درس برهان شفا - استاد حشمت پور

95/06/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان راه دوم « یعنی قیاس جزئی » و راه سوم « یعنی استقراء » برای بدست آوردن معقول تصدیقی از محسوس/ بیان نحوه بدست آوردن معقول تصدیقی از محسوس/ بیان نحوه تجرید موجودات مادی/ در كشف معقولات چگونه از حس استفاده می شود/ فصل 5/ مقاله 3/ برهان شفا.

و اما الكائن بالقیاس الجزئی فأن یكون عند العقل حكم ما كلی علی الجنس[1] [2]

بحث در این بود كه تصدیقِ معقول را می توان به كمك حس بدست آورد. بیان شد كه چهار راه برای بدست آوردن معقول تصدیقی وجود دارد. یك راه آن جلسه قبل بیان شد. الان وارد راه دوم می شود.

بیان راه دوم « قیاس جزئی »: حكم عقلی را می بینیم كه بر جنسی مترتب شده یعنی موضوع قضیه، جنس است و محمولی بر این قضیه حمل شده است. الان یك معقول تصدیقی نزد ما می باشد كه آن معقول تصدیقی، امر كلی است كه عقلِ ما درك كرده است ولی كلی جنسی است. یكی از انواع جنس را ملاحظه می كنیم. افرادِ آن نوع را رسیدگی می كنیم می بینیم آن محمولی كه بر جنس حمل شده بر این فرد و آن فرد و فرد سوم و ... حمل می شود نتیجه گرفته می شود كه محمول بر نوع این افراد حمل می شود. تا الان محمول بر جنس حمل شده بود الان از احساسِ به جزئیاتِ نوعِ این جنس فهمیده می شود كه آن محمول قابلیت دارد كه بر نوع هم حمل شود. الان یك معقول جدید بدست می آید. قبلا معقولِ جنسی داشتیم اما الان معقولِ نوعی داریم. این معقولِ نوعی از طریق حس بدست آمد ولی با داشتن آن معقولِ جنسی بدست آمد. برای روشن تر شدن بحث، مثال زده می شود. می گوییم « الحیوان جسم » یا « الحیوان حساس ». « حیوان » جنس است و انواعی در تحت آن می باشد. الان به جسم بودن حیوان اعتقاد داریم یعنی جسم بودن حیوان را ادراك می كنیم این ادراك، ادراك عقلی است چون آنچه كه ما ادراك می كنیم كلی است. در اینجا الان تصدیق كردیم تصدیقاً عقلیاً ولی تصدیق عقلیِ مربوط به جنس كردیم. سپس افراد انسان مثل زید و بكر و عمرو و ... را ملاحظه می كنیم می بینیم این هم جسم است یا حساس یا نامی است. سپس این افراد را تحت صورت نوعیه انسان می بریم حكم می كنیم به اینكه انسان هم جسم است چون همه افرادش را دیدیم كه جسم است. ملاحظه می كنید كه قبلا قضیه ی « الحیوان جسم » را داشتیم الان اضافه كردیم و گفتیم « الانسان جسم ». این دو قضیه، عقلی اند اما قضیه ی « زید جسم » عقلی نیست. این مدرَكِ جدید یعنی قضیه « الانسان جسم » از طریق مشاهده ی جزئیات بدست آمد كه آنها از طریق حس بدست آمده بود.

اگر دقت كنید در این جا یك قیاسی تشكیل شده است. قیاس به اینصورت است: زید و عمرو و بكر و ... انسان هستند و انسان، مصداقِ حیوان است لذا حكم حیوان را دارد كه جسمانیت است. « فالانسان جسم » كه این علم عقلی تصدیقی است كه قبلا نداشتیم.

این قضیه ی « الانسان جسم » از حس گرفته نشده است ولی چون جزئیات، حس شده بودند این صورت كلی نوع، از آن جزئیات استخراج و استنباط شد. پس باز هم ملاحظه می كنید كه به جزئیات و محسوسات رجوع شد تا این معقول بدست آمد. در اینجا این قیاس، قیاس جزئی است یعنی قیاسی است كه با طرحِ جزئیات و به كمك كبرای كلی، نتیجه می دهد.

نكته: در راه اول، تصدیقِ معقول با حس بدست آمد در این راه دوم هم تصدیقِ معقول با حس بدست آمد ولی در راه اول، عقل فعال واسطه شد اما در راه دوم، عقل فعال كه معلم است با آن قیاس جزئی كه معدّ است واسطه می شود. برای ما آن صورت كلیِ جدیدی كه تا الان نداشتیم حاصل می شود.

توضیح عبارت

و اما الكائن بالقیاس الجزئی فان یكون عند الحس حكم ما كلی علی الجنس فیُحِسُّ اشخاص نوع لذلك الجنس فیتصور عنه الصوره النوعیه و یحمل ذلك الحكم علی النوع فیَكتَسِب معقولا لم یكن

ترجمه: كسبِ معقولی كه به وسیله ی حس « نه اینكه خودِ مكتسَب، حس باشد » حاصل می شود كه به قیاس جزئی است، پس نزد عقل حكمی كلی است كه بر موضوعی می باشد كه جنس است. پس این عقل حس كند اشخاصِ نوع آن جنس را پس عقل از این شخص صورت نوعیه را تصور می كند « یعنی مجموعه ی این اشخاص را تحت آن صورت نوعیه می برد » و عقل آن حكم را « كه كلی بود و بر جنس حمل می كرد » بر نوع حمل می كند در اینصورت تصدیق جدید درست می شود یعنی معقولی كسب می شود كه وجود نداشت « تصدیقِ قبلی، موضوعش جنس بود اما تصدیقِ فعلی موضوعش، نوع است. پس این تصدیق همان تصدیق قبلی نیست ».

الكائن بالاستقراء فان كثیرا من الاولیات لا تكون قد تبینت للعقل بالطریق المذكور اولا

بیان راه سوم « استقراء »: راه بعدی این است كه معقول از محسوس كسب می شود ولی به توسط استقراء است. فرض كنید اولیاتی داریم كه از طریق فطری برای ما حاصل نبودند. ما اینها را یكی یكی حس می كنیم و به تعبیر مصنف، یكی یكی استقراء می كنیم بعداً عقل یك اعتقاد كلی از این استقراء پیدا می كند. در اینجا افراد، استقراء می شود و هیچ كلی در اختیار نیست. در استقراءِ جزئیات از حس كمك گرفته می شود. سپس اعتقاد كلی پیدا می شود چون می بیند تمام افرادِ محسوسه دارای این حكم هستند. مثال این هم روشن است كه از عبارت كتاب خوانده می شود.

ترجمه: اما كائن به استقراء « یعنی معقولی كه از طریق حس بدست می آید به توسط استقراء محسوسات » پس كثیری از اولیات تبیین نمی شود برای عقل از طریقِ اولی « یعنی طریق بالعرض » كه ذكر شد « در طریق اول بیان شد كه گاهی مطلبی بالفطره روشن است ولی در اینجا گفته می شود همه ی امور اولی اینگونه نیستند كه بالفطره روشن باشند عقل ناچار است كه از طریق آلاتش حس كند تا بعداً بتواند حكم كند. در اینجا استقراء حسی می كند یعنی محسوسات را یكی یكی رسیدگی می كند بعداً محسوسات را جمع می كند و از جمع آنها یك حكم عقلی بدست می آید كه تا الان نبوده است.

« فان كثیرا ... »: دلیل بر این است كه چطور این معقول « كه الان توضیح داده می شود » از محسوس بدست می آید »

فاذا استقراء جزئیاته تنبه العقل علی اعتقاد الكلی من غیر ان یكون الاستقراء الحسی الجزئی موجبا لاعتقاد كلی البته بل منبها علیه

ضمیر « جزئیاته » به « كثیرا من الاولیات » بر می گردد كه از طریق فطرت برای عقل روشن نشدند.

« بل منبها » عطف بر « موجبا » است لذا عبارت قبل از « موجبا » بر « منبها » داخل می شود.

ترجمه: وقتی عقل جزئیاتِ آن كثیرِ از اولیات را كه فطری نیستند استقراء می كند عقل متنبه به اعتقاد كلی می شود بدون اینكه آن استقراء حسیِ جزئی باعث اعتقاد كلی بشود « این استقراء مقتضی است و موجِب نیست » بلكه عقل تنبیه بر آن اعتقاد كلی می كند « یعنی مطلب، بدیهی است و عقل آن را می بیند زیرا استقراء كرده و وقتی استقراء كرده تقریبا بدیهی است.

« منبها علیه »: یعنی این استقراء، منبه بر این اعتقاد است و موجِب نیست چون استقراء در اولیات است و در اولیات، استدلال جایز نیست اما تنبیه جایز است. پس این استقراء موجب اعتقاد كلی نمی شود بلكه منبّه می شود.

مثل ان المماسین لشیء واحد و هما غیر متماسین یوجبان قسمة لذلك الشی

مصنف مثال می زند كه در این مثال مطلب، جزءِ اولیات است ولی فطری نیست.

بیان مثال: دو شیء را به یكدیگر می چسبانیم و وسط آنها چیزی قرار می دهیم. اگر این دو شیء به یكدیگر چسبیدند معلوم می شود آنچه كه در وسط قرار گرفته بُعد و ضخامتی ندارد بلكه فقط یك سطح كامل است چون سطح مانع نمی شود از تماس دو جسمی كه دو طرفش قرار گرفتند مگر اینكه دو سطحِ فیزیكی و هندسی باشد و الا سطحِ فلسفی اینگونه نیست كه مانع آن دو شیء شود. اما اگر دیدیم این دو چیز به خاطر آن مانع به یكدیگر وصل نشدند معلوم می شود كه آن شیءِ وسط دارای بُعد و ضخامت است و ضخامتش مانع از این است كه این دو چیز به یكدیگر متصل شوند. به تعبیر مصنف، این دو ظرفی كه در اطراف قرار دارند باعث می شود كه این شیءِ وسط تقسیم به دو جهت شود كه با یك جهتش با این ظرف تماس گرفته و با جهت دیگرش با ظرف دیگر تماس گرفته است یعنی این شیئی كه در وسط قرار گرفته از نظر حجمی قابل تقسیم است چون مانع وصولِ طرفینش به یكدیگر شده است. این، یك قانون كلی است كه از تفاوت جزئیاتش بدست آمد.

ترجمه: مثل دو چیزی كه با شیء واحد تماس داشته باشند « و آن شیءِ واحد را در وسط خودشان قرار داده باشند » و آن دو چیز با هم متماس نشدند، این دو متماس باعث می شوند آن شیئی كه در وسطشان است تقسیم شود « یعنی آن شیءِ وسطی دو طرف پیدا می كند كه یك طرفش با شیء اول تماس دارد و طرف دیگرش با شیء دوم تماس دارد ».

فهذا ربما لا یكون ثابتا مذكورا فی النفس فكما یُحَسّ بجزئیاته یتنبه له العقل و یعتقده

این عبارت، یك قانون كلی است و قانون كلی، تصدیقی معقول است كه از حس استفاده شده است.

ترجمه: گاهی همین امر بدیهی « یعنی ـ ان المماسین لشی واحد و هما غیر متماسین یوجبان قسمه لذلك الشی ـ كه باید بر آن تنبیه شود و حقِ استدلال بر آن نداریم » ثابتِ مذكورِ در نفس نیست « ممكن است ثابت در نفس باشد ولی مذكور یعنی مورد توجه نیست و انسان به آن توجه ندارد بلكه ثابتِ مخفی است » اما به محض اینكه عقل جزئیاتِ این قانون را حس می كند، عقل به این قانون متنبّه می شود و اعتقاد پیدا می كند « در اینصورت یك معقولِ تصدیقی كه از حس بدست آمده، پدید می آید ».

خلاصه: بحث در این بود كه تصدیقِ معقول را می توان به كمك حس بدست آورد. بیان شد كه چهار راه برای بدست آوردن معقول تصدیقی وجود دارد. یك راه آن جلسه قبل بیان شد. الان وارد راه دوم می شود.

بیان راه دوم « قیاس جزئی »: حكم عقلی را می بینیم كه بر جنسی مترتب شده یعنی موضوع قضیه، جنس است و محمولی بر این قضیه حمل شده است. الان یك معقول تصدیقی نزد ما می باشد كه آن معقول تصدیقی، امر كلی است كه عقلِ ما درك كرده است ولی كلی جنسی است. یكی از انواع جنس را ملاحظه می كنیم. افرادِ آن نوع را رسیدگی می كنیم می بینیم آن محمولی كه بر جنس حمل شده بر این فرد و آن فرد و فرد سوم و ... حمل می شود نتیجه گرفته می شود كه محمول بر نوع این افراد حمل می شود. تا الان محمول بر جنس حمل شده بود الان از احساسِ به جزئیاتِ نوعِ این جنس فهمیده می شود كه آن محمول قابلیت دارد كه بر نوع هم حمل شود. الان یك معقول جدید بدست می آید. قبلا معقولِ جنسی داشتیم اما الان معقولِ نوعی داریم. این معقولِ نوعی از طریق حس بدست آمد ولی با داشتن آن معقولِ جنسی بدست آمد.

اگر دقت كنید در این جا یك قیاسی تشكیل شده است. قیاس به اینصورت است: زید و عمرو و بكر و ... انسان هستند و انسان، مصداقِ حیوان است لذا حكم حیوان را دارد كه جسمانیت است. « فالانسان جسم » كه این علم عقلی تصدیقی است كه قبلا نداشتیم.

بیان راه سوم « استقراء »: راه بعدی این است كه معقول از محسوس كسب می شود ولی به توسط استقراء است. فرض كنید اولیاتی داریم كه از طریق فطری برای ما حاصل نبودند. ما اینها را یكی یكی حس می كنیم و به تعبیر مصنف، یكی یكی استقراء می كنیم بعداً عقل یك اعتقاد كلی از این استقراء پیدا می كند.


[1] برهان شفا، ترجمه قوام صفری، ص317، ناشر: فکر روز.
[2] الشفاء، ابن سینا، ج9، ص223، س8، ط ذوی القربی.