1402/11/10
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مسائل علم اصول / مباحث الفاظ / وضع / علائم حقیقت و مجاز / تنصیص اهل لغت
کلام ما در علائم حقیقت بود اولین علامت تبادر بود و علامت دوم صحت حمل و علامت سوم اطراد بود. بحث اطراد گذشت و در پایان بحث اطراد نکتهای مناسب است عرض کنیم.
در تفسیر اطراد مقداری بحث است و تفاسیری برای آن بیان شده.
تفسیر محقق عراقی که ایشان اطراد را به معنای کثرت در تبادر میدانند یعنی وقتی کثرت داشته باشد لفظی در تبادر معنا اطراد صورت گرفته و ایشان علامت تبادر میداند و اطراد را علامت تبادر میداند و علامت بر علامت است.
ایشان مفرمایند اطراد علامت تبادر است و تبادر علامت حقیقت است و اطراد علامت حقیقت است اما اطراد علامت علامت بر حقیقت است. و آن کثرت استعمال لفظ در معنا بدون قرینه است و ایشان تبادر را از حاق لفظ میدانند.
البته ما عرض میکنیم ممکن است لفظی در معنایی مطرد باشد که از این کثرت تبادر استفاده نشود.
ومنها الاطراد فی استعمال بلا معونة قرینة فی البین حالیة أو مقالیة، ولا اشکال ظاهراً ایضاً فی کونه من علائم الحقیقة کما کان عدم الاطراد کذلک من علائم المجاز فانه بعدان یری اطراد استعمال لفظ فی مقامات متعددة فی معنی وانه فی جمیع تلک الموارد ینسبق منه معنی واحد یقطع عادة بان الانسباق المعهود فی تلک الموارد کان من نفس اللفظ وحاقة لا انه کان من جهة قرینة مخفیة فی البین أو مناسبة طبیعیة، ففی الحقیقة یکون الاطراد من قبیل السراج علی السراج حیث انه کان طریقا إلی التبادر الحاقی الذی هو طریق إلی الحقیقة، وعلی کل حال فلا اشکال فی کونه علامة الحقیقة ومما یثبت به الوضع ولو باعتبار کونه طریقا علی الطریق، غیران الکلام فیه فی تشخیص موارد الاستعمالات بانها کانت من جهة القرائن الخاصة والمناسبات الطبیعیة ام لا[1]
یکی از علائم حقیقت اطراد در استعمال است بدون کمک قرینه در بین چه قرینه حالیه یا مقالیه و بلکه شیوع در استعمال باشد بدون قرینه.
فرد وقتی ببیند اطراد و شیوع دارد استعمال لفظ در معنا، و برای فرد در جمیع موارد از استعمال معنایی سبقت میگیرد و سبقت گرفتن همان تبادر است و عادتاً قطع پیدا میکند که تبادر از نفس لفظ و حاق لفظ است پس اطراد علامت بر انسباق و تبادر است. این انسباق از باب قرینه مخفیه نیست در اینجا حقیقتاً اطراد نور بر نور است و علامت بر علامت است چرا که اطراد طریقی برای تبادر است آن تبادری که طریق برای حقیقت است. در موارد استعمال فقط باید تشخیص دهیم که در یک معنایی تبادر میکنند آیا بخاطر وجود قرینه است که علامت تبادر نباشد یا بدون قرینه است که علامت تبادر باشد و این تعبیر محقق عراقی است.
تفسیر دوم همان چیزی است که در ذهن مرحوم آخوند است و به معنای کثرت به کار بردن است مثل اینکه اسد نسبت به رجل شجاع همه جا اطلاق ندارد ولی برای حیوان مفترس همه جایی است و اطلاق آن در همه موارد است. این معنا اشکال ایشان را وارد میکنند که کثرت اطلاق در معنای مجازی هم وجود دارد پس مجرد کثرت اطلاق منحصر در معنای حقیقی نیست و در معنای مجازی هم کثرت اطلاق است.
تفسیر سوم محقق ایروانی: اطراد یعنی شیوع در ضمن همه تراکیب کلامیه یعنی معنای حقیقی در همه ترکیبهای کلامی میآید بر خلاف معنای مجازی، استعمال اسد در رجل شجاع همه جا صحیح نیست مثل اسد بول کرد و اسد خوابید ولی اسد به معنای حیوان مفترس در همه ترکیبهای کلامی صحیح است مثلاً بگوییم رأیت اسدا منظور رجلی باشد کریحة الرائحة که استعمال ندارد.
علیای حال عرض کردیم سومین علامت برای حقیقت اطراد است و سخنها را گفتیم. و به نظر من تعریف آخوند پسندیده است و اگر قرینهای در کار نباشد علامت حقیقت است.
در میان ادبا یک جمله معروف است: الاصل فی الاستعمال الحقیقة و اگر شک کردیم که مراد گوینده از اسدا چیست و اصل در استعمال حقیقت است و مراد حیوان مفترس است سید مرتضی ضمن این کلام میفرمایند الاستعمال علامة الوضع چون اصل در استعمال حقیقت است و علامت وضع است یعنی در جایی که معنای حقیقی و مجازی مشخص باشد و کسی اسد را استعمال کند و قرینهای را نگوید اصل این است که معنای حقیقی را اراده کرده است و این معنای واقعی جمله ادبا است. اما سید مرتضی میگوید مجرد استعمال علامت حقیقت است الا اینکه دلیلی برای مجاز باشد مثلاً امر در وجوب و مشترک بین وجوب و ندب است و در هر دو حقیقت است؛ ولی ما میگوییم الاستعمال اعم من الحقیقة و استعمال منحصر در حقیقت نیست و مجاز هم هست بله استعمال بدون قرینه در معنایی علامت معنای حقیقی است و به این مقدار کلام سید مرتضی را میپذیریم که استعمال بدون قرینه اولین معنای به ذهن آمده معنای حقیقی است که بنده عرض میکنم که این همان تبادر است لذا اینکه الاستعمال علامة الحقیقة منجر به تبادر میشود.
علامت چهارم تنصیص اهل لغت است
شیخ انصاری به این علامت اشکال دارند: اصلاً قول لغوی حجت نیست و مناقشه کبروی دارند و یکی از امارات قول لغوی است که حجت نیست پس اگر لغوی تنصیص کند بر حقیقت بودن لفظ در معنا حجت نیست. چون اهل لغت موارد استعمال را بیان میکنند نه موضوع له را و معنای موضوع له را بیان نمیکنند بلکه موارد استعمال لفظ را بیان میکنند و حقیقت بودن آن را بیان نمیکنند و پس از شیخ هم معمولاً این دیدگاه اخذ شده لذا تنصیص اهل لغت از ارزش افتاده.
توضیح: کتب لغت دو قسم است برخی از کتب لغت برای بیان موضوع له نگاشته شدند و شاید یکی از کتابهای اینچنینی مقاییس ابن فارس است و تعبیر اینچنین دارد و لهذا اللفظ اصل واحد و مراد از اصل واحد معنای موضوع له است و سپس معانی متفرع بر آن را ذکر میکنند و معانی بعدی ممکن است حقیقت یا مجاز باشند و یک حقیقت را حداقل بیان میکند و میگوید و هذا الاصل یتفرع علیه کذا و کذا که اعم از حقیقت و مجاز هستند و اگر فروع هم معنای با اصل باشند جزء معانی حقیقی به حساب میآید. و برخی گفتند اساس اللغه زمخشری هم همینطور است چون این دو کتاب اساس و ریشه لغات را بیان میکنند و این دو کتاب قابل استفاده ما هستند و برخی استعمالات را بررسی میکنند مثل قاموس فیروز آبادی و یا مجمع البحرین طریحی البته ممکن است کسی اهل فن باشد و کتب قسم دوم را تحقیق کند و بتواند از موارد استعمالی که کتب دسته دوم بیان میکنند ریشه را بیابد. مثلاً برخی از بزرگان وحی را مثال زدند که در قرآن موارد متعددی دارد و باید دید این موارد ریشه و اصل واحد دارند یا نه که اگر اصل دارند میفهمیم معنای حقیقی همان است.
وحی را مثال میزنیم:
﴿فَخَرَجَ عَلَی قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرَابِ فَأَوْحَی إِلَیهِمْ أَن سَبِّحُوا بُکرَةً وَعَشِیا﴾[2]
خدا به حضرت زکریای 90 ساله وعده فرمود که به آنها فرزندی عطا میکند و علامتش این بود که زکریا تا سه روز قدرت تکلم نداشت و حضرتبیرون آمدند و اشاره کردند که خودشان نماز بخوانند (اوحی به معنای اشاره سریع است).
﴿معنای دوم وحی صوت خفی است: وَکذَلِک جَعَلْنَا لِکلِّ نَبِی عَدُوًّا شَیاطِینَ الإِنسِ وَالْجِنِّ یوحِی بَعْضُهُمْ إِلَی بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَلَوْ شَاء رَبُّک مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا یفْتَرُونَ﴿112﴾[3]
دشمنان یکدیگر را صدا میکردند و آهسته صدا میکردند.
﴿القاء فی القلب با نکت فی القلب معنای دیگر است: وَأَوْحَینَا إِلَی أُمِّ مُوسَی أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَیهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیمِّ وَلَا تَخَافِی وَلَا تَحْزَنِی إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیک وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ﴿7﴾[4]
موسی را شیر بده و وقتی ترسیدی آن را در دریا بینداز و بر قلب مادر موسی القاء شد.
معنای دیگر وحی تکلیف است: ﴿فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِی یوْمَینِ وَأَوْحَی فِی کلِّ سَمَاء أَمْرَهَا وَزَینَّا السَّمَاء الدُّنْیا بِمَصَابِیحَ وَحِفْظًا ذَلِک تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ﴿12﴾[5]
و به آسمانها امر کردیم که تکلیف خود را انجام دهند و وحی یک معنا دارد و آن هم هر کار سریع و مخفی را شامل میشود مثل اشاره و القاء در قلب که سریع و خفی است و همینطور است:﴿وَأَوْحَی رَبُّک إِلَی النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبَالِ بُیوتًا وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا یعْرِشُونَ﴿68﴾[6]
پس ممکن است فردی با کتب لغت مأنوس شود و از استعمالات به معنای اصلی پی ببرد.