1401/03/05
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: روشهای تفسیری قرآن کریم/ تبیین روشهای تفسیری / نقد نظر علامه طباطبایی پیرامون تفسیر اجتهادی قرآن به قرآن
نقد روش مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر المیزان
ایشان در این روش فرمایشاتی داشتند که ما به آنها اشاره کردیم. از جمله آن فرمایشات و مطالب یکی این بود که ایشان فرمودند ما روایاتی داریم که میگویند و من زعم أن کتاب الله مبهم فقد هلک و اهلک. واضح است که معنای ظاهری این تعبیر این است که کتاب خدا مبهم نیست.
در مقام پاسخ میگوییم واضح است که کتاب خدا مبهم نیست؛ اما معنایش این نیست که تمام آیات کتاب یک به یک روشن هستند؛ در این صورت متشابهات قرآن چه میشود؟ معنایش این است که در قرآن ابهامی برای اهلش- یعنی اهل بیت (علیهم السلام) که إنما یعرف القرآن من خوطب به یا بعد از بیان اهل بیت (علیهم السلام) ابهامی برای انسان باقی نمیماند و متوجه میشود که قرآن بسیار زیباست- نیست اما اینکه قرآن اصلاً ابهامی نداشته باشد، اول کلام است.
مرحوم علامه حلی هم در الفین، صفحات 200 و 201 تعداد 2000 فضیلت از فضایل امیرالمؤمنین (علیه السلام) را نقل میکنند و تعبیرشان در مورد این سخن این است که جمیع ما فی القرآن معلوم. ایشان میفرمایند و هذا قول یعلم بطلانه بالضروره، بطلان این سخن بدیهی است. لوجود مواضع کثیره من الکتاب و السنه، چون موارد فراوانی از کتاب و سنت داریم. قد اشکل علی کثیر من العلما، فهم قرآن و اینکه مراد چیست بر بسیاری از علما دارای مشکل است.
به علاوه ما میگوییم:
اولاً بر هر کسی مشکل است که مراد قرآن چیست.
ثانیاً با توجه به اینکه هر عالم و مفسری برداشتی غیر از برداشت دیگری دارد، معنایش این است که پس در آن ابهام وجود دارد. وجود چنین ابهاماتی که به عینه بر یک شیء به قطع برسند اینها را عاجز کرده است.
به علاوه به فرض که برای مفسر علم شخصی حاصل شود- از این بالاتر نیست- وقتی برای غیر، علم حاصل نشود چه ارزشی- برای غیر- دارد؟ چون فرض این است که از این راه برای دیگری علم حاصل نمیشود و انسان نمیتواند بپذیرد. البته اگر یک بار معصوم (علیه السلام) میفرماید مراد این است، برای انسان علم حاصل میشود اما برای غیر معصوم حاصل نمیشود و جالب این است که مرحوم علامه طباطبایی میفرمایند وأمّا سائر الامّة من الصحابة أو التابعين أو العلماء فلا حجّية لبيانهم، بیان اینها اصلاً حجت نیست.
به علاوه این کار، کار خطیر و دارای لغزشهایی است به همین خاطر ما را از تفسیر قرآن به رأی بر حذر داشتهاند. لذا به نظر میرسد این نکته هم قابل بررسی است.
مرحوم علامه طباطبایی در این مقوله فرمایشی دارند؛ ایشان در حاشیهای که بر کتاب کفایه دارند، فرمودند خدای متعال میفرماید ﴿أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً﴾[1] ، آیا در قرآن تدبر نمیکنند که اگر از غیر ناحیه خدای متعال بود در آن اختلاف فراوان پیدا میکردند؟ ایشان میفرمایند از این آیه 3 استفاده میکنیم:
1- ظهور کتاب حجت است.
2- یدل علی عدم حاجت الکتاب فی انکشاف مراداته إلی الخارج عنه، برای فهم مرادات کتاب نیاز به غیرش- کتاب- نداریم.
3- لازمه ایجاب الفحص عن المخصص فی عمومات الکتاب، در عمومات کتاب باید فحص از مخصص کنیم. لکن لا کل مخصص بل المخصص الواقع فی نفس الکتاب، مخصصهایش هم باید در قرآن آمده باشد.
الحق ان في المقام تفصيلا و بين الكتاب و السنة فرقا توضيح ذلكان قوله تعالى أ فلا يتدبرون القرآن و لو كان من عند غير اللّه لوجدوا فيهاختلافا كثيرا(الآية)كما يدل على حجية ظهور الكتاب كما سيجيءكذلك يدل على عدم حاجة الكتاب في انكشاف مراداته إلى الخارج عنهو لازمه إيجاب الفحص عن المخصص في عمومات الكتاب لكن لا كلمخصص بل المخصص الواقع في نفس الكتاب.و اما نحو قوله تعالى ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا الآية)مما يجعل بيان الرسول و هو السنة حجة فهو و ان كان مقتضاه حجيةالمخصص الواقع في السنة و لزوم التخصيص به لكن الآيات النازلة فيغير الأحكام الفرعية كما أحيلت إلى البيان النبوي فيها كذلك أحيلتإلى العقول و لازم ذلك كفاية البيان الكتابي في كشف المراد عنها على ان سياق الآية السابقة أعني قوله تعالى أ فلا يتدبرون إلخ كاففي ذلك حيث ان لازمها ان الكتاب نفسه رافع للاختلاف حتى عند منلا يصغى إلى قول الرسول صلى اللَّه عليه و آله كما ان لازم سياقه عدم كفاية البيان العقليفي كشف المراد و رفع الاختلاف لإثباته الاختلاف في إدراكات العقولو نفيه الاختلاف في القرآن و معناه نفى اعتبار البيان العقلي في كشفمراداته أعني التفسير بالرأي فافهم ذلك. فظهر بما ذكرنا:أولا ان عمومات الكتاب في غير الأحكام الفرعية يقتصر فيالفحص عن مخصصها بما في الكتاب من غير لزوم التعدي إلى السنة و منغير جواز التعدي إلى العقل و الرّأي في التفسير.و ثانيا ان عموماته في الأحكام الفرعية و عمومات السنة يجبالفحص فيها مطلقا.و ثالثا أيضا تبين ان التفسير بالبيان العقلي غير جائز.فان قلت كيف ذلك و لو بطل العقل عن الحجية بما يحتاج فيثبوت حجيته إلى العقل استلزم ذلك المحال و هو ظاهر على ان القرآننفسه يحيل الناس إلى العقول.[2]
ایشان در حاشیه کفایه، جلد اول، صحفه 162 بر خودشان اشکال میکنند و میفرمایند و أما نحو قوله و ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا، معلوم میشود که بیان پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)- سنت- حجت است. لذا از مقتضای این دلیل استفاده میشود که مخصصی که در سنت است، حجت است. آیاتی که در غیر مسائل فقهی است هم احاله به بیان نبوی است و هم احاله به آیات و با خود آیات مشکل فهم آیات دیگر حل میشود. لازمه این سخن این است که در آیات الاحکام فقط میتوانیم خبر واحد را با سنت تخصیص بزنیم- این دلیلی است که ایشان برای اثبات مدعایشان میآورند-.
ما میگوییم این اختصاص از کجا آمده؟ و چه کسی گفته فقط میتوانیم آیات الاحکام و مباحث فقهی- عمومات و اطلاقات قرآنیه- را با روایات و مخصصات تخصیص بزنیم؟ و اختصاص دادن شما به بحث آیات الاحکام و آیات فقهیه از چه بابی است؟
ایشان میفرمایند به علاوه سیاق آیه سابقش- ﴿أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً﴾[3] - بر این مطلب کافیست که لازمهاش میخواهد بفرماید کتاب رافع اختلاف است؛ حتی اگر کسی اصلاً به قول پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) گوش ندهد. فظهر بما ذكرنا:أولا ان عمومات الكتاب في غير الأحكام الفرعية يقتصر فيالفحص عن مخصصها بما في الكتاب من غير لزوم التعدي إلى السنة و منغير جواز التعدي إلى العقل و الرّأي في التفسير.
ایشان در بخش دیگری از حاشیه کفایه، جلد 2، صفحه 208 شبیه این بحث را تکرار میکنند.
در مقام پاسخ میگوییم:
پاسخ اول: شما از یک طرف فرمودید ما شأن الهدی یهتدی بهدایت سواه و کیف یتبین ما هو تبیان کل شیء بشیء دون نفسه؛ آیا این سخن با سخن عمر- که گفت حسبنا کتاب الله- فرق میکند؟ در این صورت فقط در وادی احکام نیاز به غیر کتاب خدا داریم.
ما میگوییم اینکه نیاز به غیر کتاب فقط در وادی احکام باشد، این تخصیص از کجا آمده است؟ آیا معنای حسبنا کتاب الله غیر از این است؟ لذا دومی که این حرف را زد نقشآفرینی اهل بیت (علیهم السلام) را در مقام فهم و تطبیق قرآن حذف کرد و پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) که فرمودند إنی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی ما إن تمسکتم بهما لن تزلوا بعدی ابدا، آیا کلمه بهما یعنی فقط آیات الاحکام؟
پاسخ دوم: ما میگوییم قرآن نور، هدی و تبیان لکل شیء است اما آیا معنایش این است که همه میتوانند بفهمند یا فقط اهل بیت (علیهم السلام) باید بفهمند و تبیین کنند؟
لذا اتفاقاً فرمایشی که ایشان میفرمایند، به نظر میرسد با آنچه که اجماع بزرگان امامیه است و در علم اصول هم فرمودهاند- ظاهر قرآن حجت است- ناسازگار است. اما آیا تمام قرآن- آنچه که ما به آن میرسیم- برای ما حجت است؟ آیا هر ظاهری که هر مفسری از جمع بین آیات و مخصصات به آن رسید، حجت است؟
به علاوه چند درصد از آیات غیر فقهی ما در فهمش هیچ نیازی به غیر قرآن ندارد؟ با مخصصات روائی چه میکنید؟ مائیم و آیات و روایات اهل بیت (علیهم السلام) در مقام تخصیص و تقیید اطلاقات و عمومات قرآنی که در بحث عقاید و معارف است. آیا باید این روایات را دور بریزیم؟ آیا اهل بیت (علیهم السلام) این روایتها را فقط برای کسانی فرمودهاند که نمیتوانند بفهمند ظواهر آیات قرآن چیست؟ یعنی برای ملاهایی که ضرب قرآن بعضه ببعض میکنند، آیا نیاز به روایات اهل بیت (علیهم السلام) نیست؟ آیا من- مفسر- فهم خود را به روایتی که امام معصوم (علیه السلام) فرموده، ترجیح میدهم و آن را کنار میگذارم؟
به تعبیر دیگر حق یعنی هم آن و هم این و لااقلش این است که باید این مقدار را اعتراف کنید. آیا حق 2 تا میشود؟ اگر با هم مخالف در آمدند چه میشود؟ اگر من از راه قرآن به اطلاقی رسیدم و تخصیصی زدم، در حالیکه روایت تخصیص دیگری زده بود و مثلاً تخصیص مرا قبول نداشت، در این صورت آیا من میخواهم بگویم تخصیصی که من برداشت کردم بر تخصیص روایتی که شرایط حجیت دارد، مقدم است؟ واقع 2 چیز مخالف هم نیست؛ در این صورت کدام یک را اخذ کنم؟ در واقع اشکالات متعدد در پرتو این سخن لازم میآید.
لذا ما هم قائل هستیم که ظواهر قرآن حجت است اما همه قرآن اینگونه نیست که ظواهری داشته باشد و برای نوع در این مقوله روشن باشد. به علاوه ما وجدان میکنیم که عقول مردم اصلاً نمیتواند بیانات قرآن را کماکان هو الواقع در تمام آیات بفهمد.
ایشان وقتی محکم و متشابه را معنا میکردند، در معنای سیزدهم محکم و متشابه میفرمایند أی ما قیل المحکم ما للعقل إلیه سبیل و المتشابه بخلافه. متشابهات قرآن را چه کنیم؟ از کجا معلوم که این محکمی- که من فکر کردم محکم است- از متشابهات نباشد؟
إن علینا بیانه
﴿انزلنا إلیک الذکر لتبین للناس﴾
﴿ما انزلنا علیک الکتاب إلا لتبین لهم الذی اختلفوا فیه و هدی و رحمه لقوم یؤمنون﴾
﴿و ما یعلم تأویله إلا الله و الراسخون فی العلم﴾
﴿بل هو آیات بینات فی صدور الذین اوتوا العلم﴾
در ادامه ایشان به آیات فوق استدلال کردند ﴿مثل بل هو آیات بینات فی صدور الذین اوتوا العلم﴾. درست است که قرآن آیات بینات هستند اما در نزد کسانی که به آنها علم خاص عنایت شده است- مراد اهل بیت (علیهم السلام)-.
ایشان اشکال میکنند و میفرمایند إن هذه الروایه بصدد بیان اکمل الافراد لا حصرها فیهم علیهم السلام، اینها کاملترین افرادی هستند که ﴿آیات بینات فی صدور الذین اوتوا العلم﴾ هستند اما منحصر در این خاندان- اهل بیت (علیهم السلام)- نیست و غیر این خاندان هم جزء ﴿فی صدور الذین اوتوا العلم﴾ هستند.
ایشان در روایتی در کافی میفرمایند باسناده عن العبدی عن ابی عبدالله فی قول الله عز و جل بل هو آیات بینات فی صدور الذین اوتوا العلم قال هم الائمه. در اینجا تصریح شده که مراد ائمه (علیهم السلام) هستند. و در کافی و بصائر الدرجات با چند طریق نقل شده است. و هو من الجری بمعنی انطباق الآیه علی اکمل المصادیق، مراد از این آیه اکمل المصادیق است- به دلیل روایت زیر-.
وهذا المعنى [اى کون المراد من الذین اوتوا العلم الائمه (ع)] مرویّ فى الکافى وفى بصائر الدرجات بعدّة طرق. وهو من الجرى بمعنى انطباق الآیة على اکمل المصادیق، بدلیل الروایة الآتیة:
وفى البصائر باسناده عن برید بن معاویه عن ابى جعفر (ع) قال قلت له: بل هو آیات بیّنات فى صدور الذین اوتوا العلم فقال: انتم هم. من عسى ان یکونوا؟
حضرت (علیه السلام) به مخاطب فرمودند شما هم آنها هستید چه کسی قرار است باشد؟
ما میگوییم:
اولاً شما در فهم آیه ﴿بل هو آیات بینات فی صدور الذین اوتوا العلم﴾ به روایت مراجعه میکنید! یعنی خودتان مبتلا به مناقشهای که دارید، شدید؟ و مراد از آیه﴿بل هو آیات بینات فی صدور الذین اوتوا العلم﴾ اکمل افرادی نیست، بلکه حصر است اما شما میگویید اکمل است. به چه دلیل؟ میگویید به دلیل روایت.
ثانیاً وقتی حضرت (علیه السلام) میفرمایند من عسی أن یکونوا غیرنا؟، چه کسی است که میخواهد فی صدور الذین اوتوا العلم غیر از ما مراد باشد؟ پس با توجه به اینکه در نصوص دیگر به این جهت تصریح شده، نصوص دیگر را هم بیاورید تا ببینید که در آنها به این مطلب تصریح شده است.
ثالثاً به علاوه صاحب کتاب المنهج الصحیح فی تفسیر القرآن میفرمایند لم نجد ما نقلها فی بصائر الدرجات، ایشان در بصائر الدرجات آدرس دادهاند- ولی ما پیدا نکردیم (نه در حروفچینی و نه در سنگی)- و إنما الموجود فیه من روایت برید بن معاویه هکذا قلت له قول الله بل هو آیات بینات فی صدور الذین اوتوا العلم قال إیانا أنا، إیانا یعنی تقدیم ما حقه التأخیر که یفید الحصر. إیانا أنا یعنی خدای متعال فقط ما را در این آیه قصد و اراده کرده است.
رابعاً اتفاقاً مرحوم صفار در بصائر الدرجات یک تعبیر از ابی جعفر دارد. ایشان صدر روایت اول را با ذیل این روایت مخلوط کرده و یک استدلال شده است. راوی میگوید امام باقر (علیه السلام) فرمودند قال انتم هم. چه کسی قال انتم هم؟ قال ابو جعفر من عسی أن یکونوا. در مورد کلمه قال به قول ایشان احتمالاً اشتباه شده و قال دوباره نیامده، بلکه میگوید قال ابو جعفر بعد ما قال، بعد بگوییم انتم هم، پس در اینجا باید یک قائل دومی غیر از قائل اول باشد. یعنی چه کسی قال انتم هم؟ روایت میگوید قال انتم هم قال ابو جعفر من عسی أن یکونوا که دو روایت با هم مخلوط شده است. لذا این روایت قابل فهم و استفاده نیست.
به علاوه روایات زیادی- که به قول ایشان حدود 20 روایت از آنجا داریم که از آنها استفاده میشود که قلت (راوی) میگوید منهم یا انتم هم، آیا شمائید آن صدور الذین اوتوا الکتاب؟- امام (علیه السلام) در پاسخ فرمودند من عسی أن یکونوا یا من عسی أن یکونوا غیرنا، چه کسانی قرار است یا قرار بوده غیر از ما باشند؟ پس انتم هم عبارت سائل و راوی است نه عبارت امام (علیه السلام) که به راوی گفته باشند شما آنها هستید. بلکه راوی میگوید انتم هم، شمائید و حضرت (علیه السلام) میفرمایند غیر از ما قرار بوده چه کسانی باشند.
لذا فهم و تبیین این روایت هم مقداری مبتلا به اشکال است.
به علاوه گفتیم روایاتی که در بصائر الدرجات نقل شده، لفظ غیرنا در انتهای این روایت آمده و جالب است که تفسیر المیزان لفظ غیرناها را در مقام نقل نیاورده است.
مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ: عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ، وَ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْخَطَّابِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(عَلَيْهِ السَّلاَمُ)، قَالَ: قُلْتُ لَهُ: بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ؟ فَقُلْتُ لَهُ: أَنْتُمْ؟ فَقَالَ: «مَنْ عَسَى أَنْ يَكُونُوا؟، تصریح شده که انتم هم فرمایش امام (علیه السلام) نیست بلکه سؤال راوی است و امام (علیه السلام) میفرمایند قرار است مرادش غیر از ما چه کسی باشد؟ پس نه اینکه امام (علیه السلام) فرموده باشند شماها هستید بلکه تصریح میکنند که شماها نیستید و ما خاندان هستیم.