درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

94/07/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: جسمي كه از حيّز خودش بيرون رفته وقتي مي خواهد به حيز طبيعي بيايد به كجا مي رود؟/ فصل 10/ مقاله 4/ فن 1/ طبيعات شفا.   
لكنه قد يشكل في الحيز مما لا يشكل في امر غيره[1][2]
بيان شد كه هر جسمي داراي چند امر طبيعي است اگر از آن امور طبيعي جدا شود براي رسيدن به آن امور طبيعي حركت طبيعي انجام مي دهد آن امور عبارت از حيّز و كيفيت و كميت و وضع بودند. در مورد حيّز اشكالي وجود دارد كه مصنف اين اشكال را مطرح مي كند سپس نظریه خودشان را بيان مي كند.
بيان اشكال: فرض كنيد جسمي به يك سمت حركت مي كند. اين جسم، حالت طبيعي را طلب مي كند اما حالت طبيعي اي كه طلب مي كند چه مي باشد؟ مثلا سنگي كه به سمت پايين مي آيد آيا اين سنگ در واقع به سمت جهت حركت مي كند؟ اين سنگ به يك مكاني وارد مي شود آيا به سمت آن مكان حركت كرده است و آيا اين سنگ به كليت خودش مي پيوند؟ « زيرا سنگ از جنس خاك است و كليت سنگ، زمين است پس اين سنگ وقتي حركت مي كند آيا به جهت سفل حركت مي كند يا به سمت مكان حركت مي كند يا به سمت كليت خودش حركت مي كند؟ » جواب اين سوال مشخص نيست و اين مطلب در باب حركت إيني طبيعي، مشكل ايجاد كرده است.
جواب: مصنف در جوابي كه مي دهد مي فرمايد سنگ نمي تواند به سمت سفل كه جهت است حركت كند. اين سنگ حركت مي كند ولي حركت طبيعي اش به سمت سفل نيست به عبارت بهتر، مطلوب طبيعي اش به سمت سفل نيست يعني اين سنگ حركت نمي كند تا جهت را انتخاب كند. اگر مطلوب طبيعي سنگ، جهت باشد اشكالاتي دارد كه در ادامه بيان مي شود. اين سنگ به سمت مكان هم حركت مي كند ولي مكان، مطلوب طبيعي اش نيست زيرا اگر باشد داراي اشكالاتي است كه در ادامه بيان مي شود. اين سنگ به سمت كليتش هم حركت مي كند ولي كليتش، مطلوب طبيعي اش نيست زيرا اگر باشد داراي اشكالاتي است كه در ادامه بيان مي شود. در اينجا امر چهارمي وجود دارد و آن اين است كه مطلوب طبيعي اين متحرك، مكان هست ولي با دو شرط. يعني مصنف فرض و احتمال دوم را قبول مي كند ولي آن احتمال به صورت مطلق بود و مصنف دو قيد براي آن مي آورد قيد اول اين است كه اين جسم اگر بسيط باشد به سمت يكي از عناصر بسيطه مي رود و اگر هم مركب باشد به سمت عنصر غالبش مي رود. وقتي در اين عنصر قرار مي گيرد جاي خاصي واقع مي شود اينطور نيست كه در هر جا بتواند واقع شود مثلا فرض كنيد در قسمت زيرين هوا يا در وسط هوا قرار مي گيرد. قيد دوم اين است كه يك وضع مخصوص « يعني قرب و بُعد مخصوص » با محدد الجهات و فلك الافلاك دارد. اين جسم مي رود تا در مكاني قرار بگيرد كه آن مكان در قسمت هاي عنصر ترتيب خاصي دارد و با محدد الجهات هم فاصله ي خاصي دارد يعني هر مكاني براي آن جسم كافي نيست و طلب نمي كند.
مصنف در تتمه ي اين مطالب، بحثي مطرح مي كند و آن اين است كه اين جسم وقتي مكان مخصوص را طلب مي كند از يك جايي كه موضع طبيعي اش نيست فرار مي كند. اما آنچه كه از آنجا فرار مي كند چند مورد است؟ بيان مي كند كه هر چه غير از مطلوبش هست، مهروب آن جسم مي باشد مثلا يك نقطه خاص، مكان طبيعي است اگر در تمام اطراف اين نقطه قرار بگيرد محل غير طبيعي اش است. سپس مصنف اين سوال را مطرح مي كند كه عامل حركت چيست؟ آيا طلب اين جسم عامل حركت اين جسم است يا هرب و فرار اين جسم عامل حركت اين جسم است؟
توضيح عبارت
لكنه قد يشكل في الحيز مما لا يشكل في امر غيره
در نسخه خطي اينگونه آمده « في امر الحيز ما لا يشكل ».
« امر » به معناي « درباره » است.
ترجمه: درباره حيّز اشكالي مي شود كه اين اشكال درباره غير حيّز « كه كيفيت و كميت و وضعيت بود » نمي شود « يعني در طلب كردن حيّز مشكلي وجود دارد كه در طلب كردن غير حيّز اين مشكل وجود ندارد ».
فان الجسم المتحرك في جهه مّا تعرض له امور من ذلك انه متحرك الي تلك الجهه و من ذلك انه متحرك الي مكان مّا و من ذلك انه متحرك الي حيث كليته
مراد از « حيث »، جايگاه است.
جسمي كه در جهتي « مثل جهت سفل » حركت مي كند چند كار انجام مي دهد بعضي از آن امور اين است كه جسم، متحرك به همان جهتي است كه به آن سمت مي رود « يعني متحرك به جهت سفل است » و بعضي از آن امور اين است كه جسم، به سمت مكاني مي رود و بعضي از آن امور اين است كه اين متحرك، به جايگاه كليتش مي آيد « يعني اگر خاك است كليتش كره خاك است و اگر آب است كليتش کره آب است و هكذا هوا و نار ».
فيشتبه الامر و يشكل فلا ندري انه الي اي واحدٍ من هذه الاشياء يتحرك
اين جسم چون اين سه كار را انجام مي دهد امرش مشتبه مي شود و مشكل مي شود، نمي دانيم كه حركت طبيعي اش به سمت كدام يك از اين سه است و به عبارت ديگر معلوم نيست كه مطلوب طبيعي اش كدام يك از اين سه است.
صفحه 306 سطر 2 قوله « و لو كان »
جواب اشكال: مصنف از اينجا شروع به بيان حق و جواب اشكال می کند. ایشان بر هر سه مورد اشكال مي كند. با عبارت « لو كان الماء يطلب الجهه و النهايه » احتمال اول كه « متحرك الي تلك الجهه » باشد را رد مي كند. و با عبارت « و لو كان يطلب المتحرك المكان فقط » كه در سطر 8 آمده احتمال دوم كه « انه متحرك الي مكان ما » است را رد مي كند و با عبارت « و لو كان يطلب الكليه » احتمال سوم كه « انه متحرك الي حيث كليته » است را رد مي كند و با عبارت « فالذي يجب ان يعتقد » در سطر 17 نظر خودش را بيان مي كند.
بررسي احتمال اول « انه متحرك الي تلك الجهه »: اگر گفته شود مطلوب طبيعي سنگ، سفل است معنايش اين است كه اين سنگ تا مركز بايد حركت كند اگر تا مركز حركت نمي كند به خاطر اين است كه خاك هايي ديگر جلوي اين سنگ را گرفتند و الا اگر خاك ها برداشته شوند اين سنگ در مركز عالم قرار مي گيرد. در اين مطلب اشكالي نيست زيرا سنگ به سمت مركز مي رود لذا مصنف مثال به سنگ نمي زند بلكه مثال به آب مي زند. محل طبيعي آب، مركز عالم نيست بلكه روي زمين است به طوري كه اگر خاك ها از مركز عالم برداشته شود و قاسري وجود نداشته باشد آب در جاي خودش باقي مي ماند و به مركز زمين نمي رود.
پس محل طبيعي آب، مركز زمين نيست بلكه روي زمين است « اين طبق نظر قدما است ممكن است كسي اين حرف را قبول نكند و بگويد اگر خاك برداشته شود آب به سمت مركز مي رود ».
در مورد هوا هم همينگونه است كه اگر نار برداشته شود و بين هوا و فلك قمر خالي باشد و خلا جايز باشد هوا وارد منطقه ي نار نمي شود اما چون خلا جايز نيست لذا مي گويند بر فرض محال اگر نار برداشته شود هوا متخلخل مي شود و فضايي نار را پُر مي كند در مورد آب و خاك هم به همينصورت گفته مي شود كه اگر خاك برداشته شود چون خلأ محال است آب متخلخل مي شود و فضاي زمين را پُر مي كند.
اشكال اول: اگر قطره آبي از بالا رها شد و پايين آمد مطلوب طبيعي آن، سفل است اما سفل در كجا قرار دارد؟ سفل، مركز عالم است. اگر مطلوب طبيعي اين قطره، سفل بود هرگز اينگونه نبود كه در محل طبيعي خودش كه كره خودش است بايستد بلكه تا مركز مي آمد. ممكن است كسي بگويد: خاك جلوي اين آب را گرفته است؟ اين اشكال را مصنف بعداً مطرح مي كند و جواب مي دهد. فرض كنيد كه خاك جلوي آب نيست اين قطره ي آب بايد تا مركز زمين بيايد در حالي كه گفته شد مركز طبيعي اش كره آب است و نمي تواند تا مركز برود.
اشكال دوم: آبي كه بر روي كره زمين قرار دارد نبايد در همين جا باقي بماند زيرا این آب هم طالب سفل بود و به سمت مركز مي آمد.
تجربه ناقصی كه در اينجا هست اين است كه اگر آب، طالب مركز بود هيچ وقت آب بر روي زمين بند نمي شد بلكه فرو معرفت. الان آب، مقداري فرو مي رود اما اگر طالب مركز بود همه آب فرو مي رفت چون خاك اجازه نفوذ به آب مي دهد در حالي كه آب بر روي زمين است معلوم مي شود كه آب طبيعتاً نمي خواهد به سمت مركز برود و الا اينطور نبود كه خاك در برابر آن مقاومت كند. آب داخل سنگ هم فرو مي رود چه رسد به خاك.
اشكال سوم: زمين در آب رسوب كرده و فرو رفته و به مركز رسيده است. اگر مكان طبيعي آب و مطلوب طبيعي اش مركز بود و اجازه رسوب خاك را در خودش نمي داد زمين بايد بالا قرار مي گرفت.
توضيح عبارت
و لو كان الماء يطلب الجهه، و النهايه في نزوله الي اسفل لما وقف دون حد وقوف الارض و لما طفا علي الارض و لما رسب في الارض
نسخه صحيح « فيه الارض » است.
بعد از لفظ « الجهه » ويرگول گذاشته شده كه بايد خط بخورد.
« في نزوله » متعلق به « يطلب » است مراد از « دون » يعني « كمتر » است. « طفا » به معناي « ارتفع » است.
مصنف آب را به عنوان مثال انتخاب كرد نه سنگ را به خاطر اينكه اين سه تالي فاسد را نمي توانست بيان كند.
ترجمه: اگر آب، در حالي كه نزول به اسفل مي كند، جهت و نهايت را طلب مي كرد اولاً متوقف نمي شد كمتر از حدي كه زمين متوقف مي شود « زمين در مركز متوقف مي شود اگر آب هم طالب سفل بود در كمتر از آنجا كه زمين متوقف مي شود متوقف نمي شد يعني در همان جا متوقف مي شد كه زمين متوقف شده است » و ثانيا بر روي زمين قرار نمي گرفت « در حالي كه الان بالاتر از زمين قرار دارد » و ثالثا زمين در آب رسوب نمي كرد « در حالي كه هر سه تالي باطل است پس معلوم مي شود كه آب، جهت و نهايت را طلب نمي كند ».
و كذلك حال الهواء لو تُوهم جزء منه مقسورا الي حيز النار فوُجد ينتقل من حيز النار الي حيز نفسه
مصنف مثال ديگري به هوا مي زند. در مورد هوا يكبار اينگونه گفته مي شود كه آتش از محل طبيعي خودش برداشته مي شود هوا به سمت جايگاه آتش نمي رود و آنجا را پُر نمي كند « مگر از باب خلا پُر كند » چون محل طبيعي هوا همان جايي است كه قرار دارد. هوا طالب علو است اما مطلوب طبيعي اش جهت و نهايت نيست و الا اگر جهت و نهايت باشد بر روي آتش نمي ايستاد و اگر رها مي شد به كمتر از حد  آتش رضايت نمي داد و اجازه نمي داد كه آتش در آن رسوب كند و به سمت بالاتر برود در حالي كه همه اين تالي ها باطل است. مصنف به اين صورت كه بيان شد مثال را بيان نمي كند بلكه به اينصورت مي گويد: اگر هوا در بخش آتش رفت یعنی طالب علو باشد به سمت مكان خودش بر نمي گردد ولي مي بينيم به سمت پايين مي آيد معلوم مي شود كه طالب علو نيست بلكه طالب چيز ديگري است كه به سمت پايين مي آيد.
پس هوا وقتي كه در مكان آتش قرار گرفته طالب سفل است لذا بايد در كره هوا نايستد بلكه بايد در كره آب بيايد و در آنجا هم نايستد و تا مركز نفوذ كند يعني مانند آب بايد به سمت مركز بيايد، به تعبير مصنف بايد تا نهايت بيايد. « كلمه ـ نهايت ـ در عبارت مصنف به خاطر نكته اي آمده و همينطوري نيامده است زيرا اگر كسي بگويد سفل مطلق يا علو مطلق مراد نيست بلكه علو و سفل خاص مراد است اين، همان حرف مصنف مي شود كه مي گويد علو يا سفل با وضع و ترتيب خاصي، مكان است. توجه كنيد كه اين سه احتمال به طور مطلق هستند يعني سفل به طور مطلق و مكان به طور مطلق و كليت به طور مطلق مراد است لذا اگر آب و هوا، سفل را طلب مي كنند سفل مطلق را كه مركز است طلب مي كنند همينطور هوا هم اگر از آتش پايين مي آيد سفل مطلق را طلب مي كند ».
نكات عبارتي: مصنف لفظ « تُوُهم » را به اين خاطر آورده كه اين مطلب هرگز مشاهده نشده كه هوا در جايگاه آتش برود « البته آب در جايگاه هوا رفته به اينصورت كه آب را در هوا پخش كرديم مي بينيم پايين مي آيد ولي به سمت پايين مطلق نمي آيد ».
ترجمه: و همچنين حال هوا اگر توهم شود جزئي از هوا در حالي كه مقسور است منتقل به حيّز نار شده است. سپس از حيّز نار به حيّز خودش منتقل مي شود. « يعني به سمت سفل مي آيد نه اينكه به سمت علو بيايد پس هوا در محل طبيعي خودش نمي ايستد و از آب و زمين هم عبور مي كند تا در مركز بايستد ».
و ستعلم انه لا يكون لحیز واحد جسمان بالطبع حتي يكون لك ان تقول: ان الارض و الماء يطلبان جهه واحده و حيزا واحدا لكن الارض اغلب و اسبق
سوال: چه اشكال دارد كه هم زمين طالب مركز باشد هم ‌آب طالب مركز باشد سپس گفته شود كه زمين چون سنگين تر بوده مركز را اشغال كرده و اجازه ورود به آب نداده است در اين صورت همه اشكالات بر طرف مي شود زيرا رسوب زمين در آب مشكل ندارد بلندي آب بر روي زمين مشكل ندارد و اينكه آب وقتي پايين مي آيد به كمتر از حد زمين قناعت مي كند هم حل مي شود. بنده « استاد » مي گويم همه چهار عنصر محل طبيعيشان مركز بوده آنچه كه سنگين بوده در مركز قرار گرفته و آن زمين بوده آن كه كمي سنگين تر بوده كه آب است پايين رفته و اجازه وجود هوا و آتش را نداده است هوا که کمی سنگین تر از آتش بوده پایین تر رفته و اجازه ورود آتش را نداده است و الا اگر آتش را هم رها كنيد به سمت مركز مي آيد. اين مطلب را مصنف بيان نكرده كه هر چهار عنصر محل طبيعيشان مركز باشد بلكه ارض و ماء در سفل نزاع دارند و هواء و نار در علو نزاع دارند. لذا اين مطلبي كه بنده « استاد » بيان كردم تسامح است.
جواب: مصنف مي گويد در جاي خودش ثابت مي شود كه هيچ حيزي، حيّز طبيعي براي دو جسم نيست. اگر مركز حيّز طبيعي زمين است ممكن نيست كه حيّز طبيعي آب باشد. اين فرضي كه شده با اين قانون نمي سازد زيرا مركز كه سفل مطلق است مركز طبيعي براي هوا و آب قرار داده شده است.
ترجمه: دو جسم، يك حيّز بالطبع ندارند « يك حيّز براي يك جسم است » تا تو اجازه داشته باشی كه بگويي آب و زمين هر دو يك جهت را كه سفل مطلق است انتخاب مي كنند و حیّز واحدي كه مركز است انتخاب مي كنند لكن زمين غلبه پيدا كرده و خودش را جلو انداخته و مركز را پُر كرده است « به خاطر اينكه از آب سنگين تر بوده است ».
ممكن است لفظ « اغلب » و « اسبق » را كسی به صيغه صفت بخواند نه به صورت فعل، لذا معناي عبارت اينگونه مي شود: زمين، غالب تر و سابق تر است لذا مهلت به آب نمي دهد و الا اگر آب مهلت پيدا كند محل طبيعي اش همان محل طبيعي زمين است.
و كذلك الهواء و النار يطلبان جهه واحده و حيزا واحدا لكن الارض اغلب و اسبق
در نسخه خطي به اينصورت آمده « لكن النار اغلب و اسبق ».
اگر مثال اول گفته شود كه هوا جايگاه نار را پُر مي كند بايد لفظ « النار » به جاري « الارض » باشد يعني نار به خاطر اينكه سبك تر است جلو افتاده و نگذاشته هوا به سمت علو مطلق بيايد.
اما اگر مثال دوم گفته شود كه هوا به سمت پايين مي آيد و اين هوا نمي ايستد بلكه از آب و زمين هم رد مي شود تا به مركز برسد ولي زمين جلو افتاده و سپس آب جلو افتاده لذا هوا نمي تواند به طور كامل پايين بيايد ناچار است كه در كره خودش باقي بماند.
عبارت « كذلك الهواء و النار يطلبان » نشان مي دهد كه مصنف نظري به مثال قبل ندارد. در مثال قبل هوا را با پايين تر از خودش مقايسه كرد اما در اينجا هوا را بالاتر از خودش كه نار است مقايسه مي كند. و چون نار و هوا را با هم مطرح مي كند پس نسخه اي كه مي گويد « لكن النار اغلب و اسبق » بهتر از نسخه كتاب است.




[1] الشفاء، ابن سینا، ج1 ص305، س15، ط ذوی القربی.
[2] نسخه صحیح به اینصورت است « لکنه قد یشکل فی الحیز ما لا یشکل فی امر غیره ».