درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

94/07/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه بيان اين مطلب كه عامل در حركت طبيعي چيست؟/ فصل 9/ مقاله 4/ فن 1/ طبیعیات شفا.  
و لا تكون حال غير طبيعيه الا و بازائها حال طبيعيه[1]
بعد از اينكه حركت به سه قسم طبيعي و ارادي و قسري تقسيم شد مصنف شروع به توضيح حركت طبيعي كرد و در ضمن توضيح حركت طبيعي به حركت ارادي هم اشاره مي كند. بيان شد كه حركت طبيعي فقط از طبيعت صادر نمي شود بلكه بايد طبيعت، در يك حالتي كه غير اصلي است قرار بگيرد و طبيعتِ اينگونه اي، ايجاد حركت كند. در چنين حالتي براي بازگشت به حالت طبيعي، حركت مي كند و وقتي كه به حالت طبيعي رسيد ساكن مي شود و حركتش تمام مي گردد. چون وقتي به حالت طبيعي مي رسد آن ضميمه اي كه همراه طبيعت بود از بين مي رود و فقط طبيعت باقي مي ماند و طبيعت به تنهايي نمي تواند محرك باشد. در نتيجه جسم، ساكن مي شود. مصنف علت ديگري براي سكون طبيعت بيان مي كند و مي گويد: ما ديديم كه سنگ با طبيعتش به سمت پايين مي آيد و مقصودش، حالت طبيعي است اگر به آن نقطه برسد و حركت را ادامه بدهد معلوم مي شود كه آن نقطه در عين اينكه مقصود بوده مهروب هم هست يعني هم آن نقطه را قصد كرده و به سمت آنجا آمده است هم از آن نقطه تنفر پيدا كرده و از آن فرار مي كند. اينچنين چیزي امكان ندارد كه يك شيء هم به طبيعتش نقطه اي را طلب كند و هم فرار كند. چون طبيعت، فقط يك مقتضا دارد و به خاطر آن مقتضا يا بايد قصد كند يا بايد فرار كند. پس وقتي طبيعت، نقطه اي را قصد كرد معلوم مي شود كه آن نقطه، مقصود است و اگر مقصود است مهروب نخواهد بود و وقتي مهروب نبود بايد در آن نقطه ساكن شود.
مصنف در ابتدای اين بحث ثابت كرد كه طبيعت به تنهايي محرك نيست سپس بيان كرد طبيعت به ضميمه ي حالت غير طبيعي محرك هست. مطلب بعدي كه در جلسه قبل شروع شده بود اين بود كه هر جا براي طبيعت، حالت غير طبيعي حاصل باشد براي او يا حالت طبيعي حاصل بوده يا مي تواند حاصل شود. بنابراين اينگونه نيست كه طبيعت هميشه در حالت غير طبيعي باشد و هيچ حالت طبيعي برايش نباشد بلكه به حالت طبيعي مي رسد و سكون پيدا مي كند.
مصنف در ادامه مطلب ديگري بيان مي كند و مي گويد ساكن شدن طبيعت و دست از حركت كشيدنش اختصاص به حركت مكاني ندارد. اينچنين نيست كه اگر سنگ از بالا به پايين آمد و وقتي به پايين رسيد توقف كند و بقيه حركتهاي طبيعي اينچنين نباشند بلكه همانطور كه سنگ اينگونه است سيب هم كه در حركت كيفي خودش حركت مي كند چون حركتش حركت طبيعي است « نه ارادي » لذا به جايي مي رسد كه غايت حركتش است و آن غايت، مقتضاي طبيعتش است و آنجا بايد سكون پيدا كند و حركت كيفي خودش را ادامه ندهد. صبي هم كه رشد مي كند و حركت كمّي انجام مي دهد وقتي به غايت رشد مي رسد بايد متوقف شود و رشدش را ادامه ندهد آن وضعي هم كه شخص مي خواهد با حركت مستقيم طبيعي « نه با حركت دورانی ارادي » بدست بياورد يك وضع طبيعي است كه وقتي متحركِ بالوضع، به آن وضع طبيعي مي رسد بايد ساكن شد پس سكون طبيعي، بعد از رسيدن به غايت « يعني بعد از رسيدن به مقصود و حالت طبيعي خودش » اختصاص به حركت مكاني ندارد بلكه در حركت وضعي و كمي و كيفي هم همينگونه است پس مشخصه ي حركت طبيعي، سكونِ در آخر است و از اين سكوني كه در آخر اتفاق مي افتد مي توان كشف كرد كه اين حركت، حركت طبيعي بوده است « اگر چه ممكن است از راههاي ديگر هم كشف شود كه اين حركت، حركت طبيعي بوده است ».
اما اگر سكون اتفاق نيفتد بايد كشف شود  كه اين حركت، طبيعي نيست و الا اگر طبيعي بود وقتي به غايت مي رسيد توقف مي كرد بلكه يا قسري است كه قاسر نمي گذارد توقف كند يا ارادي است و اراده اش را عوض كرده است به اينصورت كه تا الان اين جا را قصد مي كرد ولي اراده عوض مي شود و جاي ديگر را اراده مي كند.
بنابراين حركت هاي مستدير كه به سكون منتهي نمي شود هيچكدام نمي توانند طبيعي باشند مثل حركت افلاك که يا بايد ارادي باشد يا قسري باشد و چون در افلاك، قسر نيست پس بايد ارادي باشد.
در حركت دوراني، هر نقطه اي كه مقصود باشد همان نقطه، مهروب است و بيان شد كه در حركت طبيعي ممكن نيست كه يك نقطه هم مهروب و هم مقصود باشد. پس اين حركت، طبيعي نخواه بود در اينجا دو اشكال وجود دارد كه مصنف آنها را جواب مي دهد.
نكته: هر جا سكون باشد و مانعي از حركت نباشد معلوم مي شود كه اين حركت، طبيعي است لذا نقض نكنيد به موردي كه گاهي سكون هست ولي حركت طبيعي نيست زيرا بايد مانعي از حركت هم نباشد تا بتوان گفت كه حركت، طبيعي است. اما مصنف اينگونه بيان مي كند: هر جا كه مقصود طبيعي باشد و سكون، حاصل شود آن حركت، طبيعي خواهد بود.
نكته: مي توان اينگونه گفت « كل حركه طبيعيه تطلب السكون » اما عكس آن را نمي توان گفت « كل حركه تطلب السكون فهي طبيعيه » مگر اينكه « تطلب » را به معناي « تطلب بالطبع » قرار دهيد نه « تطلب بالقسر و المنع قرار داده شود » البته ظاهراً به معناي « تطلب بالطبع » است.
توضيح عبارت
و لا تكون حال غير طبيعيه الا و بازائها حال طبيعيه
« لا تكون » تامه است.
ترجمه: حالت غير طبيعي اتفاق نمي افتد و تحقق پيدا نمي كند مگر اينكه در مقابلش حالت طبيعي باشد « اگر حالت طبيعي وجود نداشته باشد نمي توان به اين حالت موجوده، حالت غير طبيعي گفت وقتي مي توان گفت حالت موجوده، غير طبيعي است كه مقابل و مخالفي باشد تا بتوان به آن طبيعي گفت.
اذ كانت هذه غيرَ تلك
« هذه »: يعني غير طبيعي.
ترجمه: زيرا غير طبيعي غير از طبيعي است.
فتلك طبيعيه
وقتی كه اين، غير طبيعي است پس آن، طبيعي است.
فتكون غير الطبيعيه تُترَك تركا متوجها الي الطبيعه
آن حالت غير طبيعي ترك مي شود به نحوي كه تارك به سمت طبيعت متوجه شود. يعني تارك در زماني كه به سمت طبيعت توجه مي كند غير طبيعي را ترك مي كند.
فعل « تترك » را مي توان به صورت « تَترُك » هم خواند يعني آن طبيعت، غير طبيعي را ترك مي كند و به سمت طبيعت مي رود.
فكل حركه طبيعيه اذا لم تُعَق فهي تنتهي الي غايه طبيعيه
هر حركت طبيعي زماني كه ممنوع واقع نشود به يك غايت طبيعي مي رسد يعني به يك مقصودي كه طبيعت آن را قصد كرده است  می رسد.
و يستحيل اذا حصلت تلك الغايه ان يتحرك المتحرك بالحركه الطبيعيه
محال است كه اين غايت اگر حاصل شد هنوز متحرك، به حركت طبيعيه حركت كند. « اگر چه ممكن است اين متحرك، حركت ارادي يا قسري كند ولي وقتي به غايت رسيد نمي تواند حركت طبيعي را ادامه دهد ».
لان الحركه تركٌ مّا و هربٌ
ترجمه: زيرا حركت يك نوع ترك كردن و يك نوع فرار كردن است « اگر به غايت رسيد و از غايت عبور كرد معلوم مي شود كه از غايت فرار مي كند در حالي كه به سمت غايت آمده بود ».
نكته: محل اجزاء زمين مركز است ولي اگر يك جزء سبقت به مركز مي گيرد مانع ورود اجزاء ديگر در مركز مي شود. پس اگر مانع نبود همه ي اجزاء زمين طالب مركز بودند ولي بعضي از اجزاء سبقت به مركز گرفتند و مركز را پُر كردند و اجازه نمي دهند كه بقيه در آنجا قرار بگيرند.
و الغايه الطبيعيه ليست متروكه و لا مهروبا عنها بالطبع
بيان شد كه در حركت طبيعي جسم به سمت غايت طبيعي مي آيد و غايت طبيعي مقصودش است. الان مصنف با اين عبارت مي خواهد اين مطلب را ضميمه كند كه غايت طبيعي، مقصود بالطبع است اما متروك و مهروبٌ عنها بالطبع نيست.
فكل حركه طبيعيه اذن فهي لاجل طلب سكون اما في اين او في كيف او في كم او في وضع
« اذن »: در این هنگام که طالب غایت است.
هر  حركت طبيعي چون طالب غايت است پس طالب سكون است با توجه به اينكه بايد در غايت، حركت قطع شود پس هر حركت طبيعي چون مقتضي رسيدن به غايت است بالتبع مقتضي سكون هم هست چون وقتي به غايت رسيد بايد ساكن شود. اين سكون يا در إين است « اگر حركت، إيني بوده » يا در كيف است « اگر حركت، كيفي بوده » يا در كم است « اگر حركت، كمي بوده » يا در وضع است « اگر حركت، وضعي بوده ».
فكل حركه لا تسكن فليست بطبيعيه
بيان شد كه هر حركت طبيعي به سكون منتهي می شود مصنف اين مطلب را به صورت عكس نقيض بيان مي كند: هر حركتي كه به سكون منتهي نشد طبيعي نيست بلكه غير طبيعي است.
فالحركه المستديره المتصله اذن لا تكون طبيعيه
« اذن »: با توجه به اينكه حركتي كه سكون پيدا نمي كند طبيعي نيست.
مصنف نتيجه مي گيرد كه حركت مستدير متصله « يعني حركت مستديري كه دائمي باشد نه صرف حركت مستدير » در اين هنگام « كه حركتي كه سكون پيدا نمي كند طبيعي است » نمي تواند طبيعي باشد.
مصنف براي اين مطلب دليل مي آورد و دليلش اين است: هر نقطه اي كه در حركت مستدير لحاظ كنيد هم مقصود است و هم مهروبٌ عنه است. نمي توان در مورد يك نقطه گفت كه هم بالطبع مقصود است هم بالطبع مهروب است.
و كيف تكون و ليس شيء من الاوضاع و الايون التي تفرض مهروبا عنه بالطبع بتلك الحركه الا و هو بعينه مقصود اليه بالطبع بتلك الحركه
« بتلك الحركه »: يعني حركت مستدير متصله.
« كيف تكون »: اين حركت مستدير متصله چگونه حركت طبيعي است.
ترجمه: اين حركت مستدير متصله چگونه حركت طبيعي است در حالي كه هيچ يك از وضع ها و إين هايي كه اجزاء فلك پيدا مي كنند و مهروبا عنه بالطبع به همان حركت مستدير متصله فرض مي شوند وجود ندارد مگر اينكه همان نقطه « نه نقطه ديگر » مقصودٌ اليه است بالطبع، به همان حركت نه حركت ديگر « يعني يك حركت، هم نقطه اي را طلب كند بالطبع هم از آن نقطه فرار كند بالطبع ».
و محال ان تهرب بالطبع عن امور تَؤمُّها بالطبع
« تؤمها » يعني « تقصدها ».
در حالي كه محال است طبيعت به طور طبيعي فرار كند از اموري كه آن امور را به طور طبيعي قصد مي كند.
فالحركات المستديره تكون اما من اسباب من خارج و اما عن قوه غير الطبع بل عن قوه اراديه
مصنف از اينجا نتيجه مي گيرد كه حركات مستديره متصله نمي توانند طبيعي باشند بلكه يا بايد قسري باشند يا بايد ارادي باشند.
ترجمه:‌پس حركات مستديره يا از اسبابي از خارج مي باشد « كه قسري مي شود » و يا از قوه اي است كه غير طبع است بلكه از قوه ي ارادي است « كه ارادي مي شود ».
پس حركت هاي مستدير يا بايداز خارج بر جسم تحميل بشوند يا بايد قوه ي غير از طبيعت كه همانا اراده مي باشد دخالت كند و اين حركت مستدير را انجام دهد.
تا اينجا روشن شد كه عامل حركت طبيعي چيست و منتهاي آن چه مي باشد و روشن شدكه حركت مستدير، حركت طبيعي نيست بلكه يا قسري است يا ارادي است.
سوال: اگر قانون « القسر لا يدوم و لا يكون اكثريا » مورد قبول باشد توجيهي كه امروزه براي حركت فلك آورده شده است چگونه بيان مي شود؟ در حركت فلك هميشه قسر دخالت دارد يعني نيروي كوكب ديگر در اين كوكب تاثير مي گذارد و اين حركت ها به وجود مي آيد. در اينصورت كه دائما اين حركت ها برقرار است معلوم مي شود كه قسرِ دائم يا لا اقل قسر اكثري وجود دارد.
جواب اول: در بخش هايي از اين حركت ممكن است خود كوكب به تنهايي عمل كند و در بخش هاي ديگر، تاثير غير باشد مثلا فرض كنيد وقتي این کوکب به كوكب دیگر نزديك مي شود حركتش كُند مي شود يعني آن كوكب بر اثر قوه جاذبه، اين كوكب را می گيرد وقتي كه مقداري دور شد آن را رها می كند وقتي رها شد بر طبق طبيعت خودش مي چرخد پس قسر در يك لحظه است و در لحظه ي ديگر رها مي شود.
جواب دوم: به نظر مي رسد كه ممكن است طبيعتِ مركب باشد يعني يكي طبيعتي براي كوكب حاصل شده با توجه به آنچه كه خود كوكب دارد علاوه بر آنچه كه كوكب ديگر به آن مي دهد. يعني اينگونه نيست كه خود كوكب يك حالت طبيعي داشته باشد بلكه كوكبي كه در كنار اين كوكب است و با كوكب ديگر اين فاصله را دارد يك حالت طبيعي دارد و دائماً با همين حالت طبيعي مي چرخد.
امروزه مي گويند دو قوه ي جاذبه و گريز از مركز با هم تركيب مي شوند. قوه جاذبه داراي يك مقتضا است و قوه گریز از مركز هم يك مقتضا دارد. وقتي این دو مركب مي شوند به اينصورت اقتضا مي كنند كه حركت دوراني درست می شود و هر نقطه، مطلوب و مهروبٌ عنه می شود. در اينصورت شايد بتوان گفت كه جاذبه، اقتضاي رسيدن به اين نقطه را دارد و قوه اي گريز از مركز اقتضاي فرار از اين نقطه را دارد لذا مي توان نتيجه گرفت كه طبيعت، يك مقصود بيشتر ندارد زيرا يا طلب كرده يا هَرَب كرده است.



[1] الشفاء، ابن سینا، ج1 ص302، س13، ط ذوی القربی.