درس برهان شفا - استاد حشمت پور

95/06/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان انحلال قیاس/ فصل 5/ مقاله 3/ برهان شفا.

و لما كان كل قیاس مولفا من حدود ثلاثه[1] [2]

در این فصل دو عنوان وجود داشت. یكی این بود كه چگونه برای بدست آوردن معقولات از حواس كمك گرفته می شود. توضیح این بحث بیان شد. الان می خواهد وارد عنوان دوم بشود. عنوان دوم این است كه قیاس چگونه تركیب شده و وقتی بخواهید آن را تحلیل كنید به چه چیزهایی تحلیل می شود؟ این، دو مطلب نیست كه كسی بگوید تحلیل قیاس با تركیب قیاس فرق می كند بلكه یك مطلب مراد است و آن، انحلال قیاس است. تركیب هم اگر ذكر می شود به خاطر این است كه راهنما برای انحلال شود. یعنی وقتی فهمیده می شود قیاس از چه چیز تركیب شده می یابیم كه در وقت انحلال به چه چیز منحل كنیم. پس بحث فعلی در انحلال قیاس و تحلیل آن است.

مصنف بیان می كند كه قیاس به چه چیزهایی تحلیل می شود « بیان می كند به صغری و كبری تحلیل می شود » بعداً آنچه را كه قیاس به آن منحل می شود « یعنی صغری و كبری » را با نگاه ثانی، نگاه می كند و می گوید این را هم می توان منحل كرد. انحلال تا جایی ادامه پیدا می كند كه دیگر حد وسط پیدا نشود.

پس قیاس در ابتدا منحل به دو قضیه می شود كه دارای سه حد است كه عبارت از اصغر و اكبر و اوسط می باشد. دوباره می گوید می توان به آن دو قضیه توجه كرد و آن را منحل به حد اصغر و حد اكبر و حد اوسط کرد تا به جایی برسی كه قضیه، بدیهی باشد و منحل به سه تا نشود بلكه فقط موضوع و محمول دارد و حد وسط ندارد.

سوال این است كه آیا به چنین قضیه ای كه حد وسط نداشته باشد می توان رسید؟ برای جواب دادن به این سوال نیاز به یك بحث مستقل است كه مصنف وارد این بحث می شود. مصنف می فرماید قبل از ورود در این بحث، باید مطلبی را كه قبلا بیان كردم، تكرار كنم و آن این است:‌ این محمول كه برای موضوع ثابت می شود آیا بالذات « یعنی بی واسطه » ثابت می شود یا بالعرض « یعنی با واسطه » ثابت می شود؟ اگر با واسطه ثابت شود، حد وسط آورده شده است و اگر بی واسطه ثابت شود، حد وسط آورده نشده است. پس باید دقت كرد كه در ابتدا چه چیزی محمولِ بالذات است و چه چیزی محمولِ بالعرض است. اگر محمول بالذات را پیدا كردید قضیه، منحل نمی شود ولی اگر محمولِ بالعرض را پیدا كردید قضیه، منحل می شود.

توضیح بحث: قیاس از سه حد تركیب می شود كه عبارت از اصغر و اكبر و اوسط است. ولی در موجبه این سه به یك نحوه می آیند در سالبه به نحو دیگری می آیند. هم در موجبه و هم در سالبه، یك حد كه اسمش حد اوسط است برای اصغر ثابت می شود. « حد اوسط » را « حد ثالث » می نامیم و « حد اصغر » را « حد ثانی » می نامیم « حد اكبر » را هم «‌ حد اول » می نامیم. در هر قیاس، حد ثالث كه اوسط است را برای حد ثانی كه اصغر است اثبات می كنیم. حد اول یعنی اكبر را برای حد ثالث یعنی اوسط اثبات می كنیم و به توسط اینكه حد اول برای حد ثالث حاصل شده حد دوم برای حد ثالث هم اثبات می شود. یكبار دیگر می بینم حد اول از حد ثالث سلب شده است در اینصورت حد اول را از حد دوم هم سلب می كنیم.

توجه كردید كه در هر دو قیاس، صغری موجبه گرفته شده است لذا گفتیم ثالث « یعنی حد وسط » را برای ثانی « یعنی حد اصغر » ثابت می كنیم پس همه جا صغری را موجبه گرفتیم. اما در كبری دو حالت درست شد. یا اكبر كه اول است برای ثالث كه اوسط است اثبات شد در اینصورت قیاس ما موجبه می شود یا سلب كردیم كه قیاس، سالبه می شود یعنی ایجاب و سلب در كبری درست شد و به قیاس نسبت داده شد.

توجه كنید كه این بیان ناظر به شكل اول است چون در شكل اول، صغری دائما موجبه است ولی در شكل های دیگر ممكن است صغری، سالبه باشد. پس مطلبی كه الان توضیح داده می شود فقط ناظر به شكل اول است. در قیاسِ ایجابی در صغری، ثالث برای ثانی « یعنی حد وسط برای اصغر » ثابت می شود و در كبری، اول برای ثالث « یعنی حد اكبر برای حد وسط » ثابت می شود در نتیجه هم اول برای ثانی « یعنی حد اكبر برای حد اصغر » ثابت می شود اما در قیاس سلبی به اینصورت است كه در صغری، ثالث برای ثانی « یعنی حد وسط برای اصغر » ثابت می شود و در كبری، اول از ثالث سلب می شود. و چون ثالث برای ثانی موجود است وقتی اول از ثالث سلب شد از ثانی هم سلب می شود. یعنی وقتی اكبر از اوسط سلب شد چون اوسط برای اصغر ثابت است این اكبر از اصغر هم سلب می شود در نتیجه، اول از ثانی سلب می شود.

مصنف این مطالب را با این بیان، توضیح می دهد: در قیاسِ موجبه اینطور گفته می شود: شیئی موجود است برای ثانی « یعنی اكبر موجود است برای اصغر » زیرا كه این شیء « كه اكبر است » ثابت است برای ثالثی كه آن ثالث برای ثانی موجود است. در قیاسِ سالبه اینگونه گفته می شود: شیئی از ثانی سلب می شود « یعنی اكبر از اصغر سلب می شود » زیرا این شیء از آن ثالث سلب شده لذا از ثانی هم كه این ثالث برای آن ثابت است سلب می شود به عبارت دیگر چون اكبر از حد وسط سلب شده. پس از اصغری هم كه حد وسط برایش ثابت است سلب می شود.

تا اینجا تركیب قیاسی بیان شد حال اگر بخواهید این قیاسی كه به اینصورت مركب شده را منحل كنید حتما منحل به این سه « یعنی اصغر و اكبر و اوسط » می شود به عبارت دیگر منحل می شود به حد وسطی كه برای اصغر ثابت است و اكبر یا برای او ثابت است یا از آن مسلوب است پس منحل به دو حد شد كه این دو حد بر هم حمل می شوند یا از هم سلب می شوند. به عبارت دیگر به دو تا دو حدی منحل شد چون منحل به صغری « شد كه دو حد دارد كه حد ثالث و حد ثانی است » و كبری « كه آن هم دو حد دارد كه حد ثالث و حد اول است » شد. این دو حدی ها را می توان منحل كرد و اما اگر رسیدید به صغرایی و كبرایی كه بدیهی است منحل نمی شود ولی اگر رسیدید به دو حدی « مثل اوسط و اصغر » كه بر هم حمل شد ولی خود این دو، دارای حد وسط باشند چون نظری است نیاز به حد وسط دیگری دارد. لذا قیاس را منحل می كنیم تا آن حد وسط دیگر هم بدست بیاید همینطور اگر حد وسط دوم هم حمل بر اصغر شد و حد وسط سوم داشت قیاس را منحل می كنیم تا به حد وسط سوم برسیم تا بالاخره منتهی به قضیه ای بشویم كه بدون حد وسط در اختیار ما قرار گرفته است.

توضیح عبارت

و لما كان كل قیاس مولفا من حدود ثلاثه

جواب « لما » در سطر 16 قوله « فلابد » می آید.

ترجمه: چون هر قیاسی از سه حد مولف شده « پس در وقت انحلال هم باید به همین سه حد منحل شود ».

« حدود ثلاثه »: « حد اول »، « اكبر » است كه مصنف از آن تعبیر به « شی » می كند. « حد دوم »، « اصغر » است كه مصنف از آن تعبیر به « ثانی » می كند «‌ حد ثالث »، « اوسط » است كه مصنف از آن تعبیر به ثالث می كند.

اما الموجب منه فانما یُبَیِّن ان شیئا مّا موجودٌ لثان لانه موجود لثالثٍ موجودٍ للثانی

ضمیر « منه » به « قیاس » بر می گردد و مراد از « الموجب منه » یعنی قیاس موجب. ضمیر « لانه » به « شیئا » بر می گردد.

ترجمه: اما موجَبِ از قیاس، پس « در نتیجه ی قیاس » بیان می كند شیئا مّا « یعنی اكبر » برای شیءِ ثانی « یعنی اصغر » ثابت است « اما چرا اكبر برای اصغر ثابت است؟ » چون آن شیء « كه اول یعنی اكبر است » موجود است برای ثالث « یعنی حد وسط » كه این ثالث این صفت دارد كه موجود برای ثانی «‌ یعنی اصغر » است « این عبارتِ مصنف نشان می دهد كه صغری را موجبه گرفته و بحثش در شكل اول است و به شكل های دیگر نظر ندارد ».

و اما السالب فیبین ان شیئا غیر موجود لثان لانه غیر موجودٍ لثالثٍ موجودٍ للثانی

ضمیر « لانه » به « شیئا » بر می گردد.

ترجمه: اما « قیاسِ » سالب پس « در نتیجه ی قیاس » بیان می كند كه شیئی كه اكبر است برای ثانی « یعنی اصغر » موجود « و ثابت » نیست زیرا آن شیء « كه اكبر است » برای ثالث « یعنی اصغر » موجود نشده كه این ثالث، این صفت دارد كه برای ثانی « یعنی اوسط » موجود است.

و كذلك القیاس علی كل واحد من نسبة مابین حدین حدین.

تا اینجا قیاس منحل به سه حد شد كه این سه حد، دو تا دو تا با هم تركیب شده بودند یعنی اوسط با اصغر تركیب شده بود و قضیه ای كه صغری می باشد را تشكیل داده بود و اكبرش با اوسط تركیب شده بود و قضیه ای كه كبری می باشد را تشكیل داده بود. این دو حد دو حد كه دو تا دو تا با هم هستند و اسم دو تای اول را با هم، صغری و اسم دو تای دیگر را كبری گذاشتیم، دوباره باید منحل كنیم یعنی ببینیم آیا این محمولی كه در صغری برای موضوع هست با واسطه می باشد یا بی واسطه می باشد. اگر با واسطه است دوباره قیاسِ دومی تشكیل می شود كه این صغری، نتیجه ی آن قیاس باشد و حد وسطی كه برای نتیجه دادن این صغری وجود داشته را بدست بیاورید. یعنی قیاس را منحل كنید تا حد وسط دوم بدست آید. در كبری هم همین كار را كنید. بعد از اینكه حد وسطِ دوم پیدا شد دوباره صغری و كبرای جدیدی به وسیله ی همین حد وسط می توان تشكیل داد اگر قضیه، بدیهی شد دیگر ادامه داده نمی شود ولی اگر بدیهی نشد دوباره باید ادامه داد و حد وسط سوم پیدا كرد.

ترجمه: و همچنین « منحل می شود » قیاسی كه منعقد شده بر هر یك از دو نسبت یعنی نسبتی كه در صغری و نسبتی كه در كبری موجود است « یعنی قیاسی هم كه بر این دو نسبت ـ یعنی صغری و كبری ـ منعقد شده را هم باید منحل كرد چون این دو نسبت ـ یعنی صغری و كبری ـ نظری است لذا از قیاسی بدست آمدند پس باید آن قیاس را هم منحل كرد تا وقتی كه به صغری و كبرایی برسی كه نظری نیستند و از قیاسی بدست نیامدند ».

« من نسبه ما بین حدین حدین »: نسبتی كه بین حدین اول است یعنی نسبتی كه بین اوسط و اصغر است و صغری را می سازد و نسبتی كه بین حدین دوم است یعنی نسبتی كه بین اكبر و اوسط است و كبری را می سازد. مصنف می فرماید نسبتِ بین دو حدین را بررسی كن اگر قیاسی بر آن اقامه شده آن قیاس را هم منحل كن.

ان كانت محتاجه الی وسط

این عبارت مربوط به « كذلك القیاس » است و نقطه ای كه بعد از لفظ « حدین » گذاشته شده، صحیح نیست.

مصنف می فرماید انحلال قیاس زمانی است كه اوسطی در میان باشد و قیاسی باشد كه این صغری و كبری، نتیجه ی آن قیاس باشد و الا اگر اوسطی در میان نباشد و صغری و كبری، از قیاس گرفته نشده بودند بلكه بدیهی بودند انحلالِ قیاس های بعدی لازم نیست چون قیاس بعدی وجود ندارد.

ترجمه: « همچنین منحل كن قیاسِ بر تك تك این دو مقدمه ی صغری و كبری را » اگر این نسبت احتیاج به وسط دارد « اما اگر این نسبت كه در صغری و كبری می باشد احتیاج به وسط ندارد یعنی قضیه، بدیهی است لازم نیست منحل كنید ».

این عبارت عطف بر « محتاجه » است یعنی اگر این نسبت، مشكل است، احتیاج دارد كه با قیاس، اشكالش را برطرف كند.

توجه كنید مراد از « مشكل » در اینجا به معنای «‌ دارای اشكال » نیست بلكه به معنای « دارای سختی » است یعنی فهم آن سخت است و با واسطه، فهم آن آسان می شود. پس معنای عبارت اینگونه می شود كه اگر این نسبت، مشكل باشد « یعنی فهم آن سخت باشد و احتیاج به واسطه داشته باشد برای رفع اشكال، واسطه را پیدا كن ».

« غریبه »: یعنی اگر این نسبت، نسبت بیگانه باشد « بیگانه یعنی نسبتِ بالذات نباشد اگر نسبتِ بالذات باشد، واسطه ندارد » در اینصورت باید واسطه ای بین این دو بیگانه باشد تا آن بیگانه را به این بیگانه برساند.

توجه كردید كه عبارت « محتاجه » و « مشكله » و « غریبه » هر سه، یك معنا دارد ولی تعبیراتِ متعدد آورده تا مطلب را بهتر تفهیم كند.

فلابد من ان تنتهی الی مبادی و اصول موضوعه

این عبارت جواب برای « لما » در سطر 12 می باشد.

ترجمه: چون هر قیاسی مولَّف از حدودِ ثلاثه می شود و موجَبَش به اینصورت است و سالبش به اینصورت است و بعد از انحلال هم می توان آن را منحل كنی اگر احتیاج به وسط بود » باید منتهی شوی در این انحلال ها به مبادی « یعنی قضایای بدیهی. چون قضایای بدیهی در هیچ جا حد وسط ندارند یعنی اینطور نیست كه فقط در این علم خاص، حد وسط نداشته باشند بلكه در علم دیگر هم اگر بكار برده شوند حد وسط ندارند » و اصول موضوعه « یعنی قضیه ای كه در این علم، دارای حد وسط نیست ولی در علم خودش حد وسط داشته و اثبات گردید. در این علم كه خوانده می شود حواله به آن علمی داده می شود كه اثبات شده.

موجبةً او سالبةً

چه این مبادی، موجبه باشد چه سالبه باشد، چه این اصول موضوعه، موجبه باشد چه سالبه باشد.

لا محاله لا وسط لها علی الاطلاق او فی ذلك العلم

لفظ « لا محاله » تاكید برای « فلا بد » است.

عبارتِ « لا وسط لها علی الاطلاق او فی ذلك العلم » توضیح « مبادی و اصول موضوعه » و صفت برای آن است یعنی مبادی و اصول موضوعه ای كه حد وسط برایش نیست یعنی احتیاج به حد وسط ندارند و این احتیاج به حد وسط نداشتن یا علی الاطلاق است كه در اینصورت، مبادی می شوند یا در آن علم است كه در اینصورت اصول موضوعه می شوند « توجه می كنید كه لف و نشر مرتب است ».

و المبرهِن یاخذ المقدمات الاولی علی انها لا وسط لها علی احد الوجهین المذكورین

« مبرهِن »: یعنی كسی كه می خواهد برهان اقامه كند.

اگر قضیه، مطلقا وسط ندارد مبرهِن باید این قضیه را به این اعتبار كه وسط ندارد اخذ كند و اگر فی ذلك العلم، وسط ندارد و مبرهن باید به این اعتبار « که در این علم وسط ندارد » اخذ كند.

پس مبرهِن باید به مخاطب خودش تفهیم كند كه این قیاس، از بدیهیات تشكیل شده و لذا هیچ جا وسط نمی خواهد یا از اصول موضوعه تشكیل شده و لذا در این علم وسط نمی خواهد اما در جای دیگر نیاز به وسط دارد و وسط ذكر شده است.

« المقدمات الاولی »: مراد، بدیهیات نیست بلكه مقدماتی كه اولین قیاس از آن تشكیل می شود كه یا بدیهیاتند یا اصول موضوعه اند.

ترجمه: مبرهِن، مقدمات اُولی را اخذ می كند با این عنوان كه وسط ندارد ولی وسط نداشتن بر یكی از دو وجه مذكور است « مراد از دو وجه مذكور، علی الاطلاق او فی ذلك العلم است ».

و ینحل آخره الی ما لا وسط له مطلقا و ان لم یكن فی ذلك العلم

در جایی كه مبرهن، مقدمات را به عنوان اصول موضوعه اخذ كرده، در علم دیگر باید آن را منحل كند و به بدیهی برساند. اما در این علم، آن را منحل نمی كند. در این علم فقط می گوید « وسط ندارد ». پس در این قیاسی كه از اصول موضوعه استفاده شده باید به بدیهیات رسید. نتیجه ای كه گرفته می شود این است كه در آخر الامر باید در هر قیاس به بدیهیات ختم كرد یعنی ختم كردن به اصول موضوعه كافی نیست مگر در همین علم و الا به طور مطلق كافی نیست

ترجمه: و آخر الامر « یا آخرِ قیاس » منحل می شود به چیزی كه وسط ندارد مطلقا « یعنی اكتفا نشود به اینكه فقط در این علم، وسط ندارد، وقتی در علم دیگر رفتید آن را منحل كنید تا به قضیه ی بلا وسطٍ مطلقا، منتهی شود ».

« و ان لم یكن فی ذلك العلم »: این عبارت، تفسیر برای « مطلقا » است یعنی و لو در این علم وسط نداشته باشد بلكه در علم دیگر هم باید وسط نداشته باشد.

تا اینجا بیان شد كه برهان به اینصورت است كه باید منحل شود تا به بدیهی یا اصول موضوعه برسیم « كه در مورد اصول موضوعه در این علم كاری به آنها نداریم ولی در علم خودش باید منحل به بدیهیات شود » اما در جدل و خطابه چگونه است؟ آیا باید منتهی به بدیهیات شوند؟ مصنف می فرماید لازم نیست. در آنها باید منتهی به مشهورات و مقبولات شوید چون آنها از مشهورات و مقبولات درست می شوند و به بدیهیات كاری ندارند ممكن است قضیه ای بدیهی نباشد ولی مشهور باشد و چون مشهور است اولین قضیه ای می شود كه قیاسِ مشهوری یا قیاس خطابی از آن استفاده می كند. پس در مشهورات احتیاج نیست به اینکه قضیه را منحل كرد تا به بدیهیات برسیم بلكه به مشهورات و مقبولات برسیم كافی است.

خلاصه: در این فصل دو عنوان وجود داشت. یكی این بود كه چگونه برای بدست آوردن معقولات از حواس كمك گرفته می شود. توضیح این بحث بیان شد. الان می خواهد وارد عنوان دوم بشود. عنوان دوم این است كه قیاس چگونه تركیب شده و وقتی بخواهید آن را تحلیل كنید به چه چیزهایی تحلیل می شود؟ یعنی وقتی فهمیده می شود قیاس از چه چیز تركیب شده می یابیم كه در وقت انحلال به چه چیز منحل كنیم.

مصنف بیان می كند كه قیاس به چه چیزهایی تحلیل می شود « بیان می كند به صغری و كبری تحلیل می شود » بعداً آنچه را كه قیاس به آن منحل می شود « یعنی صغری و كبری » را با نگاه ثانی، نگاه می كند و می گوید این را هم می توان منحل كرد. انحلال تا جایی ادامه پیدا می كند كه دیگر حد وسط پیدا نشود.

سوال: آیا به چنین قضیه ای كه حد وسط نداشته باشد می توان رسید؟

جواب: برای جواب دادن به این سوال نیاز به یك بحث مستقل است و آن این است:‌ این محمول كه برای موضوع ثابت می شود آیا بالذات « یعنی بی واسطه » ثابت می شود یا بالعرض « یعنی با واسطه » ثابت می شود؟ اگر با واسطه ثابت شود، حد وسط آورده شده است و اگر بی واسطه ثابت شود، حد وسط آورده نشده است. پس باید دقت كرد كه در ابتدا چه چیزی محمولِ بالذات است و چه چیزی محمولِ بالعرض است. اگر محمول بالذات را پیدا كردید قضیه، منحل نمی شود ولی اگر محمولِ بالعرض را پیدا كردید قضیه، منحل می شود.


[1] برهان شفا، ترجمه قوام صفری، ص319، ناشر: فکر روز.
[2] الشفاء، ابن سینا، ج9، ص224، س12، ط ذوی القربی.