درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

95/02/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: امکان ندارد افعال مختلفة الغایات از یک فاعل صادر شود/ بیان اقسام جسم بسیطی که دارای دو قوه باشد/ بیان تقسیم اجسام از جهت قوی/ فصل 1/ فن 2/ طبیعیات شفا.

و یجب ان لا یشک فی استحالة وقوع الافعال المختلفه[1]

بحث در این بود که آیا جسم بسیط می تواند دارای دو قوه باشد یا نه؟ فرض هایی مطرح شد و بیان گردید. در یکی از این مباحث گذشته بیان شد که جسم واحد می تواند قوای متعدد داشته باشد ولی در هر قوه ای باید جسم را با عاملی ملاحظه کرد. جسم خالی، چند قوه ندارد. به عبارت دیگر جسم وقتی همراه با یک عاملی می شود برای آن قوه ای درست می شود و وقتی همراه با یک عامل دیگر می شود برای آن قوه ی دیگر درست می شود. پس در واقع جسم واحد، دارای دو قوه نیست. جسم وقتی با امور دیگر ضمیمه می شود متعدد می گردد و برای آن قوای متعدد قائل می شویم.

در پایان بحث جلسه قبل اشکال و جوابی بیان شد که بنده ـ استاد ـ آن را به صورت اشکال و جواب مطرح نکردم ولی اشاره کردم که مصنف با این عبارت، جواب اشکال را بیان می کند.

بیان اشکال: جسم واحد هم سبب حرکت می شود هم سبب سکون می شود یعنی این طبیعت بسیطه ای که در این جسم است منشاء دو عمل و دو فعل است یکی حرکت می باشد و دیگری سکون است. حرکت با یک قوه انجام می شود و سکون با قوه ی دیگر انجام می شود. پس امر واحد که دارای دو فعل یعنی دارای دو قوه است چون هر فعلی نیاز به مبدء دارد.

جواب: جواب این داده شد و گفته شد طبیعت در صورتی که با خروج از موضع طبیعی همراه شود و حالِ عدم ملائم پیدا کند جسم را حرکت می دهد و اگر حالِ ملائم داشته باشد ساکن می شود. پس طبیعت واحد، دو کار نکرد. طبیعت اگر واحد باشد کارش فقط سکون است اما اگر طبیعت مشروط به شرطی شود کارِ حرکت را انجام می دهد و طبیعت مشروط به شرط با طبیعت خالی فرق می کند.

پس دو عامل و دو فعل وجود دارد و این اشکالی ندارد. این مطلبی که بیان شد خوب بود که قبل از « انت تعلم من هذا » بیان می شد و سپس وارد بحث می شدیم ولی بنده ـ استاد ـ در آخر بحث اشاره کردم که چنین اشکالی شده و این عبارت جواب آن اشکال است.

بحث امروز: آیا افعال مختلفة الغایات امکان دارد که از یک فاعل صادر شود؟ بیان شد که افعال مختلفه امکان ندارد از یک فاعل صادر شود مثل سکون و حرکت که از یک فاعل صادر نشد. اما افعالی که غایاتشان مختلف است ولی سنخشان واحد است آیا امکان دارد از یک نیرو صادر شود؟ مثل حرکت که امر واحد و فعل واحد است ولی حرکت الی السفل، غایتش سفل است و حرکت الی العلو، غایتش علو است این فعل، فعل مختلف الغایه است ولو اصل فعل، حرکت است آیا امکان دارد این افعال مختلف الغایات از یک شیء صادر شود یا نه؟ مصنف می فرماید شکی نیست در اینکه این محال است یعنی نمی شود که یک جسم هم حرکت به سمت سفل و هم حرکت به سمت علو کند. و هر دو حرکت، طبیعی باشد « یعنی صورت نوعیه عامل حرکت باشد نه قاسر ». توجه کنید که در اینجا اگر چه فعل « یعنی حرکت » یکی است ولی غایت دوتا می باشد و غایت، فعل را تعین می دهد. پس در اینجا دو فعل متعیَّن داریم نه یک فعل. زیرا سنخ حرکت انجام نمی شود بلکه حرکتِ الی السفل یا حرکت الی العلو انجام می شود.

در ادامه مصنف مساله را توسعه می دهد و در واحد نوعی و واحد جنسی بحث می کند. رفتن به سمت سفل، یک نوع است و رفتن به سمت علو، نوع دیگر است. شاید کسی بتواند بگوید رفتن به سمت سفل، یک جنس است و رفتن به سمت علو، جنس دیگر است. اگر اینگونه بگوید کلامش صحیح است و اشتباه نکرده است زیرا نه تنها نوع ها مختلف است بلکه جنس ها هم مختلف است.

توجه کنید رفتن به سمت سفل، جنسی است که دارای دو نوع طبیعی است. چون ممکن است چیزی که به سمت سفل می آید را در وسط هوا نگه دارید و نگذارید پایین بیاید یعنی غایتش همانجا بشود اینگونه موارد مورد نظر نیست. بلکه سنگ و آب را رها کنید تا به سمت پایین بیایند. سنگ در مرکز عالم قرار می گیرد اما آب در کره ی قبل از مرکز عالم قرار می گیرد چون موضع طبیعی آب ـ کره ی قبل از خاک است. پس هر دو به سمت سفل می آیند ولی غایت یکی مرکز است و غایت دیگری کمی بالاتر از مرکز است و این غایت ها تعیین می کنند که سفلِ یکی، این نوع است و سفل دیگری، نوع دیگر است. در اینجا حرکت الی السفل، جنس می شود و دو نوع پیدا می کند یکی حرکت الی السفلی است که تا مرکز می آید و دیگر حرکت الی السفلی است که کره ی قبل از مرکز می آید. در حرکت الی العلو هم گفته می شود که حرکت الی العلو، جنس است و دارای دو نوع می باشد. یک نوع، حرکتی است که تا مقعر نار می رود و در آنجا می ایستد و بالاتر نمی رود مثل هوا نوع دیگر حرکتی است که تا درون کره نار می رود مثل نار.

با این مقدمه مصنف وارد بحث می شود و می گوید اگر فاعل و قوه و ماده، واحد بود حرکتی که انجام می شود باید نوع واحد باشد ولی اگر فعل، واحد بالجنس بود، مبدأ می تواند واحد بالجنس باشد. اگر فعل واحد بالنوع بود مبدا هم باید واحد بالنوع باشد. غایت هم باید بالنوع باشد.

مصنف در این قسمت بحث می کند که اگر فعل، واحد بالنوع یا واحد بالجنس بود غایتش هم باید از همین سنخ باشد. ممکن نیست فعل، واحد بالجنس باشد و قوه ای که منشا این فعل است را واحد بالنوع قرار دهید. یعنی حرکت الی السفل مطلق باشد « چه سفلی که مرکز است و چه سفلی که کمی بالاتر از مرکز یعنی کره آب است ». نیروی این حرکت هم باید واحد بالجنس باشد نه واحد بالنوع « اینکه چنین چیزی داریم یا نداریم فعلا به آن کاری نداریم ».

سوالی که در اینجا مطرح می شود این است که چرا حرکتِ الی السفل، جنس است و حرکت به سفلی که مرکز است نوع می باشد و حرکت به سفلی که یک کره بالاتر از مرکز است هم نوع دیگر می باشد؟

مصنف بیان می کند و می گوید آب و خاک که هر دو به سمت سفل حرکت می کنند در یک امر ذاتی مشترکند و در یک امر ذاتی اختصاص دارند یعنی هم ما به الاشتراکشان ذاتی است که جنس می شود هم ما به الامتیازشان ذاتی است که فصل می شود. هر دو، مشترکند در اینکه از فلک دور می شوند چون وقتی به سمت مرکز عالم می روند از محیط یعنی فلک دور می شوند. اگر بخواهید برای حرکت الی السفل، تعریف حدی بیاورید به معنای دور شدن از محیط فلک است اما حرکت الی العلو به معنای دور شدن از مرکز فلک است.

منتهی شدن به کره آب، و منتهی شدن به کره خاک، فصل می باشد یعنی ذاتی هستند. چون مقتضای ذات آب این است که وقتی به کره آب رسید بایستد و پایین نرود و مقتضای ذات خاک این است که وقتی به کره آب رسید پایین برود تا خودش را به کره خاک برساند.

نکته: تمام مباحث مصنف مربوط به حرکت است ولی وقتی کلمات مصنف در باب حرکت قبول شود در سایر افعال هم قبول می شود.

نکته: مراد از جنس، جنس قریب است و مراد از نوع هم نوع سافل و نوع حقیقی است.

توضیح عبارت

و یجب ان لا یشک فی استحالة وقوع الافعال المختلفه

در نسخه خطی آمده « الافعال المختلفة الغایات ».

ترجمه: شک نشود « بلکه یقین حاصل باشد » در اینکه محال است وقوع افعال مختلفه الغایات.

اذ کانت الماده واحده و القوه واحده و السب الفاعلی واحدا

در نسخه خطی « اذا » آمده است. اگر « اذ » باشد باید ظرفیه باشد نه تعلیلیه.

ترجمه: « اگر اذ ظرفیه باشد معنا می شود: » اگر ماده واحد باشد و قوه واحد باشد و سبب فاعلی واحد باشد « شکی نیست در استحاله ی وقوع افعال مختلفه الغایات. طبق این معنایی که شد توجه کنید که جمله ـ یجب ـ جواب ـ اذا ـ قرار داده نمی شود چون ـ اذا ـ صدارات طلب است و اجازه نمی دهد جوابش مقدم شود عبارت ـ یجب ـ قرینه بر جواب قرار داده می شود که حذف شده است. اما اگر از صدارت طلبی بودن ـ اذا ـ بگذریم می گوییم ـ یجب ـ جواب مقدم بر ـ اذا ـ است و ترجمه عبارت اینگونه می شود: واجب است که وقوع افعال مختلفه الغایات را محال دانست در آن ظرف و حالتی که ماده، واحد باشد قوه، واحد باشد سبب فاعلی، واحد باشد ».

به این مثال توجه کنید که برای روشن شدن بحث است « ممکن است مثال صحیحی نباشد » سنگ، ماده ای واحد است اینطور نیست که سنگ و آب به همدیگر بسته شده باشند که بخشی از آن در کره آب و بخشی از آن در کره ی خاک برود بلکه یک ماده ی واحد است. صورت نوعیه اش هم که سبب فاعلی می باشد واحد است. قوه اش هم که آن میلِ حادث شده از طریق صورت می باشد، واحد است توجه کنید که ما به میل، قوه گفتیم شاید کسی اسم میل را قوه نگذارد ولی برای روشن شدن مطلب گفتیم ».

در اینجا سه چیزِ واحد داریم که عبارتند از ماده ی سنگ، صورت طبیعی سنگ که سبب فاعلی است و قوه سنگ که آن میلی که خود صورت طبیعی در بدنه ی خودش یعنی سنگ ایجاد کرده است. اگر این سه، واحد شد چگونه امکان دارد که این سنگ، هم در آب برود هم در خاک برود بلکه فقط به جایگاه خودش که خاک است می رود. بله اگر آب و خاک را به هم ببندید وقتی پایین بیاید آب در آب و خاک در خاک می رود.

فتَعلَم ان القوه الواحده یصدر عنها فعل واحد

از عبارت « یجب ان لا یشک ... و السبب الفاعلی واحدا » دو مطلب فهمیده می شود. مطلب اول این است که اگر قوه، واحد شد طبق قاعده ی الواحد، فعلِ واحد صادر می کند « قاعده ی الواحد در قوه هم جاری می شود یعنی اگر قوه، واحد باشد فعلش واحد است به عبارت دیگر اگر قوه، واحد شخصی باشد فعلش واحد شخصی است و اگر قوه، واحد نوعی باشد فعلش واحد نوعی است و اگر قوه، واحد جنسی باشد فعلش واحد جنسی است.

نکته: توجه کنید که مرحوم صدرا در جواب فخر رازی می گوید قاعده الواحد مربوط به واحدِ من تمام الجهات می شود و واحد من تمام الجهات خداوند ـ تبارک است. پس این قاعده اختصاص به خداوند ـ تبارک ـ دارد و در جایی دیگر جاری نمی شود ولی آقایان در جای دیگر هم جاری می کنند. اینجا را ملاحظه کنید که جاری شده است.

و ان الفاعل الطبیعی الواحد لایصدر الا عن قوه واحده

نسخه صحیح « الفعل الطبیعی » است.

این عبارت عکس عبارت قبلی است در عبارت قبلی بیان کرد که اگر قوه، واحد باشد فعل، واحد است اما با این عبارت بیان می کند که اگر فعل طبیعی واحد شد، قوه هم که مصدر آن فعل می باشد واحد است.

در ادامه بیان می کند که اگر این فعل طبیعی، جنس باشد قوه هم باید واحد جنسی باشد و اگر این فعل طبیعی، نوع باشد قوه هم باید واحد نوعی باشد.

فان کان ذلک الفعل الطبیعی واحدا بالجنس کحرکه الماء و الارض الی اسفل

جواب « ان » در سطر 18 با عبارت « و کانت القوه واحده بالجنس لا بالنوع » بیان می شود.

توجه کنید که لفظ واو در این عبارت باید حذف شود و در نسخه خطی نیامده است مصنف بین جمله شرط و جزاء استدلال می آورد.

ترجمه: اگر این فعل طبیعی که گفته شد « اگر واحد باشد قوه اش باید واحد باشد » به صورت واحد جنسی باشد مثل حرکت ماء و ارض به اسفل، در اینصورت قوه ی آن هم واحد بالجنس خواهد بود نه واحد بالنوع.

فان هاتین الحرکتین واحده بالجنس لا بالنوع

مصنف از اینجا شروع به استدلال می کند و می گوید این دو حرکت یعنی حرکت آب و حرکت ارض، واحدِ بالجنس اند بر خلاف حرکت الی السفل و حرکت الی العلو که این دو واحد بالجنس نیستند بلکه متعدد بالجنس اند.

لانهما یشترکان و یفترقان فی امر ذاتی لهما

« فی امر ذاتی لهما » متعلق به « یشترکان » و « یفترقان » هر دو است.

علت اینکه اختلاف این دو حرکت به جنس است نه به نوع به خاطر این است که ما به الاشتراک و ما به الامتیاز این دو، ذاتی است.

اما الاشتراک فلانهما یتوجهان من حیز الهواء الی البعد عن الفلک

اما اشتراک این دو به اینصورت است که آب و خاک از حیز هوا « یعنی جایی که می توان به هوا اشاره حسی کرد که درون هوا یا بالای هوا می باشد » شروع به حرکت می کنند و از فلک و محیط که فوق است دور می شوند و به سمت مرکز نزدیک می شوند. بنابراین حرکتشان به سمت اسفل می شود. به سفل /امدن ذاتی حرکتِ آب و خاک است نه اینکه به سفل آمدن ذاتی آب و خاک باشد بلکه ذاتی حرکت آنها است لذا همین دور شدن را ذاتی می گیرد چون به لحاظ حرکت، دور شدن و نزدیک شدن ذاتی می شود. اگر خود سنگ و آب را ملاحظه کنید این دور شدن و نزدیک شدن یکی از عوارض آنها می شود.

ترجمه: اما اشتراک پس به خاطر اینکه آب و خاک از حیز هوا به سمت دور شدن از فلک محیط توجه پیدا می کنند.

و اما التباین فلان نهایه کل واحده منهما لیست نهایه الاخری بالنوع

« بالنوع » متعلق به « لیست » است. مراد از « لیست » این است که این دو با هم تغایر دارند و تغایرشان بالنوع است.

ترجمه: اما تباین، پس به خاطر اینکه نهایت هر یک از این دو حرکت با نهایت حرکت دیگری تفاوت بالنوع دارد « و تفاوت بالنوع تفاوتی است که از ناحیه فصل درست می شود و فصل، ذاتی است ».

و کانت القوه واحده بالجنس لا بالنوع

حرف واو باید حذف شود. این عبارت جواب « فان کان » در سطر 13 است.

ترجمه: اگر فعل طبیعی، واحد بالجنس باشد آن قوه ای که منشاء این فعل طبیعی شده واحد بالجنس خواهد بود نه واحد بالنوع « اگر واحد بالنوع باشد یک قوه، دو کار انجام می دهد و ادعای مصنف باطل می شود لذا می گوید یک قوه ای است که واحد بالنوع نیست بلکه واحد بالجنس است ».

فان القوه الواحده بالنوع انما تُحَصِّل غایةً واحدةً بالنوع

قوه ای که بالنوع واحد است یک نوع غایت را تحصیل می کند و به سمت یک نوع غایت می رود یعنی این قوه که قوه ی ارض و صورت نوعیه ی ارض است وقتی ایجاد حرکت می کند با این حرکت به سمت یک غایتی که مخصوصا خودش است می رود و آن غایت، کون الارض فی المرکز می باشد. آن آب هم وقتی حرکت می کند به سمت یک غایت می رود که آن غایت، بودن آب در کره ای بالاتر از مرکز است.

و اذا کان الفعل الطبیعی واحدا بالنوع فانما تُحَصِّل غایةً واحدةً بالنوع

این عبارت با عبارت قبلی در طول هم هستند. یعنی ابتدا بیان کرد چون این قوه، واحد بالنوع است پس غایتی را که واحد بالنوع است انتخاب می کند. غایتِ قوه، فعل است بنابراین آن فعل، واحد بالنوع می شود. سپس همین فعل « مثل حرکت » غایتی را که عبارت از وصول به فلان نقطه است و واحد بالنوع می باشد را انتخاب می کند.

احتمال بهتری که در این عبارت داده می شود این است که این عبارت عطف بر « فان کان ذلک الفعل الطبیعی واحدا بالجنس » در سطر 13 است.

ترجمه: اگر فعل طبیعی، واحد بالنوع باشد غایتِ واحدِ بالنوع را تحصیل می کند.

 


[1] الشفاء، ابن سینا، ج2، ص4، س10، ط ذوی القربی.