درس برهان شفا - استاد حشمت پور

95/12/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اختلافِ برهان دلیل اختلاف دو مساله در دو علم نمی شود/ در بیان برگشت به ذكر اختلاف علوم و اتفاق علوم در مبادی و موضوعات/ فصل 8/ مقاله 3/ برهان شفا.

و لیس اختلاف البراهین یوجب اختلافا فی هذا الباب[1] [2]

بحث در این بود كه در چه موقعی می توان گفت دو مساله از دو علم هستند و در چه موقعی باید گفت كه دو مساله از یك علم هستند؟ بیان شد كه دو مساله را امتحان می كنیم اگر مبدأ اولشان مشترك بود موضوع اولشان هم مشترك بود حكم می كنیم به اینكه این دو مساله از یك علم هستند اما اگر اشتراك در مبدء اول و در موضوع اول نداشتند حكم می كنیم به اینكه از دو علم هستند. اشتراك و اختلاف مبدأ بیان شد اما به ذهن مخاطب ممكن است برسد كه اشتراك و اختلاف در برهان چه حكمی دارد آیا مانند اشتراك و اختلاف در مبدء برهان است یا فرق می كند؟

مصنف می فرماید اختلاف در برهان مثل اختلاف در مبدأ نیست یعنی اختلاف در مبدء، منشا اختلاف در مساله می شود و منشا می شود برای اینكه این دو مساله مربوط به دو علم باشند ولی اختلاف برهان منشا نمی شود كه این دو مساله مربوط به دو علم بشوند بلكه ممكن است یك مساله، دو برهان مختلف داشته باشد یعنی نه تنها دو مساله ی یك علم، دو برهان مختلف دارد بلكه حتی یك مساله هم می تواند دو برهان مختلف داشته باشد تا چه رسد به اینكه دو مساله ی مربوط به یك علم دو برهان مختلف داشته باشند. سپس مصنف بیان می كند دو مساله ی مربوط به یك علم، برهان مختلف دارند و این را اثبات می كند. ابتدا این مطلب را در شكل اول اثبات می كند و بعداً بیان می كند كه در شكل های دیگر هم این مطلب است ولی چون آسان است توضیح نمی دهم.

مصنف سپس اختلاف دو برهان را سه قسم می كند. توجه كنید كه فرض بحث جایی است كه مساله، مساله ی واحد است و برهان، برهان متعدد و مختلف است. برهان وقتی مختلف می شود كه حد وسطش مختلف شود. چون مساله، مساله ی واحد است لذا اصغر و اكبر مختلف نیستند زیرا اصغر، موضوع مساله است و اكبر، محمول مساله است وقتی مساله، مساله ی واحد است اصغر و اكبرش هم مختلف نمی شوند. اختلاف فقط در حد وسط است و برهان كه مختلف می شود اختلافش به حد وسطش است. مصنف سه اختلاف در حد وسط درست می كند و با هر یك از این سه اختلاف، برهان را مختلف می كند و بعداً بیان می كند كه این دو برهانِ مختلف بر یك مساله وارد شدند و مساله را متعدد نكردند چگونه می توانند علم را متعدد كنند. سپس اگر دیدید دو برهان بر دو مساله وارد شد نتیجه نگیرید كه این دو مساله مربوط به دو علم هستند شاید مربوط به یك علم باشند.

توضیح این مطالب باید با مثال بیان شود. سه مساله مطرح می گردد در هر مساله ی دو برهان آورده می شود كه حد وسط های آنها مختلفند. در مساله ی اول، دو برهان آورده می شود كه حد وسط های آنها عام و خاص اند. در مساله ی دوم، دو برهان آورده می شود كه حد وسط های آنها متباینان اند. در مساله ی سوم دو برهان آورده می شود كه حد وسط های متعاكسان اند یعنی هم این بر آن حمل می شود و هم آن بر این حمل می شود. در هر سه جا حكم می شود به اینكه دو برهان مختلف وجود دارد ولی مساله، واحد است.

نكته:‌ در اینجا سه اختلاف درست شد كه یكی اختلاف به عام و خاص و دیگری اختلاف به تباین و سومی اختلاف به تعاكس است در جایی كه به عام و خاص باشد عام را می توان بر خاص حمل كرد ولی خاص بر عام حمل نمی شود پس عام و خاص، متعاكسان نیستند ولی در جایی كه حد وسط ها مساوی اند و موضوع واحد دارند مثل متعجب و مستحیی « یعنی خجالت می کشد »كه هر دو موضوعشان انسان است. در جایی كه تباین است هیچكدام بر دیگری حمل نمی شود.

توجه كنید كه مراد از تساوی در اینجا تساوی مفهومی یعنی مرادف نیست بلكه تساویِ صدق مطرح است یعنی مستحیی و متعجب، تساوی در صدق دارند به اینكه بر هر افرادی كه متعجب صدق كند مستحیی هم صدق می كند.

توضیح عبارت

و لیس اختلاف البراهین یوجب اختلافا فی هذا الباب

« هذا الباب »: یعنی باب اختلاف و اشتراك علوم.

ترجمه: در این باب، اختلاف براهین باعث اختلاف نمی شود « یعنی باعث اختلاف مساله در علم نیست حتی باعث اختلاف خود مسائل نمی شود تا چه رسد به اینكه باعث اختلاف در علم شود ».

فقد یكون علی شیء واحد برهانان مختلفان لا من حدین اوسطین یحمل احمدهما علی الآخر فقط

فاء در « فقد » تعلیلیه است.

« لا من حدین اوسین یحمل احدهما علی الآخر فقط »: نه تنها از دو حد اوسطی كه بین آنها عموم خصوص است به عبارت دیگر نه تنها دو برهانی كه حد وسطشان اینچنین است مساله را متعدد نمی كنند بلكه آن دو برهانی هم كه حد وسطشان متباین یا متعاكس است هم نمی توانند مساله واحد را دو تا كنند تا چه رسد به اینكه علم را دو تا كنند.

ترجمه: زیرا كه برای شیء واحد‌ « یعنی برای مساله ی واحد » دو برهان مختلف هست « كه نتوانستند مساله ی واحد را دو تا كند پس چگونه می توانند علم را دو تا كنند » نه تنها دو برهان كه از دو حد وسطی ساخته شدند كه یكی از این دو حد وسط بر دیگری حمل می شود « بلكه برهانهای دیگر كه حد وسط های آنها به نحو دیگر می باشد نیز یك مساله را دو تا نمی كنند ».

« فقط »: این لفظ، صورت سوم كه متعاکسان هستند را خارج نمی كند بلكه داخل می كند.

مثل قولنا كل انسان حیوان و كل حیوان مغتذٍ و قولنا كل انسان نام و كل نام مغتذٍ

مصنف مثال می زند برای جایی كه یك مساله است ولی دو برهان بر آن آورده شده است. مساله این است « كل انسان مغتذٍ ».

دلیل اول: « كل انسان حیوان » و « كل حیوان مغتذٍ »، « فكل انسان مغتذٍ ».

دلیل دوم: « كل انسان نامٍ » و « كل نامٍ مغتذٍ »، « فكل انسان مغتذٍ ».

حد وسط در دلیل اول، « حیوان » است و در دلیل دوم، « نامٍ » است و « حیوان » با « نامٍ » عموم و خصوص مطلق هستند چون « نامٍ » اعم است و « حیوان » اخص است.

بل و من حدین اوسطین لا یحمل احدهما علی الآخر

لفظ « بل » اضراب از « لا من حدین اوسطین یحمل احدهما علی الآخر فقط » است.

ترجمه: بلكه دو برهان كه تشكیل شوند از دو حد اوسطی كه یكی بر دیگری حمل نمی شود باعث نمی گردد كه یك مساله را دو مساله كنند « این عبارت، اشاره به مباین دارد بعداً متعاكس را ملحق به مباین می كند ».

مثل قولنا كل قابل للذة متحرك و كل متحرك متغیر مع قولنا كل قابل للذة ساكن و كل ساكن متغیر

مساله این است كه « كل قابل للذة متغیر » كه دو برهان برای آن آورده شده است.

برهان اول: « كل قابل للذة متحرك » و « كل متحرك متغیر »، « فكل قابل للذة متغیر ».

برهان دوم: « كل قابل للذة ساكن » و « كل ساكن متغیر»، « فكل قابل للذة متغیر ».

كبری در برهان اول نیاز به توضیح ندارد اما كبری در برهان دوم نیاز به توضیح دارد توضیح آن این است: سكون و حركت، وصف جسم اند و جسم، مجرد نیست تا تغییر نكند و ثبات داشته باشد بلكه تغییر می كند ولی آنكه متحرك است تغییرش، هم تغییر از جهت أین است یا از جهت وضع یا ... است هم تغییر به حدوث و زوال می كند و این،‌ حركت نیست. ساكن را ملاحظه كنید كه تغییر أینی و وضعی ندارد اما تغییرای دیگر را دارد. اگر گفته می شد « كل ثابت متغیر » غلط بود چون « ثابت » با « متغیر » تناقض دارد و جمع نمی شوند اما « ساكن » با « متغیر » جمع می شود. مثلا فرض كنید جسمی در اینجا ساكن است وقتی باران می آید بر روی این جسم ریخته می شود و از حجم آن می كاهد لذا متغیر می شود. یا انسانی كه می نشیند و غذا نمی خورد تا لاغر شود. توجه كنید كه « ساكن » وصف جسم است و جسم تغییر می كند بنابراین می توان به جای « كل ساكن » و « كل متحرك » تعبیر به « كل جسم » كرد یعنی « كل جسم متحرك ». فرقی نمی كند كه این جسم، متصف به حركت شود یا متصف به سكون شود. ما نمی گوییم « سكون، تغییر است » بلكه می گوییم « ساكن، متغیر است ».

فالاول احد حدیه الاوسطین تحت الآخر فان الحیوان تحت النامی

مراد از « فالاول » مثال اول است كه دو برهان در آن اقامه شد و حد وسط در یك برهان عام و در دیگری خاص بود.

ترجمه: پس اول، یكی از دو حد اوسطش « كه حیوان بود » تحت دیگر « كه نامی می باشد » است مثل حیوان كه تحت نامی است.

و اما الثانی فهما مختلفان لیس احدهما تحت الآخر

مراد از « الثانی » مثال دوم است كه حد وسط در آنجا متباین بود و یكی بر دیگری حمل نمی شود.

ترجمه: اما مثال دوم پس دو حد وسط مختلف هستند یعنی یكی تحت دیگری نیست.

و كذلك قولنا كل انسان ضاحك و كل ضاحك متعجب و ایضا كل انسان مستحی و كل مستحی متعجب

بیان شد كه مصنف حالت سوم « یعنی جایی كه متعاكس باشد » را به حالت دوم « یعنی جایی كه عام و خاص باشند » ملحق می كند نه اینكه مصداق و قسمی برای حالت دوم قرار دهد یعنی مثل جایی كه دو حد وسط تحت دیگری نیستند، این مورد است كه بگوییم « كل انسان ضاحك » و « كل ضاحك متعجب » نتیجه گرفته می شود « كل انسان متعجب ». سپس گفته می شود « كل انسان مستحی » و « كل مستحی متعجب » نتیجه گرفته می شود « کل انسان متعجب ». در اینجا مساله ی واحدی داریم كه عبارت از « كل انسان متعجب » است و دو دلیل بر آن اقامه شده است. این دو دلیل، حد وسط های مختلف دارند و این دو حد وسط، متباین نیستند و احدهما یُحمل علی الاخر نیست بلکه متعاکس اند.

فان هدین و ان كانا من جمله ما ینعكس احدهما علی الآخر لاجل موضوعهما فهما لیسا مما یكون احدهما تحت الآخر

« هذین »: مراد، ضاحك و مستحی است.

« و ان كانا من جمله ما ینعكس احدهما علی الآخر لاجل موضوعهما »: این ضاحك و مستحی اگرچه از جمله محمولاتی هستند كه یكی بر دیگری حمل می شود یعنی هم اولی بر دومی حمل می شود هم دومی بر اولی حمل می شود چون هم می توان گفت « كل ضاحك مستحی » و هم می توان گفت « كل مستحی ضاحك » و این جواز عكس شدن به خاطر موضوعشان است كه واحد است و الا اینطور نیست كه هر دو چیزِ مساوی بر هم حمل شوند و متعاكس باشند بلكه باید موضوعشان هم واحد باشد.

« فهما لیسا مما یكون احدهما تحت الآخر »: فاء كه بعد از « ان » وصلیه می آید به معنای « لكن » است یعنی ولو اینچنین است كه بر همدیگر حمل می شوند و متعاكس می باشند ولی این دو حد وسط از آنهایی نیستند كه یكی تحت دیگری باشد.

پس می توان اینگونه تقسیم كرد: دو حد وسطی كه داریم یا یكی تحت دیگری است یا تحت دیگری نیست. در صورت دوم می گوییم فرقی نمی كند كه متباین باشند یا متعاكس باشند.

فقد بان ان اختلاف الحدود الوسطی لا یوجد اختلافا فی المباحث من جهة اختلاف علومها

روشن شد كه اختلاف حدود وسطی كه نتیجه اش اختلاف براهین می شود، ایجاد اختلاف در مسائل نمی كند تا چه رسد به اینكه ایجاد اختلاف در علوم كند. ممكن است اختلافاتِ دیگری در مباحث درست كنند ولی علمِ این مباحث را مختلف نمی كنند تا این مباحث از دو علم باشند بلكه می توانند از یك علم و می توانند از دو علم باشند.

و قد یمكن ان یطلب فیوجد نظیر هذا فی الشكلین الآخرین

تا اینجا مصنف بیان خودش را مربوط به براهینی كرد که به صورت شكل اول آمده بود الان می گوید شكل ثانی و ثالث هم همینطور است یعنی اگر دو برهان آمده بود كه با شكل ثانی بود یا دو برهان آمده بود كه با شكل ثالث بود نمی توان با این اختلاف، نتیجه گرفت كه مساله یا علم مختلف شد.

ترجمه: ممكن است جستجو كنید این مطلب « که در شكل اول بیان شد » را در دو شكل دیگر یعنی شكل ثانی و ثالث.

« هذا »: اینكه حد وسط، ‌دو تا باشد و بالتبع برهان دو تا باشد ولی مساله و نتیجه، یكی باشد.

فتوجد الحدود الوسطی مختلفه بالوجهین جمیعاً تنتج نتیجه واحده

« فتوجد » را می توان « فَتُوجَد » و می توان « فتُوجِد » خواند ولی « فتوجَد » بهتر است یعنی یافت می شود حدود وسطی كه مختلف هستند به دو وجه. وجه اول اختلاف به اعم و اخص بود و به تعبیر مصنف اختلاف به اینصورت بود كه یكی تحت دیگری باشد. وجه دوم این بود كه اختلاف به نحوی نباشد كه یكی تحت دیگری باشد فرقی نمی كند كه متباین باشند یا متعاكس باشند.

ترجمه: یافت می شود حدود وسطی كه مختلف می باشند به دو وجه كه می یابی نتیجه ی واحد را می دهند.

« جمیعا »: این لفظ مربوط به « توجد » است و به این معنا نیست كه هر دو اختلاف رعایت شود چون نمی توان جایی را پیدا كرد كه هم اختلاف به عام و خاص باشد هم نباشد بلكه به این معناست كه هر دو را می توانی بیابی. اینطور نیست كه یكی را بیابی و یكی را نیابی. به عبارت دیگر همانطور كه در شكل اول توانستی دو مورد پیدا كنی كه برهانها مختلفند ولی مساله، واحد است در دو شكل دیگر هم می توانی دو مورد پیدا كنی كه برهانها مختلفند ولی مساله، واحد است.

و لقرب ماخذ ذلك البیان لا نطول الكلام بتفصیله

« قرب » یعنی « قرب به ذهن ». مصنف این مطلب را ادعا كرد كه در دو شكل دیگر مثل شكل اول است كسی درخواست می كند كه این مطلب را توضیح بده ایشان جواب می دهد كه این مطلب آسان است و آن را به خودت واگذار می كنم.

ترجمه: چون ماخذ این بیان « یعنی همین بیانی كه در شكل اول گفته شد ماخذش طوری است كه در ذهن شما می باشد و می توان از آن منشا استفاده كنی و همین بیان را در شكل 2 و 3 بیاوری » به ذهن نزدیك است لذا كلام را در این دو شكل به تفصیل بیان نمی كنیم.

 


[1] برهان شفا، ترجمه قوام صفری، ص360، ناشر: فکر روز.
[2] الشفاء، ابن سینا، ج9، ص247، س12، ط ذوی القربی.