درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

94/07/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تقسیم حرکتِ بالذات به طبیعی و ارادی و قسری/ ادامه بیان فصول حرکات علی سبیل الجمع/ فصل 9/ مقاله 4/ فن 1/ طبیعیات شفا.
و الحرکه اذا کانت فی ذات الشیء فقد تنبعث عن طبیعته لا من خارج و لا بإراده و لا قصد کنزول الحجر[1]
بیان شد هر صفتی که برای موصوفی ثابت است می تواند بالذات باشد و می تواند بالعرض باشد. حرکت هم صفتی است که اگر برای موصوفی ثابت است می تواند بالذات باشد و می تواند بالعرض باشد. وقتی حرکت به بالذات و بالعرض تقسیم شد می توان این دو موصوف را تقسیم کرد و گفت: محرک بالذات و محرک بالعرض یا متحرک بالذات و متحرک بالعرض. اینها در جلسه قبل بیان شده بود.
مثال برای محرک بالذات روشن است مثل نیرویی که در بدن انسان وجود دارد انسان را حرکت می دهد این را محرک بالذات می گویند. اما مثال برای محرک بالعرض همان مثال طب بود که در جلسه قبل بیان شد و در این جلسه توضیح بیشتری داده می شود.
طب در صورتی محرک بالذات است که آنچه را که واجد این طب است حرکت دهد یعنی اگر طب توانست طبیب را حرکت دهد این حرکتش بالذات می شود و در نتیجه طب، محرک بالذات می شود اما طب، طبیب را حرکت نمی دهد بلکه مریض را حرکت می دهد و این طب در مریض وجود ندارد بلکه بیرون مریض است پس حرکتی که نسبت به مریض تولید می کند حرکت بالعرض است و در نتیجه خودش محرک بالعرض می شود.
پس هر محرکی اگر در متحرک باشد حرکت، بالذات می شود و محرک هم محرکِ بالذات می شود مثل سنگ که وقتی از بالا رها می شود نیروی محرکه در خود سنگ است یا وقتی انسان راه می رود نیروی محرکه در خود انسان است. « نیروی محرکه در سنگ، نیروی طبیعی است  و نیروی محرکه در انسان، نیروی ارادی است ولی این فرق اشکال ندارد زیرا در طبیعی و ارادی اینگونه است که نیروی محرکه در خود متحرک است در چنین حالتی حرکت، بالذات می شود محرک هم بالذات می شود آن اراده ی انسان، محرکِ بالذاتِ انسان است و آن نیروی موجود در سنگ، محرکِ بالذاتِ سنگ است. اما طب در طبیب است و در مریض نیست. اگر طب، طبیب را به حرکت واداشت، محرک بالذات می شود اما طب در مریض نیست ولی مریض را از مرض به سلامت حرکت می دهد. در اینصورت این حرکت، حرکت بالعرض می شود و طب هم محرک بالعرض می شود.
آنچه نتیجه گرفته می شود این است که در محرک بالذات، محرک باید در متحرک باشد فرقی نمی کند که محرکِ قسری یا ارادی یا طبیعی باشد مثلا در سفینه اگر ملاحظه کنید موتور آن در خود سفینه است لذا حرکت سفینه بالذات می شود اما نیروی در جالس سفینه ایجاد نمی کند فقط یک حرکتی که برای خودش است را مجازاً به این شخص نسبت می دهد این حرکت، مجازی می شود.
بحث امروز: بعد از اینکه حرکت، تقسیم به دو قسم بالذات و بالعرض شد الان می خواهد قسم بالذات را دوباره تقسیم کند. حرکت بالذات به سه قسم تقسیم می شود:
1 ـ حرکت طبیعی.
2 ـ حرکت ارادی.
3 ـ حرکت قسری.
هر کدام از اینها حرکت بالذات هستند اما هر کدام از اینها می توانند حرکت بالعرضی را همراه داشته باشند مثلا فرض کنید که شخصی، چیزی را حمل کند در اینجا این شخص حرکت بالذات می کند و آن چیزی هم که حمل می شود حرکت بالعرض می کند یا مثلا بر روی سنگ چیزی بسته شود و آن سنگ پرتاب شود. سنگ، حرکت قسری بالذات می کند و آن شیئی هم که همراه سنگ است حرکت قسری بالعرض می کند. یا اگر همین سنگ از بالا به پایین رها شود خود سنگ حرکت طبیعی بالذات می کند و آن چیزی هم که به سنگ بسته شده را پایین می آورد حرکتش بالعرض است. الان بحث در حرکت بالذاتی است که به سه قسم طبیعی و ارادی و قسری تقسیم می شود.
مصنف می فرماید حرکتی که بالذات است گاهی منبعث از طبیعت می شود و گاهی منبعث از اراده می شود و گاهی منبعث از امر خارجی می شود یعنی نه به صورت طبیعت، در ذات شیء است نه به صورت اراده در نفس شیء است بلکه امری خارجی است. اولی را حرکت طبیعی و دومی را حرکت ارادی و سومی را حرکت قسری می گویند.
توضیح عبارت
و الحرکه اذا کانت فی ذات الشیء فقد تنبعث عن طبیعته لا من خارج و لا بإراده و لا قصد کنزول الحجر
ترجمه: حرکت اگر در خود شیء اتفاق بیفتد « یعنی خود شیء حرکت داشته باشد نه مجاورش حرکت داشته باشد » گاهی از طبیعت آن شی منبعث می شود نه اینکه از خارج باشد « این قید برای خارج کردن حرکت قسری است » و نه اینکه با اراده و قصد باشد « این قید برای خارج کردن ارادی است » مانند نزول حجر.
« لا باراده و لا قصد »: چرا مصنف فقط به لفظ « اراده » اکتفا نکرد و لفظ « قصد » را هم ضمیمه کرد در حالی که یکی از این دو کافی بود؟ بنده « استاد » فکر می کنم علتش این باشد که « قصد » با « اراده » این تفاوت را دارد که « اراده » می تواند ازلی باشد مثل اراده ی خداوند ـ تبارک ـ و می تواند حادث باشد ولی « قصد » حتما حادث است. مصنف در اینجا چون بحث در حرکت می کند و حرکتِ ازلی بالذات وجود ندارد لذا کلمه « قصد » را اضافه می کند تا بفهماند که حرکت، حادث است ولو حادث زمانی باشد مثل حرکت فلک، لذا با قصد عمل می کنند. پس چه گفته می شود « حرکتی که با اراده نباشد » یا گفته شود « حرکتی که با قصد نباشد » یک چیز است بنده فکر می کنم مصنف لفظ « قصد » را بر « اراده » عطف گرفته تا این نکته را افاده کند.
نکته: خود لفظ « طبیعته » هم ارادی و هم قسری را خارج می کند چون طبیعت بر اراده گفته نمی شود. مصنف هم نخواسته مطلب جدیدی بیان کند بلکه خواسته همان مطلب قبلی را تاکید کند یعنی بیان کرده که حرکت طبیعی حرکتی است که از طبیعت منبعث شده و در مقابل دو حرکت دیگر است.
و قد تنبعث عنه بالاراده
گاهی این حرکت از شیء صادر می شود ولی با اراده است « که همان حرکت ارادی است ».
و قد تکون بسبب قسری من خارج کصعود الحجر
گاهی این حرکت به سبب تحمیلی است که از خارج آمده است مثل صعود حجر « که به طور طبیعی نمی تواند صعود کند. اراده هم نمی تواند بکند پس باید صعود حجر به وسیله نیرویی باشد که از خارج بر آن وارد می شود ».
و الطبیعی و الارادی یشترکان دائما فی ان یطلق علیهما لفظه الحرکه که الکائنه من تلقاء المتحرک
تا اینجا مقدمه ی بحث تمام شد از اینجا می خواهد حرکت طبیعی و اراده را ملاحظه کند و فصل مشترکشان را بیان کند تا این دو را از حرکت قسری جدا کند. مصنف می گوید این دو حرکت، حرکتی هستند که از جانب خود متحرک کائن هستند. حرکت قسری از جانب خود متحرک نیست بلکه از بیرون وارد می شود. به تعبیر دیگر محرک در خود متحرک وجود دارد که یا نیروی طبیعی است یا اراده است بر خلاف حرکت قسری.
مصنف می گوید گاهی از اوقات فقط در حرکت ارادی گفته می شود که « من تلقاء المتحرک » است و در مورد حرکت طبیعی گفته نمی شود. پس عبارت « من تلقاء المتحرک » که به عنوان فصل به حساب می آید گاهی فصلِ مختص به حرکت ارادی می شود و گاهی مشترک بین ارادی و طبیعی می شود و آن دو را از حرکت قسری جدا می کند.
ترجمه: طبیعی و ارادی مشترک هستند دائما در اینکه بر هر دو لفظ « الحرکه الکائنه من تلقاء المتحرک » اطلاق می شود « و فصل مشترک این دو است که این دو را از حرکت قسری جدا می کند ».
و ذلک لانها لیست من خارج
ترجمه: اینکه به این دو حرکت، « من تلقاء المتحرک » گفته می شود به خاطر این است که این حرکت « چه طبیعی باشد چه ارادی باشد » از خارج نیست « چنانچه که در حرکت قسری از خارج وارد می شود ».
و ربما قیل ذلک خاصه للذی یکون باراده
گاهی عبارتِ « من تلقاء المتحرک » گفته می شود فقط برای حرکتی که با اراده باشد.
« للذی »: اگر « للتی » بود مراد « حرکت » بود ولی الان که به صورت مذکر آمده به معنای قِسم است یعنی از این دو قسم، آن قسمی که با اراده باشد قیدِ « من تلقاء المتحرک » را دارد.
و الحرکه الطبیعیه و القسریه قد تکون فی غیر المکانیه و الوضعیه
تا اینجا اشاره شد که سه نوع حرکت وجود دارد که عبارتند از طبیعی و ارادی و قسری. الان ارادی کنار گذاشته می شود و طبیعی و قسری ملاحظه می شود. این دو حرکت، در چه نوع حرکاتی وجود دارد. قبلا حرکت به 4 قسم تقسیم شد که عبارت از حرکت إینی و وضعی و کمی و کیفی بود. حرکت طبیعی و حرکت قسری در حرکت مکانی و وضعی اتفاق می افتد مثل سنگ که وقتی از بالا به پایین می آید حرکت مکانی طبیعی می کند و وقتی از پایین به بالا می رود حرکت مکانی قسری می کند و مانند آتش گردان که وقتی می چرخد حرکت وضعی قسری دارد و فلک، حرکت طبیعی وضعی دارد. پس حرکت مکانی و وضعی، هم می توانند طبیعی باشند هم می توانند قسری باشند. در اینجا سوال این است که آیا حرکت کیفی هم می تواند به دو قسم طبیعی و قسری انجام شود؟ و آیا حرکت کمی هم می تواند به دو قسم طبیعی و قسری انجام شود؟ مصنف می فرماید هم حرکت کیفی و هم حرکت کمی می تواند این دو قسم را داشته باشد سپس بیان می کند که کون و فساد که جزء حرکات به شمار نمی آیند می تواند قسری و طبیعی باشد ولو به تسامح می توان این را یک نوع حرکت حساب کرد.
مصنف می خواهد بیان کند سه چیز هست که به حرکت قسری و طبیعی تقسیم می شود:
1 ـ حرکت کیفی.
2 ـ کون و فساد.
3 ـ حرکت کمّی.
مصنف در حرکت کیفی اینگونه مثال می زند که شخصی مریض است و به طور طبیعی « نه با دارو »‌ به سمت سلامت حرکت می کند « مثلا یکدفعه اتفاق در داخل بدن می افتد و این مریض خوب می شود » این، استحاله ی طبیعی است اما گاهی مریض به وسیله دارو خوب می شود این، حرکت کیفی است که از مریضی به صحت می آید ولی قسراً است. مصنف مثال دیگری می زند مثل آب گرم شده که در هوای آزاد قرار داده می شود این آب، کم کم خنک می شود. این آب با طبیعت خودش حرکت از حرارت قسریه به برودت طبیعیه می کند بدون اینکه قاسری آن را به این حرکت وا دارد. گاهی هم این آب از برودت به سمت حرارت می رود. در اینجا باید قاسری دخالت کند به اینکه آتشی در زیر آب روشن شود تا آن را از برودت به حرارت منتقل کند پس حرکت کیفی که همان استحاله است به دو قسمِ طبیعی و قسری تقسیم شد.
ترجمه: حرکت طبیعیه و قسریه « که دو نوع حرکت هستند » گاهی در غیر مکانی و وضعی هم می آیند « البته روشن است که این دو قسم، در حرکت مکانی و وضعی می آیند » که عبارت از حرکت کیفی و حرکت کون و فساد و حرکت کمّی است « البته کون و فساد، حرکت نیست و مصنف کون را به تنهایی مطرح می کند فساد را هم به تنهایی مطرح می کند نه اینکه کون و فساد را با هم مطرح کند. کون با تحولات انجام می شود فساد هم با تحولات انجام می گیرد پس کون به تنهایی و فساد به تنهایی، به نحوی ملحق به حرکت کیفی می شوند مثلا آب وقتی تبدیل به هوا می شود حرارت می بیند که این حرارت آب را تبدیل به بخار می کند و بعداً تبدیل به هوا می شود. پس توجه کردید که در این کونِ آب به هوا، یک تحول کیفی اتفاق می افتد. در فساد هم همینطور است مثلا هوا وقتی می خواهد فاسد شود باید عاملی بر خلاف کیفیتی که پذیرفته است به وجود بیاید و آن کیفیت را عوض کند تا هوا عوض شود و تبدیل به آب شود. در اینصورت شاید بتوان گفت که مصنف سه بحث مطرح نکرد. بلکه دو بحثِ حرکت کمی و حرکتی کیفی را مطرح کرده است اما در حرکت کیفی گاهی حرکتهای رایجش را مثال می زند اما یکبار مثال به کون یا فساد می زند که حرکت کیفی اند ».
نکته: عبارت « غیر المکانیه و الوضعیه » شامل کون و فساد هم می شود. اگر مصنف تعبیر به حرکت کیفی و کمی می کرد در اینصورت ناچار بودیم که کون و فساد را در حرکت کیفی قرار دهیم ولی مصنف می فرماید « در غیر مکانی و وضعی این حرکت اتفاق می افتد » یعنی هر چه که مکانی و وضعی نباشد، می خواهد کیفی باشد یا کمی باشد یا کون و فساد باشد.
فان ههنا استحاله طبیعیه
مصنف از اینجا شروع در تقسیم حرکت کیفی به طبیعی و قسری می کند و می گوید « فان ههنا استحاله طبیعیه » و در خط بعد می فرماید « و استحاله قسریه » یعنی هم استحاله طبیعی وجود دارد هم استحاله قسری وجود دارد پس حرکت کیفی هم به این دو قسم تقسیم می شود. مصنف برای استحاله طبیعیه دو مثال می زند.
کصحه من یصح بالبحران الطبیعی
مانند صحت مریضی که به بحران طبیعی صحیح می شود.
لفظ « بحران »‌ دارای چند معنا است:
1 ـ هیجان و اختلالی که در اثر شدت بیماری در قوای مدرکه ی انسان حاصل می شود مثلا فرض کنید مزه شیرینی به نظرش تلخ می آید یا بعضی صداها را به خوبی نمی شنود. این اختلال و هیجانی که برای قوه ی مدرکه به وجود می آید اصطلاحا بحران گفته می شود. این معنا در اینجا مراد نیست.
2 ـ تغییری که به طور ناگهانی و دفعی در بعضی بیمارهای سخت به وجود می آید و این بیمارهای سخت، با این تغییر رو به سلامت می روند و سالم می شوند. این معنا در اینجا مراد است.
3 ـ به معنای سختی گرما و شدت گرما است که شاید بتوان گفت که این معنا اراده شده باشد ولی معنای دوم بهتر است.
و تبرد الماء الحار اذا استحال بطبیعه الی البرد
آبِ گرم شده، سرد می شود اگر با طبیعتش به سمت برودت برود نه اینکه آن را در یخچال قرار دهید و سرد کنید بلکه به طور طبیعی در هوای آزاد گذاشته شده و رو به سردی می رود. این استحاله از حرارت قسریه به برودت طبیعیه است که استحاله ی قسری می باشد نه طبیعی.
نکته: در نسخه خطی « بطبعه » است. اگر « بطبیعته » باشد خوب است ولی اگر ضمیر هم نداشته باشد اشکالی ندارد.
و استحاله قسریه کاستحاله الماء الی الحر
و استحاله قسریه مانند استحاله ی ماء « از برودت که طبیعی است » به حرارت « که قسری است ».
تا اینجا یکی از مواردی که حرکت قسری و طبیعی، جریان دارد « یعنی کیف » توضیح داده شد اما دو مورد دیگر که یکی در کون و فساد است و دیگری در کمّ است جلسه بعد توضیح داده می شود.


[1] الشفاء، ابن سینا، ج1 ص301، س17، ط ذوی القربی.