درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

94/07/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بيان مواردي كه شيء از حالت طبيعي خارج مي شود و مي خواهد با حركت طبيعي به حالت طبيعي بر گردد/فصل 10/ مقاله 4/ فن 1/ طبيعات شفا.  
فان كان حيّزه حيّزا يمكن ان يفارقه[1]
بحث در اين بود كه حيّز و اشياء ديگري مثل كميت و كيفيت و وضع مي توانند براي جسمي طبيعي باشند همانطور كه احياناً مي توانند قسري باشند. قبل از ورود در بحث گفته شد كه حيّز براي جسم لازم است و از آن جدا نمي شود به طوري كه جسم توقف بر حيّز دارد و به عبارت ديگر حيّز، موقوفٌ عليه جسم است در چنين حالتي « كه جسم از حيّز مفارقت نمي كند » هرگز حالت غير طبيعي پيدا نمي كند تا بخواهد به حالت طبيعي بر گردد و حركت إيني طبيعي داشته باشد. اينچنين جسمي، حركت إيني طبيعي ندارد. مصنف در ادامه فرمود « و كذلك ان كان كيفيه بهذه الصفه او كميه » يعني حركت طبيعي وجود ندارد در كيفيتي كه به اين صفت است « يعني كيفيتي كه موقوفٌ عليه است و جسم آن را رها نمي كند » يا كميتي كه به اين صفت است « يعني كميتي كه موقوفٌ عليه است و جسم آن را رها نمي كند » يعني در جايي كه كيفيت يا كميتِ موقوفٌ عليه باشد و جسم از آن كيفيت طبيعي يا كميت طبيعي بيرون نيايد دوباره نمي تواند حركت طبيعي به سمت كيفيتي كه طبيعي است بكند چون آن كيفيت طبيعي را دارد.
اما در مورد حركت وضعي بحث نكرد چون مصنف حركت در حركت وضعي را ارادي دانست و در اينجا مي خواهد حركت طبيعي را نفي كند لذا مثال به حركت وضعي زده نشد.
مصنف از اينجا وارد چهار موردي مي شود كه شيء از حالت طبيعي خارج مي شود و مي خواهد با حركت طبيعي به حالت طبيعي بر گردد چه حركتش إيني باشد كه مورد اول است چه كيفي باشد كه مورد دوم است چه كمّي باشد كه مورد سوم است چه وضعي باشد كه مورد چهارم است. مصنف اين چهار مورد را به ترتيب بيان مي كند.
مورد اول « حركت إيني‌ »: اگر حيّزي، موقوفٌ عليه براي جسم نبود يعني جسم، آن حيّز را لازم نداشت و مي توانست از آن حيّز بيرون بيايد. قاسري آن را از آن حيّز بيرون آورد. اگر اين جسم بخواهد به حيز و مكان طبيعي خودش برگردد با حركت طبيعي بر مي گردد. وقتي قاسر دست از قسر خودش برمي دارد اين جسم فرصتي براي بازگشت به حالت طبيعي پيدا مي كند و با حركت طبيعي به حالت طبيعي برمي گردد.
گاهي اينگونه است كه قاسري آن را از محل طبيعي اخراج نكرده است بلکه از ابتدا خالق، آن را در محل غير طبيعي آفريده است مثلا فرض كنيد گاهي در ابرها خاك هايي وجود دارد كه بر اثر خفيف بودن همراه ابر بالا مي روند وقتي ابر تبديل به آب مي شود اين خاك ها كنار هم جمع مي شوند و سنگين مي شوند و به صورت گِل پايين مي آيد. اين گِل در بالا متكون شده است و چون سنگين است جايش در آنجا نيست همينطور خود آب هم در بالا تكون پيدا كرده است زيرا ابتدا بخار بود و در محل هوا تبديل به آب شد. در اينجا قاسر، آب و خاك را به محل غير طبيعي نبرده است بلكه تكونش از ابتدا در محل غير طبيعي بوده است. در چنين حالتي با حركت طبيعي به محل خودش وارد مي شود. « اما در فرض قبلي كه به توسط قاسر به محل غير طبيعي برده مي شد گفته شد كه حركت طبيعي به محل خودش بر مي گردد در هر دو صورت، حركت طبيعي مي كند تا وارد محل طبيعي شود ».
توضيح عبارت
فان كان حيزه حيزا يمكن ان يفارقه
اگر « و ان » باشد بهتر است. فكر مي كنم در بعضي نسخه ها به همين صورت باشد.
ترجمه: اگر حيّز اين جسم، حيّزي باشد كه ممكن است اين جسم از آن حيّز مفارقت كند.
بان يزال عنه قسرا فانه يكون له عود بالطبع ان لم يمتنع قسرا
نسخه صحيح « لم يُمنَع » است.
مصنف با اين عبارت، لفظ « يفارقه » را توضيح مي دهد. و بيان مي كند كه مفارقت، دو حالت دارد حالت اول اين است قسراً از حیّز طبيعي خارج شود حالت دوم اين است كه اولِ حدوثش در غير محل طبيعي باشد.
اينكه جسم مي تواند از حيّز مفارقت كند به اين معنا است كه از حيّز طبيعي به صورت قسر جدا شود. در چنين حالتي اين جسم، بازگشت طبيعي خواهد داشت « و به محل طبيعي خودش بر مي گردد » اگر به صورت قسر، ممنوع از بازگشت نشد « اگر ممنوع از بازگشت بشود اجازه بازگشت ندارد و در همان محل غير طبيعي باقي مي ماند ».
او كان لم يزل عن حيزه بل كان اول حدوثه في غير حيزه فانه بالطبع، ينتقل اليه ان لم يُمنع قسرا
« او كان » عطف بر « يزال » است.
بعد از « بالطبع » ويرگول گذاشته بنده « استاد » فكر مي كنم كه لازم نيست باشد.
يا جسم از حيّز خودش جدا نشده يعني مفارقتش به اينصورت نيست كه قاسري آن را جدا كرده باشد بلكه مفارقتش از محل طبيعي به اينصورت است كه در اول حدوثش در غير حيّزش متكون شد. در اين حالت به طور طبيعي به حيّز طبيعي منتقل مي شود اگر از جانب قاسر ممنوع نشود.
فان كانت كيفيته مما يجوز ان يسلب بالقسر ككيفيه الماء اعني برودته فانه اذا زال القاسر توجه اليها الشيء بالطبع
« اليها »: اگر مثال ملاحظه شود ضمير به « برودت » بر مي گردد و اگر اصل بحث ملاحظه شود ضمير به « كيفيت » مي گردد.
« بالطبع » قيد « توجه » است.
مورد دوم « حركت كيفي »: اگر جسم داراي يك كيفيتي نبود كه آن كيفيت، موقوفٌ عليها باشد و لازمِ جسم باشد و جسم نتواند از آن جدا شود بلكه داراي كيفيتي بود كه اين كيفيت قابل تبدل بود. در چنين حالتي اگر قاسر، آن را از كيفيت طبيعي خارج كند اين جسم به وسيله حركت طبيعي به سمت آن كيفيت طبيعي خودش بر مي گردد.
مصنف در مورد دوم، دو فرض مطرح نمي كند و نمي گويد:
1 ـ جسم از كيفيت طبيعي خودش خارج شود.
2 ـ جسم از ابتدا به كيفيت غير طبيعي خودش متكيّف شود.
زيرا هيچ جسمي اينگونه نيست كه در ابتدا تكوّنش به كيفيت غير طبيعي، متكون شود. مگر اينكه كيفيت غير طبيعي باشد كه باقي بماند مثلا بعضي از ابداي و اعضا از ابتدا، ناسالم به وجود مي آيند. اينها به سلامت بر نمي گردند مگر اينكه معجزه شود يا قاسر آن را برگرداند.
ترجمه: اگر كيفيت جسم از اموري باشد كه جايز است به وسيله قسر سلب شود مثل كيفيت آب « يعني برودتش »، پس هنگامی که قاسر زائل شود به آن كيفيت « يا برودت » شيء توجه مي كند بالطبع.
فاستحال الماء المسخن مثلا باردا
آبي كه بالقسر گرم شده بود، برمي گردد و بارد مي شود. اين برگشت به برودت، برگشتِ طبيعي است كه به سمت كيفيت طبيعي خودش مي رود.
و ان كان كميته مما يجوز ان یسلب بقسر مثلا كما يخلخل الهواء بالقسر حتي يصير اعظم او يضغط بالقسر حتي يصير اصغر علي ما اخبرنا عنه في باب الخلا
« مثلا » قيد براي عبارت قبل است چون در لفظ بعدي « كاف » در « كما » آمده است مي توان قيد براي بعد هم باشد زيرا اشكال ندارد كه « كاف » در « كما » تاكيد شود.
مورد سوم « حركت كمي »: جسم طوري است كه مي تواند كميت خودش را بالقسر از دست بدهد مثل هوا كه داراي كميت و حجم خاص است بر اثر تكاثف كوچك شود يا بر اثر تخلخل بزرگ شود، وقتي قاسر كنار مي رود هوا به حالت طبيعي خودش بر مي گردد. اين بازگشت به حالت طبيعي با حركت طبيعي است ولي حركت طبيعیِ كمّي است.
نمونه ديگر در حركت كمي هست و آن اينكه اين شيء از ابتدا در كمّ طبيعي خودش متكون نشده بلكه از ابتدا به صورت كوچك متكون شده بعداً بزرگ مي شود. اين مورد، بازگشت به كميت طبيعي نيست ولي رفتن به كميت طبيعي خواهد بود يعني اينگونه نبوده كه ابتدا كمّ طبيعي داشته و از آن بيرون آمده و دوباره به آن كمّ طبيعي برگردد بلكه از ابتداي تكونش كمِّ غير طبيعي داشته و به سمت كمّ طبيعي مي رود مثلا فرض كنيد بچه اي را كه قبل از وقت متولد شده باشد اندازه و حجم طبيعي را ندارد بعداً به سمت اندازه طبيعي مي رود. اگر اين مثال را قبول نكنيد مثال ديگر زده مي شود.
ترجمه: اگر كميت جسم از چيزهايي باشد كه جايز است سلب شود بقسر مثلا مثل هوا كه متخلخل به قسر شود تا « از حجم اوّل خودش كه طبيعي بود در بيايد و » حجم بزرگتري كه قسري است پيدا كند يا با قسر فشار داده مي شود تا از حجم اولي خودش در بيايد « و حجم ثانوي قسري كه كوچكتر است پيدا كند ». بنابر آنچه كه در باب خلأ گفته شد كه تخلخل و تكاثف حقيقي وجود دارد « يعني شيء، كمّ بزرگتر و كوچكتر پيدا مي كند ».
توجه كنيد كه مراد تخلخل و تكاثف مشهوري نيست چون در اينصورت شيء از كمّ خودش بيرون نمي آيد.
فانه اذا زال القاسر انتقل الجوهر الي حجمه
اگر قاسر كنار رفت آن جوهري كه كمّ و حجم اصلي خودش را از دست داد انتقال به حجم طبيعي اش پيدا مي كند.
او كانت كميته مما لا تحصل له في اول وجوده بل يكون اول وجوده وجودا غير مستكمل و انما يستكمل بالاستمداد
مصنف با اين عبارت، نمونه دوم در باب كمّ را بيان مي كند.
شيء از ابتدا كه متكون شد كوچكتر از مقدار طبيعي خودش متكون شد و به سمت كمّ طبيعي خودش حركت طبيعي مي كند.
ترجمه: يا جسمي پيدا شود كه كميتش زائل نشده بلكه اينچنين است كه كميتش از چيزهايي است كه براي اين جسم در اول وجودش حاصل نشده است بلكه در اول وجودش وجود غير كامل است « مثل ميوه كه هنوز كال است و نرسيده است لذا حجمش حجم طبيعي نيست بايد با غذا و استمدادي كه از طريق درخت مي شود رشد می كند و به كمّ طبيعي خودش می رسد » و به وسيله مدد گرفتن استكمال پيدا مي كند.
فانه يتحرك الي كماله في حجمه بالغذاء طبعا
« طبعا » قيد « يتحرك » است.
« بالغذاء » متعلق به « يتحرك » است.
اين موجودي كه با استمداد تكميل مي شود در كمال خودش به وسيله غذا حركت مي كند اما در حجم خودش « نه در كيف خودش يا صورت خودش، يعني ناقص به دنيا نیامده تا صورت خودش را كامل كند بلكه كوچك به دنيا آمده و مي خواهد بزرگ شود ».
او كان وضع اجزائه وضعا مقسورا كما يُحَنّي الخشب المستقيم بالقسر
« بالقسر » متعلق به « يحني » است.
مورد چهارم « حرکت وضعی »: اگر شيئي به وسيله قاسر وضع طبيعي اش بهم بخورد و آن قاسر از بين برود اين شيء به وضع طبيعي خودش بر مي گردد مثلا چوبِ مستقيم وجود دارد و آن را خم كرديم « نه اينكه بشكنيم » وقتي كه فشار از روي چوب برداشته شود دوباره به حالت طبيعي بر مي گردد. وضع چوب، استقامت بود که از آن استقامت بيرون آمد و انحناء پيدا كرد. انحناء وضع طبيعي چوب نبود وقتي قاسر رفت اين چوب با حركت طبيعي به وضع طبيعي برمي گردد. اين وضع براي جسم، لازم نبود لذا قاسر توانست اين وضع را از او بگيرد.
ترجمه: يا وضعي كه براي جسم پيدا شد وضعِ مقسور بود « فرقي نمي كند كه ابتداء مقسور بود يا بعداً مقسور شد. توجه كنيد كه مصنف در اينجا بيان نمي كند كه از اول خلقت مقسور بود يا ما آن را مقسور كرديم در مثالي كه مي زند تعبير به ـ كما يحنّي ـ مي كند يعني ما آن را مقسور كرديم ولي ممكن است از ابتدا كه اين شاخه درخت رشد مي كرد به ديوار برخورد كرد لذا ناچار بود خودش را خم كند پس از ابتداي تكون حالت غير طبيعي داشت. بعداً ديوار خراب مي شود و اين چوب اگر خيلي سفت نشده باشد به حالت طبيعي بر مي گردد و صاف مي شود » چنانچه چوب مستقيم به وسيله قاسر، منحني مي شود.
فانه اذا خلي سبيله من غير كسر او رضّ رجع بحركته الي الوضع الاول
اگر اين چوب به حال خودش رها شود بدون اينكه شكسته شود يا خُرد شود « به اينكه ارّه شود » با حركت طبيعي اش به وضع اول بر مي گردد و دوباره چوب، مستقيم مي شود.
تا اينجا روشن شد كه جسم مي تواند امور طبيعي « يعني حيّز و كيف و كم و وضع طبيعي » داشته باشد گاهي از اين حالت طبيعي مي تواند بيرون بيايد گاهي نمي تواند بيرون بيايد. اگر بيرون نيامد معلوم مي شود كه حركت طبيعي ندارد. اگر بیرون آمد حركت طبيعي به سمت حالت طبيعي مي كند. در ادامه بحثِ مصنف منحصر در حيّز مي شود كه وقتي مي خواهد به حيّز طبيعي بيايد به كجا مي رود. در حركت إيني اشكال وجود دارد.



[1] الشفاء، ابن سینا، ج1 ص305، س6، ط ذوی القربی.