1401/08/23
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: استصحاب / تنبیهات استصحاب / تنبیه دهم
ارتباط حادثین
کلام ما در تنبیه دهم بود که استصحاب حادثی نسبت به شیء دیگر است، عرض شد در دو مقام بحث میکنیم مقام اول نسبت سنجی و مقایسه حادث با نفس زمان بود که دیروز گذشت و تمام شد. مقام دوم که بحث امروز است، ارتباط یک حادث با حادث دیگر است، اینجا جریان استصحاب چگونه است؟
مستصحب اما بسیط و اما مرکب
قبل از ورود در بحث یک مقدمه ای عرض میکنم که نوع بزرگان متعرض این مقدمه شده اند، مقدمه این است که تارةً موضوعی را که میخواهیم استصحاب کنیم، یک امر بسیط است أخری یک امر مرکب است، اگر موضوع بسیط باشد مثل این که ما شک داریم، علم داریم زید روز جمعه فلان جا بوده است و اما نمیدانیم حدوث بودنش در آن مکان روز جمعه بوده است یا روز پنج شنبه بوده است، اینجا استصحاب عدم تحقق زید در آن مکان تا روز جمعه میکنیم.
اینجا مستصحب، که بودن زید در آن مکان تا روز جمعه، که روز جمعه بوده و قبل آن نبوده، آیا لازمه عقلی اش هم ثابت میشود که مثلا تأخر آمدن زید از آمدن عمری که روز پنج شنبه آمده بوده است؟ آیا ثابت میشود که پس تأخر دارد آمدن زید از آمدن عمر یا خیر؟ میفرمایند خیر. اگر مستصحب امر بسیط باشد، چنین لازمه ای بر آن بار نمیشود زیرا از اصل مثبت است، لازمه عقلی یا عادی این که زید تا روز جمعه نیامده باشد این است که از عمری که پنج شنبه آمده است، آمدن زید متأخر است، این لازمه عقلی بار نمیشود که بعد اثر بخواهد بر این لازمه عقلی بار بشود و حکم شرعی بر این بار بشود که بشود اصل مثبت .
اما تارةً مستصحب ما موضوعی است که مرکب باشد از دو چیز و یک جزئش بالوجدان احراز بشود و یک جزء دیگرش با استصحاب و اصل احراز بشود، این جا آیا استصحاب جاری میشود یا خیر ؟
مثلا شک داریم در حیات ولد در زمان موت والد، والد در روز جمعه از دنیا رفته است و ما نمیدانیم ولد حیاتش آن هم چون زخمی شده بود در جبهه جنگ، نمیدانیم ولد حیاتش تا روز جمعه باقی بوده است و پدر که صبح از دنیا رفته، این تا بعد از موت پدر زنده بوده است و در نتیجه او ازپدر ارث میبرد یا اینکه نه، قبل از موت پدر از دنیا رفته است که از پدر ارث نمیبرد، مثالش واضح است.
در اینجا فرموده اند موضوع ارث ولد مرکب است از دوچیز، یک موت والد که موت والد محرزٌ بالوجدان، ما بالوجدان احراز کردیم بابا روز جمعه از دنیا رفته است، شیء دوم حیات ولد است در زمان موت والد این را با چه احراز میکنیم؟ با استصحاب. میگوییم قبلا که فرزند و ولد زنده بود، این زنده بودن و حیاتش را میآوریم استصحاب میکنیم تا میرسیم به زمان موت والد میگوییم ان شاء الله تا زمان موت والد، ولد کما کان زنده است، یک جزء را بالوجدان احراز کردیم، یک جزء را هم با اصل احراز میکنیم، نتیجه این است که آن موضوع مرکب حاصل شد. موضوع که حاصل شد، اثر شرعی که باید بر آن باربشود بار میشود. اینجا یک مثال.
مثال دوم، تقلید است، آقای فلان عالم، عادل بود اما هنوز عالم نبود، بعدا این آقا عالم شد، پس زید عادل بود عالم نبود، عالم شد، مثلا اجازه اجتهادش را در روز شنبه گرفت، من میخواهم ببینم که جائز است تقلید کنم از این آقای زید یا نه، استصحاب میکنیم عدالت زید را در روز جمعه، این جا دو جزء دارد، دو جزئش چیست این مرکب ؟ یک عالم، دو عادل، منظور من از عالم یعنی فقیه، عالم عادل، این میشود موضوع ما که مرکب از دو جزء است، حکمی که بر آن بار میشود جواز تقلید است، پس موضوع عالم عادل، حکم جواز تقلید، عالم عادل دو جزء موضوع ما مرکب است، یک جزء آن را بالوجدان ما ثابت میکنیم و آن علمش است، بالوجدان دیده ایم استادش اجازه اجتهاد به او داده است.
جزء دیگرش که عدالت است، عدالت را با استصحاب اثبات میکنیم. میگوییم قبلا که این آقای زید عادل بود، ان شاء الله عدالتش تا زماننا هذا به قوت خودش باقی است، عدالت که با اصل احراز شد، علم با وجدان احراز شد، موضوع حاصل شد، حکم هم بر آن بار شد، حکم جواز تقلید است، اباحه تقلید. این مثال در موضوع حکم بود.
مثال دیگر در متعلق حکم است، مثلا مثل صلاة، صلاة متعلق حکم است ما همیشه گفته ایم متعلق حکم تکلیفی با موضوع چه هست، متعلق حکم تکلیفی اولا فعل مکلف است حالا اگر حکم ما وجوب باشد، ثانیا اتیان نشده حالا اگر وجوب باشد حکم ما، اتیان نشده است و ما باید اتیانش کنیم.
اما موضوع چیست؟ رتبه موضوع بر حکم مقدم است، اما رتبه متعلق تصورا بر حکم مقدم است اما تحققا از حکم مؤخر است، بر میگردیم و مثال دیگر در متعلق حکم مثل صلاة. صلاة واجب است برای ما، نماز با ستر و طهارت از خبث وحدث. اگر ما آمدیم و طهارت را با اصل و استصحاب احراز کردیم، بقیه شرایط و اجزاء را بالوجدان احراز کردیم. بالوجدان احراز کردیم که من لباس ساتر دارم، با اصل احراز کردم که من طهارت از حدث دارم، من صبح وضو گرفته بودم، شک دارم که الان آیا وضویم باطل شده است یا نشده است، استصحاب میکنم بقاء طهارت حدثی را. این یک جزء متعلق احراز شد، جزء دیگر متعلق را میآوریم؛ هم اجزائش را میآوریم و هم شرایط نماز را رعایت میکنیم حمد وسوره و رکوع و سجود تشهد وسلام را میآوریم، ساتر و استقبال الی القبله و این ها را هم رعایت میکنیم.
متعلق حکم گاهی مرکب است، یک جزء این مرکب را با اصل احراز میکنیم، جزء دیگر مرکب را بالوجدان. متعلق ما نماز است، اصل در طهارت جاری میشود، بگو ان شاء الله کماکان طاهرم چه طهارت حدثی و چه خبثی، بقیه متعلق که میشود اجزاء و شرایط را بالوجدان احراز میکنیم، وقتی این مرکب، مرکب در متعلق احراز شد، یک اثر بر آن بار میشود، آن اثر اکتفاء به این عمل است، به این نماز است. دیگر نماز جدید بر ذمه من واجب نیست، پس تا حالا این مقدمه ای که عرض کردم این شد که تارةً موضوع بسیط است و أخری موضوع مرکب است، در موضوع بسیط مانعی ندارد از جریان استصحاب اما اگر جاری شد لازمه عقلی اش بار نمیشود که بعد بر او یک لازمه شرعی ای بار کنیم، اما اگر موضوع مرکب بود، یک جزء موضوع بالاصل احراز شد، یک جزء موضوع بالوجدان، اینجا موضوع احراز شده است و اثر هم بر آن بار میشود، چه در موضوع و چه در متعلق.
در ادامه ان قلتی وارد میشود که شما استصحاب کردید در مثال ما بقاء عدالت را تا زمان اجتهاد، این در موضوع، در متعلق هم استصحاب کردیم بقاء طهارت را تا زمان نماز. اشکال میشود که این استصحب معارض دارد، معارضش عدم تحقق مجموع مرکب است. یک زمانی بود که مجموع مرکب در موضوع یا مجموع مرکب در متعلق محقق نبود. دیروز امروز صبح اول وقت من الان نماز ظهر دارم میخوانم، این مجموع مرکب محقق نبود و الان شک دارم، مجموع یعنی مرکب از یک جزئی که بالوجدان بوده است و یک جزء هم بالاصل، مرکب از علم و عدالت در مثال ما، مرکب از اجزاء و شرایط به ضمیمه طهارت در مثال دیگر.
پس یک زمانی بود که این موضوع یا متعلق مرکب حاصل نبود. شک میکنیم آیا الان متعلق مرکب حاصل شده است یا نه؟ اصل را جاری کن و بگو متعلق مرکب یا موضوع مرکب حادث نشده است. یک جزء را بالوجدان احراز کردید که علم است، یک جزء را با اصل احراز کردید که عدالت است، گفتید دو جزء موضوع حاصل شده است، ما میگوییم در همین جا یک اصل دیگری همه جاری میشود، اصل این است که این متعلق یا این موضوع مرکب از دو چیز حادث نشده باشد، چون قبلا که حادث نبود، الان عدم حدوث را استصحاب میکنیم.
مرحوم نایینی در اجود التقریرات میگویند اینجا دو تا اصل یکی سببی است و دیگر مسببی است، یعنی اینکه استصحاب عدالت سبب است برای تحقق مرکب، وقتی مرکب از علم و عدالتی داشته باشیم و استصحاب در یک جزءش بخواهد جاری بشود، استصحاب در جزء ما را به نتیجه وجود کل میرساند، پس استصحاب عدالت در مثال ما سبب است، استصحاب عدالت وعلم که مرکب باشد و کل باشد، مسبَّب است، تا وقتی اصل سببی جاری شود نوبت به اصل مسببی نمیرسد، زیر اصل سببی میشود حاکم بر اصل مسببی، یا بگویید وارد بر اصل مسببی است که به زعم ما وارد است ولو بزرگان معمولا تعبیر میکنند حاکم است.
ورود یعنی تصرف در دائره موضوع بعنایةٍ من التعبد الشرعی، وقتی تعبد شرعی صورت گرفت اصلا موضوع دیگر باقی نیست، مرادم از تصرف در دائره موضوع نه ضیق السعة، یعنی اصلا موضوع منعدم میشود، خود به خود نابود میشود، در حکومت یک لسان تعبدی اول داریم اما معالا دائره موضوع یا توسعه پیدا میکند یا ضیق میشود. المتقی عالمٌ یا الطواف بالبیت صلاةٌ این سعه است، ضیقش هم العالم الفاسق لیس بعالم. در ما نحن فیه اگر اصل سببی باشد بر اصل مسببی وارد میشود بعضی ها هم گفته اند حاکم است. پس محقق نایینی در اجود التقریرات میفرماید در این مثال ما هم چنان که گفته شد احراز عدالت کردیم بالأصل، احراز علم کردیم بالوجدان، پس دو جزء موضوع محقق شد، حکم که جواز تقلید باشد بار میشود، اما دومی که مرکب است در اینجا استصحاب عدمش را جاری نمیکنیم، نوبت به استصحاب عدم مرکب نمیرسد.
مرحوم آیة الله خویی بر فرمایش استادشان مناقشه میکنند، ایشان میفرمایند، استاد بزرگوار اصل سببی بر اصل مسببی آری مقدم میشود، اما زمانی که سببیت، سببیت شرعیه باشد، مثلا این را میگوییم، لباس نجس را با آبی میشوییم که شک در بقاء طهارت این آب داریم. پس یک آبی قبلا طاهر بوده است و با این آب لباس نجس را میشوییم و شک داریم که این آب طهارتش تا لحظه شستن لباس به قوت خود باقی مانده است یا خیر، من خون دماغ شدم و یک قطره خون چکید و نمیدانم که داخل این ظرف افتاد یا بیرونش، این آب را ریختم روی لباس و لباس را شستم. یک لباس داریم نجس، یک آب داریم طاهر، شک در بقاء طهارت داریم، اینجا طهارت آب سبب شرعی است برای طهارت لباس، نگو استصحاب میکنم بقاء نجاست لباس را تا زمان شستن، خیر، بگو استصحاب میکنم بقاء طهارت آب را تا لحظه شستن لباس.
چرا این استصحاب بر آن استصحاب مقدم است؟ چون طاهر بودن آب سبب شرعی است بر طاهر شدن لباس، رتبه طاهر بودن آب بر طاهر شدن لباس مقدم است، سببیت دارد و سببیتش هم سببیت شرعیه هست، یعنی مولا گفته است آب طاهر سببٌ لطهارت ثوب و لباس، مرحوم آیة الله خویی میفرمایند پس جایی که سببیت، سببیت شرعیه باشد، ماهم قبول داریم اصل در ناحیه سبب بر اصل در ناحیه مسبب مقدم میشود، اما در ما نحن فیه سببیت، سببیت شرعیه نیست، سببیت عقلیه است، ما در ناحیه آن غیر مرکب گفتیم یک جزء بالوجدان احراز میشود، جزء دوم که عدالت باشد با اصل احراز شد، اگر ما استصحاب عدالت کردیم و جزء ثابت شد با اصل و آن جزء دیگر ثابت شد با وجدان، اثر عقلی این که علم بالوجدان و عدالت بالاصل احراز بشود این است که عدم مرکب معنا ندارد، وقتی یک جزء بالوجدان و یک جزء بالاصل احراز شد، پس مرکب احراز شده است و عدم مرکب درست نیست.
این لازمه، لازمة عقلی است، مرکب هست، مرکب نیست خیر. این میشود لازمه عقلی اش، در اینجا چون ترتب، ترتب عقلی است، ترتب، ترتب سببیت و مسببیت شرعی نیست، این اصل بر آن یکی مقدم نمیشود.پس چه کار باید بکنیم؟ تعارض صورت میگیرد. اثرش این است که فعلا جواز تقلید از آقای زید امکان پذیر نیست.
آیة الله خویی میفرمایند شما گفتید اصل سببی بر مسببی مقدم میشود ولی این ارا ما نپذیرفتیم و از راه دیگر قائل هستیم به تقدم استصحاب عدالت بر استصحاب عدم مرکب، از راه دیگر تقدمش را ثابت میکنیم. ایشان میفرمایند: اگر عنوان مجموع مرکب موضوع حکم بود، در اینجا به قول آیة الله خویی میشود یک عنوان بسیط و نمیشود یک جزء را بالوجدان احراز کرد و یک جزء را با اصل، مدعای آیة الله خویی این است که اگر عنوان حکم، عدالت و علم، موضوع مرکبی بود بازگشت به موضوع بسیط میکند و به تعبیر ایشان نمیشود یک جزء را با استصحاب وجزء دیگر را با اصل احراز کنیم ولو معارضه ای نباشد، چون ما قبلا گفتیم که در موضوع بسیط نمیشود جاری کنیم و لازم عقلی را بر آن بار کنیم.
اما اگر خود اجزاء دخیل در حکم باشند، خودشان دخیل باشند نه عنوان مجموع، همین که بنده عرض کردم، حمل شایع منظور این است، اگر خود اجزاء دخیل در حکم بودند نه عنوان مجموع این جا ما شک در موضوع حکم استصحاب عدم عدالت نداریم که بعد بخواهیم استصحاب عدم مرکب را جاری کنیم، زیرا یک جزء که علم باشد بالوجدان حاصل شده است و یک جزء بالاصل حاصل شده است و این استصحاب مقدم میشود و دیگر موضوعی که شک باشد در مرکب از علم وعدالت برای ما باقی نمانده است. آیة الله خویی میفرمایند نگو اصل سببی و مسببی است و یکی بر دیگری حکومتا مقدم است، اینجا بگو موضوعی نمانده است. اسم این میشود ورود.
عرض ما است که این جا خیلی فرق نکرد با فرمایش محقق نایینی، فقط تعبیر ایشان حکومت است و تعبیر آیة الله خویی ورود است، بالاخره پس با جریان استصحاب در عدالت زید، نوبت به جریان استصحاب عدم مرکب از عدالت و علم نمیرسد.