درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

94/11/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان مثال برای حرکت وضعی بالعرض/ توضیح حرکت وضعی بالعرض/ بیان مثال برای متحرك بالعرضی كه می تواند حركت بالذات كند/ بیان حرکت بالعرض/ فصل 13/ مقاله 4/ فن 1/ طبیعیات شفا.

و اما فی الوضع فانا اذا توهمنا کرة فی کرة[1]

بحث در حركت بالعرض بود كه در أين يا وضع اتفاق مي افتاد با اين شرط كه متحرك بالعرض خودش قابل حركت هست متحركي فرض مي شد كه قابليت بالذات دارد ولي در أين يا وضعش حركت بالعرض مي كند. آنچه كه در أين خودش حركت بالعرض كند مثال زده شد. الان مي خواهد مثال بزند براي آنچه كه در وضع خودش حركت بالعرض كند مثال آن در جلسه گذشته خوانده شد ولي الان دوباره تكرار مي شود تا بتوان بحث را به هم مرتبط كرد.

فرض كن كره اي را در كره اي قرار داديم و آن دو را به يكديگر چسبانديم حال يا با ميخ چسبانديم يا با چسب چسبانديم يا از ابتدا كه اينها را ساختيم ملصق به هم ساختيم. به طوري كه وقتي كره خارجي حركت وضعي مي كند كره داخلي هم به خاطر چسبيدن به خارجي حركت وضعي مي كند. مصنف مي فرمايد در چنين حالتي اگر جزئي از كره خارجي با اجزاء بيروني خودش تغيير وضع دهد آن كره داخلي هم، جزئي از اجزائش با اجزاء خارج از كره خارجي تغيير وضع مي دهد. اجزاء داخلي و خارجي نسبتشان عوض نمي شود چون به يكديگر چسبيدند ولي اجزاء خارجي با خارج از خودش يعني با هوايي كه محيط به اوست وضعش عوض مي شود. كره خارجي با هواي محيط خودش وضع را بالذات عوض مي كند. آن كره داخلي با همان هواي محيط خارجي، اوضاع خودش را بالعرض عوض مي كند. هر دو كره با هواي خارجي سنجيده مي شود چون تغيير نسبت به خارج از كره خارجي اتفاق مي افتد و بين داخلي و خارجي تغييري پيش نمي آيد چون به يكديگر چسبيدند لذا نسبتِ بين داخلي و خارجي اصلا ملاحظه نمي شود. نسبت بين خارجي و داخلي را با هوايي كه كره خارجي را احاطه كرده ملاحظه مي شود و گفته مي شود نسبت خارجي با هوا عوض شد نسبت داخلی هم با هوا عوض شد ولي عوض شدن نسبت براي خارجي، بالذات بود و براي داخلی بالعرض بود به جاي عوض شدن نسبت تعبير به حركت وضعي مي شود. يعني حركت وضعي كره خارجي، بالذات بود و حركت وضعي داخلي بالعرض بود. اينها مطالبي بود كه در جلسه قبل گفته شده بود و الان بايد عبارت تطبيق داده شود.

توضيح عبارت

و اما في الوضع

يعني مثال حركت بالعرض در جايي كه متحرك بالعرض خودش قابل حركت بالذات باشد در وضع به اينصورت است.

فانا اذا توهمنا كره في كره و قد اُلصقت بها بمسامير او بغراء او بالطبع او بغير ذلك

« مسامير » جمع « مسمار » به معنای ميخ می باشد.

« بغراء » يعني « سریشون و چسب ».

وقتي توهم كنيم كره اي را در كره اي كه كره اول به كره دو « يا كره دوم به كره اول » بچسبد به وسيله ميخ ها يا سریشون و چسب يا بالطبع « يعني از ابتدا كه اين دو كره ساخته شدند به يكديگر چسبيده بودند ».

فَحَرَّكتِ الكرةُ الخارجه حتي تغيَّر نسبةُ اجزائها الی اجزاء المحيط بها

كره خارجه حركت كند به طوري كه نسبت اجزائش با اجزائی « مثلا هوا » كه محيط به كره خارجه است تغییر کند.

تغيراً هو حقيقةً الحركه في الوضع

اين عبارت را مي توان به اين صورت خواند « هو حقيقةً الحركةُ في الوضع » و مي توان به اين صورت خواند « هو حقيقةُ الحركةِ في الوضع » يعني تغيّري پيدا كند كه آن تغيّر حقيقتاً حركت در وضع است يا آن تغيّر، حقيقتِ حركت در وضع است. يعني حركت حقيقي و بالذات، اين حركت است.

فان الكره الداخله الملصقه قد يعرض لها متابعه لها

« فان » جواب « اذا توهمنا » است.

« قد » به معناي گاهي نيست زيرا اينگونه نيست كه گاهي براي كره داخله متابعت با كره خارجه باشد بلكه همیشه اينگونه است زيرا دو كره به همديگر چسبيدند. بله اگر كره ها از هم باز باشند ممكن است كره داخله به يك صورت ثابت بماند و کره خارجه بچرخد در اين صورت اين اتفاق نمي افتد اما وقتي چسبيده باشد اين اتفاق هميشه مي افتد و متابعت داخله با خارجه هميشگي است. بعضي تحقيق كردند كه اگر « قد » بر فعل مضارع وارد شود كه به معناي تحقيق مي آيد و اينطور نيست كه هميشه به معناي تقليل باشد.

ترجمه: « اگر چنين توهمي شود و كره خارجه چنين حركتي كند نتيجه اش اين مي شود كه » كره داخله كه به كره خارجه چسبيده است عارض مي شود براي كره داخله، متابعت با كره خارجه.

في ان كل جزء منها يلزم جزا ينتقل فينتقل و لكن بالعرض

« في » متعلق به « متابعت » است. ضمير « ينتقل » به « جزءاض » برمي گردد و ضمير « فينتقل » به « جزءٍ » برمي گردد.

متابعت در اين است كه هر جزئي از داخله ملازم است با جزئي از خارجه كه جزئي از خارجه منتقل مي شود پس جزئي از داخله منتقل مي شود.

« و لكن بالعرض »: قيد « فينتقل » است زيرا انتقالِ جزء اول، انتقال بالذات است و « ينتقل » دوم كه مربوط به اجزاء داخله است انتقال بالعرض است.

اذ لا تنتقل نسبه ما بين اجزاء الكره الداخله و اجزاء المحيط بها

« اذ » دليل براي « لكن بالعرض » است يعني چرا اين انتقالِ جزء داخله بالعرض است؟ چون نسبت بين داخله و خارجه عوض نمي شود تا انتقال بالذات صورت بگيرد. زيرا به يكديگر چسبيدند. بلكه نسبت داخله و خارجه با محيطِ به خارجه عوض مي شود. در اين صورت نسبت به محيطي كه خارجه را احاطه كرده است كره خارجه بالذات منتقل مي شود و كره داخله بالعرض منتقل مي شود. خود اجزا داخله و خارجه تبدل پيدا نمي كنند اما نسبت به بيرون از خارجه هر دو تبدل پيدا مي كنند. تبدلِ خارجه، بالذات است و تبدلِ داخله، بالعرض است.

ترجمه: زيرا نسبتي كه بين اجزاء كره داخله و اجزاء محيط به كره داخله است « آنچه كه محيط به كره داخله است همان كره خارجه است. به جاي اينكه تعبير به اجزاء خارجه كند گفته اجزاء المحيط بها ».

« ل تنتقل »: اين اجزاء تغيير نمي كنند و انتقال پيدا نمي كنند. يا اين نسبت انتقال پيدا نمي كند. نسبتي كه بين اجزاء داخله و خارجه بوده است بعد از حركت، باز هم همان نسبت است و آن نسبت عوض نمي شود.

كما تنتقل نسبه اجزاء الكره المحيطه مع اجزاء مكانها

مراد از كره محيطه همان كره خارجه است. نسبت اين اجزاء با اجزاء مكانش « يعني با اجزاء بيرون از خودش » عوض مي شود. نسبتش با آن سطحي كه كره خارجه را احاطه كرده عوض مي شود كره خارجه نسبت اجزائش با اجزا آن سطح عوض مي شود اما نسبت اجزا داخله با خارجه عوض نمي شود. آن نسبتي كه داخله با خارجه داشته باقي مي ماند. آن نسبتي كه خارجه با مكان خودش داشته عوض مي شود. چون نسبت داخله با خارجه باقي مي ماند پس حركت وضعي بالذات براي داخله حاصل نشده است و چون نسبت خارجه با مكان خودش عوض مي شود حركت وضعي، بالذات براي خارجه است و بالعرض براي داخله خواهد بود.

سوال: چرا ما نمي گوييم انتقال كره داخله نسبت به مكان كره خارجه بالذات است و انتقال خارجه نسبت به مكان خودش بالعرض است. چرا بر عكس آنچه گفتيم نمي گوييم؟ ما گفتيم خارجه و داخله هر دو نسبت به مكان خارجه، حركت وضعي مي كنند ولي حركت وضعي خارجه، بالذات است و حركت وضعي داخله بالعرض است. چرا بر عكس گفته نمي شود يعني گفته شود نسبت به اجزاء مكان خارجه، كره خارجه حركت بالعرض دارد و كره داخله حركت بالذات دارد؟

جواب: اين اجزاء مكانِ خارجه با خارجه وضعي درست مي كند و با داخله اصلا وضعي ندارند مگر با واسطه. داخل وضعش را بدون واسطه يا خارجه برقرار مي كند نه با مكان خارجه. مكان خارجه وضع بلا واسطه براي خارجه دارد. در جايي كه وضع، بلا واسطه است وقتي تغييري رخ مي دهد حركت وضعي، بالذات ميشود. در جايي كه وضع، با واسطه است وقتي تغييري رخ مي دهد حركت وضعي بالعرض مي شود مانند مكان كه مثلا وقتي ما از مكان عبور مي كنيم لباس ما هم عبور مي كند ولي لباس با آن مكان ارتباط ندارد و مگر به توسط بدن. ارتباطِ بلا واسطه لباس با خود بدن است نه با مكان بدن. ارتباط بلا واسطه بدن با مكان بدن است وقتي كه بدن تغيير مكان مي دهد گفته مي شود حركت بالذات كرد. وقتي لباس تغيير مكان کرد گفته مي شود حركت بالعرض كرد چون آن، واسطه ندارد و اين، واسطه دارد. تبدل مكان براي بدن، واسطه ندارد ولي براي لباس، واسطه دارد به عبارت ديگر مكان، مكان لباسي نيست بلكه مكان بدن است. مكان لباس، زمين نيست. بلكه خود بدن است. در ما نحن فيه هم وضع داخله را خارجه تعيين مي كند و اين وضع، با حركت خارجه عوض نشده است. وضع خارجه را مكان خارجه تعيين مي كند. و وقتي كه خارجه حركت مي كند وضعش با مكانش عوض مي شود در حالي كه وضع داخله با خارجه عوض نمي شود پس نسبت به مكان خارجه، وضعي كه خارجه دارد بالذات است يعني بلاواسطه است و وضعي كه داخله دارد بالعرض است یعنی مع الواسطه است پس نسبت به مكان خارجه اگر تغيير وضع رخ دهد اين تغيير وضع، براي خارجه بالذات است و براي داخله بالعرض است. عكس اين را نمي توان گفت چون آن چه كه بي واسطه است تغييرش بالذات است و بي واسطه نسبت به مكان، خارجه است داخله نسبت به مكان، واسطه دارد پس تغييرش نمي تواند حركت بالذات باشد بلكه بايد حركت بالعرض باشد.

لباسي كه ما پوشيديم حركت بالذات دارد ولي از قسم بالتبعش است. این لباس، حركت بالعرض ندارد. اما اگر بدن را ملاحظه كنيد حركتش بالعرض است. در كفش هم اگر پا را ملاحظه كنيد حركتش بالعرض است. اگر هواي بيرون را ملاحظه كنيد حركتِ آن، بالذات است ولي از سنخ بالتبع آن است نه از سنخ بالاصاله اش. آنچه بالذات و بالاصاله حركت مي كند بدن است.

آنچه كه بالذات و بالتبع حركت مي كند كفش و لباس است. در اينجا حركت بالعرض نيست به شرطي كه بدن و پا ملاحظه نشود و فقط هواي بيرون ملاحظه مي شود اما اگر كفش را با پا و لباس را با بدن ملاحظه كنيد حركت اين دو بالعرض مي شو.د مثال به لباس شايد مثال خوبي نباشد چون احتمال حركت بالتبع هم در آن است لذا مثال را عوض كنيد و همين توپ را ملاحظه كنيد كه مشكلي در آن نيست و حركتش حركت بالوضع است كه مناسب بحث ما هست. آن كره داخله اصلا حركت نمي كند و در سر جاي خودش ثابت است كره خارجه حركت مي كند و به توسط كره خارجه، كره داخله حركت مي كند لذا حركت كره داخله بالعرض مي شود و حركت كره خارجه بالذات مي شود.

نكته: اگر كره داخله داراي قوه محركه بود و حركتي كه اين دو كره مي كنند به توسط قوه ي محركه ي كره داخله بود و كره خارجه اصلا قوه محركه نداشت در اینجا حركتي صورت مي گيرد. نسبت به اجزاء كره خارجه، كره داخله اصلا حركتي ندارد و نه حركت بالذات و نه حركت بالتبع و نه حركت بالعرض دارد. اما نسبت به بيرونِ كره خارجه « يعني نسبت به مكان خارجه » هر دو كره حركت مي كنند. كره داخله، بالاصاله حركت مي كند ولي حركت بالعرض مي كند. كره خارجه، بالتبع حركت مي كند ولي حركت بالذات مي كند يعني واقعا حركت مي كند و انتقال وضع نسبت به مكان خودش مي دهد اما اين انتقال وضع را خودش ايجاد نمي كند بلكه كره داخله آن را ايجاد مي كند پس كره خارجه، تابع مي شود. اما كره داخله خودش ايجاد حركت مي كند پس حركتش بالاصاله مي شود نه بالتبع. ولي نسبت به مكان خارجه با واسطه تبديل وضع مي كند پس حركتش بالعرض و بالاصاله مي شود در حالي كه كره خارجه حركتش بالتبع و بالذات بود زيرا به خاطر اينكه نيروي محركه اش را نداشت لذا حركتش بالتبع بود و به خاطر اينكه واقعا وضع خودش را عوض مي كرد لذا حركتش بالذات بود.

ترجمه: نسبت اين اجزاء با اجزاء مكانِ كره خارجه انتقال پيدا مي كند.

صفحه 321 سطر 1 قوله « فان كان »

بحثي كه الان شروع مي شود اين است كه وضع به دو صورت لحاظ مي شود يكي از طريق مماسه و يكي از طريق محاذات است. حكم اين دو، يكسان نيست بلكه متفاوت است پس بايد در باب وضع تفصيل داد. توجه كنيد كره ي خارجه اجزائش با اجزاء كره داخله تماس دارد. اين تماس، وضع و نسبت درست مي كند كره ي داخله هم اجزائش با اجزاء كره خارجه تماس دارد و اين تماس، وضع و نسبت درست مي كند مصنف جايي را فرض مي كند كه كره داخله را ملاحظه كند و به جوفش كاري نداشته باشد كه كره دارد يا ندارد. وقتي وضع كره ي داخله مي خواهد سنجيده شود با درون خودش كاري ندارد بلكه با بيرون از خودش كار دارد چون فرض شد كه به درونش كاري نداريم. اجزاء كره داخله را با اجزاء كره خارجه مقايسه مي كنيم و كره خارجه اي را ملاحظه مي كنيم كه خارج از خودش ندارد مثل فلك الافلاك كه وضع اين با اجزاء كره داخله تعيين مي شود. توجه كنيد كه كره اي در وسط فرض نمي شود چون اگر كره در وسط فرض شود وضعش را، هم مي توان با كره بيرونش تعيين كرد هم مي توان با كره ي درونش تعيين كرد اشكال ندارد كه اين کار بشود ولي به خاطر اينكه مطلب واضحتر باشد دو فرض را مطرح مي كند:

1ـ جايي كه محاط است كه اين محاط، محيط به چيزي نيست يا اگر هست توجه به آن نمي شود مثلا مثل زمين كه محاط است ولي محيط به چيزي نيست. وضع زمين با كره ي خارج از خودش تعيين مي شود چون كره داخله ندارد و يك جاي ديگر فرض مي شود كه محيطي هست ولي محاط به چيزي نيست مثل فلك الافلاك. وضع اين با درون خودش تعيين مي شود با بيرون از خودش تعيين نمي شود. مصنف فرض را اينگونه مطرح مي كند كه كره ها را تك تك ملاحظه مي كند نه اينكه وسط دو كره قرارش بدهد اگر چه امكان دارد كه وسط دو كره باشد ولي آن، داراي دو وضع است. مصنف مي خواهد براي هر كره يك وضع فرض كند لذا اينگونه فرض مي كند و مي گويد اين تماس يك نوع نسبت و يك نوع وضع است ما با اين تماس، وضع خارجه و داخله را تعيين مي كنيم. به همين بيان كه گفته شد حركت خارجه، بالذات مي شود و حركت داخله، بالعرض مي شود يعني تمام مباحثي كه تا الان بيان شد مربوط به وضعي بود كه از تماس گرفته مي شد اما اگر وضع به صورت ديگر معنا شود مثلا به معناي محاذات باشد فرض كنيد دو كره را كه به يكديگر چسبيدند. كره بالايي به كره پايينی چسبيده است مثل افلاك كه بالطبع و طبق خلقت، کره بالايي به كره پايينی چسبيده است البته چسبيدن آنها به اين صورت نيست كه حركتي فلك را اجازه ندهد بلكه فلك دروني مي تواند حركت كند فلك بيرون هم مي تواند حركت كند ولي بالاخره بين اينها فضاي خالي نيست و به هم چسبيدند. اين دو فلك را ملاحظه كنيد كه با قطب شمال يك محاذاتي دارند يك جزئي از فلك دروني با قطب عالم محاذات دارد يك جز ديگري از فلك بيرونی هم با قطب عالم همان محاذات را دارد. فلك بيرونی حركت مي كند و محاذات بهم مي خورد. محاذاتي كه بين اين جز از فلك بيرونی بود بهم مي خورد محاذاتي كه بین جزئي از فلك درونی و قطب عالم هم بود بهم مي خورد و واقعا بهم مي خورد و بلا واسطه بهم مي خورد نه مع الواسطه پس اگر وضع از طريق محاذات درست شود همانطور كه كره خارجه حركت وضعي بالذات دارد كره داخله هم حرکت وضعي بالذات دارد و بالعرض نيست چون نقطه تماسش مطرح نيست بلكه نقطه محاذاتش مطرح است و محاذاتش واقعا عوض مي شود. تماسش بالمجاز عوض مي شود اما محاذاتش واقعا عوض مي شود. يعني كره خارجه و داخله هر دو اجزائشان را از محاذات با قطب عالم بيرون مي كنند پس هر دو حركت بالذات دارند. سپس مصنف همين مطلب را به بيان ديگر مي گويد: كلّ « يعني خارجه و داخله » در فرضي كه وضع از طريق محاذات تعيين شود نه از طريق مماسه، در آن فرض كل، حركت بالذات مي كند. ابتدا گفت خارجه حركت بالذات مي كند داخله هم حركت بالذات مي كند. اما الان جمع مي كند و مي گويد كل، حركت بالذات مي كند ولو جزء داخلی نسبت به جزء خارجي « يعني نسبت به مكان جزء خارجي » حركت بالعرض كند.

مصنف مي فرمايد وضعي را كه ما مي سنجيم با كل مي سنجيم يعني محاذات را با كل حساب مي كنيم نه با جزء كره داخله فقط يا جزء كره خارجه فقط. مصنف در مورد جزء نمي گويد كه وضع عوض شد يا نشد. اگر نسبت به جزء حساب كنيد همان بيان قبلي است كه وضع، بالذات عوض شد هم براي داخله و هم براي خارجه. اما الان مي خواهد بيان را عوض كند و كل را ملاحظه كند. كل وقتي ملاحظه مي شود گفته می شود وضع كل، بالذات عوض شد نه بالعرض.

پس مصنف تا اينجا با فرض اينكه وضع از طريق مماسه درست بشود حرف مي زد اما اگر وضع از طريق محاذات درست بشود مثال آن عوض مي شود و حكم آن به طور ديگري مي شود که اشاره شد. پس اگر از ابتدا وارد بحث شويم و حكم وضعي را كه حاصل از مماسه است نگوييم بلكه از ابتدا وارد بحث شويم به اينصورت كه اگر وضع را از طريق مماسه بگيري حكم اين است و اگر وضع را از طريق محاذات بگيري حكم اين است. مصنف، تفصيل نداد. در ابتدا چون توجه به وضعِ حاصل از مماسه داشت حكم اين وضع را بيان كرد بعداً حكم وضعي كه از محاذات درست می شود را استثنا كرد ولي وقتي كه ما از ابتدا وارد بحث شویم هم مماسه و هم محاذات را بررسي می کنیم و تفصيل مي دهيم و مي گوييم اگر وضع، حاصل از مماسه باشد حكمش اين است و اگر وضع، حاصل از محاذات باشد حكمش آن است. البته مصنف هم راه اول را رفت هم راه دوم را رفت. یعنی هم ابتدا حكم مماسه را گفت و حكم محاذات را استثنا كرد هم از ابتدا وارد تفصيل شد.


[1] الشفاء، ابن سینا، ج1 ص320، س12، ط ذوی القربی.