درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

94/07/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه تقسیم حرکت به بالذات و بالعرض/ بیان فصول حرکات  علی سبیل الجمع/ فصل 9/ مقاله 4/ فن 1/ طبیعیات شفا.
فالمتحرک و المحرک اما ان یقال له ذلک لذاته مطلقا او للجزء[1]
بحث در بیان فصول حرکات علی سبیل الجمع بود. بیان شد که ابتدا مقدمه ای گفته می شود بعداً وارد بحث می شود. در آن مقدمه حرکت، تقسیم به بالذات و بالعرض می شود و سپس حرکتِ بالذات تقسیم به طبیعی و ارادی و قسری می شود بعداً مصنف این سه قسم را ملاحظه می کند و فصول اینها را علی سبیل الجمع می گوید.
قسمتی از این مقدمه در جلسه قبل بیان شد. در جلسه قبل اینگونه گفته شد که حرکت یا بالذات است یا بالعرض است و در هر یک از این دو صورت یا وصف جزء است یا وصف کل است. مصنف در ضمن بیان این مطلب به حرکت اشاره کرد اما اینگونه نبود که این مطلب به وسیله حرکت توضیح داده شود بلکه به طور کلی بحث در اوصاف بود که یا بالذات است یا بالعرض است.
در این جلسه مصنف می خواهد همین بحث را مطرح کند ولی با توجه به وصفی که عبارت از حرکت است مطرح می کند. مصنف می فرماید: هم متحرک و هم محرک می توانند این تقسیم را بپذیرند یعنی تحریکِ محرک ممکن است بالذات باشد یا بالعرض باشد متحرک هم تحرکش ممکن است بالذات باشد یا بالعرض باشد. در هر دو حال، ممکن است جزء را محرّک یا متحرک قرار داد و ممکن است کل را محرّک یا متحرک قرار داد یعنی همان چهار قسمی که در مطلق اوصاف بود در حرکت خواهد بود. ابتدا فرض می شود که حرکت، بالذات باشد، تحریک و تحرک هم بالذات باشد. این بر دو قسم است زیرا ممکن است برای کل و جزء باشد و ممکن است فقط برای جزء باشد. اینکه گفتیم « ممکن است برای کل و جزء باشد » به خاطر این است که وقتی کل حرکت می کند جزء هم در ضمن کل حرکت می کند. مثلا وقتی بدن انسان حرکت می کند کل بدن حرکت می کند پس برای متحرک، تحرک بالذات است و این تحرک بالذات برای خود آن است نه برای مقارن و مصاحبش، لذا برای کلِ متحرک است نه برای جزئش. اما گاهی هم گفته می شود فلانی حرکت می کند در حالی که مراد دست اوست چون قرینه وجود دارد که تحرک به جزء نسبت داده شده.
مصنف برای کل، مثال نمی زند « چون روشن است. مثالش، حرکت کل بدن است » بلکه برای جزء مثال می زند. اما جایی که محرّک یا متحرک، جزء باشد چه حکمی دارد؟ مثلا گفته می شود که فلانی در حال نوشتن است. محرّکِ قلم که باعث نوشتن می شود دست است و دست، جزئی از بدن است. در اینجا جزء، محرک است. تحریک محرّک، بالذات است زیرا برای خودش است چون خود دست حرکت می دهد اینطور نیست که مقارنش حرکت بدهد و مجازاً تحریک به دست نسبت داده شود بلکه نسبت تحریک به دست، بالذات است اما دست، جزء بدن است.
گاهی گفته می شود فلانی حرکت می کند یعنی دست او حرکت می کند در اینصورت تحرک به دست که جزء است نسبت داده می شود و گفته می شود دست، متحرّک است. گاهی هم گفته می شود متحرک یا محرّک، بالعرض است مثل جالس سفینه که تحرک دارد ولی تحرکش بالعرض است نه کلِّ آن، تحرک بالذات دارد و نه جزء آن تحرک بالذات دارد بلکه هر دو « یعنی کل و جزء » تحرک بالعرض دارند.
توضیح عبارت
فالمتحرک و المحرک اما ان یقال له ذلک لذاته
« ذلک »: متحرک بودن یعنی نسبت تحرک یا محرک بودن.
ترجمه: به متحرک و محرک، نسبت تحرک و تحریک داده می شود لذاته.
مطلقا او للجزء
در جایی که نسبت، لذاته باشد یا مطلق است یا جزء است.
گاهی گفته می شود کل، حرکت می کند گاهی گفته می شود جزء، حرکت می کند ولی وقتی کل حرکت می کند جزء هم حرکت می کند لذا می توان به جای « حرکت کردن کل » تعبیر به « اعم از کل و جزء » کرد.
کما یقال فلان یکتب و انما یکتب یده
این عبارت مثال برای تحریک است. گاهی گفته می شود « فلان یکتب »، کتابت نوعی حرکت است ولی حرکت بدن نیست بلکه حرکت دست است « در ضمنِ تحریکی که دست می کند تحرک هم دارد ولی به تحرک آن کاری نداریم » که تحریک در قلم ایجاد می کند و قلم شروع به نوشتن می کند. این ید، جزء است پس تحریک یا محرک عبارت از جزء شد و تحریک هم بالذات است یعنی برای خود دست است نه اینکه تحریک برای مقارن دست باشد تا تحریک برای دست مجازی باشد.
ترجمه: فلانی می نویسد در حالی که دستش می نویسد.
او فلان یتحرک و انما تتحرک یده
این عبارت مثال برای تحرک است.
ترجمه: فلانی حرکت می کند در حالی که دستش حرکت می کند « در اینجا تحرک به جزء نسبت داده می شود و این نسبت، حقیقی است چون نسبت به صاحب صفت است نه مقارن آن ».
و اما ان یقال بالعرض مطلقا
تا اینجا تحریک و تحرکِ بالذات مطرح شد « چه مربوط به کل و جزء باشد چه مربوط به جزء باشد » اما از اینجا می خواهد تحریک و تحرک بالعرض را مطرح کند یعنی نسبت تحرک به متحرک و نسبت تحریک به محرک، نسبتی مجازی است مطلقا.
« مطلقا »: یعنی چه در جزء و چه در کل. گاهی نسبت حرکت به کل داده می شود و گاهی به جزء داده می شود ولی در هر دو صورت، این نسبت بالعرض است و کل و جزء حرکت نمی کند و تحریک نمی کند.
کما یقال للساکن فی السفینه انه یتحرک
در جالس سفینه گفته می شود که حرکت می کند و این تحرک برای سفینه، بالذات است و برای جالس سفینه بالعرض است و اگر به جالس سفینه نسبت داده شود به خاطر مقارنت یا جلوسش در سفینه است. اگر مقارنت با سفینه نداشت اسناد تحرک به آن غلط بود ولی به خاطر مقارنت، اسناد حرکت به او مجاز است.
فمنه ما لیس من شانه البته ان یوصف بذلک کالبیاض اذا قیل انه یتحرک و منه ما شانه ذلک کالمسمار المسمر فی السفینه
مصنف وارد تقسیم متحرکِ بالعرض می شود و می گوید متحرک بالعرض بر دو قسم است یا شان تحرکِ بالذات را دارد و تحرک بالعرض را قبول می کند یا شان تحرکِ بالذات را ندارد و تحرک بالعرض را قبول می کند. مثلا جالس سفینه که شان تحرک بالذات را دارد زیرا خودش می تواند حرکت کند ولی تا وقتی که در سفینه نشسته است حرکتش برای خودش نیست بلکه برای سفینه است. یا مثل میخ که در سفینه کوبیده شده است شان حرکت بالذات را دارد زیرا اگر میخ را پرتاب کنید حرکت می کند یعنی این میخ، حرکت بالذات را دارد ولو حرکتش قسری باشد یا حتی می تواند حرکت طبیعی هم داشته باشد مثل اینکه این میخ را در بالا رها کنید که به سمت پایین می آید. الان اینگونه اتفاق افتاده که این میخی که می توانست حرکت بالذات داشته باشد در داخل سفینه کوبیده شده است. پس چیزهایی وجود دارد که شان حرکت بالذات را دارند ولی حرکت بالعرض پیدا می کنند اما بعضی چیزها هستند که شان حرکت بالذات را ندارند ولی حرکت بالعرض پیدا می کنند مثل بیاض که خودش نمی تواند حرکت کند همیشه باید به تبع جسم حرکت کند خود بیاض شان حرکتِ بالذات را ندارد اما اگر جسمی سفید بود و حرکت کرد این حرکتِ بالعرض برای بیاض هست. پس بیاض که الان حرکت بالعرض گرفته شان حرکت بالذات را ندارد. نه حرکت قسری می تواند انجام دهد نه حرکت طبیعی و نه حرکت ارادی. پس متحرکِ به حرکت بالعرض دو قسم است زیرا یا شان حرکت بالذات را دارد یا ندارد. در هر دو حالت اگر حرکتی از جانب مقارن بر او عارض شود به آن، متحرک گفته می شود ولی متحرک بالعرض است.
تا اینجا مصنف، متحرک بالعرض را توضیح می دهد ولی محرک بالعرض را بیان نمی کند. بعداً بیان می کند که محرک بالعرض از مطالبی که قبلا بیان شده حکمش روشن است و نیاز نیست درباره آن بحث شود.
ترجمه: بعضی از متحرک های بالعرض شانش این نیست که موصوف به تحرک شود « مراد تحرک بالذات است نه تحرک بالعرض زیرا تحرک بالعرض را دارد. پس شانش موصوف شدن به تحرک بالعرض هست ولی شانش موصوف شده به تحرک بالذات نیست » مثل بیاض که وقتی گفته می شود حرکت می کند « شانش حرکت بالذات نیست پس حرکتی که به بیاض نسبت داده می شود حرکت بالعرض است » و از جمله متحرکهای بالعرض که وصفِ تحرک بالعرض را گرفته موجودی است که شانش تحرک بالذات است اما اینگونه اتفاق افتاده که الان تحرک بالعرض را می پذیرد مثل میخی که در سفینه کوبیده شده است « اگر این میخ در سفینه نبود می  توانست حرکت بالذات کند. این میخ هم می تواند حرکت بالذات طبیعی و هم حرکت بالذات قسری کند اما الان که کوبیده شده تحرک بالعرض پیداکرده است ».
سوال: بیاض حرکت می کند و سواد می شود پس بیاض، متحرک است.
جواب: قبلا بیان شد که بیاض، متحرک نیست بلکه جسم، متحرک در بیاض است. یعنی تحرک برای جسم است نه برای بیاض. قبلا در بحث حرکت بیان شد که معنای حرکت در مقوله این نیست که خود آن مقوله حرکت می کند بلکه معنایش این است که صاحب مقوله در این مقوله حرکت می کند.
و کذلک المحرک قد یکون بالعرض و غیر مطلق
محرک هم گاهی محرک بالعرض است یعنی تحریکش برای خودش نیست بلکه برای مقارن و مصاحبش است که بالعرض و المجاز به خودش نسبت داده می شود در اینصورت خود آن، محرک بالعرض می شود.
« غیر مطلق »: در تحریک و تحرکِ بالعرض باید قید آورد و اگر قید آورده نشود در تقدیر خواهد بود یعنی اینگونه گفته می شود که مثلا در جالس سفینه گفته می شود « جالس سفینه به حرکت سفینه حرکت می کند » لفظِ « به حرکت سفینه » که در این عبارت آمده قید می باشد و این قید در هر بالعرضی می آید اگر هم آورده نشود در تقدیر است یعنی یکبار شخص حرکت می کند در اینصورت گفته می شود این شخص حرکت می کند و قیدی آورده نمی شود مثلا گفته می شود « فلان یتحرک » اما گاهی گفته می شود « فلان یتحرک بحرکه السفینه » که قید آورده شده.
مصنف در اینجا می فرماید « قد یکون بالعرض و غیر مطلق » یعنی قید می آورد و می گوید این، تحریک می کند به تحریکی که فلان چیز می کند چنین تحریکی بالعرض است و تحریک بالعرض، تحریک مطلق نیست. آنچه که تحریک مطلق می باشد تحریک بالذات است لذا  عبارت « غیر مطلق » عطف تفسیر بر « بالعرض » می شود. یعنی چنین تحریکی مطلق نیست بلکه قید دارد به اینکه به سبب تحریک مجاورش تحریک پیدا می کند یا به سبب تحرک مجاورش تحرک پیدا می کند.
نکته: مصنف در « متحرک » تعبیر به مطلقا کرد.
نکته: اینکه مراد از « غیر مطلق » تحریکِ مربوط به جزء باشد نه تحریک مربوط به کل، حرف بدی نیست ولی استخراج آن از عبارت خیلی سخت است.
علی ما قیل فی ابواب سلفت
مثال اول: این مثال در حاشیه نسخه خطی آمده است و آن مثال این است: طبیب بدن خودش را که کل است معالجه می کند یا دست خودش را که جزء است معالجه می کند سپس گفته می شود « این طبیب از مرض به سلامت حرکت کرد » بدن طبیب، متحرک است که از مرض به صحت رفت یا دست طبیب، متحرک است که از مرض به صحت رفت « یعنی یا کل، تحرک دارد یا جزء، تحرک دارد ». محرکِ کل بدن یا محرک دست، طبیب است . در واقع محرک، طب طبیب است نه نفس طبیب زیرا تا علم طب نداشته باشد نمی تواند محرک باشد البته نفس طبیب محرّک است ولی نفسِ تعلیم یافته محرک است. علم طب، طبیب را به سمت سلامت حرکت می دهد اما به این خاطر که طبیب، مریض است او را به سمت سلامت حرکت می دهد نه به خاطر اینکه طبیب، طبیب است او را به سمت سلامت حرکت دهد.
پس محرک طبیب، طبیب بما هو طبیب نیست بلکه محرک طبیب، طبیب بما هو مریض است. پس تحریکی که طب دارد تحریک مریض است ولی گفته می شود طب، طبیب را به سمت سلامت حرکت می دهد در حالی که تحریک طب نسبت به مریض بود نه طبیب، ولی چون مریضی با طبیبی مقارن شده، تحریکی که باید متعلِّق به مریض شود به طبیب متعلق شده است. چنین تحریکی، تحریک بالعرض می شود آن تحرک طبیب از مرض به صحت هم تحرک بالعرض می شود و حرکت مریض به صحت، بالذات می شود.
توضیح: طب که محرّک می باشد در طبیب وجود دارد و در مریض وجود ندارد یعنی مریض بما هو مریض عالم به طب نیست. اما طبیب بما هو طبیب عالم به طب هست پس طب در طبیب هست و در مریض نیست اما این طب، طبیب بما هو مریض را تحریک می کند نه طبیب بما هو طبیب را. اگر گفته شود « محرک، طبیب است » مجاز گویی شده است اما اگر گفته شود « محرک این مریض، طب است که مریض را به سمت صحت حرکت می دهد » صحیح می باشد. در اینجا گفته می شود طب، طبیب را به اعتبار مریضی اش به سمت صحت حرکت داده.نسبت دادن حرکت به مریض، حقیقت می شود و نسبت به طبیب، مجاز می شود قهراً نسبت دادن تحریک به طبّی که مربوط به طبیب می شود مجاز است و به طبی که مربوط مریض می شود حقیقت است.
پس توجه کردید که محرک، طب بود به اعتبار اینکه در مریض است ما هم محرک را طب قرار دادیم به اعتبار اینکه در طبیب است. در اینصورت تحریک طب نسبت به طبیب مجازی شد اگر چه تحریک طب نسبت به مریض حقیقی می شود.
مثال دوم: یک نفر افسار  اسب را می گیرد و می کِشد در واقع محرک گاری آن اسب است ولی محرکیت اسناد داده شده به شخصی که افسار اسب را گرفته و می کِشد. این محرک بالعرض می شود.
مثال سوم: عاشق به وسیله عشقی که دارد حرکت می کند «یعنی محرک آن، عشقش است » ولی ما می گوییم معشوق، محرک عاشق است در حالی که عشق معشوق محرک است.
مثال چهارم: طبیبی مریضی را معالجه می کند در اینجا گفته می شود این طبیب، مریض را از مرض به سمت صحت حرکت دارد در حالی که دارو این کار را کرد. دارو، محرک بالذات می شود و طبیب، محرک بالعرض می شود.
تا اینجا بخشی از مقدمه بحث تمام شد چون بیان گردید که این مقدمه شامل دو بحث است:
1 ـ تقسیم حرکت به بالذات و بالعرض. این تقسیم تا اینجا بیان شد.
2 ـ تقسیم حرکت بالذات به سه قسم طبیعی و ارادی و قسری.  
بعد از اینکه اقسام حرکت گفته می شود این حرکت ها را کنار یکدیگر قرار می دهد و فصل مشترک آنها را بیان می کند مثلا حرکت طبیعی و ارادی چه امتیازی از حرکت قسری دارند.



[1] الشفاء، ابن سینا، ج1 ص301، س13، ط ذوی القربی.