درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

94/11/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان حركت قسری در كیف و أین و وضع/ بیان اقسام حركت قسری/ بیان حركت قسری/ فصل 14/ مقاله 4/ فن 1/ طبیعیات شفا

و یشبه ان تكون الصحه التی بالبحران باستحاله طبیعیه[1]

بحث در حركت بالقسر بود بیان شد كه این حركت به چهار قسم تقسیم می شود زیرا كه هم در كمّ و هم در كیف و هم در أین و هم در وضع راه دارد. پس حركت قسری می تواند كمی و كیفی و أینی و وضعی باشد.

حركت كمّی قسری توضیح داده شد و برای آن مثال هم بیان شد. الان می خواهد وارد بحث در حركت كیفی قسری شود. قبل از شروع این بحث باید مطلبی را در حركت كمّی اضافه كنیم.

نكته مربوط به جلسه قبل: در جلسه قبل بیان شد ذُبولی كه به خاطر سن « یعنی كهولت » بر بدن عارض می شود به یك حیث طبیعی است و به حیث دیگر غیر طبیعی است. وقتی با كلّ افراد نوع مقایسه شود طبیعی است یعنی به طور طبیعی وقتی افراد به این سن می رسند ذُبول پیدا می كنند ولی وقتی به خود بدن توجه شود و كاری به كل افراد نداشته باشید یعنی مقتضای سن كه در همه افراد حاصل می شود را ملاحظه نكردید بلكه خود بدن را ملاحظه كردید گفته شد كه این بدن به طور طبیعی نباید ذبول پیدا كند حتما غاصبی بر آن استیلا پیدا كرده كه ذبول پیدا كرده است. لفظ « غاصب » در جلسه قبل توضیح داده نشد در این جلسه می خواهیم این را توضیح بدهیم.

غاصبی كه باعث ذبول بدن می شود كم شدن رطوبت غریزی و پیدایش یبوست اعضا است یعنی بعد از سن انسان بالا می رود آن رطوبت غریزی كه در بدن باعث تلاش و فعالیت قوای تحریكی و همچنین قوای هاضمه بود كم می شود و اعضا رو به خشكی و یبوست می روند. و وقتی عضو به سمت خنكی برود روشن است كه ذبول پیدا می كند مثلا فرض كنید یك موم را در آفتاب قرار دهیم تا رطوبتش از دست برود و به سمت خشكی میل كند قهرا كوچك می شود. اعضای بدن انسان هم به همین صورت است. این مطلب در کتاب قانون ابن سینا آمده است.

نکته: یبوست برای بدن، طبیعی نیست لذا ورود آن، ورود غریبه است یعنی یک موجود بیگانه ای است که وارد بدن شده و آن حالتِ بدن را غصب کرده است. به این مناسبت به آن غاصب گفته شده است.

بحث امروز:

مصنف وارد قسم دوم از اقسام چهار گانه حرکت قسری می شود که حرکت در کیف است.

بیان مثال برای حرکت قسری کیفی:

مثال اول: در بعضی بیماریهای سخت یک تغییر ناگهانی بر بدن عارض می شود آن تغییر ناگهانی را بحران می گویند. این بحران، کیفیتی است که بر بدن عارض می شود و سببِ صحت و بهبودی انسان می شود. این بحران یک امر طبیعی است یعنی به صورت طبیعی بدن را به سمت صحت و بهبودی می برد و از بیرون نمی آید یعنی اینگونه نیست که به وسیله دارو به این حالت افتاده شده باشد بلکه خودِ بدن عکس العملی نشان می دهد و تغییر دفعی پیدا می کند که این تغییر دفعی را بحران می گویند. این، استحاله و تغییر در کیف است اما طبیعی هم هست و قسری نیست. ولی بعضی اوقات صحت به توسط دارو حاصل می شود این، قسری است و طبیعی نمی باشد. مثلاً گاهی به وسیله ورزش و امثال ذلک بدن رو به بهبودی می رود یعنی استحاله ای که تغییر در کیف است در بدن ایجاد می شود. در چنین حالتی بدن، حرکت در کیف کرده است ولی حرکتش قسری است.

مثال دوم: مصنف مثال به موت می زند. موت، حرکت در کیف است ممکن است توجیهات دیگری نیز برای موت شود ولی این توجیه هم وجود دارد که وقتی مزاج انسان از توانایی می افتد گاهی منشاء مرض می شود گاهی هم منشاء موت می شود. الان بحث ما در جایی است که می خواهد منشاء موت شود. در چنین حالتی، تغییری در کیفیت بدن که مزاج است رخ داده و این مزاج از صلاحیت اینکه رابط بین نفس و بدن باشد افتاده است لذا نفس از بدن جدا می شود. این موت را موت طبیعی می گویند، البته توجه کنید که اگر در کلِّ افراد نوع ملاحظه شود یعنی وقتی چنین حالتی برای کل افراد نوع پیش بیاید می میرند پس این یک حالت طبیعی برای کل افراد است این فرد هم به همین حالت طبیعی مبتلا شده و مرده است. اما اگر به خود بدن توجه کنید امر غیر طبیعی به نظر می رسد یعنی گویا مزاج بر اثری امری که طبیعی نبوده بهم خورده و موت عارض شده است.

مصنف در ادامه بحث، موتِ از ناحیه مرض و از ناحیه قتل را مطرح می کند و می گوید اینها مسلماً طبیعی نیستند. نمی توان گفت که من وجهٍ طبیعی است و من وجهٍ طبیعی نیست بلکه به هر وجهی که ملاحظه کنید غیر طبیعی است.

تا اینجا بحث در حرکت قسری کیفی تمام می شود.

توضیح عبارت

و یشبه ان تکون الصحه التی بالبحران باستحاله طبیعه

مراد از « استحاله »، حرکت در کیف است.

ترجمه: و به نظر می رسد که بهبودی بدنی که به بحران حاصل می شود به استحاله ی طبیعی است.

بنده ـ استاد ـ لفظ « بحران » را معنا کردم به تغییری که در مرض های سخت به طور ناگهانی و دفعتاً بر بدن وارد می شود و بدن خوب می شود، اما « بحران » معنای دیگری هم دارد و آن عبارتست از هیجان و اختلالی که در اثر شدت بیماری در قوای مدرکه ایجاد می شود. این حالت، شیء را به سمت بهبودی نمی برد بلکه ایجاد مرض می کند.

و التی لا تکون لا علی تلک الجهه باستحالة غیر طبیعیه

ترجمه: صحتی که به این جهت نیست « یعنی به این صورت نیست »که از طریق بحران بیاید بلکه با دواء یا با ورزش می آید » با استحاله و تغییر مرض به صحت است اما این تغییر، طبیعی نیست « پس حرکتِ کیفی قسری می شود ».

و کذلک الموت الاجلی طبیعی من وجه

مراد از « الاجل » یعنی به پایان رسیدن و سر آمدن است مراد از « موت »، تغییر در حالت و کیفیت و مزاج است.

ترجمه: همچنین موتی که با سر آمدن عمرِ عارض می شود از یک وجه طبیعی است « یعنی اگر با کل افراد این نوع مقایسه کنید می بینید برای کل افراد این نوع، این موت طبیعی است پس برای این فرد هم به طور طبیعی اتفاق افتاده است ».

و المرض و القتلی غیر طبیعی البته

این عبارت عطف بر « الاجلی » نیست و جمله مستانفه است ولی موصوفِ به « اجلی » که « موت » است در اینجا هم می آید یعنی مراد از « المرضی » « الموت المرضی » و « الموت القتلی » است.

ترجمه: موت مرضی و موت قتلی غیر طبیعی اند البته.

« البته »: یعنی تعبیر به « من وجه » نکن چنانچه در « الموت الاجلی » تعبیر به « من وجه » کردید چون در « الموت الاجلی » که تعبیر به « من وجه » شد مفهومش این بود که از یک وجه دیگر غیر طبیعی است اما در اینجا می گوید « البته غیر طبیعی است » یعنی از تمام وجوه غیر طبیعی است چه خود بدن ملاحظه شود چه با سایر افراد نوع سنجیده شود می بینید این موت غیر طبیعی است.

تا اینجا قسم دوم از حرکات قسری که حرکتِ قسری کیفی بود تمام شد از اینجا می خواهد وارد قسم سوم حرکت قسری شود که حرکتِ قسری مکانی و أینی است.

و الحرکات المکانیه القسریه فقد تکون بالجذب و قد تکون بالدفع

بیان حرکت قسری در أین: مصنف سه مورد بیان می کند که دو مورد را حرکت قسری می گیرد و آن دو را داخل مانحن فیه می کند اما یک مورد را از محل بحث خارج می کند. حرکت مکانی برای یک جسم اگر به طور طبیعی نباشد یا به دفع است « مثل سنگی که پرتاب می شود » یا به جذب است « مثل اینکه یک سنگی را به نخ ببندید و آن را بکشید » یا به حمل است « مثلا سنگی را در بغل خود می گذارید و حمل می کنید ».

مصنف بیان می کند که جذب و دفع، حرکت قسری است اما حمل را حرکت قسری نمی داند و آن را داخل در حرکت بالعرض می کند. این مطلب در فصل قبل مطرح شده بود که اگر سنگی را با خودتان حمل کنید و نقل دهید حرکتِ بالعرض است ولی حرکتِ قسری، حرکت بالذات است. پس همراه بردن سنگ نمی تواند حرکت قسری باشد چون حرکت قسری مقیّد به این است که حرکت، بالذات باشد یعنی برای خود متحرک باشد اما در اینجا حرکت برای خود متحرک نیست زیرا حرکت برای انسانی است که این متحرک را حمل کرده است. این متحرک که در دست انسان قرار دارد تغییر مکان نمی دهد اما خود انسان تغییر مکان می دهد پس حرکتِ بالذات برای خود انسان است و این سنگ که در دست او قرار دارد، حرکت بالعرض دارد و حرکت بالعرض، حرکت قسری نیست.

ترجمه: حرکت مکانیه قسریه گاهی به صورت جذب است « به اینکه قاسر، مقسور را به سمت خودش جذب می کند و می کِشد » و گاهی به دفع است « به اینکه قاسر، مقسور و متحرک را دفع می کند یعنی پرتاب می کند یا هُل می دهد. در پرتاب کردن، قاسر همراه مقسور نمی رود ولی در هُل دادن، قاسر به همراه مقسور می رود ».

و اما الحمل فهو بالحرکه العرضیه اشبه

اما اینکه قاسر، مقسور را حمل کند و در حالی که مقسور را حمل کرده حرکت کند در اینصورت حرکتِ مقسور، بالعرض می شود نه بالقسر.

ترجمه: اما حمل به حرکت عرضی شباهتش بیشتر است تا به حرکت قسری « البته ممکن است کسی بگوید این حرکت، حرکت قسری است ولی در هر صورت حرکتِ بالذات نیست اگر چه قاسر آن را حرکت می دهد. لذا از محل بحث بیرون است یعنی این حرکت، اصلا حرکت نیست و اگر کسی آن را بالعرض و المجاز حرکت حساب کند می تواند بگوید حرکت قسری است ولی از محل بحث بیرون است چون بحث ما در حرکت قسری بالذات است ».

توجه کنید که حمل کردن با هُل دادن سنگ فرق می کند زیرا وقتی سنگی را هُل می دهید این سنگ واقعاً و بالذات حرکت می کند یعنی مکانش را عوض می کند اما وقتی سنگی را در بغل یا در دست خودتان گرفتید و حمل می کنید مکانش عوض نمی شود پس حرکت أینی برای سنگی که هُل داده می شود وجود دارد اما حرکت أینی برای سنگی که در بغل یا دست است وجود ندارد مگر بالعرض و المجاز.

تا اینجا بحث در حرکت أینی قسری هم تمام شد از اینجا مصنف وارد قسم چهارم که حرکت قسری وضعی است می شود.

و التدویر القسری مرکب من جذب و دفع

بیان حرکت قسری وضعی: مثلا چیزی به دور خودش می چرخد و حرکتش حرکت قسری است.

مراد از « التدویر القسری » یعنی دور چرخاندن قسری نه دور چرخیدن می باشد. زیرا اگر به معنای « چرخیدن » بگیرید ممکن است « چرخیدن »، طبیعی باشد اما « چرخاندن »، قسری است. البته می توان اینگونه گفت که « دور چرخاندن » کارِ قاسر است و « دور چرخیدن » کار مقسور است و ما چون می خواهیم حرکت قسری را مطرح کنیم لذا باید « دور چرخیدن » را مطرح کنیم. اما در لغت به معنای « دور چرخاندن » معنا کرده است.

مصنف بیان می کند حرکتِ قسری وضعی مرکب از جذب و دفع است. مثلا توجه کنید به چرخی که انسانِ بافنده به دور آن نخ می پیچد « در سابق به چنین چیزی دُوک می گفتند » این چرخ دور می زند یعنی قسمتی از این چرخ به سمت بدن ما نزدیک می شود دوباره دور می شود. وقتی به سمت بدن می آید به آن جذب می گویند و وقتی که از بدن دور می شود به آن دفع می گویند. ما با جذب و دفع این چرخاندن را انجام می دهیم. یا مثلا کره و توپی را فرض کنید که با سر انگشتان خودمان آن را دور می دهیم این کره هم جذب می شود هم دفع می شود قسمتی از آن به سمت بدن می آید که به آن جذب می گویند دوباره همان قسمت از بدن دور می شود که به آن دفع می گویند. با این جذب و دفع، این توپ دور می زند پس حرکت قسری وضعی با جذب و دفع درست می شود اما توجه کنید که در این مثال، چرخی فرض شد که در یک جا ثابت گذاشته شده و می چرخد یا این توپ بر روی زمین ثابت گذاشته شده و می چرخد. حال اگر کسی توپ را بر روی زمین بغلطاند چه نوع حرکتی است « این توپ دور می زند ولی در عین حال در یک جا ثابت نیست و حرکت می کند »؟ می گویند اینجا به دو صورت است گاهی از دو امر خارجی اتفاق می افتد توجه کنید این دو حرکتی که توپ می کند یکی حرکتِ مستقیم می کند و یکی حرکت دورانی می کند. هر دو حرکت نمی تواند طبیعی باشد چون قبلا بیان شد که یک جسم نمی تواند مبدء حرکت مستدیر و مبدء حرکت مستقیم را با هم داشته باشد پس یکی از این دو حالت باید اتفاق بیفتد به اینکه یا یکی طبیعی و دیگری قسری باشد یا هر دو باید قسری باشد « یعنی از خارج بیایند » در این توپ که به عنوان مثال بیان شده هم حرکت مستقیمش به وسیله تحریکی است که ما انجام دادیم هم حرکتِ مستدیرش اینگونه است پس هر دو حرکت از خارج آمدند و قسری می باشند. اما گاهی اینچنین نیست بلکه به اینصورت است که توپی را طبقه بالای ساختمان می بریم و می خواهیم آن را رها کنیم. در وقت رها کردن ابتدا آن را بک دور می دهیم بعداً رها می کنیم تا پایین بیاید « نه اینکه آن توپ را هُل بدهیم که پایین بیاید » حرکتِ پایینِ آمدن توپ که حرکت مستقیم است حرکت طبیعی می باشد اما حرکت دورانی این توپ، حرکت قسری می باشد.

توجه کردید که حرکتِ غلطاندن به دو نحوه است:

1ـ غلطاندنی است که هر دو حرکتش خارجی است یعنی از خارج تحمیل می شود و قسری می باشد مثل غلطاندن توپ بر روی زمین.

2ـ غلطاندنی است که مشتمل بر دو حرکت است که یکی قسری و دیگری طبیعی است مثل اینکه توپی را طبقه بالای ساختمان ببرید و بچرخانید و آن را رها کنید. چرخیدن توپ به قسر قاسر انجام شده و پایین آمدنش که حرکت مستقیم است به خاطر سنگینی خود توپ است.

توجه کردید که در این دو نحوه غلطاندن، حرکت وضعی قسری وجود دارد در اینجا، حرکت مستقیم در یک مثال قسری است و در مثال دیگر طبیعی است اما حرکت مستدیر که همان حرکت وضعی می باشد در هر دو مثال قسری است.

ترجمه: تدویر قسر،ی مرکب از جذب و دفع است.

و الدحرجه ربما کانت عن شیئین خارجین و ربما کانت عن میل طبیعی مع دفع او جذب قسری

« کانت » به معنای « تحققت » است. « الدحرجه » به معنای غلطاندن است و « التدویر » به معنای « دور زدن » است.

ترجمه: غلطاندن گاهی از دو نیروی خارجی محقق می شود « که یکی حرکتِ مستقیم این جسم را تامین می کند و یکی حرکتِ مستدیر را تامین می کند در اینصورت هر دو، قسری می شوند » و گاهی از اوقات این غلطاندن که ترکیبی از حرکت مسقتیم و مستدیر است « از دو شیء خارجی حاصل می شود بلکه » از یک میل طبیعی به ضمیمه دفع یا جذب قسری حاصل می شود « پایین آمدن توپ، حرکت طبیعی است و دور زدنش جذب یا دفعِ قسری است ».

نکته: شخصی که توپ را بر روی زمین می غلطاند و هم حرکت مستقیم و هم حرکت مستدیر می کند در اینجا با یک تحریک که از طرف یک شخص واقع شده این توپ هم حرکت مستقیم می کند هم حرکت مستدیر می کند. اما توجه کنید که در واقع دو شیء است یعنی این شخص، توپ را با دستش هم چرخاند هم هُل داد. در اینجا یک انسان هست اما به دو اعتبار، دو نیرو وارد کرده است پس دو شیءِ خارجی می شود اگر چه یک انسان هست. البته ممکن است کسی در اینجا این تصور را بکند که این جسم اگر توپ نبود غلطیده نمی شد پس غلطیدن این توپ طبیعی است. اما توجه کنید که این صحیح نیست زیرا اگر بر توپ نیرو وارد نکنید غلطیده نمی شود اگر غلطیدن برای توپ طبیعی بود خود بخود این توپ به دور خودش می چرخید در حالی که اینچنین نیست و این شخص، نیرو بر توپ وارد می کند که هم حرکت مستقیم و هم حرکت دورانی می کند.

توجه کنید ممکن است در اینجا به اینصورت گفته نشود که این دو نیروی خارجی که بر توپ وارد شده به توسط یک انسان وارد شده بلکه هُل دادن توپ به توسط این شخص انجام شده است و همین هُل دادن به خاطر اینکه این توپ، گِرد است تحلیل به دو حرکت می شود. باز هم در این صورت صدق می کند که امر خارجی این حرکت را به وجود آورده است.

و اما الذی یکون مع مفارقه المتحرک

این عبارت باید سر خط نوشته شود و مطلب جدیدی است که در جلسه بعد بیان می شود.

 


[1] الشفاء، ابن سینا، ج1 ص324، س11، ط ذوی القربی.