درس برهان شفا - استاد حشمت پور

95/07/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: در جدل و خطابه لازم نیست منتهی به بدیهیات شود بلكه باید منتهی به مشهورات و مقبولات شود/ بیان انحلال قیاس/ فصل 5/ مقاله 3/ برهان شفا.

و الذین یقیسون اما علی الظن ـ و هم الخطابیون ـ او علی الرای المشهور ـ و هم الجدلیون ـ فلیس یجب ان ینتهی تحلیل قیاسهم الی مقدمات غیر ذوات وسط فی الحقیقه[1] [2]

بیان كردیم كه در این فصل دو بحث وجود دارد چنانچه عنوان فصل نشان می دهد. یك بحث در این بود كه معقولات « چه تصوری و چه تصدیقی » از محسوس گرفته می شود. به عبارت دیگر محسوس، در بدست آوردن معقول دخالت دارد. این بحث تمام شد. بحث دیگر این بود: می توان قیاس را تحلیل كرد و با تحلیل، به آن مقدمه ای كه بدیهی و بلا وسط می باشد رسید یعنی قیاسی كه داده می شود ابتدا تحلیل به دو مقدمه یعنی صغری و كبری می شود. ممكن است این صغری و كبری بدیهی باشد در اینصورت تحلیل قیاس ادامه پیدا نمی كند ولی ممكن است این صغری و كبری از قیاس دیگری استفاده شده باشند و نتیجه برای قیاس دیگری باشند در اینصورت این صغری و كبری هم تحلیل برده می شود تا صغری و كبرایِ این صغری و كبری بدست آید. و این تحلیل ادامه پیدا می كند تا به جایی كه بدیهی است رسیده شود اما آیا این تحلیل ادامه پیدا می كند تا بی نهایت یا در یك جایی متوقف می شود؟ جواب آن در فصل بعدی مطرح می شود. مصنف در آنجا مطرح می كند كه حد وسطها محدودند نمی توان تحلیل را تا بی نهایت ادامه داد. بالاخره تا به یك جایی می رسید كه حد وسط وجود ندارد و محمول و موضوع به وی حد وسط با هم ارتباط برقرار كردند در آنجا تحلیلِ قیاس متوقف می شود.

سوال: آیا فقط در برهان لازم است كه بعد از تحلیل به قضیه ای برسیم كه حد وسط ندارد یا در سایر قیاس ها هم این امر لازم است؟ یعنی آیا در خطابه و جدل لازم است یا نه؟

جواب: مصنف می فرماید این مطلب مخصوص برهان است و در خطابه و جدل لازم نیست تحلیل تا این حد ادامه داده شود. در خطابه باید به قضیه ای رسید كه مشهور است چه این قضیه، در علوم دارای حد وسط باشد یا نداشته باشد همانطور كه در نزد مشهور حد وسط ندارد.

در علوم ناچار هستیم به قضیه بدیهیه ای برسیم كه حد وسط ندارد چون در علوم كه جدل پذیرفته نمی شود و مطلب باید برهانی شود نمی توان به قضیه مقبوله اكتفا كرد بلكه باید قضیه مقبوله را هم اگر صاحب وسط است منحل كرد تا به قضیه ی بدیهیه ی بدون وسط رسید. اما در خطابه كه از مشهورات استفاده می كند اگر این قیاس خطابی تحلیل رفت به همین اندازه كه به قضیه مشهوره رسیده شود كافی است. لازم نیست قضیه ی مشهوره را اگر حد وسط دارد دوباره تحلیل كرد. در جدل هم باید تحلیل را ادامه داد تا به قضیه مقبوله رسیده شود چون جدل از مقبولات استفاده می كند.

توضیح عبارت

و الذین یقیسون اما علی الظن ـ و هم الخطابیون ـ او علی الرای المشهور ـ و هم الجدلیون ـ

« یُقِیسون »: می توان « یَقیسون » خواند یعنی قیاس تشكیل می دهند. « یُقیسون » به معنای كسانی كه اقامه قیاس می كنند. هر دو صورت صحیح است.

ترجمه: كسانی كه اقامه قیاس می كنند یا قیاسشان مبتنی بر ظن است و آنها كسانی هستندكه خطابه تشكیل می دهند « یعنی قیاس خطابی را اظهار می كنند » یا قیاسشان مبتنی بر رای مشهور است و اینها جدلیون هستند.

عبارت را می توان به صورت دیگر معنا كرد كه به نظر می رسد همین مراد مصنف است: كسانی كه قیاس اقامه می كنند بر یك مطلب ظنی « تا آن مطلب ظنی را اثبات كنند نه اینكه مبنای آنها ظن است و به ظن اكتفا می كنند » كه اینها خطابیون هستند یا قیاس اقامه می كنند تا رای مشهور را اثبات كنند و بر این رای مشهور استدلال كنند، اینها جدلیون هستند.

« الرای المشهور »: مراد، مقبوله نیست ولی مقبول عندالكل است. مقبوله دو صورت است یكی، مقبول عند الكل است دیگری مقبول عند طائفه است. به قسم دوم، فقط مقبوله می گویند اما به قسم اول، مشهوره هم می گویند پس مشهوره با مقبوله جمع می شود. قضیه بدیهی، مشهور هم هست كه خطابی به حیث مشهور بودنش از آن قضیه استفاده می كند و برهانی به حیث بدیهی بودنش از آن قضیه استفاده می كند.

فلیس یجب ان ینتهی تحلیل قیاسهم الی مقدمات غیر ذوات وسط فی الحقیقیه

لازم نیست وقتی قیاس تحلیل می شود این تحلیل ادامه داده شود تا به مقدماتی رسیده شود كه غیر ذات وسط « یعنی مقدمات بدیهی » هستند. می توانند در وسط كار، تحلیل را تمام كنند. و ادامه ندهند یعنی همین اندازه كه به مشهور یا مقبول رسیدند می توانند تحلیل را ادامه ندهند.

« فی الحقیقه » : مقدمات بدیهیه، حقیقتاً غیر ذات وسط هستند نه اینكه نزد كسی كه قیاس اقامه می كند بدیهی باشد. اما گاهی نزد قائس بدیهی است و ذات وسط نیست. در جدل و خطابه باید مقدمه ای كه در تحلیل بدست آمده نزد قائس بلا واسطه باشد لازم نیست فی الحقیقه، بلا وسط باشد. اما در برهان كه تحلیل می شود باید به قضیه ای رسید كه فی الحقیقه، بلا وسط باشد.

بل اذا انتهت الی المشهورات التی یراها الجمهور او المقبولات التی یراها فریق كان القیاس قیاسا فی بابه

اگر توانستیم تحلیل مقدمات را منتهی به مشهورات كنیم یعنی وقتی به مشهوره رسیدیم تحلیل را ادامه ندهیم یا به مقبوله رسیدیم تحلیل را ادامه ندهیم و ببینیم قیاسِ ما از چنین قضیه مشهوره یا مقبوله درست شده، همان چیزی كه با تحلیل به آن رسیدیم در اینصورت می گویم این قیاس صحیح است. در قیاس برهانی وقتی تحلیل كردیم و به قضیه بدیهی نرسیدیم می گوییم قیاس صحیح نیست ولی در خطابه و جدل اگر به بدیهی نرسیدیم ولی به مشهور یا مقبول رسیدیم به آن قائس می گوییم قیاسِ تو صحیح است و در باب خودش است و مناسب می باشد.

ترجمه: بلكه در تحلیل اگر مقدمات منتهی شدند به مشهوراتی كه جمهور « یعنی توده مردم » به آن مشهورات معقتدند یا رسیده به مقبولاتی كه فریق و گروهی از صاحبان اصطلاح آن را قبول دارند، در اینصورت قیاس، قیاسِ در باب خودش است « یعنی این قیاس، قیاسِ مناسب باب خودش است و پذیرفته می شود ».

و ان كانت المقدمات الاولی لیست ذوات وسط بل لها وسطٌ ما

نسخه صحیح « لیست غیر ذوات وسط » است.

ولو مقدمات اُولی كه ما بر اثر تحلیل قیاس خطابی یا قیاس جدلی به آن رسیدیم، غیر ذات وسط نیست بلكه دارای وسط است ولی باز هم كافی است چون ما در باب خودش به مشهور یا مقبول احتیاج داریم و الان به آن رسیدیم و دیدیم این قیاس از مقبولات و مشهورات تشكیل شده بود.

« المقدمات الاولی » یعنی مقدماتی كه بعد از تحلیل بدست می آیند و قیاس از این مقدمات آمده بود.

ترجمه: و لو مقدماتِ اُولی بلا وسط و غیر ذات وسط نبوده بلكه یك وسطی داشته.

مثل ان العدل جمیل و الظلم قبیح

این دو قضیه، یا مشهورند یا مقبول اند ولی دارای ذات وسط هستند اما خطابه و جدل اگر به این دو قضیه ختم شود گفته می شود كه لازم نیست این قیاس را تحلیل ببری و تحلیل را ادامه بدهی.

قضیه « العدل جمیل » دارای ذات وسط است به این صورت:« العدلُ وضع الشیء فی موضعه » و « وضع الشیء فی موضعه جمیل » « فالعدل جمیل ».

قضیه « الظلم قبیح » هم دارای ذات وسط است به این صورت : « الظلم انحراف عن المسیر » و « الانحراف قبیح »، « فالظلم قبیح ».

فانه ماخوذ فی الجدل علی انه لا وسط له

ترجمه: این قول ما « چه قضیه اول كه العدل جمیل باشد یا الظلم قبیح باشد » كه در جدل اخذ شده با این عنوان كه لا وسط له است.

و فی العلوم یُطلب لذلك وسط

ترجمه: اما در علوم « كه طالب برهان هستیم و به جدل اكتفا نمی كنیم » برای این قولِ خودمان « یعنی العدل جمیل و الظلم قبیح » وسط، طلب می شود.

و ربما طُلِب ایضا فی الجدل علی نحو ما یخاطب به سقراط تراسوماخوس

بیان شد كه در جدل، حد وسط طلب نمی شود همین اندازه كه به مقبول یا مشهور رسیده شود مورد قبول است ولی بعضی ها در جدل هم حد وسط را طلب می كنند یا گاهی ممكن است در بعضی جدل ها حد وسط طلب شود.

ترجمه: و چه بسا این حد وسط در جدل طلب می شود به همان نحوی كه سقراط در مخاطبه ای كه با تراسوماخوس داشت.

« تراسو ماخوس»: در بعضی جاها « تراسی ماخوس » ضبط می شود.او یكی از فیلسوفان سوفسطائی بوده كه خارج و واقعیت را قبول نداشته. افلاطون در كتاب جمهوریت خودش مباحثه ای كه بین سقراط و تراسوماخوس برپا شده را آورده است سقراط، استاد افلاطون است و كتابی ننوشته اما افلاطون مناظره این دو را نقل كرده. در آن كتاب هر وقت تراسوماخوس، جدلی را مطرح می كند و می خواهد به مشهورات یا مقبولات تمسك كند و این قیاس جدلی خودش را بر سقراط تحمیل كند سقراط نمی پذیرد و می گوید حد وسط را بیاور یا قضیه را منتهی به بدیهی كن.

نكته: قوام جدل به این نیست كه حد وسط نداشته باشد حقیقتاً بلكه قوام جدل به این است كه حد وسط نداشته باشد عند المجادل ولی مصنف می گوید گاهی از اوقات بعضی افراد در جدل باز هم دقت می كنند و پا فشاری بر حد وسط می كنند چنانچه سقراط انجام داده است. تراسوماخوس نمی تواند به سقراط بگوید من جدل می كنم و تو « یعنی سقراط » حق نداری از من قضیه ی بلا حد وسط را طلب كنی اگر این اعتراض را به سقراط كند سقراط می گوید این حق برای من محفوظ است. سقراط می تواند اكتفا به مقبولات و مشهورات بكند و می تواند نكند. پس معلوم می شود كه شخص جدلی نمی تواند اصرار كند كه بر این قضیه مقبول متوقف شو و تحلیل را ادامه نده. اگر شخصِ مقابل از جدلی، حد وسط را طلب كند جدلی موظف است كه حد وسط را ارائه دهد.

و ربما كان المشهور لا وسط له ـ لا لانه بین بنفسه و فی حقیقته ـ بل لانه كاذب مثل ان اللذه خیر و سعاده

مصنف می فرماید گاهی از اوقات مشهوره را نمی توان تحلیل كرد و به جایی رساند كه حد وسط ندارد چون این قضیه ی مشهوره، باطل است و معنا ندارد كه بدنبال حد وسط برای یك قضیه باطل باشیم. قضیه ی حق را می توان بداهت یا حد وسط ثابت كرد.

ترجمه: گاهی مشهور وسط ندارد نه به خاطر اینكه این مشهور، بنفسه و در حقیقت، بین باشد و وسط نداشته باشد بلكه به خاطر اینكه كاذب و باطل بوده نیاز به حد وسط نداشته مثل اینكه گفته شود « اللذه خیر و سعاده ».

« ان اللذه خیر و سعاده »: این قضیه، لذت را بیان می كند كه خیر و سعادت است. لذت معنوی خیر و سعادت است ولی مطلق لذت چه از حرام باشد چه از حلال باشد نمی تواند خیر و سعادت باشد. این قضیه با این عمومیتی كه دارد قضیه ای كاذب می باشد.

فتحلیل القیاسات الجدلیه یجب ان یكون الی المشهورات و تحلیل البرهانیه یجب ان یكون الی البرهانیات

تا اینجا روشن شد كه می توان قیاسات جدلی و خطابی و برهان را تحلیل كرد اما تا كجا تحلیل را باید ادامه داد؟ اگر در جدل و خطابه به مشهورات رسیدید تحلیل كردن رها می شود اما در برهان باید به بدیهی برسید تا تحلیل كردن رها شود.

ترجمه: تحلیل قیاسات جدلی واجب است كه به مشهورات برسدو تحلیل برهان واجب است كه به برهانیات برسد « یعنی برسد به بدیهیات یا چیزی كه با برهان اثبات شده ».

نكته: تحلیل باید تا كجا ادامه پیدا كند؟ این یك بحث لازمی است كه مصنف می فرماید آن را مطرح می كنیم ولی قبل از ورود در بحث آن، مقدمه ای لازم دارد كه مقدمه ی آن در این فصل پنجم بیان می شود و اصل بحث در فصل بعدی یعنی فصل 6 مطرح می شود.

خلاصه: بیان كردیم كه در این فصل دو بحث وجود دارد چنانچه عنوان فصل نشان می دهد. یك بحث در این بود كه معقولات « چه تصوری و چه تصدیقی » از محسوس گرفته می شود. بحث دیگر این بود: می توان قیاس را تحلیل كرد و با تحلیل، به آن مقدمه ای كه بدیهی و بلا وسط می باشد رسید یعنی قیاسی كه داده می شود ابتدا تحلیل به دو مقدمه یعنی صغری و كبری می شود.

سوال: آیا فقط در برهان لازم است كه بعد از تحلیل به قضیه ای برسیم كه حد وسط ندارد یا در سایر قیاس ها هم این امر لازم است؟ یعنی آیا در خطابه و جدل لازم است یا نه؟

جواب: مصنف می فرماید این مطلب مخصوص برهان است و در خطابه و جدل لازم نیست تحلیل تا این حد ادامه داده شود. در خطابه باید به قضیه ای رسید كه مشهور است چه این قضیه، در علوم دارای حد وسط باشد یا نداشته باشد همانطور كه در نزد مشهور حد وسط ندارد.

 


[1] برهان شفا، ترجمه قوام صفری، ص320، ناشر: فکر روز.
[2] الشفاء، ابن سینا، ج9، ص225، س1، ط ذوی القربی.