درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

94/07/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: جسمي كه از حيّز خودش بيرون رفته كليت مكان را طلب نمي كند/ جسمي كه از حيّز خودش بيرون رفته وقتي به حيّز طبيعي خودش مي آيد چه چيزي را طلب مي كند؟/ فصل 10/ مقاله 4/ فن 1/ طبيعيات شفا.
و لكان الحجر يصعد لو توهمنا ان كليته زال عن موضعه[1]
بيان شد كه اگر جسمي حركت به سمتي كند يكي از سه احتمال داده مي شود:
1 ـ مطلوبش همان سمت باشد مثلا اگر حركت به سمت سفل مي كند مطلوبش هم سفل است.
2 ـ مطلوبش، مكان باشد كه مشتمل بر آن باشد.
3 ـ كليت خودش را طلب مي كند اگر خاك باشد به سمت كره ارض مي رود و اگر آب باشد به سمت كره آب مي رود و هكذا نار و هوا.
دو احتمال اول در جلسات قبل باطل شد. بحث در احتمال سوم بود. نكته اي در احتمال سوم هست كه بايد تذكر داده شود و آن نكته اين است كه متحرك گاهي خاك است و به سمت كره خودش كه خاك است مي رود و گاهي آب و هوا و نار است كه به سمت كره خودش مي رود. اما گاهي يك جسم مركب است كه هم خاك و هم آب و هم هوا و هم نار در آن هست به اينها مركب تام مي گويند كه عناصرشان با هم فعل و انفعال مي كنند و يك شيء ثالثي را با صورت تركيبي جديد مي سازند.
اما اگر از چهار عنصر تشكيل نشود مثل بخار، به آن مركب ناقص مي گويند زيرا اجزاء هوائي و مائي در آن هست و فعل و انفعال ندارند يعني هوا در آب و آب در هوا تاثير نمي گذارد بلكه مجاور هم هستند و مانند دود كه مركب از اجزاء ترابيه و ناريه است.
در مورد بعضي از كائنات جو مانند نيازك و قوس و قزح گفته مي شود تركيبي از عناصر اربعه هست ولي چون فعل و انفعال نيست مركب ناقص اند.
جسم مركب وقتي رها شود اگر طالب كل باشد به كدام سمت مي رود؟ در ابتداي همين فصل بيان شد كه به سمت صورت غالب مي رود يعني بايد بررسي كرد كه كدام عنصر در اين جسم مركب غلبه دارد؟ مثلا فرض كنيد سنگ كه مركب جمادي است هر 4 عنصر را دارد ولي عنصر خاك در آن غلبه دارد لذا به سمت كليتي كه خاك است مي رود. و مانند بخار كه عنصر هوا در آن غلبه دارد لذا به سمت بالا مي رود وقتي سرد مي شود عنصر آب در آن غلبه پيدا مي كند و به سمت پايين مي آيد.
اشكال اول: اگر سنگي بر لب چاه قرار بگيرد چون به كليت خودش رسيد بايد در همين جا آرام شود و نبايد به داخل چاه برود و در قعر آن قرار بگيرد در حالي كه به قعر چاه مي رود. معلوم مي شود كه به كليت خودش قناعت نمي كند و به سمت مركز مي رود.
اشكال دوم: ما به عنوان مثال كره زمين را ملاحظه مي كنيم « مي توان اين مباحث را در مورد عناصر ديگر هم گفت » كه از جاي خودش در آورديم و در هوا قرار داديم. يعني مركز عالم خالي ماند « كاري نداريم به اينكه خلا باطل است » سپس سنگي را رها كرديم اين سنگ كجا مي رود؟ اين سنگ يا خودش حركت مي كند يا زمين آن را جذب مي كند.
اگر خود سنگ حركت كند چون مكان طبيعي اش مركز است پس بايد به سمت مركز برود و به بيان ديگر مكان طبيعي اش اگر كليتش باشد چون كليت سنگ در مركز بود پس اين سنگ هم در مركز مي رود.
ولي الان كليت سنگ در بالا قرار گرفته و لذا از اين نظر بايد به سمت بالا برود. پس اين سنگ مردد بين دو جهت علو و سفل است فرض هم اين است كه كليت سنگ، آن سنگ را جذب نمي كند « زيرا اين، احتمال بعدي است ». اگر كسي بگويد اين سنگ، كليت را انتخاب مي كند مي گوييم اين، محال است چون لازمه اش اين است كه اين سنگ داراي شعور باشد و توجه كند كه مركز از كليت خالي شده و به سمت بالا برود و الا اگر اين مطلب را نيابد به سمت كليت طبيعي كه سفل است مي رود.
احتمال ديگر این است كه كليت، اين سنگ را جذب كند. در اينصورت حركت سنگ، طبيعي نيست بلكه قسري است يعني اينگونه نيست كه خود سنگ به طبيعتش كليت را انتخاب كرده باشد بلكه قاسري كه قوه ي جاذبه ي كليت است آن را مي كِشد و اين داراي دو اشكال است. اشكال اول اين است كه خلف فرض مي شود زيرا بحث در حركت طبيعي سنگ است نه حركت قسري.
توضيح عبارت
و لكان الحجر يصعد لو توهمنا ان كليته زال عن موضعه
« لكان » عطف بر « لكان » در خط قبل است.
ترجمه: اگر متحرك، كليت را طلب كند لازم مي آيد كه حجر بالا برود اگر تصور كنيم كه كليتش از موضعش جدا شده « اين هم بايد بالا برود ».
فكان حينئذ لا يخلو
« حينئذ »: وقتي كه كليت زائل شد يا وقتي كه حجر بالا مي رود.
ترجمه: وقتي كه كليت زائل شد و به سمت بالا رفت خالي از اين نيست كه يا حجر انتخاب مي كند و به سمت بالا مي رود يا حجر با قسر و انجذاب بالا مي رود. مي توان عبارت را اينگونه معنا كرد: وقتي كه حجر صعود مي كند يا به خاطر شعور و انتخابش صعود مي كند يا به خاطر انجذاب صعود مي كند.
لا يخلو اما ان يكون بالطبع يميز جهه دون جهه
بنده « استاد » مراد از « جهه دون جهه » را علو و سفل گرفتم چون در اينجا دو جهت حاصل است يك جهت براي كليت است كه در محل طبيعي مي باشد و جهت سفل است و يك جهت براي كليت در محل فعل است كه جهت علو است « چون زمين را از مركز جدا كرديم و آن را بالا برديم ».
و هذا محال
در حاشيه نسخه خطي آمده « اذ يلزم ان يكون له شعور » يعني لازم مي آيد كه جسم متحرك، شعور داشته باشد در حالي كه شعور ندارد.
او يكون قد انفعل عن الكليه انفعال آخر من جهه اخري
اين عبارت فرض دوم را بيان مي كند.
ترجمه: يا اينكه سنگ از كليتش منفعل شده انفعالِ ديگري از جهت ديگري.
« انفعال آخر »: خود مصنف قائل است كه حركت از مقوله انفعال است الان علاوه بر حركت كه انفعال است انجذاب هم واقع مي شود كه آن هم انفعال است. آن انفعالي كه عبارت از انجذاب است منشاء اين انفعالي مي شود كه عبارت از حركت است پس انجذاب، انفعال ديگري است.
« من جهه اخري »: جهت علو كه نسبت به جهت سفل، اُخري است. قبلا به طور طبيعي جهت سفل مطرح بود اما الان انجذاب، به جهت ديگري يعني علو است.
فتكون حركته الكليه ليس عن طباعه و لكن تجذب الكليه اياه و قد فرضنا حركته طبيعيه
« الکلیه » فاعل و « ایاه » مفعول « تجذب » است.
ترجمه: حركتي كه اين سنگ به كليت مي كند حركت طبيعي نيست بلكه كليت، اين سنگ را جذب مي كند در حالي كه فرض كرده بوديم حركت سنگ طبيعي است.
و علي ان يستحيل ان يفعل الشيء في شبيهه فعلا و اثرا بالطبع من حيث هو شبيهه الا بالعرض
« علي انه » عطف بر « قد فرضنا حركته طبيعيه » است.
لفظ « علي » به معناي « مع » است.
اشكال دوم اين است كه اگر اين كليت، سنگ را جذب كرده باشد لازم مي آيد شيء در نظير خودش اثر طبيعي بگذارد. مثلا آتش در آتش اثر بگذارد يا آب در آب اثر بگذارد و آن را سرد يا مرطوب كند. به عبارت ديگر خاك كه كليت است مي خواهد در خاكي كه جزء است اثر بگذارد و آن را به خودش جذب كند يعني همان طبيعتي كه اين خاك پيدا كرده و بالا رفته همان را مي خواهد در اين سنگِ متحرك ايجاد كند و بگويد من بالا رفتم تو هم بالا بيا. اينكه خاك به سمت بالا رفته، اين رفتن براي خود خاك نبوده بلكه اثر قهري بوده كه به كليت خاك داده شده است سپس در سنگ هم مي خواهد تاثير بگذارد و آن را بالا ببرد. اين بحث مانند اين است كه آبي گرم شود سپس به توسط اين آب گرم، آب ديگري گرم شود به اينكه يا اين دو آب با هم مخلوط شوند يا ظرف آنها به همديگر چسبيده شود توجه كنيد كه براي گرم كردن آبِ دوم از آتش استفاده نكنيد. در اينجا چه اتفاقي مي افتد؟ آيا آب اول در آب دوم اثر مي گذارد يا حرارت آب اول در آب دوم اثر مي گذارد؟ به طور حقيقي، حرارتِ آب اول در آب دوم اثر گذاشته است اما بالعرض و المجاز گفته مي شود آب اول در آب دوم اثر گذاشته است « بالعرض يعني مجاور آب اول كه حرارت است اثر گذاشته ولي اسناد تاثير، بالعرض به خود آب داده مي شود ».
در ما نحن فيه هم همينگونه است زيرا يكبار قاسر كه زمين را بالا برد سنگ را هم بالا مي برد در اينجا اسنادِ حركتِ سنگ به سمت زمين، اسناد به قاسر است اما وقتي كليت زمين مي خواهد سنگ را جذب كند معنايش اين است. زميني كه از جنس همان خاكِ متحرك و سنگ است مي خواهد در اين خاكِ متحرك و سنگ اثر بگذارد و اين اثر گذاشتن بالعرض و المجاز است « زيرا حقيقتا قاسري كه در زمين اثر گذاشته، در اين سنگ هم اثر مي گذارد ».
ترجمه: علاوه بر اينكه خلف فرض لازم مي آيد اشكال ديگر دارد و آن اشكال اين است كه محال است شيء در شبيه خودش تاثير بگذارد فعل و اثرِ بالطبع، از اين جهت كه شبيه است مگر بالعرض « يعني مگر اينكه مجاورش اثر بگذارد و بالمجاز اثر به خودش نسبت داده شود ».
و لكانت الارض الصغيره كالمَدَره اسرع انجذابا من الكبيره
« لكانت » عطف بر « فتكون حركته الي الكليه » است.
اشكال سوم اين است كه اگر زمين بخواهد سنگِ متحرك را جذب كند بايد سنگ سبك را راحت تر از سنگ سنگين جذب كند و در نتيجه سنگ كوچك بايد سريعتر از سنگ بزرگ به سمت زمين بيايد در حالي كه مي بينيم بر عكس است زيرا سنگ هر چقدر بزرگتر باشد زودتر به زمين مي رسد.
ترجمه: لازم مي آيد ارض صغيره « يعني چيزي كه از جنس زمين است و حركت مي كند » مثل كلوخ زودتر از كبيره جذب زمين شود « در حالي كه بر عكس است ».
مصنف تا اينجا هر سه احتمال را باطل كرد اما خودش احتمال چهارمي بيان مي كند.



[1] الشفاء، ابن سینا، ج1 ص306، س13، ط ذوی القربی.