرمایش مرحوم آقای آخوند است که در کفایه می‌فرمایند همه معانی بای جاره، به یک یا دو معنا برگشت می‌کند. ایشان می‌خواهند بگویند حروف جار، که یکی از آنها باء در بسم الله است، باءهایی که در استعمالات عرب به کار برده می‌شود، به یک معنا قابل ارجاع نیستند. تعداد زیادی از مواردی که گفتیم و در کتب ادبی نقل شده، بازگشت به یک معنا دارند و اگر از آنها، معانی متعددی برداشت می‌کنیم، به اعتبار کلماتی است که بعد از باء آمده و با توجه به آن کلمه، معنا را عوض کرده و می‌گوییم اینجا باب فلان معناست. مثلاً در کتبت بالقلم، باء با معنای ذهب الله بنورهم فرق می‌کند، اما گاهی هم به یک معنا بازگشت می‌کند.

ایشان در بحث اوامر تصریح کرده و می‌فرمایند اوامر به چند معنا برگشت می‌کند؟ فرض کنید به یک یا دو معنا و به اعتبار قرائن و استعمالات به کار رفته، معانی، متفاوت می‌شود مثل طلب و امر یا طلب و شأن. در باء هم این حرف هست.

جار و مجرور نیازمند متعلق است و متعلقش گاهی مذکور یا محذوف یا مقدم یا مؤخر یا فعل یا مشتق اسمی (یعنی مشتقی که درون خودش معنای وصفی داشته باشد) است. در ادبیات خواندیم که چون یک مرکب ناقص و جمله ناقصه است و جمله ناقصه باید به یک متعلق تکیه کند تا جمله یصح السکوت علیه شود. مثلاً زید ذابح بامر، در کلمه بامر، باء می‌شود بای تأدیه و بامر، جار و مجرور و متعلق به ذابح بوده و می‌شود متعلقی که یک مشتق اسمی است. مشتق اسمی در مقابل مشتق فعلی است، چون فعل هم مشتق است. مثلاً باب افعال از ثلاثی مجرد مشتق شده. اما آیا مشتق فعلی، فعل است یا مشتق اسمی؟

اگر متعلق، مذکور باشد (در کلام ذکر شود)، جای حرفی نیست. در جمله ﴿ذهب الله بنورهم﴾[5] ، کلمه بنورهم، متعلق به ذهب می‌شود. اما اگر متعلق، محذوف باشد، حدود 20 احتمال یا بیشتر، در مسئله هست.

ایشان می‌فرمایند آیا یک محذوف معین را بگیریم؟ یعنی بگوییم حتماً فلان شیء محذوف است یا به حسب موارد استعمال، موارد محذوف، متعدد است، که بهترین حرف، همین است. همیشه یک محذوف را نمی‌گیریم و به اعتبار موارد استعمال و قرائنی که آمده و اراداتی که متکلم کرده، طبعاً محذوف و متعلق، مختلف شده و تردیدی در آن نیست. مثلاً در جمله زید فی الدار، محذوف، کائن است، یعنی زید کائن فی الدار. اما اگر مثلاً به قرینه‌ای، بحث ذبح کردن باشد، می‌گوییم ذبح فلان بالمقراض و زید بالسکین. در اینجا چه چیزی را در تقدیر می‌گیریم؟ ذبح یا ذابح. طبعاً مقدر در موارد مختلف، متعدد خواهد بود.

در ما نحن فیه هم در این باره، موارد متعددی بیان شده. یعنی بسم در بسم الله الرحمن الرحیم.

فراء گفته ابدأ بسم الله (به صیغه امر)، با بسم الله شروع کن.

زجاج گفته ابتدأت بسم الله (مقدر)، با اسم الله، ابتدا و شروع کردم. بسم الله در اینجا، در جایگاه مفعول قرار می‌گیرد.

بعضی‌ گفته‌اند ابتدائی بسم الله، در اینجا بسم الله می‌شود خبر و در موضع رفع قرار می‌گیرد، چون جایگاه خبر را دارد.

دیگری گفته ابتدائی مستقر و ثابت بسم الله، در اینجا بسم الله، خبر واقع نشده، بلکه متعلق به خبر و در موضع نصب بوده و عامل نصبش کلمه ابتدائی است. در جمله ابتدائی بسم الله موجود و ثابت، بسم الله می‌شود متعلق به ابتدا و فرق کرد، چون بسم الله، متعلق مذکور است. ابدأ یا اقرأ را اگر ابدئ یا اقرئ (متکلم وحده) بگیریم، تکرار وجه اول هم نیست یا قولوا بسم الله (این موارد در تفسیر تبیان بیان شده).

ایشان می‌فرمایند وقيل: لا يجوز تقدير جملة ابتدائي[6] کدام وجه؟ ابتدائی بسم الله موجود و ثابت. جایز نیست. لصيرورة الباء للصلة، فيحتاج إلى الخبر، ابتدائی بسم الله، شد مبتدا و نیاز به خبر (ثابت و موجود) داریم، که می‌شوند محذوف.

مجمع هم این مطلب را گفته و اشکالش این است که لا یجوز و فیه ان ذلک تابع لقصد المتکلم، اگر نیازمند به حذف خبر باشیم و بخواهیم در تقدیر بگیریم، تابع قصد متکلم است. متکلم، این بسم الله را متعلق به چه چیزی گرفته؟ ممکن است بگوییم متعلق به ابتدائی بسم الله گرفته، که بعد ابتدائی بسم الله موجود. البته طبق این وجه، هم مبتدا و هم خبر، محذوف هستند و حذف در این وجه زیاد است. چون ابتدائی (مبتدا) در تقدیر و محذوف بوده و کائن و موجود و ثابت (خبر) هم محذوف است و طبق این وجه باید 2 محذوف داشته باشیم. وقيل: إن المحذوف جملة - فعلية كانت أو اسمية - تكون متأخرة، محذوف یک جمله (فعلیه یا اسمیه) متأخر است. چرا می‌گویند محذوف، جمله، اعم از فعلیه یا اسمیه و متأخر باشد؟ چون اسم شریف بسم الله، آنقدر گرامی و ارزشمند است که هیچ چیزی نباید بر آن، مقدم باشد، در حالیکه اگر ابتدائی، ابدأ، اقرأ، اعمل، استعین و غیره در تقدیر باشد، معنایش این است که بر اسم الله مقدم شده‌اند. بلکه به خاطر رعایت کرامت اسم الله، باید بگوییم متعلقش در تقدیر، حتماً بعد است.

نکته دوم مناسب با متعارف از استعمال بوده و استعمال متعارف هم همین است. چون مثلاً وقتی مسافر بار سفر می‌بندد، می‌گوید بسم الله و معنایش این است که بسم الله ارتحل، ارتحال می‌کنم و به سفر می‌روم. یا ذابح یا هر فاعلی که در فعلش می‌گوید بسم الله، در واقع چیزی را که بسم الله، مبدأ برای آن است، در تقدیر گرفته. یعنی می‌خواهد بگوید بسم الله اذبح یا بسم الله اقرأ و امثالهم.

وإنما قدر المحذوف متأخرا لأن الأهم من الفعل والمتعلق به هو المتعلق به[7] (اما ظاهراً باید بخوانیم لان الاهم من الفعل و المتعلق بالفعل هو المتعلق به)، چون چیزی که از فعل و متعلق به، مهم‌تر است، چیزیست که متعلق به فعل (جار و مجرور) است. اهم از فعل و آنچه که فعل متعلق به آنست، یعنی و المتعلق الفعل به، که در واقع این فعل به بسم الله تعلق دارد. البته بسم الله به فعل تعلق دارد. این را چگونه معنا کنیم؟ مگر اینکه متعلق اصطلاحی نگیریم و متعلق لغوی معنا کنیم. اهم از فعل و آنچه که فعل متعلق به آنست، می‌شود متعلق به، که آن هم می‌شود بسم الله.

وكانوا يبدؤون بأسماء آلهتهم، فيقولون: " باسم اللات والعزى "، فوجب أن يقصد الموحد معنى اختصاص اسم الله عز وجل بالابتداء والتقديم وتأخير الفعل.

ایشان می‌فرمایند در زمان جاهلیت به اسماء آلهتهم فیقولون بسم اللات و العزی آغاز می‌کردند، که اینجا موحد هم باید معنای اختصاص اسم الله عز و جل را به ابتدا و التقدیم و تأخیر الفعل قصد کند، یعنی او هم مثلاً بگوید بسم الله ابتدأ. چون آنها با اسم لات و عزی شروع کرده و می‌گفتند بسم اللات و العزی و ما می‌گوییم بسم الله ابتدأ. پس جای محذوف را در تقدیر کجا می‌گیریم؟ بعد.

اما در بعضی جاها داریم که متعلق ذکر و مقدم شده. مثل سوره مبارکه علق، که می‌فرماید اقرأ بسم ربک، که متعلق بسم، اقرأ است و اقرأ هم مقدم شده. پس معلوم می‌شود این وجه هم استعمال حسن بوده و مشکلی ندارد.

نتیجه اینکه هم می‌توانیم متعلق را اسم بگیریم مثل ابتدائی بسم الله ثابت، هم فعل بگیریم و هم مقدم یا مؤخر بگیریم.


[1] تفسير القرآن الكريم، الخميني، السيد مصطفى، ج1، ص93.
[2] نساء/سوره4، آیه160.
[3] الرعد/سوره13، آیه433.
[4] بقره/سوره2، آیه17.
[5] بقره/سوره2، آیه17.
[6] تفسير القرآن الكريم، الخميني، السيد مصطفى، ج1، ص94.
[7] تفسير القرآن الكريم، الخميني، السيد مصطفى، ج1، ص95.