1401/08/07
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: استصحاب / تنبیهات استصحاب / تنبیه هشتم / اصل مثبت / ادلّه قائلان به حجّیت اصل مثبت
کلام ما در تقریب هایی بود که برای حجیت اصل مثبت بیان شده بود، دو تقریب را در جلسه قبل خواندیم و تقریب سوم اشاره شد.
توضیح تقریب این است که آن چه ما از ادله استصحاب استفاده میکنیم، لزوم ترتیب اثر بر بقاء شیءاست، یعنی باید بگوییم شیءای که باقی است اثر را باید بر او مترتب کرد، خود آن باز اثر است برای شیء دیگر، و از باب قانون مساوات اثر الاثر اثر، پس در نتیجه اینجا ولو اصل مثبت هست اما حجت است، مثلا استصحاب میکنیم بقاء حیات زید را، اثر این، این است که انبات لحیه کرده است و اثر انبات لحیه وجوب تصدق است، وجوب تصدق اثر انبات لحیه ای است که انبات لحیه اثر بقاء حیات است پس وجوب تصدق اثر بقاء حیات است، با یک واسطه، پس این سه کلمه اثر الاثر اثر، از انتها بازگشت میکند، وجوب تصدق، انبات لحیه، بقاء حیات زید.
بعد فرمودند البته این قانون مساوات همه جا پاسخگو نیست، زیرا ما وقتی میگوییم دو نصف چهار است و چهار نصف هشت است پس علی القاعده حد وسط چهار است، چهار را باید حذف کنیم، نتیجه اش این میشود که دو نصف هشت است، این غلط است، پس این قانون همیشه رعایت نمیشود، حد وسط در واقع در دو نصف چهار و چهار نصف هشت به ظاهر یکی است، اما این مساوات همیشگی نیست، اما قانون اثر الاثر اثر را در این جا جاری میکنم، از این تقریب سه جواب داده شده است.
پاسخش این است که ما اینجا یا اطلاق لفظی داریم، اگر اطلاق لفظی بود باید به آن مراجعه کنیم و ببینیم آیا این اطلاق لفظی شدَّت ظهور در بعض از افراد را دارد تا سبب انصراف شود یا شدت ظهور را ندارد، خود شما قائل هستید که اطلاقی در کار نیست، ما هستیم و بناء عملی عقلائی، چون مشهور قائل به این هستند که حجیت استصحاب از باب بناء عملی عقلائی است، پس پاسخش این کلمه است که اطلاق لفظی اصلا نداریم که بعد بخواهیم انصرافی درست کنیم، هذا اولا، ثانیا، اگر هم اطلاق لفظی میداشتیم، باید انصراف درست میشد، در حالی که معلوم نیست، اگر اطلاق لفظی میداشتیم انصراف درست میشد، در حالیکه اطلاق لفظی هم باز نداریم.
پاسخ دوم را مرحوم آقای آخوند میدهند. ایشان میفرمایند ادله ی استصحاب شامل واسطه، واسطه ی واسطه نمیشود، به تعبیر دیگر اثر الاثر اثر، بار نمیشود و به تعبیرسوم، آثار مع الواسطه بر استصحاب بار نمیشوند، چرا؟! آقای آخوند میفرمایند از باب اخذ به قدر متیقن، ریشه استصحاب ما بنای عملی عقلائی است، میشود دلیل لبِّی، در دائره دلیل لبِّی اگر شک کردیم اخذ به قدر متیقن میکنیم و قدر متیقن از حجیت استصحاب فرضی است که اثر مستقیما بر خود واسطه بار شود، نه بر واسطه ی واسطه.
در ادله حجیت استصحاب روایات را هم دلیل قرار دادیم اما بناءاً علی این مبنا که فقط بنای عملی عقلائی باشد اینجا ما باید اخذ به قدر متیقن کنیم، پاسخش هم قبلا گذشت که دلیل فقط بنای عملی عقلاء نیست بلکه دلیل لفظی هم داریم، دوباره بر میگردیم به پاسخ قبلی، باز یا دلیل لفظی اطلاق دارد و شامل اثر الاثر اثر میشود، یا اطلاق ندارد، این بستگی دارد به مبنایی که ما انتخاب کردیم.
پاسخ سوم را صاحب کفایه فرمودند و این پاسخ در خود کفایه نیست، حضرت آیة الله حکیم رضوان الله تعالی علیه در حاشیه کتاب حقائق الاصولشان که شرح کفایه است در ان جا آورده اند، ایشان میفرمایند کبرای اثر الاثر اثرٌ، در جایی است که واسطه ها همه یک شکل باشند، مثلا آثار همه آٍثار شرعی باشند، یا آثار همه آثار عرفی باشند اما اگر یک اثر، اثر عرفی است، اثر دیگر اثر شرعی است که در ما نحن فیه هم اینگونه است، چون مستصحب بقاء حیات زید است، اثرش، اثر عرفی است که انبات لحیه باشد، اثر این اثر شرعی است که وجوب تصدق باشد، پس یک اثر شد عرفی و دومی شد شرعی، اینجا قانون اثر الاثر اثرٌ جاری نمیشود. به تعبیر دیگر یا همه آثار باید تکوینی باشند یا همه آثار شرعی باشند.
برای این تقریب هم و پاسخ از این تقریب در واقع کسی را ندیدم که اشکال آنچنانی کند، ظاهرا آقایان قبول کرده اند که اثر الاثر اثرٌ باید آثار همه یک شکل باشند. حقیر عرضم این است که ظاهرا الزامی نداریم و باید ببینیم شارعی که به اصطلاح استصحاب را حجت قرار داده است از بیان او ما چه میفهمیم، علی الظاهر باز آقایان که مناقشه ای در این جهت نکرده اند، خواستند بگویند که استصحاب به بنای عملی عقلائی حجت است و بنای عملی عقلائی در جایی است که همه آثار یک شکل باشند، دوباره بر میگردیم به اخذ به قدر متیقَّن که این بازگشت به همین حرف دوم دارد، ظاهرا هم اشکال و مناقشه ای در آن نکردند، پس این هم پاسخ سوم به این تقریب سوم برای حجیت اصل مثبت.
تقریب چهارم
تقریب چهارم، چون قبلا در فرق بین مثبتات اصول عملیه و مثبتات امارات که چرا در یکی میگوییم حجت است ودر دیگری میگوییم حجت نیست، مفصَّل متعرِّضش شده ایم، و آن هم حاصلش این بود که استصحاب اصلا بگوییم اماره هست، اگر استصحاب را گفتیم اماره است مثل مرحوم آیة الله خویی که یک حرف است، اگر هم گفتیم اصل است، باز بعضی گفتند اصل مثبت است اما در واقع احراز واقع نمیکند بلکه آنها (معروف) این را میگویند که اصل عملی است برای خروج مکلف از حیرت در مقام عمل، نمیداند وظیفه عملی اش چیست، به سراغ استصحاب میرود و وظیفه عملی اش برایش روشن میشود. استصحاب با امارات در احراز واقع گفتیم فرق دارند، اولا اماره نیست و ثانیا اصل محرز نیست، ثالثا اگر احراز باشد، احرازش با امارات متفاوت است، مرحوم آقای آخوند این پاسخ را دادند و مفصل بحث کردیم، مرحوم محقق نایینی هم فرمودند آن را هم مفصل اشاره کردیم، مرحوم آقای خویی هم در مبانی الاستصحاب فرمایشی داشتند و گفتیم و دیگر لا نعید الکلام به تکرار این مطالب.
تا اینجا ادله حجیت اصل مثبت و ادله عدم حجیتش نسبتا مفصل بررسی شد، الان وارد مواردی میشویم که علمای ما خصوصا قدماء به این موارد تمسک کرده اند به اصل مثبت. به قول مرحوم آیة الله خویی یا اصلا قائل به حجیت اصل مثبت بوده اند یا به خاطر این که التفات نکرده اند به این که ادله شامل اصل مثبت نمیشود . هردو بازگشت به یک جا دارد. بالاخره قائل به عدم حجیت اصل مثبت نبودند. ما این موارد را که نوع بزرگان بررسی کردند، حتی متأخرین در زمان ما، مرحوم شهید صدر و دیگران هم بررسی کردند، ما هم این چند فرع را اشاره میکنیم، ببینیم این فروع بنا بر مبنایی که ما داریم در اصل مثبت، آیا اصل مثبت هستند یا نیستند؟!
فرع اول
فرع اول که بحث شده است آیا اصل مثبت هست یا نیست؟ یک شیء نجسی داریم، این شیء نجس رطوب داشت است، یک شیء دیگر با این شیء نجس ملاقات کرده است، نمیدانیم رطوبت آن ملاقات تا لحظه ملاقات ملاقِی با ملاقَی به قوت خود باقی بوده است یا رطوبت از بین رفته است، اگر رطوبت باقی بوده است، پس شیء نجسی که رطوبت دارد با شیء پاک ملاقات کرده است و شیء پاک نجس شده است، اما اگر رطوبت تا زمان ملاقات باقی نمانده است، با جافّ، خشک، ملاقات کرده است و سبب نجاست ملاقی نخواهد بود، این مثال که خیلی مثال واضح و محلِّ ابتلائی است.
مثلا فرض کنید یک مگس مینشیند روی مدفوع، مدفوع رطوبت دارد پس مگس هم نجس میشود، بعد این مگس نجس روی لباس انسان مینشیند، نمیدانیم آن لحظه ای که ملاقات کرد با لباس ما، رطوبت در آن بود یا رطوبت رفته بود، این مثال محل کلام ماست، خیلی محل ابتلاء هم زیاد است. در اینجا قدماء میفرمایند که ما حکم میکنیم به نجاست ملاقِی، به این خاطر که استصحاب میکنیم بقاء رطوبت را، نجس بوده است و این نجس قبلا رطوبت داشته است و الان هم ملاقات کرده است با لباس و لباس ما میشود نجس، این استصحابی که در اینجاآقایان انجام داده اند.
اینجا بزرگان میفرمایند تارةً ما قائل میشویم موضوع حکمِ نجاست، موضوعِ مرکب است، مثل این که میگوییم ملاقات به اضافه رطوبت ملاقِی یا ملاقَی. اگر بگوییم موضوع حکم نجاست مرکب از ملاقات است به اضافه رطوبت در یکی از دو طرف، اینجا یک جزء موضوع بالوجدان حاصل شده است که آن ملاقات باشد، یک جزء دیگر موضوع با اصل احراز شده است که استصحاب بقاء رطوبت باشد، موضوع دو جزئش حاصل شد، حکم هم بلا فاصله بر آن بار میشود که حکم نجاستِ ملاقِی است، اینجا اصل مثبت هم نیست، حرف قدماء هم درست است اصلا، چون موضوع دو جزء دارد، یک جزئش با ملاقات بالوجدان احراز کردیم، جزء دومش حالت سابقه یکی از این دو تا یعنی ملاقِی یا ملاقَی، اینجا جزء دومش با اصل احراز شد و موضوع کامل شد و بلا فاصله حکم هم بر آن بار میشود که نجاست باشد، اینجا دیگر حد وسط و واسطه ای هم در کار نیست.
پس اگر سخن قدماء به این فرض برگشت کند اشکالی ندارد و اصلا اصل مثبت نیست، این یک احتمال، احتمال دوم این است که بگوییم نه، موضوع نجاست مرکب از نجاست ملاقَی و رطوبت نجس باشد، قبلی موضوع مرکَّب از ملاقات به اضافه رطوبت بود، اینجا موضوع مرکب از نجاست ملاقَی و رطوبت نجس باشد. پس اینجا دو جزء موضوع میتواند بالوجدان حاصل بشود، بالاصل حاصل بشود، یکی بالوجدان باشد و دیگری بالاصل. فرقی نمیکند. الکلام الکلام؛ چون موضوع نجاست، یکی نجاست ملاقَی بود که بالوجدان احراز شده است، یکی هم دوباره رطوبت شیء نجس است، رطوبت هم با استصحاب بار شد، در نتیجه اصل مثبت اینجا نیست. این شد احتمال دوم در اینکه موضوع نجاست چه باشد.
قول سوم این است که ما قائل بشویم موضوع نجاست امر مرکب نیست، بلکه امری بسیط است، موضوع سرایت چیست؟! سرایت است. طبق این فرض ما حتی اگر علم داشته باشیم به رطوبت، حکم به نجاست ملاقِی معلوم نیست بشود، چون شرطش این است که سرایت صورت بگیرد و رطوبت ممکن است باشد، اما هر رطوبتی که رطوبت مسریه نیست، ملاقات هم شده است، زیرا در دو فرض قبلی فرضش این بود که یک جزئش ملاقات بود، حالا در اولی، در دومی نجاست ملاقِی بود، ملاقات قطعا حاصل شده است و این شیء قبلا رطوبت هم داشته است، اماموضوع نجاست، صرف ملاقات به اضافه رطوبت اصلا نیست، موضوع نجاست سرایت شیءُ النجس به شیء پاک است، طبعا در سرایت چیز های دیگری لازم هست اما کافی نیست. آنهایی که لازم هست، ملاقات است، آن که لازم است رطوبت است، اما تازه صرف ملاقات و رطوبت کافی نیست، چون ممکن است ملاقات با رطوبتی بشود اما رطوبت، رطوبت مسریّه نباشد. پس بنابر احتمال سوم، موضوع نجاست شد سرایت.
در اینجا مرحوم آیة الله خویی میفرمایند جایی برای استصحاب رطوبت نیست. به این خاطر که اصل مثبت میشود. چون اگر ما استصحاب کنیم رطوبت را میخواهیم اثر بر آن بار کنیم پس سرایت صورت گرفته پس نجس است. این پس نجاست صورت گرفته ای که این وسط بعد از استصحاب بار شد، میشود لازم عرفی مستصحب، این میشود اصل مثبت.
پس طبق این مبنا که موضوع نجاست سرایت باشد که شیء بسیط است و موضوع نجاست ما مرکب نیست، اگر با استصحاب بقاء رطوبت سرایت را اثبات کنیم، سرایت میشود واسطه عرفی، اثر بعدی میشود نجاست ملاقِی، این قطعا از اصل مثبت است. اگر مبنای قدماء این بوده است در موضوع نجاست قطعا باید در این مثال استصحاب را جاری نمیکردند به این خاطر که اصل مثبت است.
حالا صحیح در بین این ها علی الظاهر و الله العالم، همین احتمال سوم باشد که موضوع نجاست سرایت است، مرحوم آیة الله خویی و بعض از تابعین ایشان میفرمایند چون موضوع تنجُّس در لسان دلیل شرعی هیچ جا نیامده است، موضوعش موکول الی العرف است، ما به عرف که مراجعه میکنیم، عرف فقط در فرض سرایت قائل به نجاست اند، شاهدش این است که اگر یک شیءای مرطوب باشد اما رطوبتش رطوبتِ مسریه نباشد، عرف اگر بهشان بگویی تنجُّسی حاصل شد یا نه، میگوید این که چیزی نداشت بخواهد منتقل بشود، یک بار عین نجس است، آن از محل کلام ماخارج است، اما رطوبت شیء متنجِّس محل کلام ماست.
پس آقایان میفرمایند بما اینکه موضوع تنجُّس در لسان دلیل نیامده است و موکول الی العرف شده است، عرف هم فقط در فرض سرایت قائل به تنجس ملاقی میشود، پس در نتیجه قول محتمل همین قول است و بنابر این قول هم که گفتیم اصل، اصل مثبت است، بنابر این ما با قدماء در اینجا همراهی نمیکنیم. در ادامه میفرمایند این در غیر حیوان بود که ما اینطوری گفتیم، موضوع تنجس این است و الی آخِر. اما در حیوانات یک بحثی میخواهند بکنند که شاید تا به حال ملتفت به این بحث نبوده باشید.
در حیوان آقایان تفصیل داده اند به این خاطر که محل کلام ما مثلا پشه یا مگسی هست که روی نجاست نشسته است، حال چه روی عین نجاست نشسته است و چه روی متنجِّس مرطوب نشسته، در هر دو حالت پای او ملوَّث شده است. حال که نشسته است روی شیء نجس، بعد پرواز کند بنشیند روی لباس ما یا پرواز کند بنشیند روی آب قلیلی که توی کاسه ما داریم و میخواهیم از آن آب بنوشیم، محل کلام ما اینجاست. پس عین نجس وجود دارد، یا متنجِّس، یک کاسه آبی بوده است و قطره خونی در آن افتاده بوده و نجس شده، مگس توی این کاسه آبی که قطره خون افتاده است مینشیند و از آن جا بلند میشود و توی کاسه ای که پاک است مینشیند، این میشود متنجِّس بر ملاقات، گاهی هم عرض کردم که روی عین نجس مینشیند، که روی خود خون مینشیند و مینشیند روی دست ما و هکذا.
در این جا اگر رطوبت تا هنگام ملاقات باقی باشد، طبعا ما باید ببینیم که سبب نجاست میشود یا نمیشود، میفرمایند یکی از دو قول را ما در اینجا قائل هستیم و تارةً قائل هستیم که حیوان اصلا نجس نمیشود، این یک مبنا است، میته نه، حیوان زنده، اگر گفتیم حیوان زنده اصلا نجس نمیشود، اینجا رطوبت تا حین ملاقات طبعا باید باقی باشد، بعد لباس یا آب آن جا میشود نجس، به این خاطر که درست است حیوان نجس نیست، اما آن رطوبتی که از شیء متنجِّس گرفته است تا لحظه ملاقات با خودش آورده است، در نتیجه صادق است که لباس من لاقَی شیء مرطوب را و رطوبتش هم رطوبت مسریِّه باشد و در نتیجه لباس من بشود لباس نجس. این احتمال اولی است که آقایان در اینجا میگویند. میگویند این از اظهر مصادیق اصل مثبت است، چون شما میگویید رطوبت باقی است در نتیجه سرایت حاصل شده است و در نتیجه لاقَی شیء متنجِّس مرطوب را و سرایت هم حاصل شده است. این میشود اصل مثبت.
در اینجا احتمال دوم این است که بگوییم حیوان با ملاقات با نجس، خودش نجس میشود اما با زوال عین نجاست یا با جفاف حیوان، این حیوان دوباره پاک میشود که یک مبنا هم در بین بزگان همین است، میگویند درست است که حیوان ملاقات که کرد درست میشود، اما در حیوانات ازاله عین نجاست که شد، یا اگر با متنجِّس ملاقات کرده است و نجس شده حیوان، به مجرَّد این که جافّ شد و رطوبت از بین رفت، حیوان پاک میشود، این هم قول دوم و احتمال دوم در مسئله.
اینجا میفرمایند سیره قطعیه داریم حیوانی که متولد از مادر میشود، در لحظه تولد، با دم نفاس مادر ملاقات داشته است اما به سیره قطعیه که مراجعه میکنیم میگویند شستن این حیوان لازم نیست. همین که عین نجاست زائل شد، این حیوان متولد از مادرش میشود پاک، پس این هم دلیل قول دوم در مسئله. بگوییم نجس میشود اما با زوال عین نجاست دیگر پاک میشوند. اگر این قول را گفتیم. حالا در اینجا البته روایاتی هم داریم که روایات میگویند اگر منقار پرنده نجس شد، وقتی عین نجاست از منقار پرنده زائل شد، آن جا این منقار میشود پاک، روایاتش را هم بعضی آورده اند و من ارجاع میدهم و خودتان مراجعه کنید.
اینجا تارةً ملاقِی یابس است، اینجا بازگشت به همان سخن قبلی داریم که گفتیم موضوع یا مرکب است یا بسیط و همان حرفهایی که زدیم، در یکی یک جزء بالوجدان و جزئی با اصل وجدان میشود و اصل مثبت نیست، اما اگر گفتیم موضوع بسیط است و یعنی سرایت است، سرایت میخواهد لازمه عرفی آن استصحاب باشد و میشود اصل مثبت. پس بر گردیم خلط نشود. ما در این جا در حیوان گفتیم حیوان نجس میشود اما با از بین رفتن عین نجاست پاک میشود، در اینجا تارةً ملاقِی یابس است، عرض کردم همان که موضوع مرکب است یا بسیط ازنو پیش میآید یا هم ملاقِی تر بوده است، مثل این که یک پشه یا یک مگس درآب بیفتد یا روی لباس تر بیفتد، خود این ملاقِی که لباس است، یا خود این ملاقِی که آب است تر است، تری آب که معلوم است، لباس هم مرطوب بوده باشد.
در این مورد هم میفرمایند استصحاب جاری میشود ولو موضوع تنجُّس سرایت باشد، به این خاطر که ملاقات با رطوبت ملاقِی بالوجدان حاصل شده است، سرایت هم بالوجدان حاصل شده است، چون هردو مرطوب بوده اند یا اصلا بگو که روی این آب نجس نشسته است و بلند شده روی این آب قلیل پاک نشسته است، کاملا هردو مرطوب هستند، وقتی هردو مرطوب بودند لذا خود به خود با این استصحاب سرایت هم یقینی است، سرایت احراز میشود، یعنی اصلا نیازی به استصحاب نداریم بلکه خود به خود سرایت احراز شده است، سرایت که احراز شد، اثر هم بر آن بار میشود. اثر میشود نجاستِ این ملاقِی، لذا در اینجا اصلا دیگر اصل مثبت نخواهد بود.
شهید صدر در بحوث جلد 6 صفحه 202،[1] دو مناقشه دارند.