1401/12/10
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فقه شعائر / بررسی مصادیق شعائر / شعیره پنجم / تقیّه
تقیه
کلام ما در یکی از شعائر بنام تقیه بود، لا دین لمن لاتقیة له، التقیه دینی و دین آبائی، به مناسبت معنای لغوی و اصطلاحی را بیان کردیم و گفتیم معنای تقیه در گذر زمان چگونه بوده؟
تقیه در زمان موسی کلیم الله را اشاره کردیم، تقیه در عصر حضرت رسول را اشاره کردیم، و به تقیه پس از شهادت حضرت رسول رسیدیم و الی ما شاء الله این مسأله وجود داشته است و امویها در مسأله قضا و قدر و امثال اینها گفتند اختیار وجود ندارد و ما حق اعتراض نداریم؛ لیس لاحد فیها الاختیار و لا الاعتراض، و این مطلب مخالف ضروری دین و بعثت انبیاء است و عدهای برای حفظ جان عقیده حق خود را بیان نمیکردند و این جز تقیه نیست. نمونههایی وجود دارد؛
در مقدمه بحث تقیه بنده مسلک آیت الله سبحانی در الانصاف فی مسائل دام فیها الخلاف جلد ۲ متعرض میشوم و اصل بحث را از خارج فرمایش ایشان و سایرین متعرض میشوم.[1]
ابن سعد از حسن بصری نقل میکند که؛
ابن سعد در طبقات الکبری، جلد ۷، صفحه ۱۶۷؛
هذا هو ابن سعد یروی عن الحسن البصری بانّه کان یخالف الأمویین فی القدر بالمعنی الذی تتبنّاه السلطة آنذاک فلما خوّفه بعض أصدقائه من السلطان، وعد أن لا یعود.
امویها ظلمهایی که میکردند به پای قضا و قدر میگذاشتند که خدا اینگونه برای شما حکم کرده است.
نمونه دوم
کتب المأمون إلی إسحاق بن إبراهیم رئیس الشرطة فی بغداد أن یشخص إلیه سبعة نفر من المحدثین منهم:
محمد بن سعد کاتب الواقدی، أبو مسلم، مستملی یزید بن هارون، یحیی بن معین، ۴. زهیر بن حرب أبو خثیمة، ۵. إسماعیل بن داود، ۶. إسماعیل بن أبی مسعود، ۷. أحمد بن الدورقی فامتحنهم المأمون وسألهم عن خلق القرآن، فأجابوا جمیعاً انّ القرآن مخلوق فأشخصهم إلی مدینة السلام، وأحضرهم إسحاق بن إبراهیم داره فشهّر أمرهم وقولهم بحضرة الفقهاء والمشایخ من أهل الحدیث فأقرّوا بمثل ما أجابوا به المأمون فخلّی سبیلهم. وقد فعل إسحاق بن إبراهیم ذلک بأمر المأمون.
یذکر أن الرأی الذی کان سائداً بین المحدّثین هو قدم القرآن أو عدم حدوثه ولکنّهم اتّقوا واعترفوا بخلق القرآن، وهذا هو نفس التقیة آلتی یعمل بها الشیعة، وقد مارسها المحدِّثون فی عصر المأمون.
وهناک رسالة أُخری للمأمون إلی إسحاق بن إبراهیم رئیس الشرطة، وممّا جاء فیها: ولیس یری أمیر المؤمنین لمن قال بهذه المقالة (القرآن لیس بمخلوق) حظاً فی الدین ولا نصیباً من الإیمان ....
فلما جاءت الرسالة إلی إسحاق بن إبراهیم أحضر لفیفاً من المحدّثین ربما یبلغ عددهم إلی ۲۶ فقرأ علیهم رسالة المأمون مرتین حتّی فهموها ثمّ انّ إسحاق دعا بهم رجلاً رجلاً فأجاب القوم کلّهم واعترفوا بانّ القرآن مخلوق إلاّ أربعة نفر منهم:
أحمد بن حنبل، وسجادة، والقواریری، ومحمد بن نوح المضروب، فأمر بهم إسحاق بن إبراهیم فشُدُّوا فی الحدید، فلما کان من الغد دعا بهم جمیعاً یساقون فی الحدید فأعاد علیهم المحنة فأجابه سجادة إلی أنّ القرآن مخلوق فأمر بإطلاق قیده وخلّی سبیله وأصرّ الآخرون علی قولهم.
فلما کان من بعد الغد عاودهم أیضاً فأعاد علیهم القول، فأجاب القواریری بأنّ القرآن مخلوق فأمر بإطلاق قیده وخلّی سبیله، وأصرّ أحمد بن حنبل ومحمد بن نوح علی قولهما ولم یرجعا فشدّا جمیعاً فی الحدید ووُجِّها إلی طرسوس وکتب معهما کتاباً بإشخاصهما.
مأمون قائل به حدوث قرآن بود. درحالی که محدثین قائل به قدیم بودن قرآن بودند و این هفت نفر جزء محدثین بودند و بر روی اعتقاد خود پا گذاشتند و تقیه کردند. در عصر امویان و عباسیون هم تقیه وجود داشته است. و این مصداقی از تقیه بود. این خلاف ما یعتقد در مثال فوق صورت گرفته است و لو اجبار شده بودند.
بحث بعد؛ بر شیعه چه میگذشت در عصر عباسیها و امویها و چقدر عرصه بر آنها تنگ شده بود که ناگزیر به تقیه شده بودند و اگر همین فضا برای اهل سنت بود آنها قطعاً تقیه میکردند و چون فضای جامعه دست همکیشان آنها بود تقیه را لازم نمیدانستند. و جبر زمانه شیعه را مجبور به تقیه کرده است.
محنة الشیعة فی العصر الأموی
روی أبو الحسن علی بن محمّد بن أبی سیف المدائنی فی کتاب «الأحداث» قال: کتب معاویة نسخة واحدة إلی عُمّاله بعد عام الجماعة: أن برئت الذمة ممن روی شیئاً من فضل أبی تراب وأهل بیته، فقامت الخطباء فی کل کورة، وعلی کل منبر، یلعنون علیاً ویتبرءون منه ویقعون فیه وفی أهل بیته، وکان أشد الناس بلاء حینئذ أهل الکوفة، لکثرة مَن بها من شیعة علی ـ علیهالسلام ـ فاستعمل علیها زیاد بن سمیة، وضم إلیه البصرة، فکان یتتبَّع الشیعة وهو بهم عارف، لأنّه کان منهم أیام علی ـ علیهالسلام ـ، فقتلهم تحت کل حجر ومدر، وأخافهم، وقطع الأیدی والأرجل، وسَمَلَ العیون، وصلبهم علی جذوع النخل، وطردهم وشرَّدهم عن العراق، فلم یبق بها معروف منهم، وکتب معاویة إلی عمّاله فی جمیع الآفاق: ألاّ یجیزوا لأحد من شیعة علی وأهل بیته شهادة.
در کتب رجالی اهل سنت مثل ابن حجر در تهذیب التهذیب _ من کلیات جرح و تعدیل در فریقین را قصد نوشتن داشتم و این کتابها را نگاه میکردم _ بخاطر کوفی بودن تضعیف میکند چون مشتهر به محب اهل بیت علیهم السلام بودن هستند و چون مرکز خلافت امیر المومنین علیه السلام هم کوفه بود و لو برخی از کوفیان پیمان شکستند.
ثمّ کتب إلی عمّاله نسخة واحدة إلی جمیع البلدان: انظروا من قامت علیه البینة أنّه یحبّ علیاً وأهل بیته، فامحوه من الدیوان، وأسقطوا عطاءه ورزقه، وشفع ذلک بنسخة أُخری: مَن اتهمتموه بموالاة هؤلاء القوم، فنکلوا به، واهدموا داره. فلم یکن البلاء أشد ولا أکثر منه بالعراق، ولا سیما بالکوفة حتّی أنّ الرجل من شیعة علی ـ علیهالسلام ـ لیأتیه من یثق به، فیدخل بیته، فیلقی إلیه سرّه، ویخاف من خادمه ومملوکه، ولا یحدّثه حتی یأخذ علیه الأیمان الغلیظة، لیکتمنَّ علیه.
یکی از سؤالات این است که چرا اهل بیت علیهم السلام اسامی فرزندانشان را اسامی خلفا میگذاشتند پاسخ این است که: این اسامی مختص آنها نبوده است، مثل عثمان بن مظعون، و کمال درایت اهل بیت علیهم السلام بوده که برای حفظ شیعیانی که نسبت به این اسمها تنفر پیدا کرده بود و قبل شکنی میکردند که با اسم گذاری شیعیان با این اسمها نیز از خطر جانی حفظ شوند.
عمر میگوید روز سقیفه وقتی قبیله بنی اسلم آمدند یقین کردم پیروز میشویم، قبیلهای بیابانی که سالی یکبار به مدینه برای خرید ما یحتاج میآمدند و عمر به آنها گفت به شما مجانی ما یحتاج میدهیم به شرط اینکه از افراد بیعت بگیرید و بیعت گرفتن هم با زور و تهدید بوده است، دستارها را بر کمر بسته و با چوب و شمشیر به سراغ افراد میرفتند و بیعت میگرفتند، سلمان را روی زمین انداختند و روی سینه وی نشستند تا از او بیعت بگیرند آقا امیر المومنین علیه السلام او را نجات دادند، سعد بن عباده رئیس قبیله خزرج بیعت نکرد و روی مرکب اشعاری به این مضمون خواند که: چه کسی باید روی منبر پیامبر بنشیند و چه کسی نشسته، شبانه او را بخاطر خطر آفرین بودن برای حکومت کشتند و او را قتیل الجن نامیدند و امثال اینها.
از آن اول جریان خلفا با تطمیع و تهدید و زور و ارعاب و زدن و کشتن و قطع بیت المال کار خود را جلو میبردند و طبیعی است شیعه در آن جامعه تقیه کند، یزید سه کار مهم در حکومت خود انجام داد؛
الف) واقعه حره: سه روز جان و مال و ناموس مردم را برای سپاه خود حلال کرد و در قبرستان بقیع شهدای آن واقعه مدفون هستند.
ب) به منجنیق بستن کعبه
ج) واقعه کربلا و شهادت سید الشهداء علیه السلام
ثمّ تفاقم الأمر بعد قتل الحسین ـ علیهالسلام ـ، وولی عبد الملک بن مروان، فاشتد علی الشیعة، وولّی علیهم الحجاج بن یوسف، فتقرَّب إلیه أهل النسک والصلاح والدین ببغض علی وموالاة أعدائه، وموالاة من یدعی من الناس أنّهم أیضاً أعداؤه، فأکثروا فی الروایة فی فضلهم وسوابقهم ومناقبهم، وأکثروا من البغض من علی ـ علیهالسلام ـ وعیبه، والطعن فیه، والشنئان له، حتی أنّ إنساناً وقف للحجاج ـ ویقال إنّه جد الأصمعی عبد الملک بن قریب ـ فصاح به: أیها الأمیر إنّ أهلی عقونی فسمّونی علیاً، وإنّی فقیر وبائس وأنا إلی صلة الأمیر محتاج، فتضاحک له الحجاج، وقال: للطف ما توسّلتَ به، قد ولّیتک موضع کذا
فضا اینگونه بوده و موارد متعدد دیگر تا عصر عباسی هم مطرح شود در جلسات بعد خواهد آمد.