درس برهان شفا - استاد حشمت پور

95/08/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1 ـ بیان این مطلب که در بعضی حمل ها موضوع و محمول علی وجه استحقاق نیستند/ 2 ـ بیان این مطلب که در هر قضیه ای، محمولش یا ذاتی برای موضوع است یا عارض بر موضوع است/ فصل 6/ مقاله 3/ برهان شفا.

و اما معنی قولنا « ای الانسان ماشٍ » معناه ان الانسان نفسه ـ لا شیئا یعرض له ان یکون انسانا ـ هو نفسه ماش[1] [2]

از جلسه قبل وارد بحثی شدیم که نظیرش در آخر فصل قبل بود یعنی خواستیم حملِ بالحقیقه و حمل بالعرض را توضیح دهیم. الان مصنف می خواهد آن را به بیان دیگر مطرح کند دو مثال زد و فرمود در این دو مثال، وضع و حمل بر عکس شدند و نتیجتاً حمل، حمل بالعرض است نه حمل بالحقیقه. مثال اول، « الابیض یمشی » بود و مثال دوم « هذا الکبیر هو خشبه » بود. سپس مثال اول را عوض کرد ولی مثال دوم را همینطور باقی گذاشت. در مثال اول به جای « الابیض یمشی » تعبیر به « الابیض انسان » یا « الماشی انسان » کرد. توضح داده شد که چرا حمل و وضع عکس شدند و چرا حمل، حملِ بالعرض است نه حملِ بالحقیقه؟ مصنف بحث را روی « الماشی انسان » برد و سه معنا برای آن تصور دارد.

بیان معنای « الماشی انسان »:

معنای اول: « ماشی » بما هو ما شی، انسان باشد. مصنف این را قبول نکرد چون خیلی موجودات هستند که ماشی می باشند ولی انسان نیستند پس نمی توان گفت ماشی بما هو ماشی انسان است.

معنای دوم: نمی توان ماشی را یک معنای مستقل گرفت و مشیر به چیزی قرار نداد.

معنای سوم: « الشیء الذی یمشی، هو انسان » که شیء را عبارت از چیزی گرفت که محمول آن را نشان می دهد نه اینکه مراد مطلق شیئی باشد که « یمشی » باشد بلکه مراد شیئی است که « یمشی » می باشد و قابلیت دارد که انسان بر آن حمل شود. یعنی در واقع به اینصورت است « الذی هو یمشی انسانٌ ».

مصنف اینجا درباره « الماشی انسان » بحث کرد ولی الان می خواهد آن را عکس کند و تبدیل به « الانسان ماشٍ » بشود. می خواهد درباره این بحث کند که حملش چگونه است؟ در اینجا لازم نیست « انسان » را کنایه از چیزی گرفت. معنای اولی که در « الماشی انسان » رد شد در اینجا هیچ مانعی ندارد که مورد قبول واقع شود. معنای دومی هم که در آنجا رد شد در اینجا هیچ مانعی ندارد. در آنجا گفته شد « الماشی » را مستقل نگیر و وصفِ چیزی قرار بده و بگو یک چیزی داریم که مشی بر آن عارض شده است اما در اینجا این را نمی گوییم بلکه می گوییم « الانسان » را مستقل قرار بده. لازم نیست چیزی را در نظر گرفت و گفت « عرض علیه الانسان ». اما معنای سوم که در آنجا گفته شد در اینجا احتیاج نداریم. در آنجا گفته شد چیزی را در نظر بگیر که « عرض له المشی » است اما در اینجا نمی گوییم چیزی را در نظر بگیر که « عرض له الانسان » باشد. چون خود همین ذات برای ما کافی است که موضوع قرار داده شود و بر آن چیزی حمل شود. بعد از اینکه این مثال تمام می شود به خشبه می پردازد و می گوید « الکبیر خشبه » همان حملِ بالعرضی است که در گذشته به آن اشاره شد و ما الان نمی خواهیم آن را مطرح کنیم بلکه می خواهیم « الخشبه کبیر » را مطرح کنیم. این مثل « الانسان ماش » است و اینچنین است که الخشبه می تواند خودش مستقل، موضوع قرار بگیرد. یا خشبه بدون توجه به شیئی که خشبیّت بر آن حمل شود می تواند مستقل موضوع قرار بگیرد.

پس حمل در « الخشبه کبیر » یا در « الانسان ماش » حمل حقیقی و صحیح است.

توضیح عبارت

و اما معنی قولنا « ان الانسان ماش » معناه ان الانسان نفسه ـ لا شیئا یعرض له ان یکون انسانا ـ هو نفسه ماش

ترجمه: اما معنی قول ما که می گوییم « ان الانسان ماش » که جای موضوع و محمول عوض شده معنایش این است که انسان خودش ماشی است نه شیئی که انسان بر آن عارض شود.

« هو نفسه ماش »: مصنف این عبارت را دوبار آورده، یکبار قبل از ضمیر « هو » آورده و یکبار بعد از ضمیر « هو » آورده به خاطر تاکید.

و کذلک قولنا « الخشبه کبیرة » معناه ان نفس الخشبه ـ لا شیئا آخر یعرض له ان یکون خشبه ـ هی کبیره

و همچنین قول ما که می گوییم « الخشبه کبیرة » معنایش این است که خود خشبه کبیر است نه شیء دیگری که خشبه بر آن عارض می شود.

و انت تعلم ان بین قولک « الشیء الذی هو ماش و له عرض المشی » و بین قولک « الشیء الذی هو انسان او خشبه او جوهر او ذات » فرقاً

« فرقاً » اسم « انّ » است.

مصنف در ادامه می فرماید فرق است بین اینکه بگویی « الشیء الذی هو ماش » و « الشیء الذی هو انسان ». عبارت اول، پسندیده است ولی عبارت دوم را احتیاج نداریم. در « ماشٍ » دو چیز داریم یک شیئی است که شیئیتش تمام شده است و دوم، آن مشیء است ولی در « الانسان » دو چیز نداریم که یکی شیئی است که شیئیتش تمام شده است سپس انسانیت بر آن عارض شده، بلکه آن شیء، شیئیتش با خود انسان تمام می شود و لذا یک چیز بیشتر وجود ندارد نه اینکه شیئی باشد که هو ماشٍ باشد بلکه خود انسان است.

و ذلک لان الشیء فی الاول عین من الاعیان هو فی نفسه نوع من الانواع و حقیقة من الحقایق و الماشیء من حیث هو مجرد شیء ذی مشیءٍ، شی آخر لیس هو

« ذلک »: علت اینکه فرق است.

عبارتِ « لان الشیء فی الاول »، عبارتِ « الشیء الذی هو ماش » را بیان می کند و عبارت « و اما فی المثال الآخر » که در سطر 8 آمده و نباید سر خط نوشته شود، عبارتِ « الشیء الذی هو انسان ... » را بیان می کند. « واو » در « و حقیقه من الحقایق » تفسیر است.

ترجمه: این فرق به این جهت است که شیئی که در اول آمده یک موجود خارجی است که امر دیگری برای آن اثبات شده است ولی شیئی که دوم آمده فقط یک موجود خارجی است و امر دیگری برای آن اثبات نشده است » این فرق به این جهت است که کلمه « الشیء » در قول اول ما، یکی از موجودات خارجی است که یک نوعی از انواع است « مثل انسان یا حیوان یا ... است » پس شیئی است که نوعیتش تمام شده است « یعنی انسان و فرس شده » و حقیقتی از حقایق است و ماشی از این جهت که به معنای شیءِ ذی مشیء است شیء دیگری است غیر از آن نوعی که نوعیتش تمام شد.

« من حیث هو مجرد شیء »: می دانید که هر مشتقی هم مبدء اشتقاق را دارد هم ذاتِ متصف به این مبدء را دارد. « ماشی » یعنی « ذاتٌ له المشی ». مراد از « ذات » همان نوع « مثلا انسان » و حقیقه من الحقایق است. اگر « ماشی » را نه به عنوان مجردِ « شیءٌ له المشی » بگیرید بلکه اگر انسانیت و فرسیت و نوعیتش را لحاظ کنید شیءِ آخر نمی شود و غیر از آن نوع نمی شود بلکه همان نوع است ولی صفت دیگر گرفته است. مصنف می خواهد شیء دیگر درست کند لذا می گوید خود آن موصوف که ذات است را نوع بگیر و این ماشی را من حیث هو مجرد ذی مشیءٍ ملاحظه کن و ذات دیگر را در آن نیاور. اگر ذات دیگر را بیاوری نمی توانی بگویی این ماشی، شیء آخر است چون ذاتی که ابتدا گفته دوباره در ماشی آمده و لذا ماشی، شیء آخر نمی شود. اما اگر آن را مجرد از این ذات کنید و فقط شیءٌ له المشی بگیری، شیءِ آخر برای انسان می شود. پس مصنف قید حیثیت را می آورد به خاطر اینکه به ما بفهماند که ماشی را بدون آن ذات، تصور کن تا بتوانی بگویی شیء دیگر غیر از آن ذات است.

و اما فی المثال الآخر فان الشیء الذی هو جوهر لیس غیر ذات الجوهر و لیس شیئا عرض له جوهریه فیکونَ فی نفسه امرا محصَّل النوعیه و الحقیقه

در مثال دوم وقتی گفته می شود « الانسان ماش » لفظ « الانسان » دو چیز نیست که یکی « انسان » باشد و یکی « الشیء الذی ثبت له الانسان » باشد بلکه فقط یک چیز است.

ترجمه: اما در مثال دیگر « که مثالِ الشیء الذی هو انسان او خشبه او جوهر او ذات » بود شیئی که جوهر است « که موضوع قرار داده شد »، چیزی غیر از ذات جوهر نیست « که محمول قرار داده شده » و مغایر با آن محمول نیست « به عبارت دیگر موضوع، مغایر با محمول نیست » و آن شیئ که موضوع قرار داده شده و ما به آن جوهر می گوییم، شیئی نیست که مغایر با جوهر باشد تا جوهریت بر آن عارض شود « بلکه خودش جوهر است » تا بگوییم آن شیء، نوعیتش و حقیقتش را گرفت و تمام شد بعداً جوهریت بر آن عارض شود « البته در ماشی این را می گفتیم ».

و قد اضیف الیه معنی آخر خارج عن ذاته یسمی لاجله جوهرا کما سمی هناک لأجله ماشیا

این عبارت عطف بر « محصل النوعه و الحقیقه » است.

تا اینکه معنای دیگری که مشیء است و خارج از ذات انسان است به آن اضافه شده باشد.

« یسمی لاجله جوهرا »: اینطور نیست که جوهر نباشد و شیء دیگر باشد سپس جوهریت به آن اضافه شود و به خاطر اضافه شدنِ جوهریت، جوهر نامیده شود.

« کما سمی هناک لاجله ماشیا »: در جایی که « ماشی » مطرح می شد آن شیء، به خاطر این اضافه، ماشی نامیده شد. در اینجا لأجلِ اضافه، جوهر نیست بلکه ذات این موضوع، جوهر است ».

فالانسان و الخشبه بالحقیقه موضوعان و لا یقتضیان نسبة الی موضوع و الی شیء غیر جوهرهما

مصنف از اینجا فرق بین جایی که موضوع، انسان باشد را با جایی که موضوع، ماشی باشد را بیان می کند و سپس نامگذاری می کند.

ترجمه: پس انسان و خشبه حقیقتاً موضوع اند « یعنی احتیاجی ندارد که با تصرف، آن را موضوع کنیم » و اینطور نیست که موضوع نباشند و یک موضوع را بخواهند « الماشی را اگر موضوع قرار می دهید در واقع خودش موضوع نیست بلکه تقاضا می کند موضوعی را که مثلا الانسان یا الفرس است، پس با وجود الانسان و الفرس می تواند موضوع واقع شود و الا خود ماشی به عنوان اینکه ماشی است موضوع قرار نمی گیرد چون حالت عرضی دارد. او تقاضای موضوع دیگری را می کند که موضوع قرار داده شود و ماشی به اتکاءِ آن، موضوع شده باشد. بر خلاف انسان که هیچ تقاضایِ موضوعی ندارد خودش می تواند موضوع شود بدون اینکه متکی به چیزی باشد. پس انسان و خشبه حقیقتاً موضوع اند و اقتضا نمی کنند که به یک موضوعی نسبت داشته باشند و به عبارت دیگر به شیئی که غیر جوهرشان است احتیاج داشته باشند تا با اتکای به آن، موضوع بشوند ».

فاما الماشی و الکبیر فکل واحد منهما یدل علی معنی الماشی و الکبیر و یدل علی موضوع

اما « ماشی » و « کبیر » که موضوع قرار می گیرند خودشان به تنهایی نمی توانند موضوع باشند بلکه اینها یک معنایی را افاده می کنند، علاوه بر آن خواستارِ یک موضوعی هم هستند. در اینصورت آن معنا با این موضوع ضمیمه می شود و مجموعاً موضوع می شوند یعنی یک ذاتی باید باشد که مشی یا مقدار کبیر را بپذیرد تا بتوانیم آن را موضوع برای « ماشٍ » قبول کنیم تا مجموع آن موضوع و ماشی، موضوعِ در قضیه بشوند.

ترجمه: اما ماشی و کبیر پس هر یک از این دو دلالت می کند بر معنای ماشی و کبیر، و علاوه بر این دلالت می کند بر موضوعی که این معنای ماشی و کبیر را پذیرفته و چون پذیرفته است موضوع قضیه قرار گرفته است.

فلنضع للامرین اسمین یفترقان به

« للامرین » به معنای « للحملین » است.

این دو مثال و حمل با هم فرق کردند. در یک حمل آن که موضوع بود بدون هر تصرفی، موضوع بود اما در یک حمل آن که موضوع بود باید متکی به موضوع واقعی می شد تا بتوان آن را موضوع قرار داد.

حملی که بدون تصرفِ در شیء، دارای موضوع است حملِ بالحقیقه می شود و آن حملی که با تصرفِ در شیء، موضوع پیدا می کند حمل بالعرض گفته می شود.

ترجمه: برای این دو امر، دو اسمی می گذاریم که به توسط این اسم فرق کنند و امتیاز پیدا کنند و شناخته شوند.

فنجعل حمل الماشی علی الانسان مخصوصا باسم الحمل بالحقیقه و اما حمل الانسان علی الماشی فلنخصه باسم الحمل بالعرض

مصنف از اینجا نحوه اسم گذاری را بیان می کند.

ترجمه: ما حمل ماشی بر انسان را مخصوص « یعنی ممتاز » به اسم حمل بالحقیقه قرار می دهیم و اما حمل انسان بر ماشی را اختصاص و امتیاز می دهیم به اسم حملِ بالعرض.

و کل حمل فاما ان یکون من طریق ما هو الشیء و اما ان یکون علی سبیل کیف هو او کم هو او مضاف هو او این هو او متی هو او یفعل او ینفعل و کذلک سائر المقولات

مصنف از اینجا این مطلب را بیان می کند که در هر قضیه ای، محمولِ موضوع را با ذاتیِ آن موضوع قرار می دهید « یعنی چیزی که در جوابِ ما هو می آید آن را محمولِ موضوع قرار می دهید » گاهی هم عرضی از عوارض را محمولِ یک موضوع قرار می دهید یعنی گاهی موضوع، ذاتی خودش را می گیرد گاهی عارضی از عوارض خودش را می گیرد.

ترجمه: و هر حملی یا از طریق « ما هو » ی شیء است « یعنی به وسیله ـ ما هو ـ ی شیء حمل می شود و محمول آورده می شود به عبارت دیگر ذاتیات شیء را محمولش قرار می دهید » و یا بر سبیل کیف هُوَ است « یعنی حقیقت و ذاتی شیء را محمول قرار نمی دهید بله کیفِ شیء را محمول قرار می دهید. به عبارت دیگر اگر بخواهید بیان کنید که این شیء چه کیفی دارد با محمول بیان می کنید » یا کم هو یا مضاف هو یا أین هو یا متی هو یا یفعل یا ینفعل است و همچنین سایر مقولات « اگر داشته باشیم چون حصر مقوله در 10 تا را حصر عقلی نمی دانند اجازه می دهند که مقولات دیگری هم داخل شود.

و بعض ذلک داخل فی الجوهر و بعضه عارض

این مقولاتی را که ملاحظه کنید بعضی از آنها داخل در جوهرند و بعضی عارض اند یعنی آنجا که محمول، ذاتی است داخل در جوهر موضوع است و آنجا که محمول، عرض ذاتی است عارض بر موضوع است.

ترجمه: بعضی از تمام این محمولات که گفته شد داخل در جوهرند « که مراد ما هو است » و بعض دیگر « یعنی بقیه » عارض اند.

کالانسان یُحمل علیه الابیض

این مثال برای جایی است که عارض است نه اینکه داخل در جوهر باشد.

ترجمه: مثل انسان که ابیض بر آن حمل شود « محمولِ آن یعنی ابیض داخل در ذاتِ موضوع یعنی انسان نیست ».

و لیس فی المحمولات شیء خارج عن هذین البته

در بین محمولات چیزی که خارج از این گذشته ها باشد نداریم آنچه که گذشت یکی از طریقِ ما هو بود که در آنجا جوهر بر جوهر حمل می شد و در بقیه، عرض حمل بر جوهر می شود.

ما چیزی غیر از این دو حمل نداریم یعنی همه حمل ها را که ملاحظه کنیم محمولاتشان یا ذاتیات است یا عوارض اند.

خلاصه: از جلسه قبل وارد بحثی شدیم که نظیرش در آخر فصل قبل بود یعنی خواستیم حملِ بالحقیقه و حمل بالعرض را توضیح دهیم. الان مصنف می خواهد آن را به بیان دیگر مطرح کند دو مثال زد و فرمود در این دو مثال، وضع و حمل بر عکس شدند و نتیجتاً حمل، حمل بالعرض است نه حمل بالحقیقه. مثال اول، « الابیض یمشی » بود و مثال دوم « هذا الکبیر هو خشبه » بود. سپس مثال اول را عوض کرد ولی مثال دوم را همینطور باقی گذاشت. در مثال اول به جای « الابیض یمشی » تعبیر به « الابیض انسان » یا « الماشی انسان » کرد. توضح داده شد که چرا حمل و وضع عکس شدند و چرا حمل، حملِ بالعرض است نه حملِ بالحقیقه؟ مصنف بحث را روی « الماشی انسان » برد و سه معنا برای آن تصور دارد.

معنای اول: « ماشی » بما هو ما شی، انسان باشد. مصنف این را قبول نکرد.

معنای دوم: نمی توان ماشی را یک معنای مستقل گرفت و مشیر به چیزی قرار نداد.

معنای سوم: « الشیء الذی یمشی، هو انسان » که شیء را عبارت از چیزی گرفت که محمول آن را نشان می دهد نه اینکه مراد مطلق شیئی باشد که « یمشی » باشد بلکه مراد شیئی است که « یمشی » می باشد و قابلیت دارد که انسان بر آن حمل شود.

مصنف اینجا درباره « الماشی انسان » بحث کرد ولی الان می خواهد آن را عکس کند و تبدیل به « الانسان ماشٍ » بشود. می خواهد درباره این بحث کند که حملش چگونه است؟ در اینجا لازم نیست « انسان » را کنایه از چیزی گرفت. معنای اولی که در « الماشی انسان » رد شد در اینجا هیچ مانعی ندارد که مورد قبول واقع شود. معنای دومی هم که در آنجا رد شد در اینجا هیچ مانعی ندارد. در آنجا گفته شد « الماشی » را مستقل نگیر و وصفِ چیزی قرار بده و بگو یک چیزی داریم که مشی بر آن عارض شده است اما در اینجا این را نمی گوییم. اما معنای سوم که در آنجا گفته شد در اینجا احتیاج نداریم.

مصنف در ادامه می فرماید فرق است بین اینکه بگویی « الشیء الذی هو ماش » و « الشیء الذی هو انسان ». عبارت اول، پسندیده است ولی عبارت دوم را احتیاج نداریم. این فرق به این جهت است که شیئی که در اول آمده یک موجود خارجی است که امر دیگری برای آن اثبات شده است ولی شیئی که دوم آمده فقط یک موجود خارجی است و امر دیگری برای آن اثبات نشده است

مصنف در ادامه این مطلب را بیان می کند که در هر قضیه ای، محمولِ موضوع را با ذاتیِ آن موضوع قرار می دهید « یعنی چیزی که در جوابِ ما هو می آید آن را محمولِ موضوع قرار می دهید » گاهی هم عرضی از عوارض را محمولِ یک موضوع قرار می دهید یعنی گاهی موضوع، ذاتی خودش را می گیرد گاهی عارضی از عوارض خودش را می گیرد.


[1] برهان شفا، ترجمه قوام صفری، ص332، ناشر: فکر روز.
[2] الشفاء، ابن سینا، ج9، ص232، س1، ط ذوی القربی.