درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

94/12/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان تقسیم اول محرك متحرك/ بیان تقسیم اقسام محرك بالذات/ بیان احوال علل محركه/ فصل 15/ مقاله 4/ فن 1/ طبیعیات شفا.

فان كان المباین یحرك التحریك الموافق لما یقتضیه مبدا حركه الجسم لم یخل اما ان تكون تلك الحركه تصدر عنهما جمیعا بالشركه[1]

بحث در این بود كه بعضی از محرك ها در عین محرك بودن، متحرك هم هستند و بیان شد كه اینها نمی توانند متسلسلاً در پِی هم قرار بگیرند یعنی افراد بی نهایتی هر كدام، هم محرك باشند و هم متحرك باشند. پس ناچار باید به یك اول محركِ متحركی منتهی شد. گذشته از اینكه باید به اول محركی كه متحرك نیست منتهی شد. سپس درباره این اول محرك متحرك بحث شروع شد و گفته شد كه دو حالت دارد.

بیان اقسام اول محركِ متحرك:

قسم اول: مبدء تحریك این اول محركِ متحرك در درون خودش است. در اینصورت محرك بذاته می باشد و صدق می كند كه اول محركِ متحرك است.

قسم دوم: مبدء تحریك این اول محرك متحرك مباین و بیرون از خودش است. در اینصورت خود اول محرك متحرك دارای مبدء است و اگر مبدء داشته باشد نمی توان آن را اول محرك به حساب آورد باید شقوقی در اینجا مطرح شود تا بررسی شود در چه حالتی اول محرك است و در چه حالتی از اول محرك بودن بیرون می آید؟

بحث به اینصورت شروع شد كه این محركِ مباین كه جدای از اول محرك متحرك است و می خواهد اول محرك متحرك را حركت بدهد دو حالت دارد:

اول: این محرك مباین، حركتی بر اول محرك متحرك وارد می كند كه موافق طبیعت این بر اول محرك متحرك است یعنی مثلا اول محرك متحرك به سمت پایین می آید آن محركِ مباین هم آن را به سمت پایین حركت می دهد.

در این حالت باید گفته شود دو محرك بالشركه، اول محرك متحرك را حركت می دهند چون اول محرك متحرك نمی تواند بدون مبدء حركت باشد. در فصل 12 همین مقاله ثابت شد كه همه متحرك ها دارای مبدء حركت هستند. پس این اول محرك متحرك هم باید مبدء حركت داشته باشد بنابراین دو مبدء حركت درست می شود یكی آن است كه مباین می باشد و یكی هم عامل درونی است لذا حكم می شود به اینكه این دو باید با شركت عمل كنند با فرض مشاركت یكی از دو حالت اتفاق می افتد:

الف: این مبدء درونی حركت اگر تنها باشد نمی تواند عمل كند. این فرض باطل است چون بیان شد كه هر جسمی دارای مبدء درونی حركت است و می تواند جسم را حركت دهد بنابراین این چنین نیست كه جسمی خالی از مبدء حركت باشد یا مبدء حركت غیر فعال داشته باشد.

ب: یا این مبدء درونی حركت اگر تنها باشد می تواند عمل كند در اینصورت سه صورت می شود:

صورت اول: اگر بخواهند هر كدام جزء العله باشند « یعنی این عامل، مثلا نصف اثر را بگذارد و آن عامل هم مثلا نصف دیگر اثر را بگذارد » این صحیح نیست زیرا در فرض قبل باطل شد چون فرض قبل این بود كه محرك درونی كآرایی نداشته باشد « یعنی كآرایی اش یا هیچ باشد یا اگر كآرایی مختصری دارد به وسیله ی مباین تكمیل شود » مگر با مشاركت. این فرض را با عبارت « فان لم یكن لذلك المبدأ ان یحرك حده فلیس مبدأ حركه فی الجسم و قد قیل ذلك هذا خلف » باطل می كند.

صورت دوم: مبدء درونی به صورت كامل فعالیت كند و مبدء بیرونی هم به صورت كامل فعالیت كند در اینصورت لازم می آید كه دو علت بر یك معلول وارد شوند. این هم باطل است این صورت را با عبارت « لم یكن المباین محركا علی انه مزاول للحركه » باطل كرد.

صورت سوم: مبدء مباین یكی از سه كار را انجام دهد:

1ـ مبدء درونی را ایجاد كند.

2ـ بر تاثیر مبدء درونی بیفزاید « نه اینكه همان تاثیر مبدء درونی را تكرار كند بلكه آن را اضافه كند ».

3ـ غایت مبدء درونی قرار بگیرد و آن جسم مثل سنگ را بِكِشد. در اینصورت حركت ها متفاوت می شود چون یكی جذب و یكی دفع می كند مثلا سنگ با مبدء درون خودش به سمت پایین می آید چیزی هم در زیر سنگ وجود دارد كه آن را به سمت پایین می كِشد كه سنگ تندتر بیاید. این تاثیر مبدء مباین با تاثیر مبدء درونی یكی نیست لذا توارد دو علت بر معلول واحد اتفاق نمی افتد. این صورت سوم با عبارت « بل محرک علی احد الوجوه » بررسی می شود.

دوم: این محرك مباین، اول محركِ متحرك را بر خلاف جهتی كه خود این اول محرك متحرك حركت می كند، حركت می دهد مثلا فرض كنید این اول محرك متحرك به سمت پایین حركت می كند. سپس آن محرك مباین آن را به سمت بالا حركت می دهد.

توضیح عبارت

فان كان المباین یحرك التحریك الموافق لما یقتضیه مبدأ حركه الجسم

فرض بحث این شد كه در خود این جسمی كه اول محرك متحرك وجود دارد، مبدء حركت باشد « كه به آن مبدء درونی گفته شد » و یك مبدء مباین هم وجود دارد « كه به آن مبدء بیرونی گفته شد » این دو مبدء الان می خواهند فعالیت كنند. با این فرض، مصنف وارد بحث می شود و می فرماید « فان كان المباین یحرك التحریك الموافق » و عِدل آن را در سطر 12 می فرماید « فان كان المباین یحرك خلاف التحریك الموافق ».

ترجمه: اگر مباین ایجاد كند تحریكی و حركتی را كه موافق است با حركتی كه آن حركت را مبدء حركت جسم « كه همان مبدء درونی است » اقتضا می كند.

لم یخل اما ان تكون تلك الحركه تصدر عنهما جمیعا بالشركه

« بالشركه » متعلق به « تصدر » است.

مصنف قسم اول را به دو قسم تقسیم می كند.

الف: اگر مبدء بیرونی نباشد، مبدء درونی فعالیت نكند یا فعالیتش تام نباشد. مصنف می فرماید این فرض باطل است زیرا باید مبدء درونی فعالیتش كامل باشد چون قبلا اثبات شد كه هر جسمی دارای مبدء درونی حركت هست و نمی شود كه فعالیت نكند.

ترجمه: این حركتی كه اول محركِ متحرك انجام می دهد از هر دو مبدء « هم مبدء مباین و هم مبدئی كه اسمش مبدء درونی گذاشته شد » صادر می شود با شركت « كه بیان شد این شركت به سه صورت می شود چون یا به صورت دو علت ناقصه است یا به صورت دو علت تامه است كه هر دو صورت باطل بودند یا به صورت دیگری است كه مورد قبول شده ».

و مع ذلك فان المبدأ الذی فی الجسم، له ان یحرك وحده

این عبارت صورت « ب » را بیان می كند.

« الجسم » یعنی اول محركِ متحرك.

ضمیر « له » به « مبدء » برمی گردد.

این عبارت مربوط به فرض اول است یعنی حركت از این دو عامل، با شركت حاصل می شود و علاوه بر اینكه با شركت حاصل می شود « و به عبارت دیگر در عین اینكه این حركت با شركت حاصل می شود » آن مبدء درونی كه در جسم است برای این مبدء است كه به تنهایی حركت دهد. یعنی و لو محركِ مباین وجود نداشته باشد اما این محرك درونی، كار را تماما انجام می دهد.

و اما ان لایكون للمبدا الذی فی الجسم ان یحرك وحده

این عبارت صورت « الف » را بیان می كند.

یا مبدئی كه در درون جسم است نمی تواند این جسم را به تنهایی حركت دهد باید آن مباین ضمیمه شود تا عامل درونی بتواند این جسم را حركت دهد.

نكته: توجه كنید در هر دو فرضِ « الف » و « ب »، شركتش مطرح است یعنی دو مبدء با شركت فعالیت می كنند ولی در فرض « الف »، مبدء درونی می تواند به تنهایی فعالیت كند اما در فرض « ب » مبدء درونی نمی تواند به تنهایی فعالیت كند « حال یا اصلا نمی تواند كار كند یا به عنوان علت ناقصه می تواند تاثیر بگذارد ». مصنف فرض « ب » را باطل می كند ولی فرض « الف » را ادامه می دهد.

نكته: توجه كنید كه عبارت « ان تكون تلك الحركه تصدر عنهما جمیعا بالشركه » هم در فرض « الف » می آید هم در فرض « ب » می آید و تفاوت این دو فرض با اینصورت است كه در فرض « الف » عبارت « مع ذلك فان المبدأ الذی فی الجسم له ان یحرك وحده » بیان می شود و در فرض « ب » عبارت « لا یكون للمبدء الذی فی الجسم ان یحرك وحده » می باشد.

فان لم یكن لذلك المبدأ ان یحرك وحده فلیس مبدء حركةٍ فی الجسم و قد قیل ذلك هذا خلف

« ذلك المبدأ »: یعنی مبدء درونی.

مصنف از اینجا وارد بطلان فرض « الف » می شود و می گوید قبلا در فصل 12 بیان شد كه هر جسمی دارای مبدء درونی حركت است و همان مبدء درونی حركت برای تحریك كافی است پس نمی توان در اینجا اینگونه فرض كرد كه مبدء درونی حركت یا اصلا عمل نمی كند یا به صورت علت ناقصه عمل می كند.

ترجمه: اگر مبدئی كه در جسم است نمی تواند به تنهایی حركت دهد در واقع مبدء حركت در جسم « یعنی مبدء درونی » نخواهد بود در حالی كه گفته شد « در فصل 12 كه » مبدء درونی حركت داریم و این « كه می گویید مبدء درونی فعالیت نمی كند و اثر نمی گذارد » خلفِ « آن چیزی است كه در فصل 12 ثابت شد » می باشد.

و انت تعلم ان كل جسم ففیه مبدأ حركه قد بَرهَنّا ذلك

این عبارت، تاكید همان حرفی است كه در فصل 12 بیان شده و به عبارت دیگر تاكید خلف است.

ترجمه: تو می دانی كه هر جسمی دارای مبدء حركت درونی است « و این مبدء حركت، مبدء حركت است یعنی می تواند حركت بدهد و غیر فعال و علت ناقصه نیست » و این مطلب را با برهان می دانی « كه هر جسمی دارای مبدء درونی است ».

فان كان لمبدأ الحركه ان یحرك وحده لم یكن المباین محركا علی انه مزاول للحركه

مصنف از اینجا وارد بررسی فرض « ب » می شود. یعنی مبدء حركت، درون جسم است و می تواند به تنهایی جسم را حركت بدهد. در اینجا نمی توان مباین « یعنی مبدئی كه بیرون از جسم است » را به این صورت قرار داد كه مزاول و مباشر حركت باشد بلكه مبدء درونی، مزاول و مباشر حركت است « چون اگر آن مباین هم، مباشر حركت باشد لازمه اش توارد دو علت بر معلول واحد است ».

بل محرك علی احد الوجوه

آن مباین، محركِ جسمی كه اول محركِ متحرك است می باشد ولی به یكی از این وجوه سه گانه.

اما بانه یعطی الجسم ذلك المبدأ الذی به یتحرك

مصنف از اینجا وارد فرض اول از صورت سوم می شود یعنی محرك بیرونی به این جسمی كه اول محركِ متحرك است مبدء درونی « كه جسم به توسط آن حركت می كند » را عطا كند. تصویر این فرض به یكی از دو صورت می شود:

یكی اینكه موجود مباین كه می خواهد محرك باشد مجرد باشد. این مجرد، سازنده ی جسم است «‌مثل عقل فعال كه ماده و صورت را تركیب كرده و جسم را ساخته است و نیروی محركه را هم در آن قرار داده است. در اینصورت محرك درونی به توسط آن مباین ایجاد شده است به آن مباین، محرك گفته می شود به این معنا كه معطی مبدء الحركه است نه به معنای مباشر حركت باشد.

تصویر دیگری كه برای این فرض تصور می شود این است كه سنگی بر روی زمین است مبدء درونی برای حركت كه همان میل است را ندارد شخصی این سنگ را از روی زمین بر می دارد و در وسط هوا آن را رها می كند این شخص، محركِ مباین می شود. این شخص، خالقِ میل نیست بلكه فعال كننده ی میل است. میلی كه بالقوه در این جسم وجود داشت آن را بالفعل كرد. لذا سنگ خودش مباشر تحریك است نه این شخص.

ترجمه: یا به اینكه این مباین عطا می كند « در اول خلقت مثل عقل یا عطا می كند بعد از خلقت و آن میل را بالفعل می كند » به جسم این مبدئی را كه به توسط این مبدء، جسم را حركت می دهد.

فیحرِّك الجسم بذلك المبدأ

آن مباین، جسم را به توسط مبدء درونی حركت می دهد «‌كه مبدأ درونی مباشر حركت است نه اینكه مبدء بیرونی مباشر باشد. مبدء بیرونی، آن مبدء درونی را یا خلق كرد یا بالفعل كرد ».

او یعطیه قوه اخری تعاضده علی ذلك التحریك و یزید فیه

از اینجا فرض دوم از صورت سوم را بیان كند.

ضمیر فاعلی « یعطیه » به « مباین » و ضمیر مفعولی به « مبدء درونی » برمی گردد یعنی مبدء درونی موجود و فعال می باشد و بالفعل هم هست این مباین، به این مبدء درونی قوه ی دیگری « یعنی قوه ی اضافه ای » را عطا می كند كه آن مبدء درونی را بر این تحریك كمك می كند و زیاد در این تحریك می كند. مثل سنگی كه پایین می آید ولی ما با دست خودمان به این سنگ فشار می آوریم و آن را به سمت پایین هُل می دهیم. در اینجا هر دو با هم فعالیت می كنند و هر دو مباشر هستند ولی اولی، حركت معمولی خودش را انجام می دهد و دومی كه مباین است اضافه بر حركتِ اولی می كند و آن را سریعتر یا طولانی تر می كند.

ترجمه: مباین، به آن مبدء درونی قوه ی دیگری را عطا می كند كه این قوه ی دیگر، معاضدت و كمك كند آن مبدء درونی را بر این تحریك و این مباین، زیادی در تحریك كند.

او یكون محركا لانه غایه و مثال او مؤتم

از اینجا وارد فرض سوم از صورت سوم می شود.

ترجمه: یا این محرك، مباین است اما نه اینكه محرك به معنای دافع باشد بلكه به معنای جاذب است « یعنی این سنگ بدنه خودش را به وسیله میلی كه به سمت سفل دارد به سمت پایین می آید. یك نیرویی هم این سنگ را به سمت پایین می كِشد. در اینجا مبدء درونی و مبدء بیرونی هر دو فعال هستند و هر دو، حركتِ موافق ایجاد می كنند یعنی هر دو حركت به سمت سفل است ولی یك دفع می كند و یكی جذب می كند ».

« یكون محركا »: این مباین، محرك است چون غایت و هدف و جاذب می باشد.

« و مثال »: به معنای نمونه و سرمشق است یعنی نمونه ای است كه به این متحرك نشان داده می شود تا متحرك، تقلید كند و به سمت آن برود. فرض كنید ماشینی از جلو حركت می كند و یك ماشین هم پشت سر آن می رود و می گوید هر جا من رفتم تو هم بدنبال من بیا. ماشین جلویی غایت برای ماشین عقبی می شود. مبدء درونی حركت، این ماشینِ پشت سری را حركت می دهد ولی ماشین جلویی كه مبدء مباین است به نحوی تاثیر در این حركت دارد.

« او مؤتم »: یعنی مقتدا و امام شده.

و اما للامرین جمیعا

این عبارت فرض چهارم از صورت سوم را بیان می كند یعنی این مباین، هم مبدء حركت را عطا می كند هم غایت می شود مثلا درباره ما كه حركت می كنیم هم مبدء حركت را كه اراده است عقل به ما می دهد و عقل ما را حركت می دهد هم این عقل فعال، غایتِ حركت ما می شود چون ما به سمت آن حركت می كنیم تا كمالات آن را بدست بیاوریم. به عبارت دیگر هم معطی مبدء حركت یعنی اراده است هم چون هدف ما می باشد جاذبِ ما به سمت خودش است. پس هم با آن مبدء حركتی كه به ما داده، حركت می كنیم هم چون هدف ما می باشد به سمت آن حركت می كنیم پس او از دو جهت ما را تحریك می كند یكی از جهت عطای اراده به ما و یكی از جهت جلوه ی كمالی كه در مقابل ما دارد و خودش را هدف حركت ما قرار می دهد.

هذا ان كان تحریك المباین من نوع تحریك مبدأ حركه الجسم كالمشارك له

ضمیر « المشارك » به « مباین » و ضمیر «‌ له » به « مبدء حركه الجسم » برمی گردد كه مبدء درونی است.

تا اینجا یك فرضی مطرح شد و بحث آن تمام شد. آن فرض همان فرض «‌ اول » بود كه بیان گردید یعنی مباین، جسم را حركت موافق دهد. اما از عبارت « فان كان المباین یحرك خلاف التحریك الموافق » می خواهد وارد فرض « دوم » بشود یعنی مباین، حركتی بر این جسم وارد می كند خلاف حركتی كه آن مبدأ درونی وارد می كرد. در این فرض، چنین حركتی مسلماً حركت قسری می شود مثلا سنگی با مبدء درونی خودش به سمت پایین می آید ما با دست خودمان آن را به سمت بالا می دهیم این، حركت قسری می شود.

نكته: چون مقداری بین فرض « اول » و « دوم » فاصله شد لذا فرض «‌اول » را دوباره تكرار می كند و می گوید این بحثهایی كه تا اینجا شد در صورتی بود كه مبدء مباین، مشارك شود و حركت موافق ایجاد كند. حال اگر حركت مخالف ایجاد كند قسری می شود.

ترجمه: این بحث هایی كه كردیم در صورتی بود كه تحریك مباین « یعنی آن حركتی كه این مباین، در جسم ایجاد می كند » از نوع تحریك مبدء درونی حركت جسم باشد « یعنی به سمت پایین می آید و مباین هم آن را به سمت پایین می كِشد یا هُل می دهد » و این مباین به منزله مشارك با این مبدأ درونی جسم است.

فان كان المباین یحرك خلاف التحریك الموافق فهو قاسر اما جسم او غیر جسم

ترجمه: اگر مباین حركت دهد خلاف آنچه كه آن مبدء درونی حركت می دهد پس این مباین، قاسر می شود و حركتش هم قسری می شود. و این قاسر یا جسم است یا غیر جسم است.

« اما جسم »: یعنی اگر این قاسر جسم باشد. ما فرض كردیم آن جسمی كه حركت می دهد اول محركِ متحرك است حال اگر جسمی، قاسر شد و حركت قسری وارد كرد بر آن جسمی كه اول محركِ متحرك قرار داده شد در اینصورت آن جسم، اول محركِ متحرك نخواهد بود بلكه قاسر، اول محركِ متحرك می شود.

پس اگر جسمی جسم مورد نظر را به حركت مخالف حركت داد این قاسر كه جسم است اول محركِ متحرك می شود.

« اما غیر جسم »: یعنی اگر آن قاسر غیر جسم باشد به آن نمی توان اول محركِ متحرك گفت چون متحرك نیست و غیر جسم می باشد. در اینصورت آن اول محركِ متحرك همان جسمی است كه دارد حركت می كند.

توجه كنید كه اگر قاسر، جسم باشد این جسم دارد حركت می كند و سنگ را حركت می دهد مثلا فرض كنید سنگ به سمت پایین می آید شخصی هم از پایین سنگی را پرتاب می كند و به این سنگی كه پایین می آمد برخورد می كند و این سنگِ پرتاب شده از ناحیه این شخص، آن سنگی را كه پایین می آمد به سمت بالا بُرد. در اینجا اول محركِ متحرك، آن سنگی است كه این شخص پرتاب كرده نه آن سنگی است كه پایین می رود. همین قاسر، اول محركِ متحرك می شود چون این قاسر، آن سنگی كه به سمت پایین می آمد را حركت می دهد زیرا آن حركتی كه به سمت پایین می آمد باطل شد و تمام گردید. الان حركت به سمت بالا شروع شده كه اول محركِ متحركِ آن سنگ، خود همین سنگی بود كه به توسط این شخص پرتاب شده بود. دوم محركِ متحرك هم همان سنگی است كه به سمت پایین می آمد. اگر به این سنگ چیزی مانند پَر چسبیده بود سوم محركِ متحرك خواهد بود.

پس توجه كردید كه در این مثال، قاسر « یعنی سنگی كه توسط این شخص پرتاب شد » اول محركِ متحرك است.

 


[1] الشفاء، ابن سینا، ج1 ص330، س5، ط ذوی القربی.