99/12/03
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: بررسی قاعده لاضرر / فقه الحدیث قاعده / بررسی بحث کلمه لاضرار
مرحوم آقای خوئی در جهت ثانیه وقتی وارد بیان فقه الحدیث نسبت به حدیث لاضرر میشوند میفرماید ما در این حدیث سه کلمه داریم: ضرر، ضرار، لا.
ضرر: بعضی فکر کردند به تعبیر بنده اسم مصدر است از ضرّ، یضرّ. طبعا در مقابل آن منفعت است نه نفع. چون نفع مصدر است و در مقابل مصدر، مصدر قرار میگیرد. منفعت که حاصل نفع است و حاصل مصدر و اسم مصدر است. طبعا ضرر هم میشود در نقطه مقابل او و اسم مصدر. و مقابل نفع، ضرّ است.
نکته: در قرآن در آیه مبارکه سوره رعد آیه 16 میفرماید: ﴿لایملکون لانفسهم نفعا و لاضرّا﴾[1] . نفع در برابر ضرر نیست. در برابر ضرّ است. مصدر یعنی فعلی که صادر از فاعل میشود. فعلی که از فاعل شود واقع بر غیر هم بشود که متعدی باشد و چه واقع بر غیر نشود که مصدر لازم است. اما اسم مصدر یعنی همان حاصل از معنای مصدر.
ایشان میفرماید: ماده ضرر لازم است یا متعدی؟ اگر به تنهایی استعمال بشود متعدی است. میگوییم ضرّه یضرّه. اما اگر در باب افعال برود متعدی با باء میشود. میگوییم أضرّ به. در ثلاثی مجرد بدون حرف جر است. در ثلاثی مزید متعدی با حرف جر. اگر فعل لازم باشد و بعد متعدی شود در ثلاثی مجرد با باء میآید. اما ماده ضرر خصوصا این خصوصیت را دارد که در باب إفعال وقتی متعدی استعمال بشود متعدی با باء میشود. نمیگوییم أضرّه بلکه أضرّ به.
میگویند: ضرر یعنی نقص در کمال چه در مال و تجارت و چه در عرض که سبب هتک او شده است و چه در بدن باشد بصورت کیفی مثل خوراندن سم به دیگری. یا به صورت کمی مثل قطع عضو که در همه موارد واژه ضرّ استعمال میشود.
منفعت نیز یعنی زیادی، زیادی در مال یا عرض (مثل تعریف کردن از اشخاص) یا در بدن مثل پیوند اعضاء. البته بنده عرض میکنم بیماریهای روحی و معنوی جزء مسائل کیفی هم هست. این مسئله جایش خالی است در بیان آقایان. یا فردی طبیب روحانی باشد، فردی یا افرادی را به ابتلا به گناهان باز دارد. این را هم منفعت گوییم.
نکته: ایشان میفرماید بین ضرر و منفعت واسطه است. چطور؟ مثل اینکه تاجری در تجارت نه نفعی برده و نه ضرری. من عرض میکنم اگر تاجری تجارت کند و بعد هیچ منفعتی بدست نیاورد این واقعا خسارت کرده چون عمر، وقت، سرمایه را گذاشته و طبیعی است که خسارت است.
بنده اعتقادم این است که در برخی مقولهها، عدم النفع یک ضرر است مثل تجارت. در زندگی "من ساوی یوماه فهو مغبون" این هم یک نوع ضرر. در برخی مصادیق نیز ضرر نیست.
پس واسطه بین نفع و ضرر قابل تصویر است. البته تقابل بین این دو مرحوم خوئی تقابل تضاد گرفتند. چون ایشان هر دو را شیئان وجودیان میدانند به اعتبار اینکه ضرر یک امر وجودی است یعنی ایجاد نقص. نفع هم امر وجودی است. ضرر را عدم النفع نمیدانند بلکه ایجاد نقص است.
اما نسبت به ضرار چند نکته دارند. ایشان میگوید ضرار در ظاهر مصدر باب مفاعله باشد در این جمله خاص ولو میتواند مصدر ثلاثی مجرد هم باشد مثل قیام. زیرا در این روایت خاص، اگر مصدر ثلاثی مجرد باشد لازمهاش این بود که تکرار صورت بگیرد در کلام به حسب معنا بلاموجب. یعنی انگار میگوییم لاضرر و لاضرر. ضرر شد اسم مصدر ثلاثی مجرد.
عرض ما این است که اگر ضرار مصدر باب ثلاثی مجرد باشد نمیشود لاضرر و لاضرر. گویا فرمودهاند لاضرر و لا ضرّ. اگر مصدر مجرد باشد بجایش کلمه ضرّ باید استعمال شود. پس تکرار معنا اتفاق نیافتاد. طبعا دومی میشود سبب اولی. یعنی نباید کاری کنیم به دیگری ضرر واقع شود و در ناحیه دیگری ضرر حاصل شود. در عین حال تکرار محض نیست. بخاطر خروج از لغویت.
اما قرینه دوم: ایشان میگوید خود پیامبر اکرم دراین روایت به سمرة بن جندب فرمودند "إنک رجل مضارّ". این معلوم میشود که دومی باب مفاعله است. یعنی ضرار به معنای باب مفاعله از تو حاصل میشود.
سوال و جواب: معنای مفاعله که دو طرفی باشد این غالبی است. و درجایی یکطرفه است. "قاتلهم الله انی یوفکون".
ایشان میگویند آنچه بین صرفیین معروف و مسلم است این است که باب مفاعله فعل دو نفر است اما وقتی موارد استعمالات را تتبع میکند خلافش را میبیند و اول کسی که به نظر ما نسبت به این جهت تنبه دادند، مرحوم محقق اصفهانی است که در نهایة الدرایه ج 4 ایشان نسبت به این مطلب توجه دادند. قرائن و شواهد استعمالی را آوردند. میفرماید هیئت مفاعله وضع شده برای قیام فاعل، مقام ایجاد ماده. یعنی اینکه فاعل به صدد ایجاد فعل است. لازم نیست فعل بین دو نفر باشد. همین که اشاره میکند در مقام ایجاد ماده است. مثلا فرض کنید "یخادعون الله والذین آمنوا و ما یخدعون الا انفسهم". اینها در مقام خدعه زدن به خدا و مومنین برآمدهاند. لذا کلمه یخادعون بکار رفته است. یعنی در صدد خدعه زدن هستند. به مومنین شاید بتوانند خدعه بزنند ولی به خدا نمیتوانند. لذا بعد میگوید "ما یخدعون" یعنی در مقام خارجی فقط به خودشان وارد میشود نه به خدا. اگر به معنای تحقق معنا کنیم که خیلی خلاف همه معتقدات ماست. معنایش این است که خداوند مورد خدعه و فریب آنهاست.
فردی که خدعه بر او واقع میشود نشان جهل است ولی این برای خدا صادق نیست. هو العلم کله.
یا مثال دیگری که آقای خوئی میزنند: "ان الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة". شاهد ما اینجاست. "یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون و یقتلون" در راه خدا در صدد قتل دشمنان خدا برمیآیند اما گاهی میکشند و گاهی کشته میشوند. کاملا روشن است که باب مفاعله به این معنا دلالت دارد. آقای خوئی میگویند بعضی از مشایخ ما برای استفاده این مطلب از اول قرآن تا آخر قرآن را گشتند. فردی خدمت معصوم آمد و گفت میخواهم شما را در خواب ببینم. حضرت فرمودند آب نخور. بعد چند روز گفت بیچاره شدم از فرط عطش خوابم نمیبره. اگر هم با زاجرات خوابم ببره فقط خواب آب را میبینم. حضرت فرمودند: جواب سوالت را گرفتی. کنایه از این است که در بیداری این همه فکر آب بوده طبعا وقتی میخوابیده آب میدیده. اگر میخواهی ما را در خواب ببینی لازمهاش این است که در بیداری به فکر ما باشی.
رجل مضارّ: یعنی تو دائما در صدد ضرر زدن هستی. تارة این ضرر رساندن تحقق پیدا بکند یا نکند. بنای تو بر ضرر زدن است. شاهدش این است که فراوان میآمد به منزل انصاری بدون اخبار و اعلام.
اما کلمه "لا":
کلمهای که در هر دو جمله آمده است که به نظر ما و مشهور این است که لای نفی جنس است. ایشان میفرماید در موارد احکام شرعیه و در مقام تشریع استعمالات کلمه لا را که میسنجیم میبینیم جملههای منفی به لا براقسامی هستند.
قسم اول: این جمله منفی به لا استعمال شده در مقام اخبار از تحقق یک شی به عنوان کنایه از مبغوضیت شی. یعنی این شی محقق نشده است بخاطر بیان مبغوضیت. پس اصطلاحا کلام میشود نفی اما اراده نهی به آن تعلق گرفته است. نفی در مقام اراده نهی. ما قبلا خواندیم اخبار از عدم شی مثل اخبار از وجود شی است. چطور در اخبار از وجود شی گاهی هدف بیان مطلوبیت شی است. "یعید صلاته" یعنی یلزم اعادته. در اخبار از عدم هم همینگونه است. مثال معروف "فلارفث و لافسوق و لاجدال فی الحج" این حرف زشت زدن و فسق و مجادله در حج نباید باشد. در روایات هم داریم مثلا "لاغش بین المسلمین" یعنی مسلمانان با یکدیگر باید غش وارد نکنند. آمیختن شی نامرغوب با مرغوب و جلوه دادن به نحو مرغوب و ارائه دادن به غیر. یا از اساس، شی نامرغوب را مرغوب جلوه بدهد. یکی از مواردی که "فلیس منا" است "من غش مسلما یا مومنا".
استاد: این "منّا" گاهی شخصی است گاهی عمومی. مثلا "سلمان منا اهل البیت" گاهی داریم "طوبی لشیعتنا المتمسکین بحبل ولایتنا فی غیبة قائمنا اولئک منّا و نحن منهم الثابتین بموالاتنا و البرائة من اعدائنا فطوبی لهم ثم طوبی لهم". برائت باید در قلب باشد ولی اظهار آن بحث دیگری است. "من أنکر ثلاثة اشیاء فلیس منا اهل البیت" شفاعت ، سوال و جواب در قبر، معراج.
لذا اینکه صاحب کفایه فرموده است این نحوه از استعمال برای ترکیب لای نفی جنس معهود نیست، خیر معهود است. یعنی به معنای نهی بکار رفته است.