درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

95/01/31

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بيان اقسام جسم بسیطي كه داراي دو قوه باشد/ بيان تقسيم اجسام از جهت قوي/ فصل 1/ فن 2/ طبيعيات شفا.

ان هذا ايضا يعقل علي اقسام[1]

بحث در اين بود كه جسم به لحاظ قوي به سه قسم مي شود:

1ـ جسم، بسيط باشد و داراي قوه ي واحده باشد.

2ـ جسم، بسيط باشد و داراي قوه ي متعدده باشد.

3ـ جسم مركب باشد و داراي قوه ي متعدده باشد. چه قوايي كه با هم فعل و انفعال كنند و يكي بشوند يا قوايي كه فعل و انفعال نكنند و همانطور كه متعدد بودند متعدد بمانند. بيان شد كه در قسم اول و قسم سوم بحث نمي كنيم در اين فصل بحث منحصر در قسم دوم مي شود كه جسمي بسيط و داراي قواي متعدد است. مصنف مي فرمايد قسم دوم داراي اقسامي است.

بيان اقسام قسم 2:

قسم اول: آن دو قوه اي كه اين جسم دارد و هيچكدام صورت نيستند يعني جسم داراي ماده و صورت جسميه و صورت نوعيه است علاوه بر اين داراي دو قوه ديگر هم هست. اين دو قوه يا تابع اند « يعني عارض لازم اند » يا عارض اند « يعني عارض مفارق اند »چون وقتي صورت نباشد بايد عرض باشد كه عرض هم یا عرض لازم يا عرض مفارق است.

قسم دوم: يكي از اين دو قوه، صورت نوعيه باشد و قوه ي ديگر يا عرض لازم باشد يا عارض مفارق باشد.

قسم سوم: هيچكدام از اين دو قوه، نه عرض باشند نه صورت باشند يعني اين دو قوه به صورتي باشند كه وقتي با هم جمع شوند يك صورت تشكيل بدهند.

عرض چهارمي در اينجا ممكن است به ذهن بيايد و آن اينكه هر دو عرض واحد بشوند. اگر اين اتفاق بيفتد حكم اين يك عرض از اقسام ديگر معلوم مي شود چون در قسم دوم بيان شد كه يكي از آن دو قوه، عرض باشد.

حكم قسم اول و دوم: مصنف مي فرمايد ما فرض را بر اين مي گذاريم كه اين دو قسم جايز باشد اگر چه در آن بحث نمي كنيم. فرض بحث بر روي قسم سوم است.

توضيح عبارت

ان هذا ايضا يعقل علي اقسام

« هذا »: اين صورت دوم كه بنا شد درباره اش بحث كنيم « كه جسم بسیطي بود كه صاحب دو قوه بود ».

« ايضا »: همانطور كه جسم به لحاظ قوي بر سه قسم تقسيم شد اين قسم دوم هم بر سه قسم تقسيم مي شود.

منها ان يكون القوتان امرين غير صوره الجسم بل تابعان لها او عارضان من خارج

از جمله آن اقسام اين است كه آن دو قوه اي كه بر اين جسم بسيط است دو امري باشد كه صورت جسم نيستند « يعني صورت نوعيه نيستند » بلكه يا تابع اين صورت جسم هستند يا عارض از خارج هستند.

توجه كنيد كه در « تابع » تعبير به « من خارج » نمي كند چون مرادش از « تابع » عرض لازم است اين دو عرض لازم، تابع صورتند اما در « عارضان » قيد « من خارج » مي آورد چون عارضِ مفارق از خارج عارض مي شود يعني به وسيله علت خارجي عارض مي شود. خود شئ از درون خودش طالب اين عارض نيست برخلاف لازم كه معروض، اين لازم را طلب مي كند يا ملزوم، لازم را طلب مي كند و لازم نيست از خارج داده شود.

در يكي از نسخه ها به اين صورت آمده « بل تابعين لها او عارضين من خارج » هر دو صورت صحيح است. اگر به حالت رفعي بخوانيد به اينصورت است « بل هما تابعان » است اگر به حالت نصبی بخوانید مربوط به « امرين » مي شود يعني اين دو قوه، دو امري هستند كه غير از صورت جسم هستند بلكه تابع هستند. پس عبارت به اينصورت مي شود « بل يكون القوتان تابعين لها او يكون القوتان عارضين من خارج ».

و منها ان يكون احدهما صوره و الآخر لازما او عارضا

از جمله اين اقسام اين است كه يكي از اين دو قوه، صورت باشد و ديگري، لازم يا عارض باشد. توجه كنيد كه در اينجا تعبير به « تابع » نكرده بلكه تعبیر به « لازم » كرده است. از اينجا معلوم مي شود كه مراد از « تابعان » در سطر دوم، به معناي « لازمان » است. البته اگر لفظ « لازمان » نمی آمد، « تابعان لها » را به معنای « لازمان » مي گرفتيم چون قيد « من خارج » ندارد يعني تابع خود اين صورت است نه اينكه تابعِ خارج و سببي باشد كه از خارج، اين عارض را افاضه كرده باشد.

و منها ان لا يكونا عرضيين بل امران يحصل من مجموعهما صوره واحده للجسم بها الجسم نوع واحد

نسخه صحيح « عرضين » است نه « عرضيين ». در اينجا هم در يكي از نسخه خطي « بل امرين » آمده است لذا بايد گفته شود « بل يكونا امرين » اما اگر حالت رفعي باشد به اينصورت است « بل هما امران ».

ترجمه: قسم سوم اين است كه اين دو قوه، عرض نباشند بلكه دو امري باشند كه اگر جمعشان كنيد صورت واحدي براي جسم تشكيل بدهند بنابراين هر كدامشان جزءصورت مي شود كه به سبب‌آن صورت، اين جسم نوع واحد و مخصوص مي شود « مي خواهد اشاره كند كه مراد از صورت، صورت نوعيه است نه صورت جسميه، یعنی صورتي است كه با آمدنش جسم، نوعي از انواع مي شود ».

فلنجوّز الآن وجود القسمين الاولين و لنتامل حال القسم الثالث

خوب بود اين عبارت سر خط نوشته شود.

در قسم اول و قسم دوم بايد بحث كنيم اما الان كه در اين بحث هستيم وجود دو قسم اول را تجويز مي كنيم و نمي گوييم كه باطل است يا صحيح است بلكه به عنوان اصل موضوع قبول مي كنيم ولي حالِ قسم سوم را تامل مي كنيم و درباره آن بحث مي كنيم.

توجه كنيد بحث ما در اين است كه آن دو قوه اي كه براي جسم بسيط موجود است هر كدام جزء صورت باشند و مجموعشان، صورت نوعيه براي جسم بشود. آيا اين حالت جايز است يا نه؟ آيا موردي براي آن وجود دارد يا ندارد؟

و هذا الجسم الثالث ايضا يعقل علي وجوه

« ايضا »: همانطور كه جسم نسبت به قوايش به وجوهي تقسيم شد و همچنين آن جسم بسیطي كه داراي دو قوه بود به اقسامي تقسيم شد، همچنين قسم سوم هم به وجوهي تقسيم مي شود.

ترجمه: قسم سوم كه دو امر با مجموعشان، به صورت واحده براي جسم مي سازند بر وجوهي تصور مي شود.

توضيح بحث: دو امر در جسم بسيط است كه هر كدام جزء صورتند و با اجتماعشان صورت را تشكيل مي دهند. الان زود است كه تعبير به اين كنيم كه هر كدام جزء صورتند. خوب است كه در اينجا اينگونه تعبير كنيم كه مجموع آنها صورت واحده است. بله در بعض وجوه گفته مي شود كه اين دو هر كدام جزء صورتند و مجموعشان يك صورت است. پس الان تعبير به جزء صورت نمي شود بلكه فقط تعبير به اين مي شود كه مجموعشان صورت واحد است. مصنف مي خواهد براي آن اقسامي درست كند.

توجه كنيد كه بحث در جسم بسيطي است كه داراي دو قوه مي باشد و اين دو قوه اگر جمع شوند يك صورت مي شود. براي بيان اقسام، سوال مي شود كه آيا اين قوه كه اسمش « الف » است به تنهايي ماده ي خودش را قوام مي بخشد و به عبارت ديگر كار يك صورت كامل را انجام مي دهد؟ آن قوه ي ديگر هم آيا مي تواند به تنهايي به ماده اش قوام ببخشد يا اينكه اين دو هم با هم به ماده قوام مي بخشند؟ در اينجا سه فرض مي شود.

فرض اول: هر يك از اين دو امر به ماده قوام بدهند و از خودش و آن ماده، يك جسم كامل بسازد.

فرض دوم: اَحدِ معين توانايي داشته باشند كه به ماده قوام بخشد و خودش به علاوه ي ماده جسم را بسازد. اما آن امر ديگر توانايي ندارد كه به ماده قوام بدهد.

فرض سوم: نه احدهماي معين و نه كل واحد، هيچكدام نمي توانند به ماده قوام بدهند. بلكه هر دو با هم بايد جمع بشوند تا مجموعشان بتواند به ماده قوام بدهد در اين فرض سوم است كه به هر يك از اين دو امر، جزء صورت گفته مي شود. اين فرض سوم دوباره تقسيم مي شود:

الف: يا دو جزء، مستقل هستند.

ب: يا دو جز متحدند و يك امر به حساب مي آيند.

به عبارت ديگر دو قسم مركب وجود دارد يكي مركب خارجي است و يكي مركب ذهني است كه به آن مركب تحليلي گفته مي شود. اگر اجزا مركب خارجي را ملاحظه كنيد جدا جدا و متميز از يكديگرند مثلا معجوني را براي مداواي مرضي درست كرديد اين از مخطوطي از اجزاء ساخته شده كه اين مخلوط، متميزند ولو اينها چون ممزوج شدند نمي توان جدا كرد ولي بالاخره از هم جدا هستند يعني شأنشان جدا بودن است ولو الان با هم ممزوج شدند. اينها مثل جنس و فصل نيستند جنس و فصل با هم متحدند و دو جزءِ جدا به حساب نمي آيند. پس مركبات خارجي اجزائشان از هم جدا است اما مركب ذهني كه اسمش مركب تحليلي است و اجزائش را اجزاء تحليلي مي گويند، اجزائشان با هم متحد است مثلا جنس و فصل با هم متحد است اينگونه نيست كه جنس يك جزءِ جدا و فصل هم جزء ديگري باشد چنانچه در مركبات خارجي اين جدايي ديده مي شود.

پس وقتي بنا شد مجموع اين دو جزءِ صورت، يك صورت بشوند و ماده را قوام ببخشند گفته مي شود كه داراي اقسامي است زيرا یا اين دو جزء از هم جدا هستند چنانچه در مركبات خارجي ديده مي شود يا با هم هستند چنانچه در مركبات ذهني تحليلي هست.

توجه كرديد كه در اينجا چهار فرض بيان شد فرض اول اين بود كه كل واحد مقوم باشد. فرض دوم اين بود كه احدهماي معين مقوم باشد. فرض سوم به دو قسم تقسيم شد كه مجموعا چهار فرض مي شوند.

حكم فرض اول: فرض اول این بود كه هر كدام از اين دو جزء علي سبيل البدليه مقوم باشند نه اينكه هر دو با هم مقوم باشند. اگر « الف » مقوم بود و « ب » مقوم نبود پس « ب »، عارض مي شود كه يا عارض لازم يا عارض مفارق است. اگر هم « ب » مقوم بود « الف » يا عارض مفارق يا عارض لازم است اين واحد كه مثلا « الف » است خودش، مقوم شد و وقتي هم كه « ب » مقوم گرفته شد همين « الف » كه مقوم بود عارض هم شد. « ب » هم مثل « الف »، هم عارض و هم مقوم مي شود و اين هم، باطل است پس اين فرض باطل است يعني مي توان گفت كل واحد مقوم است.

اما ان يكون كل واحد منهما مليئا باقامة مادته بالفعل جوهرا قائماً

لفظ « اما » به كسر همزه است. ضمير « مادته » به « جسم » برمي گردد.

ترجمه: هر يك از اين دو امر كه مجموعشان صورت واحد تشكيل مي دهد ملي و پُر هستند يعني توانايي دارند به اينكه اقامه ي بالفعل كنند ماده ي آن جسم را به عنوان يك جوهر قائم « يعني هر كدام از اين دو مي تواند مقم جسم قرار بگيرد و جسم را اقامه كنند يعني در ماده ي جسم حلول كنند و به ماده قوام بدهند تا جسم، حاصل شود ».

او يكون احدهما كذلك

اين عبارت، فرض دوم را بيان مي كند.

مراد از « احدهما »، « احدهما »ي معين است نه « لا علي التعيين ». چون اگر « لا علي التعيين » باشد با « كل واحد » فرقي نمي كند.

او لا يكون الا مجموعهما كذلك

يا فقط مجموع اين دو مقوم هستند.

فان كان كل واحد منهما مليئا باقامة الماده لزم من ذلك ان يكون الماده قد تقوَّمت بای واحد منهما شئت

« لو انفرد »: اگر كل واحد، تنها باشد مي تواند مقوم باشد. با اين عبارت مصنف مي خواهد فرض سوم را خارج كند و بگويد فرض سوم اينطور نيست كه كل واحد لو انفرد بتواند مقوم باشد بلكه با شرط ضميمه شدن ديگري مي تواند مقوم باشد.

ترجمه: اگر فرض اول باشد كه كل واحد از آن دو امر « كه مجموعشان صورت را درست مي كنند » پُر هستند « يعني آمادگي دارند » براي اقامه ي ماده اگر منفرد باشد، لازم مي آيد از چنين تقويمي « يعنی كل واحد مي تواند مقوم باشد » كه ماده به هر يك از اين دو امر مي تواند قوام پيدا كند.

و يكون الآخَر خارجا عن تقويم الماده فيكون عرضا فيكون كل واحد منهما صورة و عرضا هذا خلف

يكي از اين دو ماده را قوام مي دهد و ديگري از قوام دادن به ماده خارج مي ماند و عارض مي شود. اگر هر دو مي توانند قوام بدهند پس هر دو مي توانند عرضي باشند. در اينصورت لازم مي آيد كه هر دو، هم صورت باشند و هم عرض باشند و اين خلف فرض « اما خلف واقع نيست چون دو لحاظ است يعني گفته مي شود يكي از اين دو، صورت است اگر مقوم باشد و عرض است اگر ديگري مقوم باشد ».

و ان كان المقوم احدهما وحده كان الثاني عارضا فَلَحِق الامر بأحد القسمين الاولين

فرض دوم اين است كه مقوم « احدهما » ي معين باشد كه آن « احدهما »ي معين، صورت مي شود چون مقوم است و ديگري عرض يا لازم مي شود.

در بين سه قسمي كه در ابتداي فصل خوانده شد در سطر 4 آمده بود « و منها ان يكون احدهما صوره و الآخر لازما او عارضا » اگر احدهما مقوم « يعني صورت » باشد و ديگري، عارض باشد اين، همان قسم دوم از آن اقسام قبلي است كه در ابتداي جلسه بيان شد و گفته شد كه فرض جايزي است و وارد بحث آن نشد.

ترجمه: اگر مقوم، « احدهما »ي معين باشد آن دومي حتما عارض است در اينصورت يكي از اين دو امر، مقوم مي شود و ديگري عارض مي شود پس به يكي از دو قسم اول ملحق مي شود « كه در سطر 4 همين صفحه بيان شده بود ».

و اما ان كان تقويمها للماده امرا يحصل عنهما بالشركه فمجموعهما بالحقيقه هو الصوره و كل واحد منهما جز الصوره

نسخه صحيح « تقویمهما » است.

اين عبارت ورود در بيان فرض سوم است. فرض اول را در سطر 10 با عبارت « فان كان كل واحد » بيان كرد و فرض دوم را در سطر 14 با عبارت « و ان كان » بيان كرد.

مصنف بيان مي كند فرض سوم اين است كه تقويم اين دو امر ماده را، امري باشد كه حاصل مي شود از هر دو امر به شركت « يعني بخشي از تقويم را اين امر انجام مي دهد و بخشي از تقويم را آن امر انجام مي دهد » در اينصورت مجموع اين دو، صورت است و هر يك به تنهايي جزء صورت به حساب مي آيد.

و كل واحد منهما لا يخلو اما ان كان يكون جزءا متميزا بنفسه لا کمعانی الجنس و الفصل في الامور البسيطه التي لا يتميز كل واحد منهما امرا منفصلا بنفسه بل يكون كأجزاء المركبات او لا يكون كذلك

« او لا يكون »، عطف بر « ان يكون » است.

مصنف فرض سوم « كه هر دو امر، مقوم ماده هستند و مجموعشان صورت درست كرد » را به دو قسم « الف » و « ب » تقسيم مي كند، يك قسم اين است كه اين دو جزء از همديگر متميزند چنانكه در مركبات خارجيه، اجزاء متميز هستند يك قسم اين است كهاین دو جزء از همديگر متمیز نيستند چنانكه در اجزاء ذهني كه جنس و فصل است تميز نداريم.

« كمعاني الجنس و الفصل »: لفظ « معاني » جمع منطقی است و اضافه به « جنس و فصل » شده و اضافه اش اضافه ي بيانيه است معناي عبارت اينگونه مي شود « نه مثل معاني كه عبارت از جنس و فصل است ».

ترجمه: هر يك از اين دو جزء صورت خالي نيست از اينكه يا جزئي است كه متميز بنفسه است « يعني با قطع نظر از وجودي كه مركب دارد مي تواند يك وجود مستقلی داشته باشد. توجه كنيد جسمي كه مركب از اجزاء خارجي شده باشد در تركيب، وجود مستقل ندارد و همراه با اشياء ديگر است ولي اگر بنفسه آن را لحاظ كنيد متميز از بقيه است » نه مثل معاني باشد كه عبارت از جنس و فصل است در امور بسيطه اي كه هيچ يك از جنس و فصل تمييز داده نمي شود به طوري كه امر منفصلِ بنفسه باشد بلكه « با همديگر متحدند و این دو جزء » مثل اجزاء مركب خارجي اند « كه از هم منفصل و متميزند » يا اينگونه « يعني جزءا متميزاً بنفسه » نيستند.

فان لم يكن كذلك لم يكن وحد منهما يصدر عنه وحده فعل خاص نوعی

« فعل خاص » فاعل « یصدر » است.

مصنف با اين عبارت صورت « ب » را بيان مي كند و مي گويد اگر تميز نبود هيچكدام از اين دو جزء نمي توانند كار مخصوص اين جسم را انجام دهند هر دو با هم بايد باشند تا بتواند كار مخصوص اين جسم را انجام دهند.

توجه كنيد صورتي كه از مجموع اين دو جزء حاصل مي شود صورت نوعيه است پس اين دو جزء وقتي مي آيند صورت نوعيه را با خودشان مي آورند و كاري كه از صورت نوعيه ي اين جسم صادر مي شود از اين به بعد صادر مي شود چون هر كدام از اين دو جزء به تنهايي نمي توانستند قوام بدهند بلكه مجموعه آن دو قوام مي داد و اين مجموع مثل جنس و فصل مي باشند كه از هم جدا نيستند چون مجموعشان،صورت نوعيه مي سازد. كاري هم كه از اين مجموع صادر مي شود كار نوعي است ولي هر كدام از اين دو جزء به تنهايي نمي تواند كار نوعي انجام دهد.

ترجمه: اگر اين دو جزء، متميز نباشند هيچكدام از اين دو صادر نمي شود به تنهايي، فعلِ مخصوص به نوع.

بل عسی ان يصدر عن المعني الجنسي فعل جنسي تتم نوعيته بالمعني الفصلي

مصنف مي فرمايد در اين فرض اين اتفاق مي افتد كه يكي از اين دو امر، معناي جنسي است و امر ديگر معناي فصلي است چون بنا شد اين دو امر با هم متحد و جزء ذهني باشند. اين فعل كه از اين دو صادر مي شود مي تواند اينگونه باشد كه آن جزء جنسي، فعل جنسي را صادر كند و جزء فصلي هم آن فعل جنسي را خاص كند تا تبديل به نوع شود ولي اينكه جزء جنسي يا جزء فصلي بتواند فعل نوعي انجام دهد، امكان ندارد بلكه يك جزء كه بمنزله جنس است بايد فعل جنسي انجام دهد و ديگري كه به منزله ي فصل است بايد به فعلِ جنسي، تعين بخشند مثل فصل كه اين كار را مي كند مثلا يك حركت مطلقي از اين جسم صادر شود كه اين حركت مطلق را آن جزء جنسيِ اين صورت صادر كند. سپس همين حركت مطلق به توسط جزء ديگر « يعني صورت » كه جزء فصلي است تعين پيدا كند و نوع خاص شود اما اينكه هر يك از آن دو جزء « كه يكي جنس و يكي فصل است » بخواهد كار نوعي انجام بدهد امكان ندارد.

ترجمه: كاري كه جنسي است از آن معناي جنسي صادر مي شود و اين كار جنسي، نوعش با معناي فصلی كامل مي شود « يعني معناي فصلي كه مي آيد اين كار حسي را تضييق مي كند و نوع مي سازد ».

مثلا ان يكون الصادر فيه حركةً مطلقه

ضمير « عنه » به « معناي جنسي » برمي گردد.

اگر اينگونه باشد كه صادرِ از اين معناي جنسي، حركت مطلق باشد در اينصورت نوع اين حركت، با شركت فصل، تخصص پيدا مي كند « يعني اين حركت كه يك معناي جنسي يا امر جنسي است با شركت فصل، نوعش تخصص پيدا مي كند ».

و هذا مما لا ننكره

اين مطلب را ما قبول داريم كه يك شئ داراي دو امر باشد كه يك امر معناي جنسي است و يك امر معناي فصلي است سپس اين دو با هم معناي نوعي صادر كنند نه تك تك.

 


[1] الشفاء، ابن سینا، ج2، ص2، س1، ط ذوی القربی.