درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

94/12/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه اشكال بر نظریه دوم « قول به جذب » در جایی كه متحرك حركت كند به حركت قسری به شرطی كه محرك همراه آن نباشد/ بیان حركت قسری/ فصل 14/ مقاله 4/ فن 1/ طبیعیات شفا.

و هولاء یظنون انهم اذا قالوا: ان الهواء یتحرك اسرع فتحدث حركات متشافعه فی اجزاء الهواء قدما و السهم موضوع فیها انهم قالوا شیئا و لیس كذلك[1]

بحث در قول دوم « قول به جذب » بود. نظر آنها این بود كه وقتی محرك قسری، مرمی را به سمت هوا رها می كند بر اثر برخورد مرمی به هوا، هوا هم به جریان می افتد و چون هوا لطیف تر است سریعتر از مرمی حركت می كند و نتیجه ی سرعت حركت هوا این می شود كه مرمی را در حالی كه بر خودش حمل شده است به سمت جلو می كِشد.

الان ملاحظه كردید كه قول دوم، در حركت مرمی، هم قاسر را دخالت داد هم جذب هوا را دخالت داد در حالی كه منظورش این نیست كه هر دو با هم دخالت می كنند بلكه منظورش این است كه شروع حركت با نیروی رامی « یعنی قاسر » است ولی ادامه حركت به جذب هوا می باشد. به همین جهت در هوا اینچنین قائل است كه هوا حركتِ متشافع دارد یعنی حركتی از جزء هوا با حركتی از جزء دیگر هوا تشافع پیدا می كند به اینصورت كه قطعه قطعه ی هوا كه در پِی هم قرار گرفتند به ترتیب حركت می كنند و همه ی این هوا در جلوی مرمی به حركتشان ادامه می دهند و مرمی را به سمت جلو می كِشند. پس حركاتی در اجزاء هوا اتفاق می افتد نه اینكه حركت واحده اتفاق بیفتد. به این مطلب، اصطلاحا « حركات متشافعه در هوا » گفته می شود. « شفع » به معنای « جفت » است و « متشافعه » به معنای « جفت شده » می باشد یعنی دو قطعه حركت با هم جفت می شوند و حركت از یكی به دیگری سرایت می كند به اینصورت حركت هوا تا مدتی ادامه پیدا می كند و همین هوایی كه حركتش ادامه پیدا كرد مرمی را جذب می كند و مرمی هم حركت می كند.

پس در ابتدا نیروی قاسر است كه این دو « یعنی هوا و مرمی » را به حركت وا می دارد ولی در ادامه، هوا هست كه حركات متشافعه پیدا می كند « یعنی اجزائش حركات پیدا می كنند و حركاتشان را به همدیگر سرایت می دهند » و با حركت هوا، مرمی هم جذب می شود و حركت می كند. این، خلاصه ی نظریه ی دوم بود. مصنف به همین نظریه اشاره می كند و می گوید صاحبان این قول گمان می كنند كه اگر چنین بگویند « یعنی به همان نحوه ای كه الان توضیح داده شد »، حرفی زدند « یعنی حرف قابل توجهی زدند » در حالی كه حرفشان قابل توجه نیست و باطل می باشد.

سپس مصنف شروع به رد كردن قول آنها می كند.

توضیح عبارت

و هولاء یظنون انهم اذا قالوا ان الهواء یتحرك اسرع

كسانی كه طرفدار مذهب قول دوم « قول به جذب » هستند گمان می كنند كه اگر این چنین بگویند: هوا حركتی سریعتر از حركت مرمی می كند « چون قول دوم می گفت وقتی قاسر مرمی را در هوا رها می كند، هم مرمی حركت می كند هم هوا حركت می كند ولی حركت هوا سریعتر است به خاطر اینكه لطیف تر است ».

فتَحدُث حركات متشافعه فی اجزاء الهواء قُدما

« فتحدث »: اگر به صورت مذكر آمده بود این طوری می خواندیم « فَیحدِثُ حركاتٍ » یعنی هوا احداث حركت می كند ولی مونث آورده لذا فاعل آن « حركات » است و به همین صورت كه مونث آمده بهتر است.

ترجمه: بر اثر سرعت حركت هوا، حركاتی حادث می شوند در اجزاء هوا كه این حركات، متشافع اند « یعنی پی در پی هستند و جفت می باشند ».

« فی اجزاء الهواء »: متعلق به « تحدث » است یعنی در اجزاء هواء حركاتِ پی در پی واقع می شود به طوری كه قطعه ای بدنبال قطعه دیگر و به تعبیر دیگر قطعه ای در جلوی قطعه ی دیگر مشغول حركتند.

« قُدما »: این لفظ مربوط به « اجزاء الهواء » است. می توان مربوط به « حركات » كرد یعنی اجزاء هوایی كه در پیش هستند یا به معنای پیش پیش باشد یعنی حركاتی در جلو اتفاق می افتد به اینصورت كه قطعه ی جلو حركت می كند و پشت سر آن هم به دنبال آن حركت می كند.

و السهم موضوع فیها

ضمیر « فیها » به « اجزاء الهواء » برمی گردد.

ترجمه: در حالی كه سهم یعنی مرمی « و همان تیری كه رها شده » در اجزاء هوا قرار داده شده است « وقتی هوا، حركاتِ متشافع می كند این سهم هم به تبع هوا حركاتِ مستمر می كند ولی هوا، آن را جذب می كند.

انهم قالوا شیئا و لیس كذلك

این عبارت جواب برای « اذا قالوا » در سطر قبل می باشد كه « فاء » حذف شده است.

ترجمه: آنها گمان می كنند كه اگر اینچنین بگویند یك چیزی گفتند « یعنی یك حرف قابل توجهی زدند » در حالی كه حرفشان اصلا قابل اعتنا نیست « و در واقع چیزی نگفتند تا بتوانیم به گفته ی آنها اعتماد كنیم ».

صفحه 327 سطر 7 قوله « و ذلك »

بیان اشكال مصنف به قول دوم: مصنف برای حركت هوا « یا به عبارت دقیق تر برای حركات هوا » دو فرض مطرح می كند زیرا این گوینده حركات متشافعه را مطرح كرد نه حركت مستمر را:

1ـ این حركات، به تدریج انجام بشوند یعنی قسمت جلو راه بیفتد و پشت سر آن، به دنبالش برود و پشت سر آن هم بدنبال دومی برود و همینطور ادامه پیدا كند. یعنی حركات، تدریجی باشند.

2ـ همه قطعات با هم راه بیفتند ولی ما این هوایی متحرك را كه حركت واحد در ذهن خودمان قطعه قطعه كنیم و برای هر قطعه ای هم حركتی درست كنیم در این صورت این حركات، متشافعه می شود.

نكته: این قطعات هوا كه حركت می كنند به چه نحوه است آیا ابتدا هوای جلویی حركت می كند و هوای پشت سر خودش را می كِشد و بعداً هوای پشت سری به حركت می افتد و پشت سر خودش را می كِشد یعنی حركت از جلو به عقب می آید یا اینكه حركتِ قسمت های عقب به قسمت جلو فشار می آورند و قسمت جلو حركت می كند؟

گوینده این قول، بحثی در این زمینه نمی كند و قرینه ای هم در كلامش نمی آورد تا مشخص باشد كه حركت از پشت سر است یا با كِشِشِ از جلو می باشد. ما باید رسیدگی كنیم كه این گوینده كدام یك از این دو قول را می تواند مطرح كند؟

الان در تیر بحثی نداریم چون این قائل در مورد تیری كه پرتاب می شود بیان كرد كه جذب می باشد یعنی هوای جلو، تیر را می كِشد. یا بگو هوای جلو به علاوه هوای پهلو جریان دارد و تیر چون بر اینها سوار است به تبع جریان پیدا می كند. پس هوا تیر را می كِشد. اما در قطعات هوا آیا كِشِش وجود دارد یا دفع وجود دارد؟

نمی توان گفت در قطعات هوا كشش وجود دارد چون بیان كردیم كه تیر با كِشیدن جلو می رود زیرا هوا سریعتر حركت می كند و وقتی هوا سریعتر حركت كرد قهراً تیر را بدنبال خودش می كِشد اما در قطعات هوا كه همه آنها یكسان اند و جزئی لطیف از جزء دیگر نیست نمی توان گفت قسمت جلو زودتر حركت می كند و قسمت عقب را بدنبال خودش می كِشاند زیرا حركت از پشت شروع شده است نه از جلو. یعنی محرك قسری وقتی سنگ را فرستاده هوای پشت را به حركت انداخته و بعداً بالتبع هوای جلو حركت كرده است. پس نمی توان گفت هوای جلو حركت كرد و هوای عقب را بدنبال خودش كِشید. چون قبل از اینكه هوای جلو حركت كند هوای عقب مشغول حركت كردن بود. پس باید گفت هوای عقب، هوای جلو را به جریان می اندازد و مجموعًا تیر را به جلو می كِشند. حركت تیر با جذب است ولی در مورد حركت قطعات هوا نمی توان گفت كه با جذب است.

لفظ « قدما » كه در عبارت آمده بود و به معنای « پیشاپیش » یا « پیش پیش » است. لذا این لفظ نشان می دهد كه اجزای جلوی هوا زودتر حركت می كنند و اجزاء پسین، دیرتر حركت می كنند ولی می توان گفت كه منظور از « قدما » این نیست كه اجزاء هوا، پیش پیش حركت می كند بلكه اجزاء هوا نسبت به تیر، پیش پیش حركت می كنند نه نسبت به خودشان.

این مطلب در عبارت این قائل روشن نشده است اما طبق قواعدی كه فكر می كنیم همان معنای اول اراده شده یعنی هوای پشت سر، هوایی جلو را به جریان می اندازد و مجموعاً تیر را به سمت جلو می كِشند كه تیر با حركت جذبی حركت می كند ولی هوا با حركت جذبی حركت نمی كند چون در مورد هوا نمی توان گفت كه لطیف تر است.

پس به نظر می رسد كه این معنا اراده شده باشد ولی معنای دیگر را هم نفی نمی كنیم و ممكن است معنای دیگر هم مرادش باشد.

نكته: در عبارتِ « ان تحدث هذه الحركه فی اجزاء الهواء قدما شیئا بعد شیء » كه در سطر 8 آمده یكی از محشین بالای لفظ « قدما » نوشته « قید لها قبلها » كه قید برای « حركت در اجزاء هوا » می شود. یعنی در حركت اجزاء هوا اینچنین است كه جزئی پیش حركت می كند و جزئی در پِی آن حركت می كند. در اینصورت لفظ « قدما » قرینه می شود كه در هوا هم جذب اتفاق می افتد و هوای جلو، هوای عقب را می كِشد همانطور كه مجموع هواها تیر را می كِشند. كلمه « قدما » به ضمیمه این حاشیه شاید قرینه شود بر اینكه اجزاء هوا هم اینچنین اند كه جزء جلویی، جزء عقبی را می كِشد. در اینصورت می توان گفت كه قائل به قول دوم « كه قائل به جذب است »، هم در هوا قائل به جذب است هم در تیر قائل به جذب است. هم قطعات هوای جلوتر، هوای پشت سر را می كِشند هم مجموعاً تیر را می كِشند در اینصورت در كلام قرینه پیدا می شود و مشكل حل می گردد.

نكته: بنده ـ استاد ـ ابتدای بحث تایید كردم كه در اجزاء هوا، دفعی صورت بگیرد. اما با این بیانی كه محشی دارد تایید می شود كه در اجزاء هوا هم جذب صورت می گیرد. در ابتدای بحث كه گفتیم دفع صورت می گیرد و جذب واقع نمی شود اشاره به دلیلی شد و آن دلیل این بود كه اجزاء مثل هم هستند و اینطور نیست كه یكی لطیف تر از دیگری نیست قهراً نمی توان گفت كه هوای جلویی زودتر حركت كرد و هوای پشت سر را به دنبال خودش كشید بلكه باید گفت هوای عقبی به هوای جلویی فشار آورد و دفعی صورت گرفت و هوای جلویی به حركت افتاد. اما الان با بیان جدیدی كه شد تایید می كنم كه باید كِشِش از جلو انجام شود زیرا قرار شد كه آن دفع و هل دادنی كه قاسر انجام داد همان اول اثر بگذارد و بعداً این هُل دادن تمام شود وقتی تمام شد دفعی از پشت سنگ نخواهد بود بنابراین راهی جز جذب از جلو باقی نمی ماند. پس باید گفت این قسمت از هوای جلو، هوای عقب را بدنبال خودش می كِشد.

توجه كردید كه بنده ـ استاد ـ احتمال هر دو مطلب را دادم و بر هر دو هم دلیل اقامه كردم ولی به نظر می رسد كه احتمال دومی قویتر از احتمال اولی باشد چون در احتمال اول به خاطر متشابه بودن اجزاء هوا، جذبی در اجزاء هوا قائل نشدم بلكه دفع بیان شد در حالی كه دفع در كار نبود و تعطیل شده بود. در دومی هم جذب، مطرح شد و به هوا هم سرایت داده شد. چون دفع در كار نیست باید گفته شود كه احتمال دوم تایید می شود.

این نكته ای بود كه بیان شد.

اما تفصیلی كه داده شده این است: آن حركات متشافعه، یا شیئاً بعد شیءٍ حاصل می شوند یا همه با هم حاصل می شوند. اگر شیئاً بعد شیءٍ حادث بشوند سوال می شود كه محدِث آنها چیست؟ دقت كنید در همین بیانی كه در احتمال اول ذكر می شود تاییدی وجود دارد بر اینكه هوای جلو، هوای عقب را می كِشد « اگر چه تصریح نشده ». مصنف می فرماید در صورتی كه قطعات هوا به ترتیب حركت كنند و همه با هم به حركت نیفتند یعنی قطعه ای حركتش حادث شود و بدنبال او قطعه ی دیگر حركتش حادث شود و هكذا ادامه پیدا كند.

در اینجا سوال می شود كه این حادث ها نیاز به علت دارند اما علتِ آنها چیست؟ فرض كنید قطعه اول حركت می كند و قطعه ی دوم را سوم و ... را بدنبال خودش می كِشد چه چیزی قطعه اول را به حركت انداخت تا بتواند قطعه دومی را بِكِشد و چه چیزی قطعه ی دوم را به حركت انداخت تا بتواند قطعه سومی را بِكِشد. فرض این است كه قوه ی قاسر همان ابتدا كه حركت را شروع كرد تعطیل شده است چون قاسر همراه این تیر نیامده لذا تعطیل شد. الان چه عاملی وجود دارد كه قسمت جلوی هوا را به حركت می اندازد تا بعداً جذب های بعدی تحقق پیدا كند؟ اگر محرك كه نیروی قاسر است طبق قول شما آرام گرفته باشد چگونه متحرك، آرام نگرفته است؟ چیزی در متحرك احداث نشده كه آن چیز بتواند متحرك را به حركت بیندازد. فقط نیروی قاسر می توانست متحرك را به حركت بیندازد كه شما گفتید تعطیل شده است. هوا اگر چه با نیروی قاسر به جریان افتاد و سریعتر حركت كرد و تیر هم بطیء تر حركت كرد. ولی عامل حركت سریع تعطیل شد وقتی عاملش تعطیل شد چرا حركت را ادامه دهد تا بعداً بدنبالش تیر را بِكِشد. شما می گویید حركت تیر بر اثر حركت هوا است یا حركت قطعه دوم هوا بر اثر حركت قطعه جلوی هوا است. در اینصورت گفته می شود آن هوا با چه عاملی حركت كرد؟ فرض این بود كه قاسر تعطیل شده و نیرویش هم در این تیر نیامده است و در هوا هم وارد نشده است به محض اینكه قاسر تعطیل كرد حركتِ هوا تعطیل می شود زیرا علت اگر از بین برود معلول هم باید از بین برود. معلول بعد از زوال علت باقی نمی ماند. شما می گویید اصلا نیرو در هوا نیامده است اگر نیرو در هوا نیامده پس هوا نباید حركت كند مگر اینكه عاملی برای حركت آن پیدا شود كه وجود ندارد.

پس توجه كردید كه نه هوای جلو می تواند حركت كند تا هوای پشت سر را بِكِشد و نه مجموعه ی هوا می تواند حركت كند تا تیر را بِكِشد زیرا نیروی محركه ای در هوا نیست كه باعث حركت هوا شود. پس فرض اول باطل است لذا به سراغ فرض دوم می رویم كه اجزاء هوا با هم حركت كنند. در آنجا هم همین حرف است ولی مصنف تفصیل می دهد و می گوید نیروی محرك یا همراه هوا هست یا نیست؟ اگر همراه هوا باشد تا چه وقتی همراه هوا است؟ آیا تا آخر همراه هوا است؟ اگر تا آخر همراه هوا باشد معلوم می گردد كه نیروی قاسر هوا را حركت می دهد. پس در متحركِ مقسور كه هوا می باشد نیروی قاسر آمده و این همان مذهب سوم است و مذهب صحیح هم همین است.

الان قوه ی محركه ای كه از قاسر در هوا فرستاده شد تا آخر عمل می كند به اینصورت كه هوا را به جریان می اندازد و تیر هم به وسیله هوا كشیده می شود. در اینجا تا وقتی كه قوه ی قاسر وجود دارد هوا حركت می كند و وقتی كه قوه ی قاسر از بین رفت هوا می ایستد و تیر هم می ایستد و بر روی زمین می افتد. اما اگر اینچنین بگویید كه هوا بر اثر نیروی قاسر حركت می كند ولی نیروی قاسر همراه هوا نمی رود یعنی همان ابتدا نیروی قاسر كه هوا را به حركت انداخت از بین برود و متوقف بشود ولی هوا به جریان بیفتد، در اینجا سوال می شود كه چه چیزی هوا را به جریان انداخت؟ مراد از جریان، جریانِ ادامه ی حركت هوا است نه جریان حركت ابتدایی هوا، زیرا خود این قائل قبول دارد كه جریان ابتدایی به توسط قاسر بود اما بقاء جریان به وسیله چیست؟ نیروی قاسر از همان ابتدا تعطیل شد این هوا كه حركت می كند به چه وسیله ای حركت می كند؟ حرف شما این بود كه سریعتر حركت می كند به خاطر اینكه لطیف تر است ما این را قبول داریم اما این حركت سریع را چه چیزی به هوا می دهد؟ همانطور كه حركت بطیءِ تیر نیاز به عامل دارد و عاملش را عبارت از حركت هوا گرفتید، حركت سریع هوا هم نیاز به عامل دارد اما عاملش چیست؟ اینها جوابی ندارند كه بدهند.

سپس توجه كردید تمام شقوقی كه مصنف مطرح می كند آخرش همین اشكال است كه اگر نیروی محرك نیست پس عامل حركت هوا چیست؟ چه هوا را قطعه قطعه كنید و هر قطعه را جداگانه متحرك ببینید چه هو را یكپارچه ملاحظه كنید و همه حركتها را یكپارچه بر این هوا وارد كنید.

توضیح عبارت

و ذلك

اینكه می گوییم « لیس كذلك » یعنی اینكه می گوییم این گروه دوم حرفِ قابل توجهی نزدند به این جهت است.

لانه لا یخلو اما ان تُحدثَ هذه الحركةُ فی اجزاء الهوا قُدما شیئاً بعد شیء فیكون المتحرك منها یتحرك بعد هُدُوء المحرك

« قُدما » را می توان به صورت « قِدما » هم خواند.

« هذه الحركه » فاعل « تحدث » و « شیئا بعد شیء » مفعول است. در بالای « قدما » در حاشیه نسخه خطی نوشته « قید قبل است ».

ترجمه: یا احداث می كند این حركت « یعنی حركتی كه در هوا ایجاد شده و معلوم است كه به توسط قاسر ایجاد شده است هم در آن تیر، حركت به توسط نیروی قاسر ایجاد شده است هم این جزء ابتدایی هوا به توسط نیروی قاسر ایجاد شده است » در اجزاء هوا پیشاپیش چیزی را بعد از چیزی « یعنی حركتی را بعد از حركتی یعنی حركت قطعه ها تدریجی اند و با هم نیستند » اشكالش این است كه متحركِ از این اجزاء، بعد از آرام گرفتن محرك « یعنی نیروی قاسر، حركت می كند. شما می گویید بعد از اینكه نیروی قاسر آرام گرفت باز هم متحرك حركت می كند. سوال می كنیم كه به چه وسیله ای حركت می كند؟ اگر محرك آرام گرفت متحرك هم باید آرام بگیرد و نباید حركت كند ».

در یك نسخه خطی لفظ « فیها » به جای « منها » آمده كه ضمیر آن به « اجزاء هواء » برمی گردد و هر دو صحیح است.

« هدوء » به معنای « آرام گرفتن » است.

فقد انتقضت الدعوی

اگر اینگونه بگویید ادعایی كه در باب علت و معلول داریم نقض می شود آن ادعا این است كه هر معلولی هم در حدوثش و هم در بقائش احتیاج به علت دارد. ما حرف متكلمین كه می گویند « علت باید احداث كند و لازم نیست ابقاء كند » را قبول نداریم ما می گوییم همانطور كه علت، احداث كرده باید ابقاء هم كند. معنا ندارد كه بقاء، خودبخود انجام شود بلكه بقاء هم باید با علت انجام شود. شما می گویید محرك، كه نیروی قاسر است آرام گرفته است. پس باید متحرك هم آرام بگیرید چرا اینها به صورت قطعه قطعه و پشت سر هم حركت ها را ادامه می دهند و به همدیگر سرایت می دهند؟ تا اینجا فرض اول « كه اجزاء، قطعه قطعه حركت را شروع كنند و یكپارچه حركت نكنند » را مطرح كرد و باطل كرد.

و ان كانت حركتها معا فاما ان تكون معا و المحرك الاول یتحرك معها او هو واقف

مصنف از اینجا وارد فرض دوم می شود.

ضمیر « حركتها » به « اجزاء هوا » برمی گردد. ضمیر « هو » به « محرك اول » برمی گردد.

اگر حركت اجزاء هوا با هم باشد یعنی حركات نداشته باشند بلكه حركت داشته باشند « به عبارت دیگر اینطور نباشد كه تدریجاً حركت هایی پیدا شود بلكه یك حركت است كه یكدفعه بر روی تمام هوا به صورت یكپارچه واقع می شود. این، دو حالت پیدا می کند زیرا یا محرك همراه هوای متحرك می رود و این هوای متحرك را همراهی می كند یا همراهی نمی كند و از همان ابتدا نیروی محرك می ایستد و جلو نمی رود. اگر نیروی محرك، همراهی كند هر وقت كه این نیرو قطع شد باید متحرك بایستد اگر نیروی محرك همراهی نكرد و از همان ابتدا ایستاد وقتی هوا حركت می كند معلوم می شود كه عاملِ دیگری غیر از این نیروی محرك دارد در اینجا سوال می شود كه آن عامل چیست؟

ترجمه: در صورتی كه اجزاء هوا با هم حركت می كنند یا این حركت اجزاء با هم در حالی است كه محرك اول با آنها حركت می كند یا محرك اول واقف است « و جلو نیامده یعنی همان اول كه حركت هوا را شروع كرد آن را تمام كرد و جلو نیامد ».

« المحرك الاول »: اینها معتقدند كه هوا حركت می كند و تیر را می كِشد. حركت هوا نسبت به تیر، محرك دوم می شود اما محرك اول همان نیروی قاسر است كه هر دو « یعنی هم تیر و هم هوا » را به حركت انداخت وقتی محرك اول كنار می رود هوا جذب می كند لذا هوا محرك ثانی می شود چون این هوا یكپارچه حركت می كند لذا محرك ثالث نداریم. اما اگر قطعه قطعه حركت می كرد محرك ثانی و ثالث و ... وجود داشت.

الان مصنف می فرماید وقتی هوا به صورت یكپارچه حركت می كند یا محرك اول « یعنی نیروی قاسر » همراهش هست یا محرك اول همان ابتدا ایستاده و همراهی نكرده است.

فان كانت مع حركه المحرك الاول فیجب ان یقف السهم بعده

ضمیر « بعده » به « محرك اول » یا به « بعد حركت محرك اول » برمی گردد.

اگر حركت یكپارچه ی هوا با حركت محرك اول همراهی كنند، علاوه بر اینكه نیروی قاسر است كه هوا را حركت می دهد باید وقتی كه كار محرك اول تمام شد هوا بایستد و تیر جلو نرود.

توجه كنید كه مصنف نمی گوید هوا باید بایستد بلكه می گوید تیر باید بایستد. پس معلوم می شود كه جذب هوا كاری انجام نمی دهد آنچه كار اصلی را انجام می دهد نیروی محرك است كه جلو آمده و تیر را جلو آورده است. وقتی نیروی محرك رفت باید تیر بایستد. هوا هم، جذب نمی كند. تا وقتی فشاِر محرك هست هوا تلاطم دارد وقتی فشار « بر اثر اصطكاك و برخورد به مقاومات » تمام می شود هوا از جریان می افتد. ابتدا یك جریان ضعیفی دارد كه توانایی حركت دادن ندارد بعداً كم كم آن جریانِ ضعیف هم تمام می شود و هوا كاملا راكد می شود.

و ان كان بعد حركته فقد بقی الشك

« كان » تامه است و ضمیر مستتر آن به « حركت هوا » برمی گردد.

ضمیر « حركته » به « محرك اول » برمی گردد.

ترجمه: اگر بعد از حركتِ محرك اول هنوز هم هوا حركت كند شك و سوال باقی می ماند « شك این بود كه چه چیزی این تیر و هوا را به حركت انداخت. شما می گویید محرك اول تمام شد ولی هوا هنوز حركت می كند و تیر را به دنبال خودش می كِشد سوال می شود كه هوا به چه عاملی حركت می كند؟

و هو ان هناك حركه و سببا به تستمر الحركه

ضمیر « هو » به « شك » برمی گردد.

« هناك »: یعنی در این فرض كه الان مطرح شد.

ترجمه: شك این است كه در این فرضی كه الان مطرح شده حركت، تحقق گرفته و سببی وجود گرفته كه به وسیله ی آن سبب، حركتِ هوا مستمر می شود.

فانما هو غیر المحرك الاول

ضمیر « هو » به « سبب » برمی گردد.

ترجمه: حتما آن سبب، غیر محرك اول است « چون محرك اول در فرض شما واقف بود و ایستاده بود و اثری نگذاشت. پس عامل استمرار حركت چیست؟ لذا این شك و سوال باقی می ماند ».

 


[1] الشفاء، ابن سینا، ج1 ص327، س6، ط ذوی القربی.