1402/11/03
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مسائل علم اصول / مباحث الفاظ / وضع / علائم حقیقت / تبادر / دیدگاه محقق اصفهانی
اولین علامت تبادر است، بر علامت بودن تبادر اشکال دور شد چون تبادر یک معنا از لفظ متوقف بر علم به وضع است و علم به وضع متوقف بر تبادر است از دور پاسخهایی داده شد و امروز کلام در پاسخ سوم و چهارم است.
پاسخ سوم: پاسخ محقق اصفهانی که از برخی بزرگان در نهایة الدرایة نقل میکنند.
تبادر معلول علم به وضع نیست یعنی تبادر یک معنا از لفظ نیاز به علم به وضع ندارد که شما بگویید تبادر متوقف بر علم به وضع و علم به وضع متوقف بر تبادر است و دور است، تبادر متوقف بر علم به وضع نیست بلکه معلول خود وضع است نه علم به وضع به تعبیر سادهتر باید اول وضع صورت بگیرد و این وضع علت برای تبادر است و تبادر سبب علم به وضع است پس دور لازم نمیآید چون تبادر متوقف بر نفس وضع است و بوسیله تبادر علم به وضع حاصل میشود.
بر این پاسخ دو اشکال شده
اشکال اول
علم به وضع منشأ تبادر میشود نه خود وضع اگر در عالم واقع وضع شده باشد اما ما علم به آن وضع نداشته باشیم برای ما تبادری هم حاصل نمیشود پس اگر تبادر در کار است حتماً قبل از تبادر علم به وضع وجود داشته است و برای خود وضع در عالم واقع علیتی نسبت به تبادر نیست.
و تبادر متوقف بر علم به وضع است و لو در عالم واقع هم وضعی نباشد و جهل مرکب باشد، من اگر علم به وضع دارم تبادر حاصل است و لو اینکه وضعی صورت نگرفته باشد.
اشکال دوم
محذور دور دفع نشده است، چون تبادر متوقف بر علم به وضع است به ملاک انه شرط چون علم به وضع شرط تحقق تبادر است و علم به وضع متوقف بر تبادر است به ملاک انه علامة، پس علم به وضع شرط برای تبادر است و تبادر علت برای علم به وضع است به اعتبار اینکه تبادر علامت برای وضع است و در ناحیه شرط دور بودن وجود دارد پس تبادر متوقف بر علم به وضع است چرا که علم به وضع شرط تبادر است.
بنده عرض میکنم کلام دوم بازگشت به حرف اول دارد و پاسخ مستقلی نیست.
پاسخ چهارم از دور
پاسخ محقق عراقی که این پاسخ اینگونه تقریر میشود: گاهی موقوف و موقوف علیه بالنوع برسی میشود و گاهی بالشخص، در ما نحن فیه موقوف و موقوف علیه بالشخص بررسی میشوند، و بالشخص با هم تغایر دارند، پس یک شیء متوقف بر خودش نیست.
توضیح مطلب این است که ما در ما نحن فیه دو علم شخصی متماثل داریم؛ یکی از دو علم شخصی متوقف بر تبادر است و تبادر متوقف بر علم شخصی دیگر غیر از علم شخصی اول است پس علم شخصی دارد که تبادر بر آن متوقف است و علم شخصی به وضع دیگری است که متوقف بر تبادر است.
و لو این دو علم ذاتاً و حقیقتاً یک علم هستند اما از حیث شخصی بودن دو علم هستند، علم اول علمی شخصی به وضع قبل تبادر است و بعد از تبادر هم علم شخصی دیگری مثل همان علم برای فرد حاصل میشود، به قول آیت الله فیاض در المباحث الاصولیه، و فیه ان هذا الجواب منه غریب جدا[1] ، چون اگر ما ابتدا علم شخصی به وضع داریم و در نتیجه معنا از لفظ به ذهن تبادر میکند دوباره چه نیازی به علم شخصی به وضع داریم بلکه همان علم شخصی ما به وضع در اول کار کافی است و علم شخصی دوم معنا ندارد و لغو است.
ثانیاً این فرض فی حد نفسه معقول نیست، چون نمیشود دو علم تفصیلی تصدیقی به شیء واحد تعلق بگیرد چرا که اگر معلوم بالعرض در عالم خارج یک چیز باید بیشتر از یک علم تصدیقی به آن معنا ندارد چرا که شیء واحد در خارج به یک نحوه مرئی ماست و نمیتواند به دو نحوه یا بیشتر مرئی ما قرار بگیرد؛ یعنی دو علم تصدیقی به آن تعلق بگیرد چون مثلاً عدالت زید در عالم خارج نمیتواند مرئی باشد به دو علم تصدیقی نسبت به فرد واحد، و در این جهت علم و ظن و شک تفاوت ندارند؛ یعنی هم علم تصدیقی به شیء واحد متعدد نمیشود هم ظن به آن و هم شک در آن. آری علم تصوری به شیء واحد متعدد میشود، یک شیء شاید صد بار در ذهن تصور شود اما علم تصدیقی به شیء واحد تصور آن معقول نیست. علم مجدد تصدیقی معنا ندارد برای فرد حاصل شود، تصدیق دوباره تصور آن تصدیق اولی است لذا دو تصدیق معنا ندارد.
علی الظاهر این پاسخها حل مشکل نکرد به نظر ما یکی از دو پاسخ مرحوم آخوند خوب است و آن پاسخ عالم و مستعلم است یعنی علم به وضع برای عالم به وضع سبب تبادر میشود و تبادر در نزد او سبب علم به وضع مستعلم میشود پس متوقف علیه علم له وضع عالم است و علم به وضع مستعلم متوقف بر تبادر است پس از نظر رتبه علم به وضع عالم به وضع سپس تبادر و سپس علم به وضع مستعلم.
علامت دوم برای کشف معنای حقیقی عدم صحت سلب است و یا به تعبیر دیگر صحت حمل
مشهور بین اصولیان این است که صحت حمل علامت حقیقت است و عدم صحت حمل علامت مجاز است اگر معنایی حملش بر لفظ صحیح باشد این معنا حقیقی است ولی اگر حملش صحیح نباشد این معنای حقیقی آن لفظ نیست.
اگر بشود حمل کنیم لفظ را بر معنای معین، بگوییم این معنا این لفظ را داراست به حمل اولی ذاتی این علامت است که این لفظ خود معنای موضوع له است، چرا که این علامت دال بر این است که معنایی که موضوع در قضیه واقع شده متحد است با معنایی که محمول در قضیه است ذاتاً و مفهوما، از حیث ذات و مفهوم معنای موضوع و محمول یکی هستند، میگوید زید پسر من است، حمل پسر من بر زید و یا بالعکس نشانگر این است که معنای این دو چیز یکی است و پسر من که مبتدا است و زید خبر است پس معلوم میشود پسر من و زید یک چیز هستند، پس معنای موضوع له پسر من زید است.
اما اگر صحت حمل به حمل شایع بود یعنی لفظی بر معنایی حمل میشد به حمل شایع علامتی است که این معنا از افراد و مصادیق معنای موضوع له است، مثلاً زید انسان است به حمل شایع که انسان را حمل بر زید میکنیم، زید یکی از مصادیق انسان است، پس موضوع ما از مصادیق محمول است و یا بالعکس در انسان زید است پس حمل اولی علامت حقیقت است.