درس برهان شفا - استاد حشمت پور

95/08/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1 ـ در هر قضیه ای محمولش یا ذاتی برای موضوع است یا عارض بر موضوع است 2 ـ موضوع قضیه باید محدود باشد و نمی تواند نامتناهی باشد./ فصل 6 / مقاله 3/ برهان شفا.

اما الصور الافلاطونیه فعلیها السلام[1] [2]

بحثی شروع شده بود و نظر ما این بود که در قضایایی که در اختیار ما هستند و ما آنها را تشکیل می دهیم موضوعِ محدود و محمولِ محدود داریم تا نتیجه بگیریم که حد وسطِ محدود داریم. یعنی موضوع را به عنوان اولین موضوع تعیین می کردیم و محمول را هم به عنوان آخرین محمول تعیین می ردیم. و سر و ته قضیه را می بستیم سپس نتیجه می گرفتیم حد وسطی که بین موضوع و محمول است باید متناهی باشد و الا اگر حد وسط، نامتناهی باشد لازم می آید که یا طرفِ موضوع، نامتناهی بشود یا طرف محمول، نامتناهی شود یا هر دو طرف نامتناهی شود برای اینکه این اتفاق نیفتد باید حد وسط را متناهی کنیم. ابتدا موضوع و محمول را متناهی می کردیم سپس حد وسط، متناهی می شد. این، کاری بود که می خواستیم انجام دهیم. وقتی شروع کردیم دو مثال زدیم « الابیض یمشی ـ هذا الکبیر هو خشبه » که هر دو بالعرض بودند سپس بر عکس کردیم و گفتیم « الانسان ماشٍ » و « الخشبه کبیره » که بالذات شدند. در فصل قبل وقتی که حمل بالذات و حمل بالعرض توضیح داده می شد گفته شد 8 قسم، حمل بالذات وجود دارد. قسم اول دارای یک بالذات و دو تا بالعرض بود. این مثالهایی که در اینجا زده شد مثل « الماشی انسان » و « الخشبه کبیره » همان دو مثال بالعرضی بود که در قسم اول بود. و آن را بالذات کردیم که یکی شد و در همان قسم اول از آن 8 قسم بود. پس توجه کنید این مطالبی که الان بیان می شود ارتباط دارد با مطالبی که در آخر فصل قبل گفته شد.

سپس وقتی حمل را بالذات کردیم اینطور بیان شد که موضوع هر چه هست محمول باید یکی از عوارض باشد یا یکی از ذاتیات باشد، آخرین عبارت که در صفحه 232 سطر 16 خوانده شد این بود « و کل حمل فاما ان یکون ما هو الشیء و اما ان یکون علی سبیل کیف هو ». در این عبارت، محمولات منحصر به این شد که یا ذاتی اند یا عرضی اند. و سپس تقریبا نتیجه گرفته شد که محمولات، محدودند و دیگر نمی توان آنها را ادامه داد ولی هنوز نتیجه ی کامل گرفته نشده چون نه موضوع، محدود شده نه محمول، محدود شده است. زیرا بیان کردیم که اول موضوع را محدود می کنیم بعداً محمول را محدود می کنیم تا نتیجه بدهد که حد وسط، محدود است. چون وقتی دو طرف، محدود شود وسط را نمی توان نا محدود کرد.

مصنف اینگونه بیان کرد که محمول، یا ماهیتِ موضوع است یا عرضِ موضوع است. ایشان در صفحه 232 سطر آخر می فرماید « و لیس فی المحمولات شیء خارج عن هذین البته » شخص پیشنهاد می کند که ما مورد سوم هم برای محمول داریم و آن، صور افلاطونیه است. پس معلوم شد که عبارت « و اما الصور الافلاطونیه » جواب سوال مقدر است.

مصنف دو جواب می دهد:

جواب اول: صور افلاطونیه باطل است. مصنف می فرماید ما در جای خودش آنها را باطل کردیم.

جواب دوم: بر فرض داشته باشیم در برهان بکار گرفته نمی شوند چون صور افلاطونیه امور خارجیه اند و در برهان نمی آیند. محمولاتی که در برهان می آیند همان دو تایی بود که ذکر شد که یا ذاتی اند یا عرضی اند. شیء خارجی که جوهر خارجی است « مثل صور افلاطونیه که جوهرند و جوهر » محمول نمی شود.

توضیح عبارت

اما الصور الافلاطونیه فعلیها السلام

ترجمه: اما صور افلاطونیه را اگر به عنوان محمول قرار دهید « علاوه بر آن دو محمولی که گفته شده بر آنها سلام است « یعنی آنها را رد کردیم. این سلام در اینجا سلامِ خداحافظی است. می دانید که عربها دو تا سلام دارند یک سلامِ تحیت است و یک سلامِ وداع است. اینجا وداع است ».

فانها اصوات و اسماء باطله لا معنی لها

کسانی که از صور افلاطونیه گفتگو می کنند فقط صدا از دهانشان بیرون می آید، صدایی که معنا ندارد بلکه فقط صوت است. کسانی که می نویسند و اسم می برند فقط اسم می برند اما چیزی که مسمّا و معنا برای این اسماء باشد در خارج وجود ندارد.

ترجمه: این صور افلاطونیه اصوات و اسمائی باطل هستند و مراد از باطل این است که معنی و واقعیتی برای آنها نیست و محکیّ و مسمّی ندارند ».

و لو کانت موجوده لم یکن لها مدخل فی علم البرهان

مصنف از اینجا جواب دوم را بیان می کند و می فرماید اگر کسی ادعا کند که صور افلاطونیه موجودند و واقعا هم موجودند در علم برهان مدخلیتی ندارد یعنی نه خودش را می توان در برهان قرار داد چون جوهر و موجود خارجی است، نه می توان مفهومی از آن گرفت. مفهوم از این خارجی ها یعنی افراد گرفته می شود و لازم نیست مفهومی از صور افلاطونیه بگیریم و آن را محمول قرار دهیم ».

اذا البرهان بهذه المحمولات المذکوره

نسخه صحیح « اذ البرهان هو بهذه المحمولات المذکوره » است.

برهان با این محمولاتِ مذکور است و با رب النوع و صور افلاطونیه درست نمی شود فقط با ذاتی و عرضی درست می شود. پس حرفی که در جلسه قبل خوانده شد « لیس فی المحمولات شیء، خارج عن هذین البته » صحیح است.

صفحه 233 سطر 3 قوله « و هذه »

تا اینجا دفع دخل مقدر تمام شد. الان مصنف به مباحث قبل بر می گردد یعنی بیان می کند حال که ثابت شد عرضی و ذاتی داریم و این دو را می توان محمود قرار داد این دو محمول را رسیدگی می کنیم ابتدا در عرضیات بحث می شود که آیا عرض بر عرض، عارض می شود؟ توجه کنید که مصنف در اینجا می خواهد موضوع را محدود کند یعنی می خواهد یک موضوعی درست کند و بگوید این موضوع، دیگر موضوع ندارد و آخرین موضوع است اگر این محمولی که عرض شده، عارض و حمل بر عارض دیگری شود پس این عارض، موضوع پیدا کرده است و اگر حمل بر عرضِ سومی شود در اینصورت این عرضِ دوم، موضوع پیدا کرده است اما، اگر عرض، ختم به جوهر شد چون جوهر چیزی است که بالذات موضوع است و قابلیت موضوعیت دارد دیگر برای آن موضوع آورده نمی شود. بله ذاتی و عرضی را حمل می کنیم ولی جوهر را بر چیزی حمل نمی کنیم پس وقتی به جوهر رسیدیم این جوهر، موضوعی می شود که دیگر نمی تواند محمول شود. مصنف از این طریق، موضوع را محدود می کند و می گوید عرض ها که نمی توانند بر یکدیگر متکی شوند بالاخره بر فرض اگر عرضی بر عرضی حمل شود در آخر باید به جوهر متکی شود نمی توان عرض ها را تا بی نهایت ادامه داد چون اگر ادامه داده شود جوهر نخواهد داشت و لذا مُتّکا نخواهد داشت و چنین عرضی نداریم.

پس بالاخره یا همین عرضی که الان محمول شده را باید به جوهر منتهی کرد یا اگر چند عرض آورده شده در آخر باید به جوهر منتهی کرد. وقتی که منتهی شود به موضوعی منتهی شده که قدرتِ محمول شدن ندارد لذا باید اولین موضوع به حساب بیاید یعنی موضوع، محدود شده است.

سپس مصنف توضیح می دهد و می فرماید ما عرض را بر عرض عارض نمی کنیم. در قضیه، این کار را می کنیم اما در خارج این کار را نمی کنیم. این، اختلافی است که مثلا استقامت که کیفیت است بر خط عارض می شود. خط، کمیت است. این عارض بر عرض، عارض شده است دوباره خط عارض بر سطح می شود و سطح عارض بر حجم می شود و حجم عارض بر جسم می شود. آیا اینچنین است که اولین عارض، بر دومی عارض شده و دومی بر سومی و سومی بر چهارمی و چهارمی بر جوهر عارض شده است؟ یا اینکه همه اینها عارض بر جوهر شدند؟ وقتی ما می خواهیم قضیه را تشکیل دهیم اینگونه می گوییم: «الجسم ذو حجمٍ و حجمه ذو سطحٍ و سطحه ذو خطٍ و خطه مستقیم ». ما در قضیه اینها را می آوریم که ابتدا جوهر را موضوع قرار می دهیم سپس یکی از اعراف را محمول قرار می دهیم دوباره عرض دیگری بر این عرض دوم حمل می کنیم و عرض سوم بر عرض دوم حمل می شود و عرض چهارم بر عرض سوم حمل می شود. این حمل ها در قضیه صورت می گیرد اما در خارج، استقامت و خط و سطح و حجم همه بر جسم طبیعی که جوهر است وارد می شود اینطور نیست که اینها به ترتیب بر روی یکدیگر وارد شوند و آخری بر جوهر وارد شود یعنی اینطور نیست که استقامت بر خط وارد شود و خط بر سطح وارد شود و سطح بر حجم وارد شود و حجم بر جسم وارد شود بلکه این 4 عرض با هم بر جوهر وارد می شوند. اما بعضی ها اینگونه می گویند که این 4 عرض بر یکدیگر حمل می شوند و آخرین عرض بر جوهر حمل می شود. مصنف می گوید این أعراض همه بر جوهر وارد می شوند و اگر دیدی عرض بر عرضی حمل شد بدان که فقط در قضیه است اما در خارج اینگونه نیست در خارج، اعراض بر یکدیگر حمل نمی شوند بلکه بر جوهر وارد می شوند.

بنابراین چه در قضیه و چه در واقع، عرض باید به جوهر متکی شود. در قضیه ممکن است عرض ها طولانی شود اما در خارج نمی توان طولانی کرد. پس محمولاتی که از سنخ عرض اند به این طریق به موضوع اول رسیده شد و موضوعشان مُنتهی شد و تسلسل و عدم تناهی از ناحیه موضوع، ممکن نیست. درباره ذاتیات هم قبلا بحث شد که موضوعشان محدود است. چون ذاتیات برای یک چیزی هستند که معین است و همان چیز، موضوعِ این ذاتیات می شود. پس تا اینجا ذاتیات و عرضیات محدود شدند یعنی موضوعِ آنها محدود شد. بحث بعدی درباره معمولات آنها است که بعداً بیان می شود.

توضیح عبارت

و هذه العرضیات توجد فی الجواهر فی الحقیقه و ان کان یمکن فی القول ان یُجعَل کمٌّ ما وحده موضوعاً لکمٍّ و کیفٌ ما وحده لکیف و اما فی الوجود فلا یمکن ذلک

ترجمه: این عرضیات « که به عنوان محمول معرفی شدند » در جواهر یافت می شود حقیقتاً « چون اینها نمی توانند بدون متّکا باشند. اینها فی الحقیقه در جواهر می روند و متکی به جوهر می شوند » و اگر چه ممکن است در قول « دو قضیه » کمّی را موضوع برای کمّی قرار دهید « ولی در حقیقت کمّ، موضوعِ کمّ نمی شود بلکه جوهر، موضوعِ کمّ می شود » و کیفی به تنهایی « یعنی بدون جوهر » موضوع برای کیفی شود. و اما در وجود « یا در حقیقت و خارج » این کار « یعنی کمّی را بر کمّی وارد کنید » ممکن نیست « مگر آن کیف و کمّ تنها نباشد بلکه همراه جوهر باشد ».

« وحده »: در قول ممکن است کمّی را به تنهایی « یعنی بدون جوهر » موضوع کمّی قرار دهید اما کمّ با آن جوهری که دارد مجموعاً موضوع برای کمّ دیگر شود اشکال ندارد.

بل کلها یکون موضوعها الاول الجوهر

ترجمه: بلکه عرضیات، موضوع اَوّلی آنها جوهر می شود.

« موضوعها الاول » : یعنی موضوعی که دیگر موضوع ندارد و لازم نیست محمول شود و عارض گردد. توجه کردید که تمام قضایا را به یک موضوعِ اول رساند و موضوع را در اینجا محدود کرد یعنی آن نظری که درباره موضوع داشت در اینجا تأمین شد.

مثال ذلک ان السطح موضوع للشکل فی التحدید و القول

ترجمه: مثال آن « یعنی مثالِ عرضی که در قول می تواند بر عرض دیگر حمل شود ولی در وجود حتما باید بر جوهر تکیه کند » این است که سطح، موضوع برای شکل است در تحدید و قول.

شکل، حمل بر سطح می شود و سطح، موضوع برای شکل قرار داده می شود. شکل، کیفیت است و سطح، کمیت است. پس ما الان کمّی را موضوع برای کیف قرار دادیم یعنی عرضی را موضوع برای عرض دیگر قرار دادیم و به عبارت دیگر عرضی را بر عرض دیگر حمل کردیم.

« فی التحدید و القول »: وقتی می خواهیم چیزی را تعریف کنیم و حد برای آن بیاوریم، در آن صورت سطح، موضوع قرار داده می شود و گفته می شود « الشکل سطحٌ کذا ». اما وقتی می خواهد سطح را تعریف کنید اینطور گفته می شود « السطحُ ما یتشکّل بفلان شکل ».

و اما فی الوجود یمکن البته ان یکون السطح و ما یعرض له الا قائمین فی الجوهر و هو الموضوع بالحقیقه للجمیع

« ما یعرض للسطح » : مراد شکل و استقامت و استداره است.

ترجمه : در وجود یعنی در عالم خارج ممکن نیست سطح و آنچه که عارض بر سطح می شود مگر اینکه در جوهر قائم بشوند « یعنی هر سطح باید در جوهر برود همه عوارضِ سطح باید در جوهر برود » و این جوهر، حقیقتا موضوعِ همه است « یعنی همه محمولات به این جوهر ختم می شوند و این جوهر اولین موضوع برای همه می شود و نتیجتاً اولین موضوع پیدا می شود که این موضوع، دیگر موضوع ندارد ».

و اذا کان کذلک فان الطرف الذی هو الموضوع الحقیقی حد و نهایة

این عبارت نباید سر خط نوشته شود بلکه دنبال ی بحث قبل است.

ترجمه: وقتی اینچنین شد « که همه محمولات آمدند در این جوهر جمع شدند و این جوهر به عنوان موضوع برای همه معرفی شد در اینصورت، اولین موضوع می شود » پس طرفی « یعنی طرف قضیه » که موضوعِ حقیقی است « نه آنهایی که موضوعِ قراردادی است ممکن است ما عرض را موضوع قرار بدهیم ولی عرض، موضوع حقیقی نیست. آنچه که موضوع حقیقی است جوهر می باشد » حد و نهایت است « یعنی محدود است و نهایت دارد ».

و المحمولات الداخله

این عبارت باید سر خط نوشته شود. مصنف از اینجا به محمولات رسیدگی می کند که آیا محدود می شوند یا نه ؟

خلاصه: بحثی شروع شده بود و نظر ما این بود که در قضایایی که در اختیار ما هستند و ما آنها را تشکیل می دهیم موضوعِ محدود و محمولِ محدود داریم تا نتیجه بگیریم که حد وسطِ محدود داریم. سپس مصنف اینگونه بیان کرد که محمول، یا ماهیتِ موضوع است یا عرضِ موضوع است. ایشان در صفحه 232 سطر آخر می فرماید « و لیس فی المحمولات شیء خارج عن هذین البته » شخص پیشنهاد می کند که ما مورد سوم هم برای محمول داریم و آن، صور افلاطونیه است. پس معلوم شد که عبارت « و اما الصور الافلاطونیه » جواب سوال مقدر است.

مصنف دو جواب می دهد:

جواب اول: صور افلاطونیه باطل است. مصنف می فرماید ما در جای خودش آنها را باطل کردیم.

جواب دوم: بر فرض داشته باشیم در برهان بکار گرفته نمی شوند چون صور افلاطونیه امور خارجیه اند و در برهان نمی آیند.

مصنف سپس به مباحث قبل بر می گردد یعنی بیان می کند حال که ثابت شد عرضی و ذاتی داریم و این دو را می توان محمود قرار داد این دو محمول را رسیدگی می کنیم ابتدا در عرضیات بحث می شود که آیا عرض بر عرض، عارض می شود؟ اگر این محمولی که عرض شده، عارض و حمل بر عارض دیگری شود پس این عارض، موضوع پیدا کرده است و اگر حمل بر عرضِ سومی شود در اینصورت این عرضِ دوم، موضوع پیدا کرده است اما، اگر عرض، ختم به جوهر شد چون جوهر چیزی است که بالذات موضوع است و قابلیت موضوعیت دارد دیگر برای آن موضوع آورده نمی شود. بله ذاتی و عرضی را حمل می کنیم ولی جوهر را بر چیزی حمل نمی کنیم پس وقتی به جوهر رسیدیم این جوهر، موضوعی می شود که دیگر نمی تواند محمول شود. مصنف از این طریق، موضوع را محدود می کند و می گوید عرض ها که نمی توانند بر یکدیگر متکی شوند بالاخره بر فرض اگر عرضی بر عرضی حمل شود در آخر باید به جوهر متکی شود. سپس مصنف توضیح می دهد و می فرماید ما عرض را بر عرض عارض نمی کنیم. در قضیه، این کار را می کنیم اما در خارج این کار را نمی کنیم. مثلا استقامت که کیفیت است بر خط عارض می شود. خط، کمیت است. این عارض بر عرض، عارض شده است دوباره خط عارض بر سطح می شود و سطح عارض بر حجم می شود و حجم عارض بر جسم می شود. اما در خارج، استقامت و خط و سطح و حجم همه بر جسم طبیعی که جوهر است وارد می شود اینطور نیست که اینها به ترتیب بر روی یکدیگر وارد شوند و آخری بر جوهر وارد شود.


[1] برهان شفا، ترجمه قوام صفری، ص335، ناشر: فکر روز.
[2] الشفاء، ابن سینا، ج9، ص233، س1، ط ذوی القربی.