درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

94/10/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: دلیل سوم بر ا ینکه مبدء میل طبیعی در متحرک به حرکت مکانی وجود دارد/ هر جسمی دارای مبدء حرکت طبیعی است/ فصل 12/ مقاله 4/ فن 1/ طبیعیات شفا.

و مما یبین ذلک ان المقسور علی الحرکه المستقیمه او المستدیره یختلف علیه تاثیر الاقوی و الاضعف[1]

بحث در اثبات مبدء حرکت طبیعی برای هر جسمی بود. بر این مدعا دلیل اقامه شد. سپس بحث مطلقی که شروع شده بود تفصیل داده شد یعنی حرکت مکانی از حرکت استداره ای جدا شد تا بحث در حرکت مکانی انجام شود و بعداً به بحث از حرکت استداره ای پرداخته شود. در وقتی که حرکت مکانی از حرکت استداره ای جدا شد دلیل دیگری اقامه شد که دلیل دوم بر مدعا به حساب می آمد. الان می خواهد دلیل مجزایی مطرح شود که دلیل سوم به حساب می آید. این دلیل سوم هم مربوط به حرکت مکانی است. البته قبلا اشاره شد که این دلایل علاوه بر اینکه برای حرکت مکانی هستند برای حرکت استداره ای هم هستند. چنانچه در صفحه 314 سطر 12 بیان کرد «و ان کان المکانی و الوضعی مذهب البیان واحدا» یعنی هر دو با یک روش اثبات می شوند ولی بنا است که الان بحث در حرکت مکانی باشد نه اینکه این دلیل اختصاص به حرکت مکانی داشته باشد.

نکته: مصنف تعیر به «المستدیره» کرد. مثال آن این است که یک انسانی بر روی دایره حرکت کند که این حرکت استداره ای است ولی حرکت وضعی نیست می توان اینگونه فرض کرد که یک سنگ آسیاب به دور خودش بچرخد که این، هم حرکت استداره ای است هم حرکت وضعی است.در هر صورت چون دلیل در همه اینها جاری می شود هر کدام از اینها که اراده شود فرقی نمی کند پس اگر مراد از مستدیر، معنایی باشد که شامل وضعی نشود یا بشود فرقی نمی کند. لذا لازم نیست الان بحث شود که مراد از مستدیر چه می باشد؟ مصنف در تعبیرات خودش دقت دارد و جایی که مرادش حرکت وضعی باشد تعبیر به حرکت وضعی می کند. در اینجا که تعبیر به «مستدیر» می کند و اسمی از «وضعی» نمی برد روشن است که مرادش همان احتمال اولی است که بیان شد ولی در هر صورت خود مصنف بعداً که وارد حرکت وضعی می شود اشاره می کند که همان حرفهای قبلی کافی است.

توجه کنید که حرکت استداره ای بر حرکت وضعی هم گفته می شود البته هم به حرکت روی محیط دایره و هم به حرکت دایره به دور خودش، حرکت مستدیر گفته می شود ولی آن که دور خودش می چرخد حرکت وضعی برایش رایجتر است.

بیان دلیل سوم: ما می دانیم هر جسمی که بالقسر حرکت مکانی یا حرکت استداره ای می کند یعنی با تحریک قاسر حرکت می کند می بینیم اگر قاسرش قویتر باشد آن را قویتر به حرکت وا می دارد و اگر قاسرش ضعیف تر باشد آن را ضعیف تر به حرکت وا می دارد. از اینجا فهمیده می شود که جسم در مقابل محرک قوی، مقاومت زیادی ندارد و در مقابل محرک ضعیف، مقاومت بیشتری دارد به طوری که گاهی از اوقات محرک ضعیف نمی تواند آن جسم را حرکت دهد مثلا یک سنگ آسیاب را اگر یک طفل بخواهد حرکت دهد هر چقدر که تلاش کند این سنگ تکان نمی خورد تا چه رسد که حرکت کند اما اگر محرک قوی مثل اسب باشد می بینید که سنگ آسیاب را می چرخاند. پس این جسم «چه حرکت استداره ای کند چه حرکت مکانی کند » در مقابل قوی مقاومت می کند در مقابل ضعیف هم مقاومت می کند. اگر چه ممکن است مقاومتش در مقابل قوی مشهود نباشد ولی در مقابل ضعیف می بینید مقاومتش مشهود است به طوری که گاهی از اوقات، ضعیف عاجز از تحریک این جسم می شود پس معاوقت در جسمی که بالقسر حرکت می کند صورت می گیرد اما این مقاوقت به چه جهت است؟

اگر جسم بما هو جسم مقاومت می کند باید در مقابل قوی و ضعیف هر دو به صورت یکسان مقاو مت کند چون جسم بما هو جسم فرقی نمی کند چه ضعیف آن را بخواهد حرکت بدهد چه قوی بخواهد آن را حرکت بدهد در هر صورت، جسم را حرکت می دهد. پس اگر جسم بودن ملاحظه شود جسم بودن در مقابل ضعیف و قوی فرقی ندارد. یک جسم را در خلأ فرض کنید که می خواهید آن را حرکت دهید با یک اشاره کردن حرکت می کند اگر با تمام بدن خودتان آن را فشار دهید حرکت می کند و حرکتش در هر دو حال یکسان است چون مقاوم ندارد. پس اگر در مقابل ضعیف مقاومت می کند باید در مقابل قوی هم مقاومت کند و بر عکس اگر در مقابل قوی مقاومت نمی کند در مقابل ضعیف هم نباید مقاومت کند در حالی که می بینیم در مقابل قوی مقاومتی ندارد در مقابل ضعیف مقاومت دارد. معلوم می شود که جسمیت مطرح نیست. یک چیزی درون این جسم هست که آن چیز در مقابل قوی کم می آید و در مقابل ضعیف توانایی دارد و آن، همان میلی است که در جسم می باشد که این میل مثلا در درجه ی 4 است انسان قوی که درجه اش مثلا 6 است بر این غلبه می کند. اما انسان ضعیف که درجه اش مثلا 2 است بر این غلبه نمی کند. معلوم می شود که چیزی غیر از جسمیت است چون جسمیت برای آدم قوی و آدم ضعیف یکسان است. یک مقاومی در این جسم وجود دارد که می توان آن را مقایسه با آدم قوی کرد و گفت نسبت به آن ضعیف تر است و می توان آن را مقایسه با آدم ضعیف کرد و گفت نسبت به آن قویتر است. این امر همان چیزی است که اسمش مبدء حرکت مستدیره یا مستقیمه گذاشته می شود و در پی اثباتش هستیم. پس در این استدلال با توجه به تفاوتی که در تحریک جسم به توسط قوی و ضعیف هست کشف می شود که مقاومی در جسم وجود دارد که آن مقاوم، جسمیتش نیست بلکه همان چیزی است که بدنبالش هستیم و اسمش مبدء تحریک است.

نکته: بیان شد که جسم بر دو قسم است چون یا حرکت قسری را می پذیرد تا نمی پذیرد و بیان شد دو صفحه درباره جایی بحث می شود که حرکت قسری را می پذیرد بعداً وارد بحث در جسمی می شود که حرکت قسری را نمی پذیرد که از صفحه 315 سطر 17 قوله «و ان کان غیر قابل ... » شروع می شود. پس گفته نمی شود «کل جسم فهو ذو مبدء حرکه طبیعه» بلکه گفته می شود «کل جسم یقبل حرکه قسریه فهو ذو مبدء حرکه طبیعیه». یعنی الان بحث در جسمی است که قبول حرکت قسری می کند لذا این سه دلیلی که آورده شد اخص از مدعا نیست یعنی کسی نگوید که این سه دلیل مخصوص جسمی است که حرکت قسری می کند بلکه بحث در همین جسمی است که حرکت قسری می کند. بله اگر ما در کل جسم بحث می کردیم دلایل چون مبتنی بر پذیرش حرکت قسری بودند اخص از مدعا می شدند.

توضیح عبارت

و مما یبین ذلک

«ذلک»: یعنی «کون کل جسم فیه مبدء میل ما». مشارٌ الیه را در حاشیه نسخه خطی به همین صورت برگرداندند. یعنی بیان می کند این مدعا را که هر جسمی در آن، مبدء میل و حرکت هست. مراد از «کل جسم» در مشارٌ الیه، « کل جسم قابل للحرکه القسریه » است و اینکه محشّی معین نکرده به خاطر این است که موضوع بحث همین است والّا در واقع، مقیّد هست.

ان المقسور علی الحرکه المستقیمه او المستدیره یختلف علیه تاثیر الاقوی و الاضعف

آن جسمی که حرکت مستقیمه یا مستدیره بر آن بالقسر وارد شده است. محرک اقوی و محرک اضعف، بر چنین جسمی تاثیر مختلف می گذارد.

و اذا اختلف ذلک فظاهر ان القوی مطاوَعٌ و الضعیف معاوَقٌ

«ذلک»: تاثیر اقوی و اضعف. « معاوق » یعنی « ممنوع ». « مطاوع » یعنی کارش پذیرفته می شود.

ترجمه: وقتی که تاثیر اقوی و اضعف اختلاف پیدا می کند نتیجه اش این می شود که قوه، غلبه بر آن جسم می کند « و آن جسم ناچار است حرکت را قبول کند» اما ضعیف، عاجز می ماند «یعنی عاجز از حرکت می ماند».

و لیست المعاوقه للجسم بما هو جسم بل بمعنی فیه یطلب البقاء علی حاله من المکان او الوضع

«من المکان او الوضع» بیان برای «حاله» است.

در خط قبل ثابت شد که معاوقه ای هست اما از اینجا می خواهد بیان کند این معاوقه برای کجاست؟

ترجمه: معاوقه از ناحیه جسم بما هو جسم نیست «چون جسم بما هو جسم در همه اجسام یکسان است» بلکه مقاومت به سبب معنایی است که در جسم وجود دارد که آن معنا این صفت دارد که طلب می کند جسم بر حال خودش بماند که عبارت از مکان یا وضع است «یعنی چیزی در جسم هست که به جسم می گوید در آن مکانی که هستی، باش. آن چیز، میل است حال اگر کسی بخواهد این جسم را از حال طبیعی مکانی یا وضعی در بیاورد آن معنا، مقاومت می کند چون آن معنا به این جسم می گوید همین جا باش یا همین وضع را داشته باش. پس چیزی در این جسم هست که حالت طبیعی یا وضع طبیعی برای جسم را طلب می کند و جسم را فشار می دهد که در همان حالت طبیعی خودش بماند ما که می خواهیم آن را از حالت طبیعی دربیاوریم آن فشار، در مقابل کار ما مقاومت می کند».

و هذا هو المبدأ الذی نحن فی بیانه

«هذا»: همان معنا که در جسم است و این صفت دارد که طلب می کند جسم بر حال خودش باقی بماند.

ترجمه: و همان معنا، مبدئی است که ما در صدد بیانش هستیم و می خواهیم اثباتش کنیم که اثبات شد.

 


[1] الشفاء، ابن سینا، ج1 ص315، س13، ط ذوی القربی.