درس برهان شفا - استاد حشمت پور

94/08/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: چه موقع مقدمه اي با مقدمه ديگر مناقض است/ فرق علم رياضي با جدل/ التباس مفهوم حدود قياس به خاطر اشتراك در علم رياضي نيست/ به چه علت علم رياضي بعيد از غلط است/ فصل 2/ مقاله 3/ برهان شفا.

و وجب ألا يناقض قول القائل جدليا كان يستقري او غير جدلي ان كان دائره شكل[1] [2]

بحث درباره اين بود كه جدل با رياضي فرق دارد. در جدل از لفظ مشترك استفاده مي شود و لذا اشتباه رخ مي دهد اما در رياضي اگر چه لفظ، مشترك است ولي چون معنايش تبيين مي شود اشتباهي رخ نمي دهد و اگر رخ دهد كم خواهد بود. مثال به دايره زده شد كه سه معنا داشت يكي معناي فلسفي و منطقي بود ديگري معناي ادبي و سومي معناي رياضي بود. بيان شد كه در رياضي همان معناي رياضي مراد است اما جدلي گاهي دايره مي گويد ولي تبيين نمي كند كه كدام معنا مراد است؟ از مشترك استفاده مي كند بدون اينكه قرينه معينه بياورد.

در مورد دايره ادبي نكته اي بيان مي كنيم كه در جلسه قبل بر آن تاكيد نشد. در جلسه قبل بيان شد كه دايره به معناي « ردّ العجز علي الصدر » است. در اين عبارت لفظ « علي » بكار رفته نه « الي » چون همان لفظ دايره در اينجا دخالت مي كند به اينكه « دائر علي كذا » است زيرا عجز بر صدر دور مي زند و صدر هم بر عجز دور مي زند. مثلا در اين آيه قرآن ك گفته شده ﴿تَخشَي النَّاسَ وَ اللَّهُ اَحَقُّ اَن تَخشَاهُ﴾[3] صدر اين آيه اگر بخواهد معنا شود بايد ذيل آن معنا شود و ذيل اگر بخواهد معنا شد بايد صدر آن معنا شود. يعني هر كدام از صدر و ذيل بر ديگري دور مي زند لذا به آن دائر مي گويند لذا بعضي دائر را به معناي « رد العجز علي الصدر » معنا كردند و بعضي دائر را به معناي « رد الصدر علي العجز » معنا كردند.

اين بياني كه براي دائر شد تقريبا يك نوع دور ادبی است اگر چه دور ادبي است ولي به يك نحوه با دور فلسفي قابل توجيه است.

اما به بحث خودمان برمي گرديم. اينگونه گفته شد كه اگر مقدمه اي كه در آن لفظ « دائره » بكار رفته و بخواهد مقدمه باشد بايد لفظ دايره در آن معين شود و الا اگر لفظ دايره معين نشود اسم آن قضيه را نمي توان مقدمه گذاشت. وقتي مي توان اين قضيه را مقدمه ي قياس قرار داد كه معناي دايره اي كه در اين قضيه بكار رفته معين شود. مصنف در ادامه مي فرمايد اگر كسي با خيال اينكه دايره يك معنا دارد قضيه اي تشكيل دهد و بگويد « كل دائره شكل » چون گمان مي كند معناي دايره، همان دايره ي هندسي است و آگاه به دايره فلسفي يا دايره ي ادبي نيست، آيا مي توان اين قضيه اي كه گفت را نقض كرد؟ مي فرمايد خير، زيرا بايد معناي اين قضيه معين شود اگر معين نشود به اين گفته، مقدمه نخواهد بود و تا مقدمه نباشد مناقِض به حساب نمي آيد. پس نمي توان گفت قضيه « ان الدائره الشعريه ليست بشكل » ناقض قضيه « كل دائره شكل » است. اگر معناي اين عبارت درست شود و گفته شود « كل دائره هندسيه شكل » سپس جمله هم گفته شود در اينجا تناقضي بين اين دو جمله نيست. مصنف مي گويد آن عبارت كه مي خواهد مناقض شود بايد في نفسها مقدمه باشد تا مناقض با قياس شود.

مقدمه شدن، وصفِ خود قضيه است به عبارت ديگر وصف نفسي قضيه است. اما مناقض شدن، وصف اضافي قضيه است يعني وقتي با قضيه ديگر سنجيده شود گفته مي شود مناقض است. اما چه وقتي مي توان آن را سنجيد؟ وقتي كه نفسيتش تمام شود. به عبارت ديگر وقتي وجود في نفسها را مي گيرد و مقدمه مي شود مي توان به آن، وجود اضافي داد و گفت مناقض با قضيه ديگري است. پس هر مناقضي قبل از اينكه مناقض باشد بايد مقدمه باشد و براي اينكه مقدمه باشد بايد معيَّن المعني باشد پس ابتدا بايد اين قضيه معيّن شود تا بعداً موصوف به مناقضه شود. بنابنراين اگر كسي به گمان اينكه دايره فقط يك معنا دارد قضيه اي را صادر كند و دايره موجودِ در آن قضيه را معين و مبيَّن نكند نمي تواند آن قضيه را نقض كرد چون اين قضيه هنوز مقدمه نشده است تا نقض شود بلكه بايد پرسيد كه كدام دايره اراده شده است؟ آن دايره را بايد بيان كند تا اين قضيه، مقدمه شود. بعد از اينكه مقدمه شد با قضيه جديدي كه در اختيار داريم مقايسه مي شود در اينصورت يا حكم به تناقض مي شود يا نمي شود.

توضيح عبارت

و وجب الا يناقض قول القائل جدليا كان يستقري او غير جدلي « ان كان دائره شكل »

نسخه صحيح « انّ كل دائره شكل » صحيح است که مقول قول قائل است.

نسخه صحيح به جاي « يستقري »، « يستعمل » است البته « يستقري » هم به معناي « یستعمل » است زيرا وقتي گفته مي شود جدلي، استقرا مي كند يعني تعقيب مي كند و مطلبي را استعمال مي كند.

اگر لفظ « یستقري » باشد معناي عبارت اينگونه مي شود: اين قائل به عنوان جدلي استقراء كند « يعني دايره را استقراء كرده و جز يك معنا براي دايره پيدا نكرده لذا دايره را به همان معناي واحد، غافلاً از معاني ديگر در جمله مي آورد ».

ترجمه: واجب است قول قائل كه گفته « ان كان دائره شكل » نقض نشود چون مراد از دايره معلوم نيست.

عبارت « جدليا كان يستقری او غير جدلي » توضيح قائل را مي دهد و تعميم آن را بيان مي كند يعني اين قول قائل را چه جدلي استعمال كند چه ديگري استعمال كند حق نقضش را نداريد مگر اينكه مراد از اين قول مشخص شود تا اين قول، مقدمه شود و بتوان آن را نقض كرد.

كانه يتخيّل الدائره بحسب المشهور معني واحدا

اين عبارت به عنوان شرط براي قول قائل است يعني به شرطي كه قائل اينچنين فكر كند كه دائره يك معنا بيشتر ندارد و با اين فكرش جمله را القاء كند.

فلا تكون عنده بحسب المشهور لفظا مشتركا يُناقضه بان يقال له ان الدائره الشعريه ليست بشكل

ضمير « فلا تكون » به « دايره » برمي گردد. ضمير « عنده » و ضمیر فاعلی « یناقضه » به « مستعمل » يا « مستقري » برمي گردد و ضمیر مفعولی « یناقضه » به « قول قائل » برمی گردد كه عبارت از « ان كل الدائره شكل » بود. « يناقضه » بدل از « يناقض » قبل است يعني عبارت اينگونه مي شود « وجب ان لا يناقضه ». ضمير « له » به « قائل » برمي گردد. « فلا تكون » تفريع بر « يتخيل » است. چون جدلي دايره را به حسب مشهور ملاحظه كرده « كه همان معناي هندسي است » و به آن اعتماد كرده لذا معناي دايره را يكي گرفته است « و غافل از آن دو معناي ديگر شده » و از آن استفاده مي كند در اينصورت واجب است كه كلامش نقض نشود.

ترجمه: پس دايره نزد مستعمِل و مستقري، به حسب مشهور لفظِ مشترك نيست تا با عبارت « ان الدائره الشعريه ليست بشكل » مناقض شود « مگر اينكه گفته شود جمله ي اول انصراف به دايره هندسي پيدا مي كند در اينصورت، انصراف قرينه مي شود و ما فرض كرده بوديم كه انصراف نباشد چون فرمود ـ يتخيل الدائره بحسب المشهور معني واحدا ـ ».

لان المناقضه مقدمه بنفسها و مناقضه بالقیاس الی غیرها

اين عبارت علت براي عدم جواز نقض است.

چرا قول قائل بايد مقدمه شود تا مناقضِ جمله ي دوم باشد؟ چون هر چيزي كه مي خواهد مناقض باشد، في نفسها بايد مقدمه باشد و بالقياس الي الغير بايد مناقض باشد. اگر مقدمه بودنش در ابتدا درست نشود نمي توان آن را بالقياس الي الغير مناقض به حساب آورد.

ترجمه: جمله اي كه شان مناقضه دارد قبل از مناقض بودن بايد بنفسها مقدمه باشد « به عبارت ديگر بايد وجود نفسي اش تمام شود تا وجود اضافي پيدا كند » و بايد وقتي آن را قياس كنيد كه مقدمه بودنش بنفسها تمام شده باشد.

و ما لم تصر اولا مقدمه في نفسها لم تصلح ان تصير مناقضه لغيرها

ضمير « لم تصر » به « قول قائل » بر مي گردد ولي به اعتبار « قضيه » مونث آمده است. بعد از لفظ « لم تصلح » لفظ « ثانيا » را در تقدير بگيريد تا عبارت، بهتر معنا شود.

ترجمه: مادامي كه قول قائل اولا « يعني قبل از مقايسه » مقدمه نشود صلاحيت ندارد كه « ثانيا » مناقضِ غير به حساب آيد.

و لا تكون الكلمه مقدمةً و ليس معني الدائره فيها بمحصل

مراد از « الكلمه » در اينجا « كلام » است و مراد از « كلام »، قضيه است. واو در « و ليس » حاليه است.

ترجمه: قضيه، مقدمه نمي شود در حالي كه معناي دايره در آن قضيه، محصَّل و معيَّن نشده اس. « به عبارت ديگر در حالي كه معناي دايره معين نشده نمي توان اين قضيه را مقدمه دانست تا بعداً مناقض قضيه ديگر قرار داده شود ».

فاذا حصل معناها و حصل معني قول القائل « كل دائره شكل » لم تكن هذه مناقضه لها

« حصل » يعني معين شدن. « هذه »: يعني « کل دائره شكل ». « لها » يعني « ان الدائره الشعريه ليست بشكل ».

وقتي معناي دايره در قول قائل كه گفت « كل دائره شكل » روشن شد قولِ دومِ قائل كه مي گويد « ان الدائره الشعريه ليست بشكل » مناقضِ قول اول نمي شود چون در آنجا مراد دايره هندسي است كه شكل است و اين قول دوم مي گويد دايره شعري شكل نيست.

ترجمه: وقتي معناي دايره معين شد و مراد از دايره در قول قائل معين شد در اينصورت مي توان اين دو مقدمه را با هم سنجيد و گفت اين قضيه « كل دائره شكل » مناقض با قضيه « ان الدائره الشعريه ليست بشكل » نيست « مناقضه در دو صورت مطرح است كه در جلسه بعد بيان مي شود ».


[1] الشفاء، ابن سینا، ج9، ص197، س14، ط ذوی القربی.
[2] نسخه صحیح به اینصورت است: « و وجب ألا يناقض قول القائل جدليا كان يستعمل او غير جدلي انّ كل دائره شکل ».
[3] احزاب/سوره33، آیه37.