درس برهان شفا - استاد حشمت پور

95/12/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: كمك كردن حس به عقل در مبدء برهان در حدی نیست كه بتواند تردید عقل را به طور كامل از بین ببرد/ آیا حس می تواند مبدء برهان را به ما بدهد/ بیان مبدء برهان/ بیان اختلاف علوم و اتفاق علوم در مبادی و موضوعات/ فصل 8/ مقاله 2/ برهان شفا.

و لما كان الحس قاصرا فی كثیر منها عن الادراك المستقصی صار یوقعنا ذلك فی عناء و بحث عن حال ذلك المحسوس نفسه بقوه غیر الحس و هی العقل بالفعل[1] [2]

بحث در این بود كه حس به عقل كمك می كند ولی نه تشكیل دهنده ی برهان می شود و نه مستفاد از برهان می شود. كمكِ حس به عقل به اینصورت معنا شد كه حس تجربه ی خودش را یا تفحصِ خودش را در اختیار عقل قرار می دهد و عقل به اعتماد آنچه كه از حس گرفته است قضیه ی كلیه را می سازد كه آن قضیه كلیه می تواند مقدمه ی برهان قرار بگیرد یا « ما قام علیه البرهان » شود. الان مصنف می خواهد بیان كند كمك كردن حس، در حدی نیست كه عقل را از تردید به طور كامل در بیاورد. حس اگر كمی دقیق تر فعالیت می كرد و آن حاصلِ دقتش را در اختیار عقل قرار می داد عقل به طور كاملتر می توانست حكم كند و در حكم خودش تردیدی نمی كرد مثلا در یك جا اگر حسِ ما به خوبی می دید و تشخیص می داد عقل یكطرفه نظر خودش را بیان می كرد. عقل نمی گفت یا این است یا آن است. یا عقلِ یك نفر به این سمت و عقل نفر دوم به سمت دیگر نمی رفت. مصنف مثال می زند و می گوید ما می بینیم شیشه، ماوراء خودش را نشان می دهد عقل ما ابتداءً دو احتمال می دهد. یك احتمال این است كه شیشه، بی رنگ و شفاف است پس مانعِ دید ندارد لذا اجازه می دهد كه ماورائش دیده شود. اگر بر این شیشه رنگی زده شود مانعِ دیدن به وجود می آید و دیده نمی شود.

احتمال دیگری هم برای عقل است عقل اینطور می گوید: منافذی در اجسام وجود دارد كه به دو صورت است. البته در تمام اجسام منافذ وجود دارد و حتی آن اجسامی كه مثلا به صورت مواد مذاب هستند و انسان فكر می كند اجزاء این اجسام در یكدیگر فشرده شدند و بین آنها هیچ شكافی نیست حتی آنها هم یك شكافِ ریز دارند. لذا هوا در لابلای آب داخل است.

بعضی اجسامی كه دارای منافذ هستند منافذشان به دو صورت است. یا منافذشان استقامت دارد ما منافذشان كج است یعنی این سنگ را اگر ملاحظه كنید می بینید منفذش از فلان جا شروع می شود و مقداری كه جلوتر می روید منفذ به سمت پایین می رود و به خط مستقیم می رود. یعنی از ابتدا تا انتهای این سنگ یك منفذِ مستقیم وجود ندارد. در شیشه اینگونه نیست منافذش مستقیم است.

نور چشم ما وقتی وارد آن منافذِ كج می شود. مقداری كه جلو می رود منفذ چون كج است لذا بسته می شود و پشتِ سنگ دیده نمی شود. اما در شیشه چون منافذ آن مستقیم است وقتی نور چشم ما وارد این منافذ شد تا پشت شیشه می رود و از پشت شیشه به مرئی وصل می شود و آن جسم مرئی دیده می شود. این احتمال بیان نمی كند كه شیشه شفاف است، به شفافیت كاری ندارد بلكه می گوید منافذ شیشه مستقیم است توجه می كنید كه درباره شیشه دو احتمال مطرح است در اینكه ماوراء خودش را نشان می دهد. احتمال اول این است كه چون شفاف است لذا ماوراء خودش را نشان می دهد. احتمال دوم این است كه چون مسامِّ آن مستقیم است لذا ماوراء خودش را نشان می دهد. حال اگر حس این مسام را می دید كه در شیشه به صورت مستقیم است و در سنگ به صورت كج است عقل به راحتی حكم می كرد به اینكه علت اینكه پشت شیشه دیده می شود استقامتِ مسامّش است و در اینجا تردید نمی كرد در اینكه شاید به خاطر شفافیت باشد. ولی چون حس در اكثر اشیاء جزئیه قاصر است و نمی تواند آنچه را كه لازم داریم تشخیص بدهد لذا یك تجربه ی ناقصی را در اختیار عقل قرار می دهد و عقل وقتی حكم می كند حكمش خیلی واضح نیست و مقداری احتمال حكم دیگر را هم می دهد.

در اینجا عقل اینطور می گوید « هر شیشه ای ماوراء خودش را نشان می دهد » این مقدار به توسط حس به عقل داده شده است اما نمی تواند بیان كند علت، وجودِ استقامتِ مسامّ است یا نبود رنگ و وجود شفافیت است. چون این مقدار به توسط حس در اختیار عقل قرار نگرفت. اگر حس جزئیات را به طور كامل و مستقصی درك می كرد و این درك خودش را در اختیار عقل قرار می داد عقل همانطور كه حكم كلی می داد حكم كلی خودش را بدون تردید می داد.

این مطالب، بیان ارسطو است كه حس اگر چه به عقل كمك می كند ولی كمك عقل آنچنان كامل نیست.

توضیح عبارت

و لما كان الحس قاصرا فی كثیر منها عن الادراك المستقصی، صار یوقعنا ذلك فی عناء و بحث عن حال ذلك المحسوس نفسه بقوه غیر الحس و هی العقل بالفعل

ضمیر « منها » به « محسوسات الجزئیات » در صفحه 250 سطر اول بر می گردد. یعنی در بسیاری از این محسوسات جزئی، حس قاصر است اما در بعضی ها اینگونه نیست مثلا اگر بخواهد یك سطح را ببینید قاصر نیست اما اگر بخواهد جسم را ببینید قاصر است. پس در كثیری از محسوسات قاصر است نه در همه محسوسات.

« ذلك »: قصور حس. « بقوه » متعلق به « بحث » است و باء آن سببیه است.

ترجمه: چون حس قاصر است در كثیری از محسوسات جزئیه، از ادراك مستقصی « یعنی از ادراكِ تام و ادراكی كه به استقصا رسیده و كامل شده است » آن قصور حس، ما را در عناء « یعنی رنج و زحمت » و بحث « یعنی جستجو » می اندازد از حال خود این محسوس « اما نه اینكه از حال محسوس به توسط حس جستجو شود چون حس آنچه را كه داشت در اختیار ما قرار داد و بلكه باید بحث و جستجو كنیم » به قوه ای غیر از حس كه عقل بالفعل است « یعنی لازم است حس كنار گذاشته شود و از طریق عقل وارد شد و جستجو كرد تا مشكلِ تردید حل شود ».

« عقل بالفعل »: مراد عقل بالفعلِ اصطلاحی نیست بلكه عقلی است كه فعال شده باشد و بتواند كاری انجام دهد اما عقل بالفعلِ اصطلاحی آن است كه تمام معقولات را كسب كرده باشد. پس مراد عقلی است كه بالقوه نباشد و فعالیت خودش را شروع كرده باشد.

مثل حال الزجاجه و الجسم الملون الذی وراءها

دو جسم مثل زجاجه و جسمی كه ملون است و پشت زجاجه قرار گرفته را ملاحظه كنید. حس وقتی این دو را با هم می بیند فقط این را به ما می دهد كه ما از پشتِ شیشه این جسم را دیدیم. عقل هم به همین اندازه از حس می گیرد. اما اینكه علتِ دیدن چه می باشد؟ این را نه حس خودش می یابد و نه به عقل نشان می دهد. از اینجا عقل باید وارد شود و تردیدی كه برایش پیش آمده را حل كند.

فان الجسم الملون الذی وراءها یری من غیر ان تحجب القاروره دون ذلك حجبٌ كثیره من الاجسام الاخری

و اینطور ملاحظه می شد كه جسم ملوّنی كه وراء شیشه است دیده می شود بدون اینكه اجسام دیگری جلوی نشان دادن شیشه را بگیرند چه آن اجسام در درونِ شیشه باشند مثل رنگ یا در بیرون شیشه باشند مثلا جلوی شیشه یا پشت آن گذاشته شود.

« من غیر ان تحجب »: یعنی حجاب و مانعی نباشد كه جلوی نشان دادن شیشه را بگیرد.

« القاروره » مفعول و « حجب » فاعل است. در نسخه خطی آمده « حُجبا » كه خیلی راحت معنا نمی شود. « من الاجسام » بیان « حجب » است.

قاروره و زجاجه هر دو به معنای شیشه است ولی قاروره غالبا به شیشه هایی گفته می شود كه اطرافش بسته است و می توان داخل آن چیزی ریخت مثل بطری هایی كه امروزه هستند. اما زجاجه، مطلق است فرقی نمی كند كه اطرافش بسته باشد یا نباشد مثل مثل شیشه هایی كه به پنجره زده می شود.

« دون ذلك »: لفظ « دون » دارای معانی متعددی است به معنای بالا و پایین می آید به معنای جلو و پشت سر می آید. به معنای غیر و عند می آید. در جاهای مختلف دارای معناهای مختلف است. بنده ـ استاد ـ به معنای « عند » گرفتم یعنی « عند ذلك » به معنای: در وقتِ نشان دادن است. در وقتِ نشان دادن، این قاروره توسط حجب كثیره پوشیده نیست. می توان به معنای « غیر » گرفت یعنی بدون اینكه قاروره را غیر ملون بپوشاند یعنی فقط همین یك ملون را داریم و ملون های دیگر كه جلوی قارور یا پشت آن یا داخل آن واقع شوند، وجود ندارند.

فقوم یقولون ان السبب فی شف الزجاجه ان كل ما لا لون له فهو شاف مؤدٍ للون الذی وراءه

ترجمه: گروهی اینچنین می گویند سبب در اینكه زجاجه مانع نیست و شفاف است « یعنی ماوراء را نشان می دهد و مانع آن نیست » این می باشد كه هر چیزی كه خودش لون ندارد شفاف است یعنی لونی را كه پشتش قرار گرفته را به چشم ما تأدیه می كند « و می رساند ».

و قوم یرون ان سبب ذلك استقامه المسام و الثُقَب التی فی الزجاجه

و قومی اینچنین گفتند كه سبب آن كه پشت این شیشه دیده می شود استقامت مسام است نه وجود مسام، زیرا وجود مسام در خیلی از جسم ها هست ولی ماوراء خودشان را نشان نمی دهند. در شیشه و آب و امثال آنها مسام چون مستقیم است لذا اجازه می دهند نور چشم ما از آنها عبور كند و به ماوراء شان كه جسم ملون است واصل شود و دیده شود.

« مسام »: مراد روزنه های ریز است.

ترجمه: قومی اینچنین گفتند كه سبب شفافیت شیشه « و به عبارت دیگر نشان دادن ماورائش » استقامت مسام و شكافهایی كه در زجاجه هستند، می باشد.

فینفذ فیها الشعاع الخارج من البصر و یجوزها الی ان یلاقی المبصر

« فینفذ » تفریع بر استقامت است یعنی چون این شكافها مستقیم اند پس در زجاجه، شعاعی كه از چشم خارج می شود تا اشیاء را ببیند در مسام شیشه نفوذ می كند و به جسمی كه پشت شیشه است می رسد.

« یجوزها »: به معنای عبور كردن و تجاوز كردن است.

ترجمه: در مسامِ زجاجه نفوذ می كند شعاعی كه از بصر خارج می شود و این شعاع از آن مسام « یا زجاجه » عبور می كند تا ملاقات با مبصر كند. یعنی با آن ملوَّنی كه پشت شیشه است ملاقات كند.

قیل فی التعلیم الاول: فلو كان الحس مما یمكنه بنفسه ادراك الثقب لكان العقل سیجد سبیلا الی ان یحكم بان السبب فیه الثقب

ارسطو در تعلیم اول اینطور گفته: اگر حس به ما آن محسوس را كاملا ارسال می كرد یعنی ثقب و مسام آن را هم می دید و به عقل می گفت این شیشه با این مسامِ مستقیم است. در اینصورت عقل حكم می كرد به اینكه ماوراء از طریق مسام دیده می شود و شفافیت دخالت ندارد. اما چون حس نتوانسته به صورت كامل به عقل ارسال كند « چون ادراكش كامل نبوده است » لذا عقل تردید دارد در اینكه علت دیدن ماوراء آیا شفافیت شیشه اشت یا مسام شیشه است. لذا باید به قوه ای غیر از حس یعنی عقل حل شود.

ترجمه: در تعلیم اول گفته شد: اگر حس از چیزهایی « یعنی مدركاتی » بود كه اگر بنفسه « یعنی بدون كمك عقل » خودش ادراك ثقب می كرد « یعنی همانطور كه خود شیشه و ماوراء آن را می دید سوراخ های آن را هم می دید « چه بسا كه عقل، سبیل و راهی می دید در اینكه حكم كند به اینكه سبب در شفِّ زجاجه و نشان دادن ماوراء، ثقب و مسام است.

و ان الابصار كائن بنفوذ البصر فی تلك الثقب

و می توانست بیان كند كه ابصار، كائن و حاصل شدن به نفوذ بصر در آن ثقب است.

و لكان یمیل الی المذهب المائل الیه

اگر حس، عقل را كمك می كرد عقل به سمت مذهب دوم می رفت.

ترجمه: هر آینه عقل میل پیدا می كرد به مذهبی كه آن مذهب میل دارد به اینكه بگوید نور از شیشه عبور می كند و به ماوراء می رسد.

و ان كان بعده البحث باقیا انه هل فیها هواء او خلاً

باز هم عقل در یك مساله ی دیگر مردد می ماند یعنی اینطور نبود كه همه ی آنچه كه لازم باشد، حل شود بلكه دوباره این بحث پیش می آمد كه این مسام در داخل شیشه است و شیشه دارای مسامِ ریز است ولی آیا این مسام، خالی است یا هوا در آن قرار دارد؟ این را عقل نمی تواند از حس بگیرد مگر اینكه دوباره می آمد و تبیین می كرد و تشخیص می داد كه این مسام خالی اند با یا پر هستند » در اینصورت تردید دوم هم برطرف می شد.

« بعده »: یعنی بعد از اینكه عقل حكم می کرد به اینكه بصر در مسام نفوذ می كند و ماوراء شیشه را می بیند.

ترجمه: اگر چه بعد از آن، بحث همچنان باقی است « و عقل به آن نتیجه نهایی نرسیده بود » كه آیا در آن مسام، هواست یا خلاست.

توجه کنید یک بحث در این است که در آن مسام هوا است یا خلأ است؟ بیان می شود که خلأ باطل است. وقتی هوا باشد بحث و اختلاف بعدی مطرح می شود و آن این است که آیا هوا این ماوراء را می گیرد و به چشم ما می دهد یعنی از مسام، عکس این جسمی که وراء شیشه است عبور می کند و به چشم می رسد و هوا مرکبِ این عکس می شود یا نوری از چشم ما می آید و در مسام وارد می شود و به جسمی که وراء مسام است واصل می شود؟

و ان كان فیها هواء فهل الهواء فی تلك الثقب یودی اللون

بحث دیگر این است كه اگر در آن مسام خلأ نباشد بلکه هوا باشد آیا هوائی كه در این ثقب موجودند لون یعنی جسم ملون را تعدیه می كنند و به چشم می رساند؟

او الشعاع ینفذ الیه فیه

ضمیر « الیه » به « لون » و ضمیر « فیه » به « هوا » بر می گردد.

ترجمه: یا شعاع، نفوذ می كند به سمت لون در هوا، یعنی از درون هوا نفوذ می كند تا منتهی شود به لونی كه پشت شیشه قرار گرفته است.

و بالجمله

مصنف بیان می كند كه اگر حس به ما كمك می كرد عقل ما همه چیز را می فهمید حتی ممكن است حس در اختلاف دوم هم دخالت كند در اینصورت احتیاج به قوه ای غیر از حس نبود. توضیح بیشتر در جلسه بعد بیان می شود.

خلاصه: بحث در این بود كه حس به عقل كمك می كند ولی نه تشكیل دهنده ی برهان می شود و نه مستفاد از برهان می شود. كمكِ حس به عقل به اینصورت معنا شد كه حس تجربه ی خودش را یا تفحصِ خودش را در اختیار عقل قرار می دهد و عقل به اعتماد آنچه كه از حس گرفته است قضیه ی كلیه را می سازد كه آن قضیه كلیه می تواند مقدمه ی برهان قرار بگیرد یا « ما قام علیه البرهان » شود. الان مصنف می خواهد بیان كند كمك كردن حس، در حدی نیست كه عقل را از تردید به طور كامل در بیاورد. ما می بینیم شیشه، ماوراء خودش را نشان می دهد عقل ما ابتداءً دو احتمال می دهد. یك احتمال این است كه شیشه، بی رنگ و شفاف است پس مانعِ دید ندارد. احتمال دیگری هم برای عقل است که منافذی در اجسام وجود دارد كه به دو صورت است. یا منافذشان استقامت دارد ما منافذشان كج است. نور چشم ما وقتی وارد آن منافذِ كج می شود. مقداری كه جلو می رود منفذ چون كج است لذا بسته می شود و پشتِ سنگ دیده نمی شود. اما در شیشه چون منافذ آن مستقیم است وقتی نور چشم ما وارد این منافذ شد تا پشت شیشه می رود و از پشت شیشه به مرئی وصل می شود و آن جسم مرئی دیده می شود. اگر حس این مسام را می دید كه در شیشه به صورت مستقیم است و در سنگ به صورت كج است عقل به راحتی حكم می كرد به اینكه علت اینكه پشت شیشه دیده می شود استقامتِ مسامّش است و در اینجا تردید نمی كرد در اینكه شاید به خاطر شفافیت باشد.


[1] برهان شفا، ترجمه قوام صفری، ص365، ناشر: فکر روز.
[2] الشفاء، ابن سینا، ج9، ص250، س7، ط ذوی القربی.