درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

95/03/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه بیان این مطلب كه اگر اختلاف حركات موجب اختلاف طبایع باشد آیا اتفاق حركات هم موجب اتفاق طبایع است؟/ از اختلاف حركات اجسام عنصریه، اختلاف طبیعت آنها كشف می شود/ فصل 2/ فن 2/ طبیعیات شفا.

و انما غلط فی هذا العكس[1]

مدعا: بحث در این بود كه اختلاف حركات موجب اختلاف طبیعت متحركات است اگر متحرك ها دو نوع حركت داشته باشند حتما دو طبیعت یعنی دو صورت نوعیه دارد و به عبارت دیگر، دو نوع هستند پس اختلاف حركات باعث اختلاف نوع متحركات می شود.

بیان اشكال: اگر اختلاف حركات باعث اختلاف نوع متحركات شود باید اتفاق حركات هم باعث اتفاق نوع متحركات شود یعنی اگر دو متحرك یك نوع حركت داشتند باید نوعشان یكی باشد مثلا زمین و آب كه یك نوع حركت دارند «چون هر دو حركت الی الوسط دارند» باید طبیعت آنها و نوع آنها یكی باشد یعنی زمین و آب هر دو یك طبیعت داشته باشند در حالی كه یك طبیعت ندارند مصنف سه جواب می دهد

جواب اول و دوم: در دو جلسه قبل بیان شد

جواب سوم: در این جواب، مصنف بیان می كند معترض یك قضیه شرطیه تشكیل داده كه دارای مقدم و تالی می باشد. تالی را عكس نقیض مقدم قرار می دهد و این عكس نقیض را به مقدم وصل می كند و می گوید مقدم، اصل است و تالی عكس نقیض می باشد. هر عكس نقیضی لازم اصل است پس تالی هم لازم این مقدم است به این طریق ملازمه بین مقدم و تالی درست می شود و ادعا می كند قیاسش قیاسی كاملی است. این مطالب در جلسه قبل خوانده شد. سپس یك سوالی مطرح شد.

سوال: از كجای كلام معترض چنین قضیه شرطیه متصله ای كه مقدمش اصل است و تالی اش عكس نقیض می باشد استخراج شد.

جواب: به كلام معترض توجه كنید. هر كاری انجام دهید كلام مصنف، ترجمه ی كلام معترض نیست یعنی كلام معترض را اگر تشریح كنید كلام مصنف از آن بیرون نمی آید، مصنف كلام معترض را به این صورتی كه در جلسه قبل بیان شد، در نیاورده است. مصنف معتقد معترض را به عنوان یك اصل ذكر كرده است.

سپس عكس نقیض این معتقد را آورده است. با عكس نقیض این معتقد و نتیجه ای كه از این قیاس گرفته می شود كلام مصنف باطل می گردد.

معتقد معترض این است: ممكن است دو نوع متحرك مختلف، حركت واحد داشته باشند یعنی زمین و آب كه دو نوع متحرك مختلفند حركت واحد به سمت سفل دارند و حركت الی الوسط می كنند به این معتقد دقت كنید ممكن است دو نوع متحرك مختلف مثل زمین و آب، یك نوع حركت داشته باشند كه حركت الی الوسط باشد.

«مصنف این را قبول ندارد ایشان بیان كرد كه این دو نوع متحرك مختلف یك جنس حركت دارند نه یك نوع حركت معترض می خواهد از طریق معتقد خودش نظر مصنف را باطل كند.

الان دوباره به معتقد معترض توجه كنید. معتقد معترض همان چیزی است كه در جلسه قبل خوانده شد كه در صفحه 14 سطر 2 آمده بود «ان امكن فی الاجرام البسیطه التی لیس نوع طبیعتها نوعا واحدا این تحرك حركه بسیطه نوعها بالطبع نوع واحد یعنی دو نوع متحرك مختلف امكان دارد كه یك نوع حركت كنند. موضوع، دو نوع متحرك مختلف است و محمول، «تتحرك نوعا واحدا» است. این موضوع و محمول كه معتقد معترض است توسط معترض، عكس نقیض شده است سپس گفته اگر آن اصلی كه می گوییم، ممكن باشد «چنانچه طبق اعتقاد خود معترض، ممكن است»

پس عكس نقیضش هم ممكن است. عكس نقیض این است: اشیایی كه حركت واحد ندارند بلكه حركت مختلف دارند ممكن است یك نوع باشند پس كلام مصنف كه گفت «‌اگر حركات، مختلف بود نوع مختلف است » صحیح نیست زیرا اشیایی یافت می شود كه حركات مختلف دارند ولی ممكن است یك نوع باشند. توجه می كنید كه معترض با استفاده از معتقد خودش مصنف را رد می كند.

ظاهرا سبب اینكه مصنف دو اشكال اول را با تعبیر «اولا» و «ثانیا» بیان كرد و اشكال سوم را با تعبیر «ثالثا» نگفت همین می باشد كه در اشكال اول و دوم، عبارتی كه معترض آورده بود را مورد توجه قرار داد و بر آن اشكال كرد اما در اشكال سوم نمی خواهد آن عبارت را مورد توجه قرار دهد بلكه معتقد معترض را لحاظ می كند و به خود عبارتی كه معترض آورد توجهی نمی كند. عبارت معترض در صفحه 13 سطر 12 آمده بود «ان كان اختلاف الحركات یوجب اختلاف الاجسام فی الطبایع فاتفاقها یوجب الاتفاق»

نكته: بنده ـ‌ استاد ـ بعد از اینكه این سوال برای خودم مطرح شد كه عبارت معترض به اینصورتی كه مصنف ترجمه كرده، ترجمه نمی شود. این ترجمه را از كجا آورده است؟ وقتی فكر كردم این سوال، جواب داده شد به اینصورت كه مصنف این ترجمه را از معتقد معترض گرفته نه از كلامی كه معترض در صفحه 13 سطر 12 بیان كرده بود. بعد از اینكه این مطلب حل شد به حاشیه ای كه در كتاب بود و بنده ـ استاد ـ چند مرتبه آن را خوانده بودم و به آن توجه نكرده بودم دوباره آن را خواندم دیدم همین حرفی كه بنده بیان كردم را می گوید. عبارت حاشیه این است: «فقال اذا جاز ان تكون الحركات متفقه مع كونها المتحركات مختلفه فجاز ان تكون المتحركات متفقه مع كون الحركات مختلفه

معترض می گوید اگر جایز باشد كه حركات متفق باشد یعنی همه به سمت سفل و وسط است با اینكه نوع متحركات مختلف است زیرا یكی زمین و دیگری آب است «این همان معتقد معترض است» عبارت «تجاز ....» عكس نقیض جمله «جاز ان تكون ...» است یعنی جایز است كه نوع متحركات، متفق باشد با اینكه حركات مختلف است به عبارت دیگر حركات مختلف است ولی نوع، واحد است پس اختلاف حركات را داریم ولی اختلاف نوع را نداریم در اینصورت كلام مصنف رد می شود زیرا مصنف می گوید اگر اختلاف نوع را نداریم در اینصورت كلام مصنف رد می شود زیرا مصنف می گوید اگر اختلاف حركات را داشتید اختلاف نوع را دارید.

سپس این محشی می گوید‌ »فاختلاف الحركات لایوجب اختلاف الطبایع» این عبارت، نتیجه ای است كه معترض می گیرد و بر خلاف كلام مصنف است و كلام او را رد می كند

از اینجا وارد بحث امروز می شویم. مصنف با این اشكالی كه معترض كرده روبرو است و می خواهد آن را جواب دهد.

بیان جواب سوم: قضیه ای كه معترض آن را اصل قرار داد و مقدم برای قضیه شرطیه قرار داد قضیه ممكنه است یعنی لفظ «امكن در كلام معترض به عنوان جهت قضیه ذكر شده و جزء موضوع و محمول نیست.

پس قضیه ممكنه است معترض این قضیه ممكنه را عكس به قضیه ی ممكنه ی دیگر كرد و به بیان دیگر، آن قضیه ممكنه را عكس نقیض به قضیه ی ممكنه ی دیگر كرد در حالی كه قضیه ممكنه عكس ندارد نه عكس مستوی دارد نه عكس نقیض دارد. در منطق معروف است كه می گویند «لا عكس للمكنتین». سپس یك مثالی می آورد كه خارج از بحث است ولی روشن تر از بحث ما می باشد یعنی یك قضیه ممكنه می آورد و آن را عكس می كند و می گوید این عكس، غلط است ما نحن فیه هم همینطور می باشد مطلب بعدی كه مصنف به معترض می گوید این است كه این قضیه ای كه معترض درست كرده را ما هم درست می كنیم ولی در یك مطلب و معنای دیگری ملاحظه می كنیم. خودت توجه كن ببین كه غلط است كار سومی كه مصنف می كند این است كه می گوید: اگر لفظ «امكن» را جهت قضیه قرار نمی دادی و جزء محمول قرار می دادی در اینصورت این قضیه تبدیل به قضیه وجودیه یا ضروریه می شد و دارای عكس می شد. سپس مصنف این كار را انجام می دهد كه امكان جهت قضیه نباشد بلكه جزء محمول باشد صادق خواهد بود ولی مشكلی كه دارد این است كه مراد معترض را ثابت نمی كند

پس قضیه ای كه خود معترض آورد باطل بود و آن قضیه ای كه صحیح است و مصنف می آورد مراد معترض را اثبات نمی كند پس معترض نمی تواند بر مصنف اشكال كند.

توضیح عبارت

و انما غلط ی هذا العكس لانه اخذ القضیه ممكنه و ظنها وجودیه او ضروریه فاوجب عكسها

معترض در این عكس، راه اشتباهی را رفته است زیرا قضیه ای كه مقدم قرار داده را ممكنه گرفته «و جهتش را امكان قرار داده» ولی چون آن را عكس كرده فهمیدیم كه معترض خیال كرده این قضیه، وجودیه یا ضروریه است و دیده كه قضیه ضروریه و وجودیه دارای عكس است لذا گفته این قضیه هم عكس دارد

نكته: قضیه ضروریه به اقسامی تقسیم می شود:

1ـ ضروریه ازلیه محمول برای موضوع، مطلقا ثابت است نه قید «مادام الذات » نه « مادام الوصف» نه «وقت معین» و ... می خواهد. مثل «عالم» كه برای «الله» ثابت است

2ـ ضروریه مادام الذات یا ذاتیه: مثل «الانسان حیوان ناطق بالضروره «یعنی مادامی كه ذات انسانی باقی است اگر انسان از انسانیت در بیاید حیوان ناطق نیست.

3ـ ضروره بشرط الوصف یا وصفیه: مثل «الكاتب متحرك الاصابع بالضروره مادام كاتبا» یعنی كاتب، متحرك الاصابع است ولی مادامی كه وصف كتابت را داشته باشد.

4ـ ضروره در وقت معین یا وقتیه: مثل «كل قمر منخسف وقت الحیلوله» یعنی در وقت معین كه وقت حیلوله می باشد قمر، بالضروره منخسف است اما در وقت دیگر منخسف نیست

5ـ ضروریه منتشره: این قضیه در وقت غیر معین است‌: مثل « كل انسان متنفس بالضروره وقتاما»

6ـ ضروریه بشرط المحمول: مثل «الانسان كاتب » كه مراد «الانسان كاتب بالفعل » است یعنی انسان كاتب است در یكی از زمانهای سه گانه به این قضیه، ضروریه نمی گویند ولی كاتب كه محمول است اگر شرط برای موضوع و وصف برای موضوع قرار گرفته شود و گفته شود الانسان الكاتب كاتب بالضروره به این قضیه اصطلاح ضروره بشرط المحمول گفته می شود.

مورد اول و دوم را بر دارید چهار تا باقی می ماند كه آن چهار تا را اصطلاحا وجودیه می گویند

نكته: لفظ وجودیه، معنای دیگری هم دارد كه ضرورت در آن نیست. به آن، فعلیه یا مطلقه یا وجودیه گفته می شود مثل «الانسان كاتب بالفعل » كه مراد از «بالفعل» یعنی «فی احد الازمنه الثلاثه».

پس مراد از وجودیه آن چهار قضیه ضروریه به همراه این قضیه فعلیه می باشد. این 5 تا كه وجودیه هستند قضایای بسیطه می باشند گاهی قضیه مركبه است و اسمش وجودیه می باشد. مثلا قضیه مطلقه كه اسمش وجودیه است اگر مقید به «لاضروره » شود تبدیل به «وجودیه لاضروریه » می شود گاهی مقید به لادوام می شود تبدیل به وجودیه دائه می شود. این دو قضیه، مرکبه می باشند یعنی اگر بخواهید آن را تفصیل دهید قضیه ی دیگر از آن بیرون می آید به همین جهت این قضیه را مرکبه می گویند. مثلا وقتی گفته می شود «کل انسان کاتب بالفعل لا دائما» لفظ «لادائما» خودش یک قضیه دیگر است.

مراد مصنف از «وجودیه» هم 5 قضیه بسیطه را شامل می شود هم این دو قضیه مرکبه را شامل می شود. اما مراد از «ضروریه» که در عبارت مصنف آمده را ضروریه ذاتیه بگیرید.

این دو نوع قضیه «چه وجودیه باشد» اقسامش چه ضروریه باشد عکس نقیض دارند معترض، قضیه ی ممکنه آورده ولی توجه نکرده که قضیه ی ممکنه، ممکنه است فکر کرد که ضروریه یا وجودیه است سپس آن را عکس کرده است ما به او توجه می دهیم که این قضیه، ممکنه است و وجودیه و ضروریه نیست لذا عکس ندارد.

ترجمه: معترض در این عکس، به اشباه رفته زیرا قضیه ای له مقدم قرار داده ممکنه است و گمان کرده وجودی یا ضروری است لذا عکسش را واجب داشته

و هذا النوع من عکس النقیضه لایصح فی المقدمات الممکنه

«من» در اینجا تبعیضیه نیست چون مصنف گوید این نوع از عکس نقیض در مقدمات ممکنه صحیح نیست این عبارت دارای مفهوم نیست یعنی کسی نگوید که بقیه ی نوع از عکس نقیض، صحیح است زیرا هیچ عکس نقیض در قضیه ممکنه صحیح نیست. لذا ترجمه عبارت اینگونه می شود این نوع که معترض گفت و عبارت از عکس نقیض می باشد در مقدمات ممکنه صحیح نیست اما در مقدمات وجودیه و ضروریه صحیح است.

ممکن است کسی بگوید که عبارت مصنف باز هم دارای مفهوم است. مفهومش این نیست که این نوع عکس نقیض ممکن نیست. و نوع دیگر عکس نقیض ممکن است بلکه مفهومش این است که عکس نقیض ممکن نیست ولی عکس مستوی ممکن است در حالی که عکس مستوی هم صحیح نیست.

توجه کنید که این مفهوم هم از کلام مصنف بدست نمی آید چون کلام مصنف درباره عکس نقیض بوده تعبیر به عکس نقیض کرده است یعنی این نوع که عبارت از عکس نقیض است در مقدمات ممکنه جاری نمی شود.

اذا جعلت الممکنه جهه و لم تجعل جزءا من المحمول

عکس نقیض زمانی درست نمی شود که امکان جهت قضیه باشد و جزء محمول نباشد. اما اگر جزء محمول باشد عکس نقیض درست می شود زیرا این قضیه، قضیه ممکنه نیست. به عبارت سطر 13 همین صفحه

توجه کنید که مصنف فرمود: «و اما ان جعل الممکن جزءا من المحمول صح العکس و لکن لم یکن ما یرید»

کما لو قال قائل ان امکن الجواهر المختلفه التی لیست طبیعه نوعها طبیعه واحد ان تشترک فی ماهیه مشترکه واحد او صفه واحده امکن للاشیاء التی لاتشترک فی ماهیه واحده و صفه واحده ان تکون طبیعتها و نوعها واحدا

مصنف می خواهد برای حرفی که معترض در قالب قضیه شرطیه بیان کرد مثالی بیاورد که مقدم آن، اصل است و تالی آن، عکس مقدم است و این قضیه شرطیه، باطل است. عبارت «ان امکن... صفه واحد»

مقدم است و ما بقی عبارت خالی است

توضیح مقدم: مراد از «الجواهر المختلفه را مثلا عبارت از انسان و فرس بگیرید. انسان و خرس هر دو جوهر هستند و با هم اختلاف دارند. مراد از اختلاف یعنی «التی لیست طبیعه نوعها طبیعه واحده» یعنی طبیعت نوع آنها یک طبیعت نیست به عبارت دیگر یک نوع نیستند بلکه دو نوع هستند.

این دو در یک ماهیت مشترک واحد یعنی جنس اشتراک دارند. یا در یک صفت واحدی اشتراک داشته باشند مثل حیز داشتن. مثلا انسان و فرس که دو نوع می باشند هر دو حیزی را اشغال می کنند.

توضیح: تالی:

مراد از «اشیاء» را می توان شجر و حجر گرفت اما برای اینکه در هیچ ماهیتی شرکت نداشته باشند مراد از «اشیاء» را جوهر و کیف بگیرید که جنس عالی می باشند و ما به الاشتراک ماهوی ندارند.

مصنف در تالی بیان می کند که امکان دارد چنین اشیایی طبیعت و نوعشان واحد باشد یعنی سنگ و درخت، حجر و شجر طبیعتشان واحد باشد یا طبیعت جوهر و طبیعت کیف واحد باشد.

پس ترجمه عبارت به اینصورت می شود: اگر ممکن باشد دو نوع مختلف مثل انسان و فرس تحت یک جنس مثل حیوان بروند یا تحت یک صفت مثل متحیز بودن بروند، ممکن است دو شیء جدا مثل حجر و شجر هم یک نوع داشته باشند.

این کلام، صحیح نیست چون اگر مقدم، ممکن است دلیل بر این نمی شود که تالی هم ممکن باشد به معترض هم هیمین مطلب گفته می شود که اگر آنچه که به عنوان اصل و مقدم ممکن دانسته شده است دلیل نمی شود آنچه که به عنوان عکس نقیض ممکن داشته شده، ممکن باشد.

نکته: مقدم دارای دو بخش است بخش اول عبارت «الجواهر المختلفه التی لیست طبیعه نوعها طبیعه واحده» است یعنی جواهری که یک نوع نیستند اگر این را نقیض کنید تبدیل می شود به این «جواهری که یک نوع هستند» این نقیض، بخش دوم تالی است زیرا در تالی فرموده «ان تکون طبیعتها و نوعها واحد» اما بخش دوم مقدم عبارتست از «ان تشترک فی ماهیه مشترکه واحده او صفر واحد» اگر به جای «تشترک» لفظ «لاتشترک» گذاشته شود همان بخش اول تالی می شود که در تالی آمده «امکن للاشیاء التی لاتشترک فی ماهیه واحده و صفه واحده»

و اذا کان هذا العکس لایصح فاعلم ان ما قاله لایجب

مصنف می گوید اگر این عکس که معترض ادعا کرده، صحیح نباشد چنانچه در منطق ثابت شده که صحیح نیست و این یک مثالی هم که آورده شده نشان داد که صحیح نیست، پس بدان که آنچه معترض گفته نباید بدان معتقد شد مراد از «لایجب» به معنای در واجب نیست بلکه به معنای این است که «نباید به آن معتقد شد»

و اما ان جعل الممکن جزءا من المحمول صح العکس و لکن لم یکن ما یریده

مطلب بعدی این است که مصنف می خواهد بیان کند: اگر معترض که امکان را جهت قضیه قرار داده، جزء محمول قرار دهد اشکالی ندارد ولی نتیجه ای بدست می آید که معترض آن را اراده نکرده است.

ترجمه: اگر «ممکن» جهت قضیه قرار داده نشود بلکه جزئی از محمول قرار داده شود عکس نقیض چنین قضیه ای صحیح است لکن این آن چیزی نیست که معترض اراده کرده بود «یعنی مراد او را نتیجه نمی دهد»

و کان عکس نقیض تلک المقدمه ان ما لیس یمکن ان یتحرک حرکه بسیطه واحده نوعها واحد فلیس من الاجرام البسیطه التی لیس نوع طبیعتها نوعا واحدا و هذا حق

مصنف اصل را توضیح نمی دهد چون اصل را قبلا بیان کرد ولی وقتی می خواست اصل را بگوید لفظ «امکن» را جهت قرار داد الان می گوید همان اصل را بیاور و لفظ «امکن» را که جهت بود جزء محمول قرار بده.

اصل این است: دو نوعی که طبیعت واحد ندارند مثل آب و خاک، ممکن است جزء محمول است که یک نوع حرکت داشته باشد یعنی حرکت بسیط کنند»

عبارت دو نوعی که طبیعت واحد نیستند را تبدیل به یک نوع کنید یعنی «دو چیزی که طبیعت واحد و نوع واحد دارند». عبارت «می تواند یک نوع حرکت کند» را تبدیل به عبارت «می تواند حرکات مختلف کند» کنید.

سپس این دو عبارت را جابجا کنید و بگویید «دو چیزی که می تواند حرکت مختلف کند می تواند یک نوع باشد».

این عبارت صحیح نیست زیرا اصل آن کاذب بود.

توجه کنید الان اصل را طوری بیان می کنیم که صادق باشد سپس عکس نقیضی که مصنف گفته را می گوییم.

اصل این است «هر نوع جرم بسیطی ممکن است دارای یک نوع حرکت بسیط باشد». موضوع این، لفظ «هر نوع جرم بسیط» می باشد و ما بقی عبارت، محمول است. موضوع و محمول را نقیض می کنیم موضوع عبارت بود از «هر نوع جرم بسیط» آن را تبدیل کنید به «هر نوع جرمی که بسیط نباشد» به جای آن می توان نوشت «هر جرم مرکب» محمول را هم اگر نقیض کنید می شود «ممکن نباشد که دارای یک نوع حرکت بسیط باشد» این دو نقیض را جابجا کنید به اینصورت در می آید «جرمی که ممکن نیست یک نوع حرکت بسیط داشته باشد نوعی از جرم بسیط نیست بلکه جسم مرکب است. در این قضیه ای که عکس کردیم هم اصل و هم عکس هر دو صحیح است ولی معترض این را اراده نکرده است.

ترجمه: عکس نقیض آن مقدمه «یعنی مقدمه ای که اصل قرار داده شده » این است چیزی که نمی تواند حرکت کند حرکت بسیطه واحده که نوع این حرکت، واحد است، این چیز از اجرام بسیطه ای نیست که نوع طبیعتش نوع واحد نباشد «بلکه از اجسام مرکبه است که نوع طبیعتش نوع واحد نیست» و این چنین عکس نقیضی حق و صادق است «ولی آنچه که معترض اراده کرده بود نمی باشد.»

 


[1] الشفاء، ابن سینا، ج2، ص14، س7، ط ذوی القربی.