درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

95/03/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه دليل اول بر اين مطلب كه حركات طبيعيه بسيطه واجب است كه براي اجسام بسيطه باشد/ دليل دوم بر اينكه جسمي كه بالطبع علي سبيل الاستداره حركت مي كند «يعني فلك الافلاك » تقدم بر اجسام مستقيمه الحركات دارد/ بيان حركات بسيطه ي اُوَل/ فصل 2/ فن 2/ طبيعيات شفا.

و ليس علينا الان ان نتكلم في ان هذا يجوز وجوده او لا يجوز[1]

بحث در اين بود كه آيا قوه ي بسيطه و مبدء حركت بسيط مي تواند مبدء براي جسم مركب باشد يا نه؟ مصنف بحث را اينگونه قرار داد كه جسم مركبي داريم كه قوه ي بسيطه مي خواهد آن را حركت دهد آيا امكان دارد؟ بنده ـ استاد ـ در صفحه 9 سطر 18 اشاره كردم كه هر دو محشي در اينجا فرض بحث را اينگونه گرفتند كه قواي مركبه داريم. آيا اين قواي مركبه مي توانند جسم بسيط را حركت بدهند يا نه؟ بنده بيان كردم كه از عبارت مصنف مي توان هر دو را بدست آورد ولي بنده اينگونه بيان كردم كه جسم را مركب و قوه را بسيط گرفتم يعني بر خلاف كلام محشين گرفتم. توضيح داديم كه قوه ي بسيط در همه جا منشاء حركت جسم بسيط شد نه جسم مركب. مي توان اينگونه گفت كه در همه جا اگر چه قوا به ظاهر مركب بودند ولي ما از قواي مركب يك قوه ي جامع گرفتيم كه آن قوه ي جامع، بسيط شد. يا گفتيم از مزاجي كه حاصل مي شود يك قوه ي جديدي متولد مي شود و آن هم بسيط است. در اينصورت بسيطي كه از آن مجتمع گرفته شده يا از اين مزاج متولد شده منشاء حركت جسم بسيط شده است. اگر چه به ظاهر قواي مركب بوده ولي در باطن، قوه ي واحده توانسته جسم بسيط را حركت بدهد.

بنده ـ استاد ـ دنباله ي كدام مصنف را با همان فرضي كه خودم داشتم بيان مي كنم.

بيان شد كه اگر جسم مركبي داشتيم حتما اين جسم مركب، قواي مركب هم خواهد داشت مثلا خاك و آب دو قوه دارد كه هر دو قوه اگر چه جسم را به سمت سفل حركت مي دهند ولي دو نوع هستند كه يكي محرك الي السفل است تا مركز و ديگري محرك الي السفل است تا قبل از مركز. گاهي هم گفتيم كه دو نوع قوه، مختلفند مثلا آب و هوا را داريم كه آب به سمت پايين حركت مي دهد و هوا به سمت بالا حركت مي دهد. در اينجا بيان كرديم كه قوه ي واحده، اين جسم مركب را حركت مي دهد. بحث اين تمام شد وارد فرض دوم شديم و گفتيم وقتي خاك، تنها بود داراي قوه اي بود آب هم تنها بود داراي قوه اي بود الان كه ممزوج شدند قوه ي جديدي متولد شده است كه آن قوه جديد، بسيط است و اين جسم را حركت مي دهد. « قبل از ورود در بحث بايد اين مطلب توضيح داده شود: اين قوه اي كه تازه متولد مي شود يكبار همان صورت طبيعيه است مثلا آب و هوا داشتيم اما الان بخار داريم كه شايد صورت طبيعيه بخار غير از آب و هوا است. اما يكبار اينگونه است كه جسم، صورت نوعيه خودش را گرفته و اين قوه به عنوان يك عارض متولد مي شود. پس وقتي جسم تركيب مي شود و قوه اي از اين تركيب حاصل مي شود دو حالت دارد: يا صورت نوعيه و كمال اول است و جسم جديد را نوع جديد مي كند يا اينكه نوعيت اين جسم تمام شده و اين قوه، يك عارض و امر عرضي است كه پيش آمده است ».

مصنف بيان مي كند فرض اخيري كه شد اين بود كه بعد از حصول مزاج قوه اي متولد شود. مصنف بيان مي كند وظيفه ما نيست كه الان بحث كنيم آيا جايز است بعد از اينكه جسمي با جسم ديگر تركيب مي شود و مزاجي حاصل مي گردد، قوه اي متولد شود يا جايز نيست؟ چون بحث در اين است كه محرك چه مي باشد آيا قوه ي بسيطه است يا قوه اي مرکبه است؟ متحرك هم چه مي باشد آيا جسم بسيط است يا جسم مركب است؟ مصنف به اين جواز و عدم جواز اشاره مي كند ولي توضيح نمي دهد. كساني كه قائل به جواز هستند مي گويند ما مي بينيم جايز است دو جسم تركيب شود و قوه ي جديد به نام صورت نوعيه ي جديد درست شود. چهار جسم نار و هوا و آب و خاك را مخلوط مي كنيم مي بينيم بدن انسان يا تنه درخت درست شد. بر اثر تركيب اين اجسام، قوه ي جديد كه در واقع صورت نوعيه ي جديد است درست شده است يعني اين مركب، داراي صورت نوعيه ي جديد مثل صورت انسانيت يا شجريت مي شود. اين حالت در مركبات حقيقي اتفاق مي افتد نه مركبات اعتباري.

اما گاهي اينگونه است كه جسمي تركيب مي شود و صورت جديد پيدا نمي كند ولی قوه اي پيدا مي كند مثلا يك چوب را داخل آب انداختيد و پايين نرفت سپس يك سنگ بزرگ به آن چوب بستيد اين چوب داخل آب مي رود. یا مثلا فرض كنيد هوائي را خواستيم داخل آب بگذاريم مي بينيم داخل آب نمي رود بلكه بالا مي آید سپس اين هوا مخلوط با مقداري خاك شد الان ممزوجي از هوا و خاك داريم وقتي داخل آب گذاشته مي شود به سمت پايين مي رود. در اينجا قوه ي جديد « نه صورت جديد » پيدا كرده كه آن را به سمت پايين و داخل آب سوق داده است.

مصنف مي فرمايد چنين چيزي در جهان اتفاق مي افتد لذا به همين جهت بعضي معتقدند كه هيچ ايرادي ندارد كه جسمي را مرکب كنيد و اين جسم، قوه ي جديدي كه غريبه و عرضي نيست بلكه صورت است توليد كند و اين صورت جديد، اقتضايی خلاف اقتضاي قبل داشته باشد و جسم را حركت بدهد و اين صورت جديد قوه ي بسيطه است كه جسم مركب را حركت مي دهد.

مصنف در ادامه بيان مي كند به يك اعتبار ديگر مي توان گفت اينچنين توليد قوه اي نداريم كه جسمي با جسم ديگر تركيب شود و بعد از امتزاج قوه اي به وجود بيايد اما به چه علت نداريم؟ چون قوه اي كه بعداً به وجود مي آيد قواي قبلي را از كار مي اندازد همانطور كه قبلا در صفحه 10 سطر 9 بيان شد « و ذلك لانها قاهره لمقتضي القوي الطبيعيه‌ الاوليه في الجسم » يعني قوه ي جديدي كه به وجود مي آيد قاهرِ مقتضاي قواي طبيعي اوليه در جسم است. در سطر 14 هم بيان مي كند « بل تفعل حركةً مضاده للطبيعيه » يعني اين قوه ي جديد، حركت طبيعي نمي كند بلكه حركت مضاد با طبيعت مي كند.

اما آيا ممكن است دو جسم با هم تركيب شوند و خودشان را براي فاسد شدن آماده كنند؟ به عبارت ديگر آيا امكان دارد دو چيز با هم تركيب شوند و آماده براي ضدشان شود؟ به عبارت سوم آيا امكان دارد دو چيز به طور طبيعي با هم تركيب شوند براي اينكه خودشان را باطل كنند و مقتضاي ضدي براي خودشان درست كنند؟ مصنف مي فرمايد گمان مي كنيم كه چنين چيزي امكان ندارد علي الخصوص جايي كه آنچه وجود مي آيد صورت نوعيه باشد يعني بخواهد نوع را تكميل كند. در اينصورت اين دو جسم اجازه نمي دهند كه خودشان به طور طبيعي به سمتي بروند كه صورت نوعيه ي جديدي بيايد و اينها را نوع جديد كند. بله ممكن است گفته شود نوعيت، باطل نشود اما قوه اي بيايد كه مقتضاي آن نوع را بهم بزند.

پس اينكه بعد از كمال نوع، بخواهد قوه ي جديدي متولد شود خيلي مشكل ندارد اما اگر با امتزاج دو جسم بخواهد صورت جديد « كه مكمل نوعي و كمال اولی است » توليد شود مشكل دارد.

توضيح عبارت

و ليس علينا الان ان نتكلم في ان هذا يجوز وجوده او لا يجوز

«هذا »: به فرض دوم يعني به « تفعل حركه مضاده للطبيعيه » برمي گردد.

ترجمه: بر ما وظيفه نيست الان تكلم كنيم چنين اتفاقی وجودش جايز است يا جايز نيست « بعضي احتمال مي دهند جايز باشد و بعضي احتمال مي دهند جايز نباشد ».

فانه من حيث يجوز حدوث قوي بعد المزاج الاول هي صورته لا غريبه عرضيه

ترجمه: شان اين است كه از اين جهت كه جايز است قوايي بعد از مزاج اول حاصل شود كه آن قوی، صورتِ اين مزاج اول « يعني صورت نوعيه » است نه اينكه امر غريب و عرضي باشد « كه بعداً عارض شود بلكه صورتي است كه مي آيد تا جزء مركب شود‌ ».

فيستحيل ان هذا يجوز وجوده

نسخه صحيح « فيتخيل » است.

ترجمه: « چون اين چنين امري جايز است » پس گمان مي شود كه اين « هم كه مورد بحث ما هست » وجودش جايز است « چون جايز است كه بعد از مزاج، صورتي حادث شود، پس جايز است كه در مورد بحث ما هم با حاصل شدنِ مزاج قوه اي متولد شود كه اين قوه شايد صورت باشد ».

و من حيث يُظَنّ انه لا يجوز ان يكون الشيءُ يُعد لضده و لمخالفه بالطبع فيظن ان هذا لا يجوز وجوده

« من حيث » عطف بر « من حيث » در سطر قبل است.

« بالطبع » متعلق به بعد است يعني به طور طبيعي آماده براي ضد مخالفش شود كه جايز نيست و الا به طور قسري مي توان شي را آماده براي ضد و مخالفش قرار داد.

ترجمه: از حيث اينكه گمان مي شود كه شان اين است كه جايز نيست شيئي به طور طبيعي آماده براي ضد و مخالفش شود پس « در بحث خودمان هم » گمان مي شود كه اين « يعني آنچه در بحث ما هست » وجودش جايز نيست.

و خصوصا علي سبيل ما يستكمل الجسم الطبيعي به نوعا

« نوعا » تميز براي « يستكمل » است.

مراد از « ما »، صورت نوعيه است. ضمير « به » به « ما » برمي گردد.

مصنف بيان مي كند خصوصا اگر آن قوه ي متولد، صورت نوعيه باشد كه صورت نوعيه مي خواهد نوع جديد بسازد.

ترجمه: خصوصا اگر اين قوه بر سبيل چيزي باشد كه جسم طبيعي به توسط آن چيز به عنوان يك نوع جديد كامل مي شود « اگر اينگونه باشد اجسام به طور طبيعي به سمت گرفتن اين صورت نمي روند بلكه يك عامل خارجي بايد بيايد و اينها را قسراً به سمت گرفتن صورت جديد ببرد يعني اين اجسام را قسراً مركب كند تا به سمت عامل جديد برود. بعد از اينكه مركب، حاصل شد بايد حادثي باشد كه اين مزاج را صفت كند و الا اين دو، دوباره از هم جدا مي شوند ».

بل ان كان و لابد فلسبب من خارج و لمبدء غريب و غير مكمل النوع بل طاري بعد استكمال النوع

« ان كان و لابد »:‌ اگر ناچار هستي اينچنين وضعي اتفاق بيفتد.

ترجمه: اگر همچنين صورت جديدي بيايد به طور طبيعي نمي آيد بلكه از يك سبب خارج « يعني اين دو جسم يا سه جسم به طريق قسري و تسخير با هم تركيب مي شوند و صورت جديد مي آيد اما اينكه خود اينها به سمت تركيب بروند هرگز ممكن نيست. پس حاضر به تركيب نيستند بلكه حاضر به انفصال اند » و از يك مبدأ غريب « كه بيگانه است و از بيرون تاثير مي گذارد » مي آيد و صورت نوعيه نباشد كه مكمل نوع باشد.

تا اينجا استدلال بر مدعا تمام شد.

 


[1] الشفاء، ابن سینا، ج2، ص10، س15، ط ذوی القربی.