99/12/02
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: بررسی قاعده لاضرر / مفردات قاعده لاضرر و روایات قاعده / بررسی بحث کلمه لاضرار
در بحث امروز وارد کلمه ضرار میشویم. از ماده ضرر گرفته شده است. اما این کلمه سه احتمال در آن بیان شده است.
احتمال اول: مصدر باشد از باب مفاعله. مثل قاتل یقاتل مقاتلة و قتال.
احتمال دوم: مصدر باشد از برای فعل ضرّ به عنوان ثلاثی مجرد. مثل حسب یحسب حسابا.
احتمال سوم: مصدر باشد از باب مفاعله با این تفاوت که در احتمال اول مصدر باب مفاعلهای باشد که ماخوذ از ثلاثی مجرد است. احتمال سوم از مصدر باب مفاعلهای باشد که ماخوذ از ثلاثی مجرد نیست. از قبیل سافر یسافر مسافرة و سفار. این ماخوذ از سفر نیست چون این به معنای کشف است. سفر با سین به معنای کشف است. از ثلاثی مجردش هم معنا و هم خانواده نداریم. سفورت به معنای بی حجابی است نه مسافرت رفتن.
بالاخره مضارة در باب مفاعله یعنی ضرر زدن. ضرّ ثلاثی مجرد نیز یعنی ضرر.
مشهور علما گفتند اصل در باب مفاعله، این است که بین دو نفر باشد مثل باب تفاعل. حالا فرقی که در ادبیات میگویند باب مفاعله یکی انجام دهنده و دیگری پذیرنده است. مضاربه یعنی یکی میزند یکی میخورد. خوب ضرب زید عمروا این هم همین معناست. میگویند تفاعل هر دو طرفی است و هر دو میزنند. یک تفاوت دیگر میگویند در مفاعلیه بیشتر یکی زننده است . در تفاعل هر دو یکسان است. مثلا در تضارب آراء هر دو حرف میزنند. اما در تفاعل کار مساوی و دو طرفی تلقی میشود از نگاه دید بیننده.
مرحوم محقق اصفهانی فرمودند اصلا باب مفاعله چه کسی گفته است بین دو نفر باشد. مرحوم شهید صدر در بحوث میگویند این کلام در واقع به سه مقطع تقسیم میشود. مقطع اول ایشان حدود چهارده مثال میزنند از باب مفاعله، بعضی مثالهای قرآنی است برخی حدیثی است و ایشان مواردی که بیان میکنند دو طرفی نیست. مثلا خادع، نافق و امثال اینها. پس معلوم میشود باب مفاعله لازم نیست بین دو طرف حتما باشد و لازم نیست فعل دو نفر باشد. درست است که یکی انجام میدهد و دیگری بر او واقع میشود. مثلا قتل زید عمرا. عمر دیگر فعلی انجام نداده است. محقق اصفهانی همین را میگویند. پس فعل دو نفر نیست.
مقطع دوم ایشان دلیل میآورد بر اینکه باب مفاعله بین دو نفر نیست. مشهور ادعا میکنند باب مفاعله مثل کلمه ضارب دو نسبت دارد. یک نسبت ضرب زید به عمرو و نسبت ضرب عمرو به زید. محقق اصفهانی به مشهور این نسبت را داده است که در واقع مشهور قائلاند اگر گفتیم ضارب یعنی هم زید، عمرو را زده و هم عمرو، زید را زده است. باب تفاعل هم همین است. در باب تفاعل نسبت در عرض واحد هستند. هر دو معمول مرفوع هستند مثل تضارب زید و عمرو. چون نسبتها مساوی است. اما در باب مفاعله نسبتها طولی است. به قول ایشان یکی در هامش است و دیگری نسبت قویتر و اساسیتر است. لذا در باب مفاعله یکی مرفوع است و دیگری منصوب میشود. مثل ضارب زید عمروا.
اینجا غالبی است.
مرحوم محقق اصفهانی اشکال میکند به آنچه که به مشهور نسبت داده شده است. ایشان میگوید یا باید بگوییم باب مفاعله فقط یکی از دو نسبت را افاده میکند. ضارب یعنی ضرب از همین ناحیه. یا هم باید بگوییم دو تا نسبت را افاده میکند (باب تفاعل هم دو نسبت را افاده میکند) اما دلالت بر دو نسبت، تعبیر ایشان این است که به معنای دلالت بر "ماینتزع من النسبتین" است که نسبت سوم است. یک چیزی از این دو نسبت انتزاع میشود. یعنی نه آن نسبت فاعل این طرف فقط یا آن طرف فقط. یک نسبت سومی. ایشان باید بگوید که این نسبت سوم چیست؟.
احتمال سوم در باب مفاعله دو نسبت را میفهماند اما طولیت وجود دارد در باب مفاعله و طولیت وجود ندارد در باب تفاعل. پس یا یک نسبت، یا نسبت سوم، یا دو نسبت طولیا(یعنی انتساب فعل به او اقوی است از انتساب فعل به دیگری که اضعف است. در حالیکه هر دو فعل دارند).
گفتند "و فی باب المفاعلة طولیا و تکون احدیهما فی الهامش و لذا یرفع احد المعمولین و ...".
مرحوم شهید صدر میگویند بررسی کنیم. مفاعله یکی از دو نسبت را بفهماند ایشان میگوید "فهو المختار له فی قبال المشهور". مضاربه مثل ضرب باشد. این مختار محقق اصفهانی است. مشهور چنین چیزی نگفته است. و اما الثانی که نسبت سوم بود. شهید صدر میگویند اولین اشکالش این است که بین باب مفاعله و باب تفاعل چه فرقی میکند؟. عبارت محقق اصفهانی این است "او یقال بانه یدل علی النسبتین و کذلک باب التفاعل (هر دو دو نسبت ضرب است) الا ان الدلالة علی النسبتین تکون بمعنی الدلالة علی ما ینتزع من النسبتین و هی نسبة ثالثة ".
شهید صدر میگوید در واقع دو نسبت است اما در عین حال فرقی بینشان وجود ندارد. بنده عرض میکنم دو نسبت که هست یکی نسبت مفاعله است یکی نسبت تفاعلی است. هر دو، دو نسبت است. یک نسبت سوم از این انتزاع شده است. نسبت سوم این است که در یکی اقوی بودن و در دیگری اضعفیت است. در تفاعل تساوی است. عرض بنده این است اشکالی که به محقق اصفهانی باید بکنیم نسبت سومی چیست؟. اگر منظورشان این سومی است که به قول شما حرف سوم است که تکرار مکررات است. اگرنه پس چیست؟ لذا شهید صدر فقط میگوید"فاما الثانی فیرد علیه انه لایبقی فرق بناء علی بین البابی المفاعلة و التفاعل مع انه لااشکال فی وجود الفرق بینهما". در دومی اصلا فرق بین این دو را بیان نکردید. اگر فرق این است که گفتیم این میشود حرف سوم. اگر نیست پس اشکال شهید صدر وارد است.
سوال و جواب: شما یک فرق چهارمی میگویید؟ صرف ادعا که نمیشود.
احتمال سوم طولیت بود. شهید صدر میگوید اشکالش این است که دلالت این هیئت بر دو نسبت صحیح نیست. مثل عدم صحت دلالت لفظ بر دو معنا. اینجا یک هیئت در باب مفاعله است. نمیتواند که دو نسبت را در خود جا دهد. میگویند زیرا هیئت معنای حرفی است، تعبیر از بنده است. معنای حرفی جزئی است. یک معنای جزئی چطور میتواند دو تا نسبت را که دو معنا و دو نسبت هستند در دل خود جای بدهد؟.
حالا این اول کلام است. اولا آقای آخوند میگویند معنای هیئت هم معنای اسمی هستند. به این معنا که وضع عام، موضوع له عام، مستعمل فیه عام اما مقام استعمال حرف با اسم فرق میکند. آن لیستعمل و یفید معنای ربطی را. آن یستعمل لیفید معنای غیر ربطی و مستقل را. بناء علی این مبنا این حرفها پس نیست. اگر این است که معنای اسمی هم همین حرف در این هست. استدلال استعمال لفظ در اکثر از یک معنا را برخی هم میگویند جائز است. آنهایی که میگویند جائز نیست بخاطر این است که یک نسبت اعم از این دو را لحاظ میکنیم که در دل خود دو مصداق دارد. بحث بیشتر لازم نیست.
مرحوم شهید صدر میفرمایند: اشکال دوم اصلا نسبت بین دو نسبت طولیت معنا ندارد. زیرا لفظ دلالت دارد بر صرف دو ضرب و نسبت دو ضرب به فاعلشان. ایشان میگوید از این بیشتر نمیفهمیم و دو نسبت در عرض هم هستند. البته اگر "هذا اذا ارید دلالة الهیئة علی النسبتین بالمطابقة مع فرض طولیة بینهما ثبوتا". اگر این را ارائه کردی که هیئت فعال و مفاعله دو تا نسبت مثلا ضرب را افاده میکند و بالمعنای مطابقی و طولیت هم بینشان باشد. اشکال این است که ما از باب مفاعله حداکثر این دو نسبت را بیشتر نمیفهمیم با فرض تساوی. عرض میکنم این اول کلام است.
یعنی از اول واضع این هیئت را برای این وضع یا استعمال کرده باشد. من میگویم از این به بعد مصدر باب مفاعله را برای مواردی بکار میبریم که دو نفر هر دو نسبت به هم عملی را انجام دهد و یکیشان اقوی باشد. این اشکالش چیست؟
گاهی یک قضیهای را نقل میکنیم میخواهیم بگوییم فلانی به من ظلم کرد. او خیلی من را زد البته من هم دفاع کردم ولی خیلی کتک خوردم. گاهی یک قضیهای را نقل کرد. فلان قلدر محله ما را زد ولی حسابی هم خورد.
اما اگر منظور طولیت بین دو نسبت باشد اثباتا (قبلا طولیت بین دو نسبت بود ثبوتا) یعنی چه؟ یعنی هیئت به یکی از دو نسبت دلالت داشته باشد بالمطابقه و نسبت دیگر را دلالت داشته باشد بالالتزام. طولیت در مقام واقع نباشد در مقام اثبات و دلالت باشد. اما هیئت در دو معنا هم استعمال نشود. چون به تعبیر شهید صدر هیئت فقط در یکی از دو نسبت استعمال شده است آن هم نسبتی که به معنای مطابقی است.
ایشان میگوید اگر این باشد اشکالش این است که اول باید بین دو نسبت ملازمه وجود داشته باشد تا بعد یک نسبت بالملازمه دلالت بر نسبت دیگر بکند. و حال اینکه ملازمهای بین این دو نسبت وجود ندارد. بنده عرض میکنم جعلی است، قراردادی است. یعنی میگوییم هر وقت این واژه و بر این وزان استعمال شد اینگونه باشد. اشکالی ندارد.
سوال و جواب: بنده عرض میکنم این وزن بر این معنا وضع شده باشد.
مقطع سوم کلام محقق اصفهانی این است که مختار ایشان این است که باب مفاعله دلالت بر یک نسبت فقط دارد مثل باب ثلاثی مجرد. فرقش چیست؟ دلالت بر تعدیه میکند. لذا اگر فعل لازم باشد در باب مفاعله تبدیل به فعل متعدی. یعنی معنای اینکه هیئت فاعَلَ اگر بر آن پوشیده شد گو اینکه با حرف تعدیه بکار رفته است. اگر لازم ثلاثی مجردی با حرف تعدیله بکار میرفت چه معنایی افاده میکرد؟ متعدی بود. همین ثلاثی مجرد اگر در وزن باب مفاعله برود دوباره تبدیل به متعدی میشود. به قول ایشان جالست زیدا أی جلستُ بزید. یعنی نشاندم زید را. جالستُ زیدا یعنی زید را نشاندم. این در صورتی است که لازم باشد. اما اگر ثلاثی مجرد متعدی بود ایشان میگوید اگر آن فعل متعدی باشد با دخول هیئت مفاعله (تعبیر عجیبی است) تعدیه جدید ملحوظ به استقلال است و "هو نوع تاکید و تثبیت للتعدیه" یعنی انگار تعدیه تاکید میشود. اینکه ما نفهمیدیم تاکید تعدیه یعنی چه؟ ضرب زید عمروا یعنی زید عمرو را زد. ضارب زید عمروا یعنی زید حسابی عمرو را زد. لابد دیگر.
شهید صدر میگویند تعلیق ما در این کلام این است که یا آن مقطع سوم است که ایشان میگویند ثلاثی مجرد وقتی برود به باب مفاعله معنایش هیچ فرقی نمیکند الا اینکه تعدیه بیشتر میشود. این که درست نیست. بلکه به نظر ما معنا تغییر میکند. همچنان که گاهی میبینیم یک فعلی ثلاثی مجرد است میرود به باب مفاعله، مفعولش عوض میشود. مثال: طرحت الثوبة. من لباس را پهن کردم. طارحتُ زیدا الثوبة (لباس را روی زید انداختم). ایشان میگوید مفعول زید شد. در حالیکه در ثلاثی مجرد لباس بوده است. اما اینجا زید بوده است. ایشان میگوید شاید حرفی که برای محقق اصفهانی ایجاد شده است این بود که ایشان یک افعالی را لحاظ کرده که وقتی در باب مفاعله قرار میگیرند مفعولشان عوض نمیشود. مثل ضربت زیدا. اما ضاربتُ زیدا. ایشان دیده است مفعول هر دو یکی است. اما نه گاهی مفعول عوض میشود. لذا مرحوم اصفهانی فکر کرده است که معنا یکی بیشتر نیست. حالا این استعمال شهید صدر برای من استعمال غریبی است.
مرحوم محقق اصفهانی گوید آن حرف آخر در متعدی بنفسه در ثلاثی مجرد با مفاعله فرقش این است که مفاعله وضع شده برای تاکید تعدیه و یک تعدی مستقلی با خودش میآورد. شهید صدر میگوید منظور ایشان اگر این است که باب مفاعله وضع شده برای تعدیه واضح الفساد است. زیرا معنای باب مفاعله یک مفهوم اسمی است و "لایحتمل ارادته ذلک"که مفهوم تعدیه مفهوم اسمی است و باب مفاعله که هیئت است، هیئت معنا و مفهوم اسمی را نمیتواند بفهماند.
اینجا مناقشه هست.تمام ابواب این کار را میکنند. باب استفعال مگر دلالت بر طلب نمیکند؟
ایشان میگوید: "و إن ارید انها تدل علی منشأ انتزاع التعدیه" اگر باب مفاعله و این هیئت دلالت دارد بر، نه خود معنای تعدیه مستقلا، بلکه بر منشأ انتزاع تعدیه. منشا این انتزاع چیست؟ "نفس معنی الفعل الذی یدل علیه الثلاثی ایضا" خود همان حروف اصلی است که این حروف در ثلاثی مجرد همانها بود. پس چه فرقی کرد؟ چرا یک تعدیه دوم و مستقلی را افاده کند؟ این همان است. منشا انتزاع که فرقی نکرده است.
"و ان ارید" از ذیل عبارت استفاده میشود که "مفاعله تدل علی " اینکه "فاعل حین اصدار الفعل" میخواهیم بگوییم فعل به مفعول سرایت کرده است. "خدعه یعنی البس علیه الامر و لایستفاد من کونه تلبیسا مقتصدا" در واقع ایشان میخواهد بگوید که قصد نبوده است اما خادع با قصد بوده است. خدع، تلبیس کرده است اما بدون قصد. خادع، تلبیس با قصد.
ایشان میگوید باز این را عرف همراهی نمیکند.
اول کلام این است چه کسی گفته عرف مساعدت نمیکند؟
پس بنابراین آن حرفی که ایشان گفت اگر ثلاثی لازم باشد و برود در باب مفاعله تبدیل به تعدیه میشود. انگار اگر با حرف جر متعدی میشد حالا در باب مفاعله متعدی شده است. مرحوم شهید اشکال میکند که در واقع این خلط بین دو معنای تعدیه است. چون یکی تعدیه حقیقی است. یعنی فعل، فعل صدوری است که از ناحیه فاعل آغاز میشود و به ناحیه مفعول ختم میشود و حلولی نیست. یعنی قوام نسبت به دو طرف است. یک طرف فاعل است و طرف دیگر مفعول است. نه اینکه یک طرف باشد برای نسبت که افعال حلولی اینطوری است. مرض زیدً یعنی مریضی در زید حلول کرد. ایشان میگوید یک تعدیه، حقیقی است. اما یک تعدیه به حرف است. تعدیه به حرف معنای حلولی را (دقت زیبایی است) به صدوری تغییر نمیدهد. درست نیست که معنای حلولی تغییر به معنای صدوری کند. یعنی باز همان حلول را بیان میکند اما حلولی که از ناحیه من. باز هم بیانگر حلول است اما حلول یک فاعلی داشته است. خود به خودی نبوده است. بنابراین ایشان میگوید تعدیه باب مفاعله از قسم اول است. شما اگر بگویید جالست زیدا و اگر بگویید جلست بزید فرق زیاد دارد. جالست یعنی یک معنا است قوام دارد به دو طرف یکی فاعل و دیگری مفعول و نسبتش نسبت صدوری است. اما جلست الی (ایشان بجای باء، إلی آورده): ایشان میگوید"الذی لایعدوا ان یکون تقییدا للجلوس بکونه جنب زیدا لا عمروا" حداکثر میگوید که جلوس کنار زید بوده نه کنار عمرو.
سوال و جواب:
شما چرا جلسَت الی گفتید. باید بگویید جلست ب. قمتُ بزید با قمت الی زید یا مع زید خیلی فرق میکند.
مرحوم صاحب منتقی حرفهای دیگری دارد.