1400/09/24
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: روشهای تفسیری قرآن کریم/ تبیین روشهای تفسیری / پاسخ علامه طباطبایی به روش تفسیر قرآن به قرآن و نقد آن
بیان مسالک و روشهای تفسیر قرآن
یکی از این روشها، به اصطلاح بعضی از معاصرین روش قرآنبسندگی است. اما مراد این است که معانی آیات قرآن با خودش قابل فهم است. در تفاصیل احکام و یا تفاصیل بعضی از امور مثل خصوصیات بهشت و جهنم نیاز به وحی و بیانات معصومین (علیهم السلام) داریم، اما قرآن خودش آنها را توضیح میدهد و نیازمند به غیر نیست!
در تفسیر المیزان مرحوم علامه طباطبایی ظاهراً فرمایشاتی دارند که به نظر میرسد با روش تفسیری قرآنبسندگی مطابقت دارد. ایشان میفرمایند وقتی قرآن نور، هدایت و بیان برای همه مردم است، چرا نیازمند به شیء دیگر باشد؟ چیزی که خودش نور، هدایت و بیان برای همه مردم است، نیازمند به غیر نیست. در مقام پاسخ میگوییم:
اولاً این نور ما را به نور دیگری میرساند. به تعبیر دیگر این نور در دل خود نور روایات را دارد. یعنی گاهی انسان یک نوری را به دست میگیرد که آن نور اطراف خود را روشن میکند، اما گاهی آن نور برای پرتوافکنی و قوت بیشتر در دل خودش چراغها و نورهای دیگری را برمیافروزد و از مجموعه آنها برای نورانیت در اطراف انسان استفاده میشود. پس اینکه این نور در دل خودش نور دیگری داشته باشد، مانعی در آن نیست. یعنی گاهی نوری انسان را راهنمایی میکند تا به سراغ منبع نورانی دیگری برود.
ثانیاً قرآن کتاب هدایت است و ما هم قبول داریم. ﴿ذلک الکتاب لاریب فیه هدی للمتقین﴾ اما در فهم معنا باید به چه کسی مراجعه کرد؟ از کجا میدانیم این چیزی که از آن استفاده میکنیم، ما را هدایت میکند؟ شاید اشتباه میکنیم که آن آیه را با این آیه تفسیر میکنیم و از کجا میدانیم که به هدایت رسیدیم؟ درست است که قرآن کتاب هدایت است، ولی این کتاب هدایت میگوید بیان این کتاب را باید پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) انجام دهد. ﴿وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ﴾[1] . از کجا معلوم برداشتی را که از آن آیه به دست آوردیم و میخواهد ملاک و سنگ محک قرار بگیرد، درست فهمیدیم که بعد با فهم آن آیه، این آیه هم درست معنا شود.
در ادامه ایشان میفرمایند ما 2 راه داریم:
راه اول این است که هر کاری میخواهیم بکنیم، بعد تعقل کنیم و بعد قرآن را بر این برداشت حمل کنیم. ایشان میفرمایند این راه غلط است. ما هم قبول داریم. اینکه انسان ابتدا هر کاری میخواهد انجام دهد، بعد روایات را بر برداشتش از آیات حمل کند. به تعبیر دیگر یعنی به خاطر حمل روایات بر معنای استنباطی آن از آیات، در روایات دخل و تصرف کند.
راه دوم این است که با استفاده از آیات قرآن، آیات را بفهمیم.
ما میگوییم در اینجا راه سومی هم هست. اگر آیهای را دیدیم، ابتدا به روایات معتبره مراجعه کنیم و ببینیم روایات در مورد این آیه چه توضیحی دادهاند. البته نه تأویل و باطن (سر جایش محفوظ) بلکه استظهار از آیه مراد است. حضرت (علیه السلام) میفرمایند مراد آیه این است. بعد اگر از روایات چیزی به دست نیاوردیم، به آیات مراجعه کنیم و اگر ظهوری برای ما شکل داد، قائل به حجیتش هستیم. ولی آیا نباید این بهره و جایگاه را به روایات حتی برای بیان استظهار و ظاهر آیات بدهیم؟! این اول کلام است.
اگر روایتی با نص صریحِ آیهای و یا با حکم عقل قطعی فطری مخالفت داشت، ما نمیپذیریم.
سؤال: آیا واقعاً روایاتی داریم که با حکم عقل فطری و یا با نص قطعی آیات مخالف باشند؟ ما ندیدیم. به فرض هم داشته باشیم، این روایات را کنار میگذاریم، چون این روایات محل بحث ما نیستند، بلکه محل بحث ما روایاتی است که مبین معنای آیه قرآن است. به علاوه اهل بیت (علیهم السلام) همین شیوه را برای ما تبیین کردهاند.
مرحوم شیخ صدوق در معانی الاخبار میفرمایند: قال رسول الله صلىاللهعليهوآله: اتقوا تكذيب الله. قيل : يا رسول الله وكيف ذاك؟ قال : يقول أحدكم : قال الله ، فيقول الله : كذبت لم أقله. أو يقول : لم يقل الله ، فيقول الله عزوجل : كذبت قد قلته. [2]
بر حذر باشید از تکذیب خدای متعال؛ چگونه میخواهد تکذیب خدای متعال صورت بگیرد؟ اینکه بگوییم خدای متعال اینگونه گفته است و این آیه به این صراحت، این را نمیگوید. آیا من اگر با یک آیه دیگر استظهاری به ذهنم رسید، آن را به خدای متعال اسناد بدهم و یا اگر معصوم (علیه السلام) توضیحی داده، از توضیح او استفاده کنم؟ اگر یک بار یقین کردم، یقین بحث دیگری است.
خدای متعال در قرآن نسبت به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) میفرماید: ﴿وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ﴿٤٤﴾ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ﴿٤٥﴾ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ﴿٤٦﴾ فَمَا مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ [3] ، چه کسی میتواند جلوی ما را بگیرد؟ حتی پیامبر ما اگر بعضی از حرفها را که ما نگفتیم، به ما ببندد، بقیه چه میشوند؟
مرحوم علامه حلی در کتاب الفین در مقام رد اینکه هر چیزی که در قرآن هست، معلوم است، میفرمایند: وهذا قول يعلم بطلانه بالضرورة لوجود. مواضع كثيرة من الكتاب والسنة قد أشكل على كثير من العلماء وأعياهم القطع فيها على شئ بعينه [4] ، به فرض که برای یک مفسر، علمی حاصل شد، البته این علم، علم شخصی اوست و ارزشی برای دیگری ندارد.
اتفاقاً مرحوم علامه طباطبایی میفرمایند وأما سائر الأمة من الصحابة أو التابعين أو العلماء فلا حجية لبيانهم لعدم شمول الآية وعدم نص معتمد عليه يعطي حجية بيانهم على الإطلاق [5] . ما میگوییم این روش، ما را ظناً به واقع میرساند، چون ظهور است و قطعی نیست. اگر شارع از این شیوه ما را نهی کرد، من فسّر القرآن برأیه، ضرب القرآن بعضه ببعض و امثالهم. ممکن است بگویند اینکه تفسیر قرآن به رأی نیست، بلکه تفسیر قرآن به قرآن است. آن آیه که ملاک و مرجع است، بر اساس رأی و برداشت خودم فهمیدم. ما نمیگوییم ظواهر قرآن حجت نیستند، بلکه میگوییم ترتیب فهم ظواهر قرآن چگونه باید باشد.
ایشان در جلد 3 صفحات 76 تا 87 این نکته را بیان کرده و میفرمایند قوله صلىاللهعليهوآلهوسلم من فسر القرآن برأيه ، الرأي هو الاعتقاد عن اجتهاد وربما اطلق على القول عن الهوى والاستحسان [6] . ایشان میفرمایند برأیه اضافه شده به این ضمیر و معلوم میشود که رجوع به آیات قرآن، رجوع به رأیه نیست بلکه تفسیر قرآن به قرآن است.
ما میگوییم مراد از تفسیر قرآن برأیه این است که میگوید به رأی صرف خودت عمل نکن. اما آیا تفسیر قرآن به علاوه روایات، تفسیر به رأی است؟ چطور قرآن با برداشت خودم از آیه دیگر، تفسیر به رأی نیست ولی تفسیر قرآن به علاوه روایات معتبره تفسیر به رأی است؟! اگر آن تفسیر به رأی نیست، اینکه به طریق اولی تفسیر به رأی نیست. آنها معصوم (علیه السلام) و قرآن ناطق هستند، قلبشان ظرف قرآن است و کسانی هستند که علم کتاب در نزد آنهاست و طبیعی است که اگر به طریق اولی به روایات آنها مراجعه کنیم، فراتر از تفسیر به رأی است و تفسیر به رأی نخواهد بود.
به علاوه در کتاب المنهج الصحیح فی تفسیر القرآن صفحه 225 میفرمایند إن المراد من التفسیر بالرأی حمل اللفظ علی خلاف ظاهره أو احد احتمالیه، لرجحان ذلک فی نظره القاصر، یا تفسیر قرآن به حسب اقتضاء آراء، قیاسات، استحصانات، ظن و تخمین و امثالهم، یا بیان مقصود از آیات متشابهات من عند انفسهم لا اخذاً عن اهله.
مرحوم محقق خویی میفرمایند مراد از تفسیر به رأی یعنی رجوع به قرآن بدون مراجعه به اهل بیت (علیهم السلام).
اگر یک روایت معتبر آیهای را معنا کرد و گفت مراد آیه این است و برداشت ما از آن آیه درست نبود و بعد ما بگوییم این روایت را اخذ نمیکنیم و برداشت خود را برای معنای آیه حمل میکنیم، آیا این، به معنای ضرب قرآن بعضه ببعض نیست؟ اگر انسان به یقین و قطع برسد، بحث دیگری است. البته در یقین هم اگر روایت به طور صریح چیزی دیگری بگوید که استظهار و ظهور آیه چیز دیگری است، باید در مقدمات قطع و یقین ما، مقداری تردید ایجاد شود، ولی همه جا که قطع و یقین نیست.
ایشان از ادله مخالفان پاسخ میدهند.
1- بحث تفسیر به رأی
2- آیاتی که میگویند قرآناً عربیاً مبینا و یا تدبر در قرآن کنید و امثالهم که به اینها تمسک میکنند.
در مقام پاسخ میگوییم:
1- اگر اینگونه است و قرآن عربی مبین است و میشود در آن تدبر کرد، پس قرآن نباید متشابهات داشته باشد. آیا معنای عربیاً مبینا، برای همه است یا حداقل برای علما و افرادی که دارای علم فراوان هستند، همه آیات قرآن روشن است؟ خیر. این، اول کلام است.
2- آیا همهی قرآن را همه میفهمند؟
3- بعد از تبیین اهل بیت (علیهم السلام) همه میفهمند. (خود قرآن میفرماید لتبین للناس)
ایشان میفرمایند ما روایات فراوانی داریم که میگویند هر خبری برای اینکه معلوم شود درست است یا خیر، به قرآن رجوع کنید. ما میگوییم مراد، عرضه روایات بر محکمات قرآن است نه روایاتی که مخالف ظهور و برداشت ما از آیات است. اگر سند یک روایت درست و دلالتش صریح و واضح باشد، آیا ما باید آن روایت را اخذ کنیم یا برداشتهای خودمان را؟! چطور برداشت ما، ملاک برای صحت و بطلان باشد، اما استفاده از روایات ملاک برای صحت و بطلان برداشت از آیات نباشد؟ اگر اینگونه باشد و بخواهیم بگوییم بر غیر محکمات هم حمل میشود، باید این روایت را کنار گذاشت، ولو سنداً و دلالتاً تمام باشد و دلالتش یا نص است و یا حداقل ظهوری است که با استظهار ما متفاوت است. حضرت (علیه السلام) هم در مقام بیان معنای ظاهر بودند. در اینجا چه باید کرد؟ تخصیص و تقییدها چه میشود؟ چرا تخصیصها و تقییدها را میپذیرید؟ آیا این آیه ظهور در عمومیت ندارد؟ بله. چرا ظهور عمومیتش را با روایت تقیید میزنید و میگویید چون این، در اینجا اظهر است؟ بنا بر آن اقوال، بعضیها از باب قرینیت، خاص را بر عام مقدم میکنند، بعضیها از باب اظهریت، خاص را بر عام مقدم میکنند و امثالهم.
به علاوه فهم معانی، مراد اینها چه میشود؟ ﴿احلّ الله البیع و حرّم الربا﴾. در اینجا یک عنوان عام گفته است. بیع و ربا چیست؟ اینها را باید حتماً از روایات بفهمیم. وإلا ربا میشود زیاده. به علاوه اگر قرار است که بتوانیم آیات را بفهمیم، این دو آیه را چه کنیم؟
1- ﴿وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ﴾[7] .
2- ﴿وَمَآ أَنزَلْنَا عَلَيْكَ ٱلْكِتَٰبَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ﴾[8] . برای این جمله إلا لتبین دو معنا میتوان گرفت.
اول اینکه کار شما تبیین است. دوم اینکه شما فقط تبیین کنید.
﴿الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ﴾[9] . اتفاقاً میگویند ﴿ألذی اِختلفوا فیه﴾، آنکه در آن اختلاف دارند. مفسرین چقدر اختلاف دارند؟ هر کسی که به قرآن مراجعه کند، استظهاراتش چقدر اختلاف دارد؟ به علاوه حجیت ظواهر قرآن و متشابهات را چه کنیم؟ شاید این متشابهاتی که فکر میکنیم ظاهر هستند، در واقع متشابهات هستند و ما نمیدانیم.
ایشان میفرمایند فلا يكفي ما يتحصل من آية واحدة بإعمال القواعد المقررة في العلوم المربوطة في انكشاف المعنى المراد منها دون أن يتعاهد جميع الآيات المناسبة لها ويجتهد في التدبر فيها كما يظهر من قوله تعالى: ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾[10] ، وقد مر بيانه في الكلام على الايجاز وغيره[11] ، کافی نیست که انسان از یک آیه قواعدی را که در علوم مربوطه در انکشاف معنای مراد از آیه است، اعمال کند؛ بدون اینکه عهدهدار بقیه آیاتی که مناسب با این است، بشود و فقط همین را تدبر کند. پس تفسیر به رأیی که منهی است، امرٌ راجع إلی طریق الکشف دون المکشوف، طریقه کشف در واقع منهی است که انسان فقط به یک آیه اکتفا کند ولی مکشوف را از آن نهی نمیکند.
در مقام پاسخ میگوییم مراد از عدم رجوع نهی به مکشوف یعنی چه؟ اینکه شما میگویید نهی به مکشوف نمیخورد و به طریقه کشف میخورد، یعنی چه؟ اگر از طریقه کشف نهی شدیم، شما میگویید اگر چیزی کشف شد، درست است ولو با این روال. اگر با این روال درست باشد، از کجا اثبات میکنید که برأیه نشده و از کجا معلوم به واقع رسیده است؟ ایشان میگویند این تفسیر به رأیی که منهی است، مکشوف درست است. ما میگوییم این، اول کلام است. اتفاقاً اگر این طریق را بپیماید، مکشوفهای غلطی برایش ایجاد میشود و از پیمودن به این طریق منع و نهی کردند و گفتند این طریق را نرو.
ایشان میفرمایند والمحصل: أن المنهي عنه إنما هو الاستقلال في تفسير القرآن واعتماد المفسر على نفسه من غير رجوع إلى غيره ، ولازمه وجوب الاستمداد من الغير بالرجوع إليه ، وهذا الغير لا محالة إما هو الكتاب أو السنة ، وكونه هي السنة ينافي القرآن ونفس السنة الآمرة بالرجوع إليه وعرض الأخبار عليه ، فلا يبقى للرجوع إليه والاستعداد منه في تفسير القرآن إلا نفس القرآن، در نتیجه پس باید به غیر مراجعه کند و این غیر یا کتاب است یا سنت؛ اینکه آن غیری که من به آن مراجعه میکنم، سنت باشد هم منافی و معارض با قرآن است و هم منافی سنت است. کدام سنت؟ سنتی که گفته هر خبری را بر قرآن عرضه کنید تا صحتش را بفهمید. یعنی اگر انسان برای فهم روایات به سراغ سنت رفت، کار درستی انجام نداده، چون رجوع به غیر و رأیه کرده و آن رأیه یا رأی خودش یا غیر است و آن غیر یا آیه است یا روایات.
آیا واقعاً از ادله این برداشت را میکنید؟
اگر سنتی برای اینکه بفهمیم درست است یا خیر، با محکمات قرآن در تعارض باشد، آن را کنار میگذاریم. بعد هم اگر در توضیح آیات رجوع به غیری باشد که منهی است، پس ائمه (علیهم السلام) _نعوذ بالله_ بیکار بودند که اینهمه فرمایشات در توضیح آیات بگویند. شاید کسی بگوید این فرمایشات را گفتهاند و بعد از آن، ما باید به استظهار خودمان اخذ میکنیم و همان حجت است. ولی ما میگوییم فرمایشات ائمه (علیهم السلام) ظاهرساز است و برای ما ایجاد ظهور یا قطع میکند و بعد ما اخذ میکنیم. اما اینکه همه فرمایشات ائمه (علیهم السلام) را کنار بگذاریم، آیا معنایش تعطیل روایات نیست؟