درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

94/08/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اشکال بر این مطلب که « جسم بسیط که به اجزاء متشابه تقسیم می شود حیّز این جزء، جزئی از حیّز کل است » و جواب از آن/ کیفیت وجود حیز برای کلیت جسم و برای اجزاء جسم/ فصل 11/ مقاله 4/ فن 1/ طبیعیات شفا.

فنقول: کان یعرض لها سکون و لکن بالقسر[1]

بیان شد که اگر جسمی که بسیط است از محل طبیعی اش خارج شود و در جایی که غیر طبیعی است قرار داده شود آن جسم به سمت اقرب الحیزی که دارد حرکت می کند یعنی حیز آن، کره‌ً به آن نزدیکتر است. پس به سمت اقرب الحیز می رود.

اشکال: اگر نار در مرکز عالم که مرکز فلک نهم است قرار داده شود همه جای کره‌. در اینصورت این نار به کدام نقطه تمایل دارد؟

جواب: این نار در همان جا ساکن می شود ولی سکونش سکون طبیعی نیست چون جایگاه اصلی آن نیست بلکه سکونش سکون قسری است. مصنف در ادامه شروع به توضیح دادن کردند و بیان کردند که این قسر چگونه آمده است. برای آن دو دلیل آوردند:

دلیل اول: این آتشی که در مرکز فرض شده در اطرافش یا هوا قرار گرفته یا زمین قرار گرفته است. آتش اگر بخواهد از این موضع بیرون برود آن که در اطراف آتش است باید این موضع را پُر کند تا خلأ اتفاق نیفتد. فرض کنید « همانطور که خود مصنف فرض کرده » دور آتش، هوا باشد « به نظر می رسد که دورِ آتش، خاک باشد ولی مصنف فرض کرده که دور آن، هوا باشد » این هوا باید آتش را بشکافد و جای آتش را بگیرد. آتش اگر بخواهد بیرون برود باید یک فرجه و شکاف و گشادگی در هوا ایجاد کند و از آن گشادگی نفوذ کند و به بیرون برود. نفوذ آن به این صورت نیست که یک جای این هوایِ محیط را تخریب کند بلکه باید تمام اطراف را تخریب کند زیرا اگر بخواهد یک جا را تخریب کند ترجیح بلا مرجح می شود چون فاصله اش با تمام مقعر نار یکسان است.

توجه کنید هوا اگر بخواهد خرق کند خرق دورانی وجود ندارد چون این هوا می خواهد خلأ را پُر کند هرجا که خلأ باشد هوا در آنجا می رود اگر دور تا دور خالی شد هوا هم باید دور تا دور را پُر کند. اگر قسمت خاصی خالی شد هوا هم باید به آن قسمت برود. هوا اجازه نمی دهد که آتش نفوذ کند مگر اینکه خود هوا، آتش را خرق کند یعنی با هم تبادل کنند و الا اگر هوا بایستد و آتش را خرق نکند آتش نمی تواند به هیچ وجه در هوا نفوذ کند یعنی هوا مانع می شود. اما آن مقداری که هوا خرق می کند اجازه نفوذ به آتش می دهد. توجه کنید که از این طرف وارد می شویم و می گوییم هوا باید خرق کند تا آتش بتواند نفوذ کند. اما این خرق آتش به وسیله هوا، خرق دورانی نیست بلکه همیشه علی جههٍ است لذا تمام اطراف آتش باز نمی شود تا بخواهد نفوذ کند قهراً آتش در همانجا می ایستد.

تا اینجا کلام مصنف تمام شد. در اینجا دو احتمال را می توان مطرح کرد:

یک احتمال این است که هوا به صورت دوران خرق کند. وقتی دورانی خرق کند به اندازه یک دایره، جا را خالی می کند و آتش داخل آن دایره که خالی شده می رود. سپس هوای بعدی می آید تا اینکه آتش راه خودش را باز می کند و بیرون می آید. مصنف فرمود این احتمال صحیح نیست زیرا گفت خرق دورانی نداریم بلکه خرق همیشه علی جههٍ است.

احتمال دیگر این است که هوا علی جهةٍ خرق آتش کند در اینصورت آن قسمت از آتشی که به وسیله هوا خرق می شود از حالت تساوی بیرون می آید. مصنف این احتمال را هم اجازه نمی دهد چون خرقِ هوا و نفوذ آتش را مقارن همدیگر لحاظ کرده است. یعنی وقتی گفته شود هوا خرق کرد آتش هم از این طرف نفوذ می کند. اما سؤال این است که کدام یک مقدمتاً شروع می کنند؟ نمی توان گفت کدام یک زودتر شروع می کند قهراً همچنان همان حالتِ سکون باقی می ماند. مگر اینکه قاسری بیاید و هوا را بشکافد یا آتش را حرکت دهد اما فرض این است که این قاسر نیست.

نکته: آتشی که در مرکز عالم قرار دارد را اینگونه نسنجید یعنی قسمتِ سمتِ راستِ این آتش که در مرکز است با قسمتِ سمتِ چپِ کره آتش نسنجید و سمت راست این آتش که در مرکز است با قسمتِ راست کره آتش بسنجید. قدام و خلف آن را هم به همینصورت اگر بسنجید با هم مساوی اند. زیرا آن قسمتِ سمتِ راستِ آتش به طرفِ سمتِ راستِ کره آتش می رود و آن قسمتِ سمتِ چپِ آتش به طرفِ سمتِ چپِ کره آتش می رود.

توضیح عبارت

فنقول کان یعرض لها سکون و لکن بالقسر لانها کانت تقتضی ان تفرج عن فرجه فی واسطتها

« ان تفرج » هم به ضم عین الفعل و هم به کسر آن آمده است و به معنای « باز و گشاد کند » می باشد. اما اگر بخواهید به صورت تحت اللفظی معنا نکنید به معنای « تخرج » است و نسخه ای هم هست که « تخرج » آمده است.

ترجمه: می گوییم برای این نار سکون عارض می شد ولی به قسر است به خاطر اینکه نار اقتضا می کند که خارج شود از فرجه « یعنی مرکز عالم » و شکافی که این صفت دارد که نار در وسط آن فرجه است « نه اینکه آن فرجه در وسط نار است به عبارت دیگر، دور تا دور این فرجه، هوا احاطه کرده است ».

تنبسط عنها الی الجهات بالسواء

این عبارت عطف بر « تفرج » است و توضیح آن است.

ترجمه: « این نار اقتضا می کند از آن فرجه خارج شود یعنی » این نار می خواهد خودش را پهن کند و بیرون بزند از آن فرجه به تمام جهات به صورت مساوی « اینطور نیست که یک طرفش آماده تر برای خروج باشد و طرف دیگرش غیر آماده باشد بلکه همه اطرافش مساوی اند و آماده هستند که منبسط شوند و از وسط، پهن شوند و اطراف را بگیرند و عبور کنند تا به کره آتش برسد.

الی ان یلقی کل جزء من المنبسط ما هو اقرب الیه من المکان الطبیعی

« من المکان الطبیعی » بیان برای « ما » است.

این آتش اقتضا دارد که به سمت جهات برود تا اینکه هر جزئی از این اجزاء آتش که پهن می شود به اقرب الحیزی که دارند خودشان را برسانند.

ترجمه: تا اینکه هر جزئی از آن ناری که پهن می شود ملاقات کند با مکان طبیعی که اقرب به آن جزء است.

لکن الهواء المحیط و غیر ذلک کان حینئذ لا یمکنها من ان تداخلها نافذه من النفوذ

نسخه صحیح این است « لا یمکنه من ان تداخلها نافذه هذا النفوذ ».

ضمیر مفعولی « لا یمکنه » به « هوا » برمی گردد. « هذا النفوذ » یعنی نفوذ دورانی به تعبیر مصنف، نفوذ از همه اطراف علی السواء.

اما اطراف نار خالی نیست تا نار بتواند مقتضای خودش را عملی کند. آنها مانع هستند لذا مصنف می فرماید هوایی که این نار « که می خواهد منبسط شود » را احاطه کرده است و غیر هوا « مثلاً زمین باشد » در این هنگام « که آتش به این صورت قرار گرفته که می خواهد به مقتضای طبعش علی التساوی، اطراف را بشکافد » هوا نمی تواند داخل نار شود « و جایش را با نار عوض کند زیرا نار به صورت دورانی نفوذ می کند ولی هوا می خواهد به صورت مستقیم خرق کند در اینصورت نار به مقتضای خودش نمی رسد. اگر هوا می توانست به صورت دورانی خرق کند این ها با همدیگر موافقت می کردند و جای خودشان را با همدیگر عوض می کردند » به طوری که نفوذ در نار کند به صورت نفوذ دورانی « به تعبیر مصنف، نفوذ از همه اطراف علی السواء نمی تواند بکند ».

اذ هذا النفوذ لا یتاتی بالخرق لان الخرق یکون من جهه دون جهه و هذا انبساط فی کل جهه

« هذا النفوذ »: یعنی نفوذ دورانی و به تعبیر مصنف نفوذ به سمت تمام اطراف بالسواء.

ترجمه: این نفوذ با خرق انجام نمی شود زیرا خرق از یک جهت است نه جهت دیگر « چون نمی شود یکدفعه شیء را برداشت و شیء دیگر به جای آن گذاشت » در حالی که این نفوذ، انبساط در کل جهت است « این دو با هم انجام نمی گیرند یعنی نفوذ آتش از همه اطراف و خرق هوا از بعض اطراف با همدیگر انجام نمی گیرند مگر اینکه خرق از یک طرف باشد و نفوذ هم از همان طرف باشد و این امکان ندارد زیرا همه اطراف نار برای نار مساوی است ».

نکته: توجه کنید بنده ـ استاد ـ کلام مصنف را به بداهتش واگذار کردم که خرق باید به خط مستقیم باشد و نمی تواند دورانی باشد. اما مقداری توضیح می دهیم و آن این است: خرق به معنای شکافتن است یعنی تا دو طرفِ شکاف بسته نباشد شکافتن صدق نمی کند. اگر این هوای اطراف یکدفعه جای آتش را پُر کند به این شکافتن نمی گویند بلکه می گویند آتش برداشته شد و هوا به جای آن آمد. پس خرق نمی تواند دورانی باشد بلکه باید به صورت خط مستقیم باشد.

فتکون ساکنه بالقسر

وقتی که این اتفاق افتاد، آتش نمی تواند نفوذ کند، هوا هم نمی تواند خرق کند. وقتی هر دو راه بسته شد این آتش بالقسر در همان جا ساکن می شود.

توجه کنید این عبارت، تکرار مدعا است که در اینجا به عنوان نتیجه بیان شد.

و ایضا فان الخلا مما لا یجوز ان یحدث فی الوسط عند الخراقه

« عند الخراقه » مربوط به « یحدث » است.

تا اینجا دلیل اول بر اینکه آتش باید در مرکز ساکن شود تمام شد. اما از اینجا می خواهد دلیل دوم را بیان کند.

دلیل دوم: قانون شکاف این است که وقتی آهن یا چوبی را بر روی دیوار قرار می دهید و آن را می کوبید تا با فشار وارد دیوار شود دیوار تَرَک می خورد. البته قبل از اینکه این آهن وارد آن تَرَک شود هوا آن را پُر می کند و خلأ اتفاق نمی افتد ولی تا این شکافنده وارد شود و شکاف را پُر کند مقداری طول می کشد. در بحثِ ما شکافنده، هوا است اما در مثالی که زده شد شکافنده، آهن بود تا این شکافنده، بخواهد شکاف را پُر کند هوا آن را پُر می کند و خلأ اتفاق نمی افتد اما در ما نحن فیه شکافنده، هوا است و این هوا به لبه‌ هوا حرکت می کند تا آن فرجه‌ُر کند. در یک فاصله‌ِ مدت و کوتاهیِ مدت برای آن فرقی نمی کند.

پس این خرق، علاوه بر اینکه نمی تواند با آن نفوذ جمع شود موجب خلأ هم می شود.

ترجمه: جایز نیست که خلأ در وسط آتش ایجاد شود وقتی که خراقت اتفاق می افتد « عند الخراقه، خلأ اتفاق می افتد بله بعد از خراقت، این هوا آن خلأ را پُر می کند ولی عند الخراقه و وقتی که می شکافد خلأ اتفاق می افتد و آن لحظه، لحظه‌ برای امر محال کوتاهی و طولانی بودن، فرق نمی کند ».

 


[1] الشفاء، ابن سینا، ج1 ص312، س7، ط ذوی القربی.