درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

95/02/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان مواردی که جایز است جسم بسیط، دو نیرو داشته باشد/ بیان اقسام جسم بسیطی که دارای دو قوه باشد/ بیان تقسیم اجسام از جهت قوی/ فصل 1/ فن 2/ طبیعیات شفا.

فان کان قد یجوز ان یکون طبیعه واحده بسیطه یصدر عنها بما هی صوره قوه فعلیه[1] [2]

بحث در این بود که آیا از جسم بسیط ممکن است دو چیز صادر شود و به عبارت مصنف، آیا ممکن است جسم بسیط دو قوه داشته باشد که هر قوه ای مصدرِ امری باشد؟

مواردی که فرض می شدند ذکر شد بعضی از آنها اجازه داده شد و بعضی باطل دانسته شد. آخرین قسمی که ذکر شد مصنف فرمود: « فقد ظهر استحاله هذا القسم » یعنی استحاله اش ظاهر شد. سپس بیان کرد این قسم که محال است این بود که دو صورت برای جسم باشد که یکی مقدم بر دیگری نباشد بلکه هر دو با هم باشند و این دو وقتی با هم جمع شدند ماده، تقوم پیدا کند اما اگر این دو به صورت جدا جدا باشند ماده تقوم پیدا نمی کند. مصنف فرمود این فرض باطل است اما الان می فرماید « و ان کان قد یجوز » یعنی آن موردی که یک شیء می تواند چند قوه داشته باشد و در نتیجه می تواند فعالیت های مختلف داشته باشد را بیان می کند.

لفظ « ان » در این عبارت، وصلیه است. در کتاب به صورت « فان » آمده. اگر به اینصورت خوانده شود لفظ « ان » جواب ندارد لذا باید با حرف واو باشد تا وصلیه باشد. توجه کنید که مصنف می خواهد جایی را تصویر کند که شیء واحد، قوای متعدد دارد و هر قوه ای منشاء فعل است. مصنف می فرماید یک طبیعت بسیط را ملاحظه کن. قبلا بیان شده بود که طبیعت بسیط همان صورت نوعیه ی جسم است مثلا صورت نوعیه ی آب را ملاحظه کن که کارهای متعددی انجام می دهد. به لحاظ خود صورتی که در این جسم وجود دارد یک قوه ی فعلیه برای این جسم است و به لحاظ ماده ای که این جسم دارد یک قوه ی انفعالیه برای این جسم است.

پس جسم بسیط به لحاظ صورتش قوه ی فعلیه دارد و به لحاظ ماده اش قوه ی انفعالیه دارد مثلا آب، هم دارای برودت است که یک کیفیت فعلی است هم دارای رطوبت است که یک کیفیت انفعالی است. می دانید که چهار کیفیتِ معروفِ حرارت و برودت و رطوبت و یبوست داریم که دو مورد از آنها فعلی و دو مورد انفعالی است. حرارت و برودت چون اثر گذارند فعلی می باشند و رطوبت و یبوست چون اثر پذیرند انفعالی می باشند. مصنف می فرماید جسم بسیط مثل آب، به لحاظ صورتش دارای قوه ی فعلیه است که عبارت از برودت می باشد و به لحاظ ماده اش دارای قوه ی انفعالیه است که عبارت از رطوبت می باشد. علت اینکه به رطوبت، قوه ی فعلیه گفته می شود این است که توجه کنید رطوبت به معنای تَری نیست بلکه به معنای سهولت تشکّل است لذا گفته می شود هوا رطوبت دارد یعنی سهولت تشکل دارد نه اینکه تَری داشته باشد. لذا هوا به راحتی شکل را می پذیرد آب هم رطوبت « یعنی سهولت تشکل » دارد ولی سنگ یبوست « یعنی عدم سهولت تشکل » دارد.

مصنف به این مقدار اکتفاء نمی کند و ادامه می دهد و می گوید به لحاظ أینش قوه ی ممیله دارد یعنی آب مکان خودش را می خواهد لذا اگر از مکان خودش بیرون بیاید قوه ی ممیله پیدا می کند یعنی قوه ای که آن را به سمت سفل حرکت می دهد و به خاطر این قوه ی ممیله حرکت به سمت پایین می کند. ممکن است این آب گرم شده باشد و کیفی که عبارت از حرارت و سخونت است بر آن وارد شده باشد لذا قوه ی مسخنه هم دارد.

پس ملاحظه می کنید که یک جسم نه تنها دو قوه بلکه چهار قوه برایش درست شد. پس شاید بتوان گفت که جسم بسیط قوای متعدد دارد. مصنف می فرماید « و ان کان قد یجوز ....» یعنی این چنین قوه هایی جایز است اما این قوه ها برای یک جسم نیست یعنی همه آنها برای یک چیز نیست بلکه صورت این جسم، قوه ی فعلیه دارد و ماده اش قوه ی انفعالیه دارد. این جسم به لحاظ أین که دارد و از آن أین خارج شده دارای قوه ی مملیه است و این جسم به لحاظ گرما و کیفی که پذیرفته قوه ی مسخنه دارد. همه این قوه ها برای یک چیز نیست. پس هنوز روشن نشد که آیا یک جسم بسیط می تواند دو قوه داشته باشد یا نه؟ مطالبی که الان بیان شد منظور ما را تامین نمی کند چون ما دنبال این هستیم که یک جسم بسیط دارای دو قوه باشد الان یک جسم بسیط به حیثیت های مختلف، قوه های مختلف پیدا کرد و این اشکال ندارد. این حالت، غرضِ ما نیست. سپس مصنف بحث را ادامه می دهد و می گوید آیا امکان دارد جسم بسیطی باشد که دارای دو قوه باشد؟ در پایان بیان می کند که چنین جسمی وجود ندارد.

توضیح عبارت

فان کان قد یجوز ان یکون طبیعه واحده بسیطه یصدر عنها بما هی صوره قوه فعلیه کما عن طبیعه الماء البردُ المحسوس

نسخه صحیح « و ان کان » است.

در جلسه قبل در سطر 14 مصنف فرمود « فلا یجوز ان یکون صورتان » یعنی دو صورتی که یک اقدم از دیگری نیست و ماده با هر دو تقوم پیدا می کند جایز نیست اگر چه جایز است طبیعت واحده ای که بسیط است «که مراد صورت نوعیه است» قوه ی فعلیه صادر کند چنانچه از طبیعت آب، برد محسوس صادر می شود « برد محسوس، قوه و کیفیت فعلیه است ».

« بما هی صوره »: از این طبیعت به این عنوان که صورتی است یک قوه ی فعلیه ظاهر شود.

و یکون عنها من جهه مادتها لمادتها قوه اخری انفعالیه کما للماء من الرطوبه

ضمیر «عنها » به « طبیعت » برمی گردد. و « یکون » تامه است و به معنای « یصدر » می باشد. « الرطوبه » بیان از « ما » در « کما » است.

ترجمه: از این طبیعت به حیث ماده ای که دارد صادر می شود قوه ی دیگر که انفعالی است اما از جهت ماده ی این طبیعت است مثل قوه انفعالیه که برای ماء ثابت است که عبارت از رطوبت است.

طبیعت نسبت به این قوه، صادر کننده است و ماده قبول کننده است اما نه طبیعت خالی. طبیعت خالی قوه ی فعلیه صادر می کند اما طبیعتِ همراه ماده قوه ی انفعالیه صادر می کند صورت مائی خودش قوه ی فعلیه تولید می کند ولی وقتی صورت مائی از جهت ماده اش ملاحظه شود قوه ی انفعالیه صادر می کند. لذا تعبیر به « کما عن طبیعه الماء الرطوبه » نکرده بلکه فرمود « کما للماء من الرطوبه ». پس طبیعت به حیث ماده رطوبت را صادر کند مثل قضیه ای که ابن سینا در عقل گفته است عقل به حیث امکانش جرم فلک را صادر می کند. فخر رازی اشکال می کند و می گوید امکان که امر سلبی است چه قدرتی دارد که جرم فلک به این عظمت را صادر کند؟ جواب به او داده می شود که امکان، این را صادر نمی کند بلکه عقل به حیث امکان این را صادر می کند. امکان، صادر کننده نیست در ما نحن فیه هم، ماده صادر کننده نیست چون ماده فقط قابل است بلکه طبیعت به حیث امکانش صادر کننده است.

در مورد عبارت « کما للماء من الرطوبه » که با عبارت « کما عن طبیعه الماء البرد المحسوس » فرق دارد شاید بتوان این حرف را گفت که ماء، برد را صادر می کند ولی رطوبت را واجد می شود و قبول می کند.

و یجوز ان یکون قد تفیض عنها بحسب أین الجسم قوه ممیله

جایز است که افاضه شود از طبیعت آب به حسب اینکه جسم دارای یک مکان خاصی است اگر از آن مکان خاص بیرونش کند طبیعت به این جسم قوه ی مملیه می دهد به طوری که این جسم به سمت پایین حرکت می کند « گفته شده که مباشر حرکت، طبیعت است ولی این بحث را تکمیل کردند که طبیعت، میل ایجاد می کند و آن میل در واقع مباشر حرکت می شود یعنی مباشر اصلی، میل است ولی چون طبیعت، میل را ایجاد می کند گفته می شود طبیعت، مباشر حرکت است.

و بحسب کیف الجسم قوه سخنه

نسخه صحیح « قوه مسخنه » است.

ترجمه: و جایز است که اضافه شود از طبیعت، به حسب کیفی که در جسم واقع شده، قوه ی مسخنه.

صفحه 3 سطر 18 قوله « و تکون »

توجه کنید که در اینجا دو بار لفظ « یجوز » بکار رفت یکی در سطر 15 فرمود « و ان کان قد یجوز » و یکی در سطر 17 فرمود « یجوز ان یکون». مصنف با این عبارت، « یجوز » دوم را توضیح می دهد و بیان می کند قوه ی ممیله و مسخنه دو حالت دارند حالت اول این است که یکی قبل از دیگری باشد حالت دوم این است که هر دو با هم باشند. در جایی که هر دو با هم باشند دو صورت پیدا می کند که یکی را قبول می کند و یکی را رد می کند. پس در مجموع سه صورت پیدا می شود وقتی آب را گرم کنید کیفیت مسخنه برایش درست شده یا کیفیتی که عبارت از سخونت است درست شده. این آب تبدیل به بخار می شود. در اینصورت قوه ی ممیله به سمت بالا پیدا می کند و حرکت به سمت بالا می کند. تا الان در مکان خودش بود و قوه ی ممیله نداشت وقتی گرم شد قوه ی ممیله پیدا کرد و به سمت بالا رفت. الان در این دو کیفیتِ سخونت و کیفیت ممیله که توضیح داده شد مسخِّن، جلوتر است. آن که جلوتر است سبب قوه دومی می شود یعنی قوه ی مسخنه سبب شد که قوه ی ممیله درست شود. اگر سخونتی بر آب وارد نمی شد آب هیچ وقت میل به سمت بالا پیدا نمی کرد. پس قوه مسخنه منشا برای قوه ی ممیله شد.

فرض دیگر این بود که قوه ممیله و قوه مسخنه با هم باشند مصنف می گوید در اینصورت سببِ قوه ممیله، قوه ی مسخنه نیست چون با هم هستند بلکه سبب سخونت را صورتِ این جسم قرار می دهد و سبب قوه ی ممیله را خروج جسم از مکان طبیعی قرار می دهد ولی این دو سبب با هم فعالیت می کنند مثلا آتش را ملاحظه کنید به سمت پایین آورده می شود که مکان طبیعی اش نیست. سپس آن را رها کنید. در اینجا دو قوه در حال فعالیت کردن هستند. یک قوه ی سخونت است و یک قوه ی ممیله است که آتش را به سمت بالا سوق می دهد. اما قوه ی مسخنه برای صورت نار است و صورت نار این قوه را تولید می کند و قوه ممیله برای صورت نار نیست بلکه برای صورت ناری است که از محل طبیعی خارج شده است. پس صورت به تنهایی سخونت را تولید می کند ولی صورتِ همراه با این شرط که از مکان طبیعی خارج شده باشد، قوه ی ممیله را ایجاد می کند. پس علت، یک چیز نیست.

اما صورت سوم این بود که این مسخنه و ممیله هر دو با هم باشند و سببِ هر دو، صورت باشد. « توجه کنید که در صورت دوم بیان شد سبب مسخنه، صورت است و سبب ممیله هم صورت است اما نه صورت خالی بلکه صورت مشروط است لذا سبب ها دو تا شدند چون در یک جا خود صورت سبب بود و در جای دیگر صورتِ مشروط، سبب شد اما در این صورت سوم بیان می کند که صورت خالی، هم علت برای تسخن و هم علت برای میل به بالا داشتن باشد، جایز نیست.

پس شیء واحد که صورت طبیعیه است را نمی توان منشاء دو چیز قرار داد.

نکته: کسی نگوید که وقتی جسم در مکان طبیعی خود قرار دارد. پس میل دارد که در موضع طبیعی باقی بماند. چون این را اصطلاحا میل نمی گویند بلکه مقتضای طبیعت است. و گفته نمی شود که این، مقتضای میل است.

نکته: علت باطل بودن صورت سوم این است که یک علت، دو چیز را انجام می دهد یعنی صورت نوعیه که ماده و شرطی همراهش نمی شود هم مسخن و هم ممیله باشد این، اشکال دارد.

توضیح عبارت

و تکون احداهما اقدم من الاخری

این دو قوه ای که یکی قوه ی ممیله و یکی قوه ی مسخنه است گاهی به این صورت است که یکی اقدم از دیگری است.

فان المسخنه قبل الممیله

مسخنه قبل از ممیله است در جایی که آب، گرم است « نه اینکه آتش را از مکان طبیعی خارج کنید و به مکان غیر طبیعی ببرید » در اینصورت قوه ی مسخنه میل به صعود در این آب ایجاد می کند چون آن را تبدیل به بخار می کند. پس قوه ی مسخنه مقدم و علت می شود و قوه ی ممیله، موخر و معلول می شود.

ترجمه: مسخنه قبل از ممیله است.

حتی ان المکتسِب سخونةً بالعرض یمیل الی فوق

صورت آب، سخونت نمی پذیرد و کسب سخونت نمی کند چون صورتش اقتضای برودت دارد. اگر بخواهد کسب سخونت کند. جمع ضدین کرده است آنچه که کسب سخونت می کند ماده ی آب است اما صورت، اقتضای برودت می کند. در این جا صورت، کسب سخونت می کند ولی بالعرض کسب می کند چون مجاور ماده است و الا کسب نمی کرد. پس باید گفت که صورت، مکتسبِ سخونت است بالعرض. همین صورتی که مکتسب سخونت است بالعرض ایجاد میل به فوق می کند چون ممیل و ایجاد کننده ی میل، ماده نیست بلکه صورت است.

پس صورت، بالعرض سخونت کسب می کند و بالذات، میل ایجاد می کند. پس همان صورتی که مکتسبِ سخونت است بالعرض « که صورت نوعیه آب است » آب را به سمت فوق میل می دهد پس مسخن، مقدم می شود و ممیل، موخر می شود.

او یکونان معا و لکن احداهما سببها تلک الصوره لذاتها کالسخونه للنار و البروده للماء و الاخری سببها الصوره مع عارضٍ عرض لها

« او یکونان » عطف بر « تکون احداهما » در خط قبل است.

صورت دوم این است که این دو قوه، با هم هستند در اینصورت گفته نمی شود که اول، علتِ دومی است بلکه علت ها متفاوت می شود تا یکی علت مسخن شود « که صورت است » و یکی علتِ ممیل است « و آن صورتی است که مشروط به خروج از موضع طبیعی باشد ».

ترجمه: یکی از این دو قوه که قوه ی مسخنه است سببش خود صورت است لذاتها مثل سخونت برای نار « در مثالی که توضیح داده شد » یا برودت برای آب « که مصنف این مثال را توضیح نداده » و قوه ی دیگر « که قوه ی ممیله است » سببش همان صورت است ولی نه صورت خالی بلکه صورت به همراه عارضی که بر این صورت عارض شده ملاحظه می شود.

مثل المیل اذا کان الجسم عرض له مفارقة مکانه الطبیعی

این عبارت مثال برای قوه اخری است که سببش « صوره مع عارض عرض لها » است یعنی مثل میل زمانی که بر جسم، مفارقت و جدایی از مکان طبیعی اش عارض شده باشد.

و إما أن یکون معا و لا سبب الا الصوره الواحده فلا یمکن

لفظ « اما » به فتح الف و لفظ « أن » به کسر الف خوانده شود بهتر است. « فلا یمکن » جواب « اما » است.

ترجمه: اما اینکه این دو قوه با هم باشند و سببی برای هر دو « یعنی سخونت و میل » جز صورت واحد نباشد پس ممکن نیست.

و انت قد علمت الفرق بین الصوره و بین هذه الاحوال قبل هذا الموضع

و تو فرق بین صورت « که جوهر است » و بین این احوال « یعنی سخونت و میل که عرض است» را قبل از این موضع یعنی در جلسه قبل دانستی که مراد مقاله اول سماع طبیعی است.

در بعضی نسخه ها آمده « قبیل هذا الموضع » ولی نمی دانم که این نسخه صحیح باشد یا نه؟

و انت تعلم من هذا ان الجسم فی مکانه الطبیعی لا یکون سبب حرکته موجوداً من حیث هو سبب حرکته

در این مثالهایی که زده شد آیا می توان حکم کرد که جسم بسیط دارای دو قوه است یا صورت نوعیه دارای دو قوه مسخنه و ممیله است؟ می فرماید خیر. چون جسم تا در مکان طبیعی است سبب حرکتش که میل می باشد اصلا موجود نیست وقتی از مکان طبیعی بیرون آورده می شود سبب حرکت که میل می باشد حاصل می گردد. پس صورت به تنهایی سبب حرکت نیست بلکه صورت به همراه خروج شی از محل طبیعی باعث پیدایش میل و حرکت می شود.

ترجمه: از این بیانی که گفته شد این چنین بدست می آید که جسم در حالی که در مکان طبیعی خودش هست سبب حرکتش « که صورت به علاوه ی خروج از موضع طبیعی می باشد » موجود نیست « البته می توان اینگونه گفت چنانچه بنده ـ استاد ـ گفتم که سبب حرکتش که میل می باشد موجود نیست اما مصنف سبب حرکت را چیزی ذکر می کند که قبل از میل است و آن چیز صورت، علاوه ی خروج از مکان طبیعی است چون صورت به علاوه ی خروج، میل را تولید می کند بعداً حرکت تولید می شود ».

« من حیث هو سبب حرکته »: از این جهت که سبب حرکت می باشد موجود نیست یعنی صورت، موجود است ولی این صورت، سبب حرکت نیست.

توجه کنید که خود صورت موجود است اما به حیثی که می خواهد سبب حرکت شود موجود نیست. زیرا خود صورت سبب حرکت نمی شود بلکه صورت به علاوه خروج از موضع طبیعی سبب حرکت می شود.

پس وقتی این جسم در مکان طبیعی است اگر چه صورتش موجود است ولی سبب حرکتش که صورت به علاوه خروج از مکان طبیعی می باشد موجود نیست

اذ لم یکن السببُ صورتَه فقط بل صورته و شیء

الف و لام در « السبب » عهد حضوری است که مراد سبب حرکت است.

ترجمه: زیرا سبب حرکت، صورت این جسم به تنهایی نبود بلکه صورت آن جسم به علاوه شی بود « که آن شی، حالت عدم ملائمت با طبیعت بود چون این جسم الان در جایی قرار گرفته و حالتی پیدا کرده که مناسب با این طبیعت و صورت نوعی نیست لذا صورت نوعی در این جسم حرکت ایجاد می کند تا این جسم را به حالت طبیعی برگرداند.

فلا یکون بالحقیقه شی واحد هو سببَ الحرکه الی المکان الطبیعی و سببَ السکون

مصنف این مطلب را به عنوان مقدمه برای دفع اشکال بیان کرد. اشکال این است که چگونه می گویید یک شیء عامل دو چیز نیست در حالی که می بینیم طبیعت، عامل دو چیز است هم عامل حرکت است هم عامل سکون است. پس یک شی می تواند عامل دو چیز « یعنی حرکت و سکون » باشد؟ جواب می دهد که صورت به تنهایی « و بدون شرطِ خروج از مکان طبیعی » عامل سکون است. اما صورت به علاوه « خروج از مکان طبیعی » عامل حرکت است. پس یک چیز عامل سکون و حرکت نشد بلکه صورت نوعیه به تنهایی عامل سکون و صورت نوعیه به علاوه « خروج از مکان طبیعی » عامل حرکت است.

« بالحقیقه» : یعنی به تسامح می توان گفت که یک شیء عامل حرکت و عامل سکون است اما به حقیقت نمی توان گفت یک شیء عامل حرکت و عامل سکون است بلکه به حقیقت باید گفت یک شیء عامل سکون است که همان طبیعت به تنهایی است و یک شی دیگر عامل حرکت است که همان طبیعت به علاوه خروج از مکان طبیعی است.

و یزول عنک الشک الذی یورده بعضهم

اگر این مطلب را بدانی از تو آن ایراد و شکی که بعضی بیان کردند زائل می شود. اشکال این بود که اگر یک شیء نمی تواند عامل دو چیز باشد پس چگونه صورت نوعیه ی این جسم، هم عامل حرکت است هم عامل سکون است؟

و یجب

این عبارت، مطلب جدیدی است و باید سر خط نوشته شود.

 


[1] الشفاء، ابن سینا، ج2، ص3، س15، ط ذوی القربی.
[2] نسخه صحیح « و ان کان ... » است.