درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

94/06/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تخلخل و تکاثف احتیاج به استحاله دارند و استحاله احتیاج به حرکت مکانی و وضعی دارند/ حرکت إینی و حرکت وضعی تقدم بر حرکت کمّی و کیفی دارند/ کدام یک از حرکات تقدم بالطبع دارند/ فصل 9/ مقاله 4/ فن 1/ طبیعیات شفا.
و التخلخل و التکاثف لا یخلو عن استحاله[1]
بحث در این بود که کدام یک از حرکات بر بقیه تقدم بالطبع دارند یعنی کدام حرکت از بین اصناف حرکت، مورد حاجت اصناف دیگر است و باید مقدّماً حاصل شود تا اصناف دیگر بتواند حاصل شوند؟ بیان شد که حرکت به چهار قسم مکانی و وضعی و کمی و کیفی تقسیم می شود در بین این چهار حرکت کدام یک اقدم بالطبع است؟ گفته شد که در اینجا دو بحث وجود دارد:
بحث اول: مقایسه حرکت وضعیه و حرکت مکانیه با حرکت کمّی و کیفی.
بحث دوم: خود حرکت وضعیه و حرکت مکانیه با هم مقایسه می شوند.
در بحث اول ثابت می شود که حرکت وضعیه و حرکت مکانیه هم بر حرکت کمّی و هم بر حرکت کیفی مقدّم اند و در بحث دوم ثابت می شود که حرکت وضعیه بر حرکت مکانیه مقدم است. از حاصل این دو بحث نتیجه گرفته می شود که حرکت وضعیه اقدم الحرکات است.
مصنف وارد بحث اول شد و بیان کرد حرکت مکانیه و وضعیه مقدم بر حرکت کمیه است. حرکت کمّی بر دو قسم بود:
1 ـ نمو و ذبول.
2 ـ تخلخل و تکاثف.
ثابت شد که حرکت مکانیه و وضعیه بر نمو و ذبول تقدم دارد و همچنین ثابت شد که حرکت وضعیه و مکانیه بر تخلخل و تکاثف هم تقدم دارند و نتیجه گرفته شد که پس حرکت وضعیه و مکانیه بر هر دو قسم حرکت کمیّه تقدم دارند پس بر حرکت کمیّه مقدم اند. در انتهای بحث جلسه قبل که حرکت مکانیه و وضعیه بر تخلخل و تکاثف مقدم می شد اینچنین گفته شد که تخلخل و تکاثف احتیاج به استحاله دارند و استحاله احتیاج به حرکت مکانی و وضعی دارد پس تخلخل و تکاثف با واسطه احتیاج به حرکت مکانی و وضعی دارند. اما به چه علت استحاله احتیاج به حرکت مکانی و وضعی دارد اگر این مطلب ثابت شود در اینصورت، هم ثابت می شود سنخِ تخلخل و تکاثف از حرکت کمّی احتیاج به حرکت مکانی و وضعی دارد هم ثابت می شود که حرکت کیفی احتیاج به تقدم حرکت مکانی و وضعی دارد.
مصنف به این صورت وارد بحث می شود و می گوید هر استحاله ای که ملاحظه شود حادث می باشد. هیچ استحاله ی دائمی وجود ندارد مگر اینکه استحالات را پشت سر یکدیگر قرار دهید در اینصورت دائمی می شوند یعنی خداوند ـ تبارک ـ در ازل آب و هوا را آفرید خورشید را هم آفرید. از ازل تا الان خورشید آب را بخار می کند و آن را تبدیل به هوا می کند و هوا تبدیل به ابر می شود و دوباره تبدیل به آب می شود.
اما اگر استحاله ی واحده ملاحظه شود مثلا این آب می خواهد تبدیل به هوا شود یا این هوا می خواهد تبدیل به آب شود چنین استحاله ای نمی تواند دائمی باشد.
علت اینکه استحاله ی واحده نمی تواند دائمی باشد این است که استحاله ی واحده بین ضدین است یعنی یک ضد در ابتدای اوست و یک ضد در انتهای اوست. پس استحاله که بین الضدین است هم مُبتدا و هم مُنتها دارد و چیزی که هم مبتدا و هم منتها دارد نمی تواند دائمی باشد بلکه حادث است مثلا استحاله ی شیء از بیاض به سواد، بین الضدین « یعنی سواد و بیاض » است. ابتدای این استحاله، بیاض است و انتهای این استحاله، سواد است و بین این دو، استحاله است.
تا اینجا ثابت کرد که استحاله، حادث است سپس این مطلب را ضمیمه می کند که هر حادثی احتیاج به علت دارد. نتیجه می گیرد که پس استحاله هم احتیاج به علت دارد. سپس بیان می کند که این علت یا قبلا « یعنی قبل از اینکه می خواهد استحاله انجام بگیرد » موجود بوده یا قبلا موجود نبوده. اگر هم قبلا موجود بوده یا بالفعل بوده یا بالقوه بوده است. مسلماً علت، قبلاً موجود بالفعل نبوده و الا استحاله در قبل انجام می گرفته. استحاله ای که الان شروع شده علت بالفعلش الان بوده است اگرچه ممکن است قبلاً علت داشته باشد ولی علت بالقوه داشته است. الان این استحاله تحقق پیدا کرده معلوم می شود که علت، الان موجود بالفعل شده است.
قبل از اینکه این علت بالفعل شود، و این عدم بالفعلش یا به خاطر این بوده که واصل به این کیف شده بود و آن را متحوّل نکرده بود یا به خاطر این است که چون واصل به کیف نشده آن را متحوّل نکرده است.
اگر واصل نشده باشد و آن را متحوّل نکرده باشد و الان واصل شده و متحوّل کرده باشد در اینصورت وصولِ علت جسمانی « چون استحاله، جسمانی است علتش هم جسمانی است » با حرکت است حال یا با حرکت مکانی است یا با حرکت وضعی است. پس قبل از اینکه استحاله بخواهد انجام بگیرد علت باید حرکت مکانی یا حرکت وضعی کند و خودش را به آن کیف برساند تا آن کیف را متحوّل کند. بنابراین قبل از حرکت کیفی یا حرکت استحاله ای حرکت مکانی و وضعی انجام گرفت.
اما اگر علت، واصل به کیف شده ولی اثر نکرده و بالفعل نشده معلوم می شود که آن علت، علتِ مُرید بوده است یعنی واصل به کیف شده ولی اراده نکرده است. هر گاه اراده کند این تحول و استحاله انجام می گیرد.
اما اراده چگونه حاصل می شود؟ مصنف می فرماید خود اراده، کیف نفسانی است اگر چه بحث در کیف های جسمانی است ولی چون بحث به سمت اراده رفت خود اراده به عنوان کیف نفسانی مطرح می شود و گفته می شود خود این اراده هم استحاله پیدا می کند زیرا اراده ابتدا ضعیف است بعداً قوی می شود و بعداً اینقدر قوی می شود و تبدیل به عزم و تصمیم می شود که بدنبالش فعل می آید خود این اراده امری است که استحاله می شود و استحاله با حرکت است ولی حرکت در اینجا حرکت در ارادات است و می توان این را به نحوی حرکت در مکان و وضع قرار داد. می توان این مطلب را به نحو دیگری توضیح داد و گفت: چه عاملی باعث می شود اراده ی شخصی که می خواهد علت استحاله شود فعلیت پیدا کند و تبدیل به اراده ی پُر « و قوی » شود؟ حتما اتفاقی می افتد که اراده از ضعف به قوت می رود. آن اتفاق مثلا چیزی است که جلوی چشم این شخص اتفاق می افتد یا امری حرکت می کند و واصل به شخص می شود و در او تاثیر می گذارد یا شخص دیگری با این شخص حرف می زند و اراده اش را تقویت می کند. همه اینها حرکت هستند و تا این حرکت ها انجام نشود آن اراده تقویت نمی شود.
تا اینجا دو بحث درباره علت استحاله شد:
1 ـ علت اراده نباید مُرید باشد. بلکه استحاله را با وصول شروع کند.
2 ـ علت اراده مُرید باشد و با استحاله ی اراده، استحاله ی خارجی را شروع کند. یعنی بعد از اینکه اراده اش از ضعف به قوت متحول شد این استحاله ی خارجی و جسمانی را ایجاد کند پس ایجاد استحاله ی خارجی یا وابسته به وصول علت است یا وابسته به استحاله ی دیگر است.
تا اینجا دو فرض مطرح شد البته فرض سومی هم ممکن است مطرح شود و آن جایی است که در علت نه وصول و نه استحاله لازم است « یعنی هیچکدام از دو فرض اول نیست » در چنین حالتی گفته می شود علت، مُحیل نیست « یعنی استحاله کننده نیست » ولی استحاله حاصل است در اینصورت سوال می شود که این استحاله از کجا آمده است؟ دوباره نقل کلام در این استحاله می شود که این استحاله ای که حاصل است باید یک علت داشته باشد در اینصورت دوباره مباحث قبل تکرار می شود و گفته می شود که علت آن یا با وصول کار می کند یا با استحاله کار می کند.
پس هیچ وقت در هیچ استحاله ای بی نیازی از حرکت وضعی یا حرکت مکانی نیست. سپس مصنف می گوید بحث در استحاله ی جسمانی است و بحث در اراده نیست اما به خاطر تکمیل بحث، از اراده بحث شد. در تحولات جسمانی به راحتی می توان ثابت کرد که حرکت مکانی یا حرکت وضعی تقدم دارد.
نکته: مصنف در ابتدا بحث استحاله را جسمانی نمی کند بلکه مطلق می گذارد و ثابت می کند محتاج به حرکت مکانی و وضعی است اما در انتهای بحث، استحاله را منحصر به استحاله جسمانی می کند و می گوید محتاج به حرکت مکانی و وضعی است.
نکته: استحاله بین دو ضد مثل سفیدی و سیاهی است. اگر از سفیدی به زردی برود به خاطر وجود مانع است و در آنجا استحاله ای واقع نمی شود ولی اگر به مانع برخورد نکند به سمت سیاهی می رود. در هر صورت اگر به زردی مُنتهی شود باز هم دارای مبتدا و منتها است و آنچه مهم است مبتدا و منتها داشتن است.
توضیح عبارت
و التخلخل و التکاثف لا یخلو عن استحاله
تخلخل و تکاثف حتما با استحاله انجام می گیرند یعنی همراه با استحاله است و استحاله متوقف بر حرکت مکانی است پس تخلخل و تکاثف متوقف بر حرکت مکانی است. « اینطور نیست که تخلخل و تکاثف در طول استحاله باشند بلکه همراه استحاله هستند » گاهی اینگونه گفته می شود: ابتدا حرکت مکانی هست بعداً‌ استحاله است بعداً تخلخل یا تکاثف است اما گاهی گفته می شود ابتدا حرکت مکانی است بعداً ‌استحاله ی همراه با تخلخل و تکاثف است یعنی سه تا در طول هم قرار نمی گیرد. در هر صورت، هر کدام از این دو مورد باشد کافی است چون مصنف می خواهد تخلخل و تکاثف را که حرکت کمّی هستند متوقف بر حرکت مکانی کند در اینصورت فرقی نمی کند که استحاله واسطه شود یا استحاله کنار تخلخل و تکاثف باشد.
و الاستحاله لا توجد الا بعد وجود حرکه مکانیه او وضعیه
این عبارت، ادعایی است که در این جلسه اثبات شد.
اذ کانت الاستحاله الواحده لا توجد دائمه
این عبارت دلیل بر این است که استحاله بعد از حرکت مکانی یا وضعی انجام می گیرد در اینصورت یا همراه تخلخل و تکاثف است یا قبل از تخلخل و تکاثف انجام می گیرد.
« الاستحاله الواحده »: گاهی استحاله هایی که پشت سر هم قرار گرفتند ملاحظه می شود مثل استحاله ی آب به هوا و هوا به آب و هکذا. که این استحاله ممکن است از ازل شروع شده و تا ابد ادامه پیدا کند. این را نمی توان گفت که اوّل دارد اما استحاله ی واحده یعنی یک تحول آب به هوا یا یک تحول هوا به آب یا یک تحول سفیدی به سیاهی ملاحظه شود که هیچ وقت دائمی نیست.
اذ هی بین الاضداد
زیرا استحاله بین اضداد واقع می شود و اگر بین اضداد واقع می شود معلوم می گردد که مبدء و منتها دارد چون چیزی که بین دو شیء واقع شود آن دو شیء، مبدأ و منتها برای آن می شوند. مثلا بیاض و سواد، مبتدا و منتها هستند و وسط این دو هم استحاله است.
و یکون لها لامحاله عله
ضمیر « لها » به « استحاله » بر می گردد.
اگر اول دارد لا محاله برای آن، علت است. اگر دائمی نیست بلکه حادث است لا محاله برای آن، علت است.
لم تکن من قبل عله بالفعل
این عبارت صفت برای « عله » است یعنی لا محاله علتی دارد که این علت، قبلا بالفعل نبوده و الا استحاله را در همان قبل ایجاد می کرده است « یعنی یا اصلا علت نبوده یا اگر بوده بالفعل نبوده ».
ثم صارت عله
سپس علت بالفعل شده است « قبلا بالفعل نبوده چون استحاله را ایجاب نمی کرد اما الان که استحاله را ایجاب کرده بالفعل شده است.
فلا یخلوا اما ان تکون تلک العله واصله الی المعلول او لا تکون
این علتی که قبلا علیت نداشت و الان علیت پیدا کرد یا واصل نبود و به خاطر اینکه واصل نبود اثر در معلول نمی گذاشت یا واصل بود و با وجود وصول، اثر در معلول نمی گذاشت. در صورت اول آن علت، طبیعی است اما در صورت دوم آن علت، علت ارادی بود یعنی واصل بود ولی چون اراده نمی کرد اثر نمی گذاشت.
در این دو صورت که علت بالقوه است یا باید وصول حاصل شود تا بالفعل شود یا باید استحاله حاصل شود تا بالفعل شود. و وصول با حرکت است و استحاله ی در اراده هم با حرکت است.
ترجمه: آن علت یا واصل به معلول است و اثر نکرده « در این صورت معلوم می شود که اراده نکرده است » یا اصلا واصل نبوده « باید واصل شود تا اثر کند ».
فان لم تکن واصله فوصلت حتی احالت فقد حصلت حرکه نقلیه او وضعیه
مصنف ابتدا صورت دوم که « لا تکون » است را بیان می کند.
ترجمه: اگر این علت، واصل نبود پس واصل شد و احاله کرد « و معلولش هم استحاله شد » در اینصورت وصول علت جسمانی به معلول به توسط حرکت مکانی یا وضعی انجام می گیرد « اگر حرکتِ مستقیم باشد مکانی می شود و اگر حرکتِ مستدیر باشد وضعی می شود ».
و ان کانت واصله و لکن لیست بفعل
نسخه صحیح « تفعل » است.
اگر آن علت، واصل به آن کیفیتی باشد که می خواهد مستحیل شود ولی این علت، فعل انجام نمی دهد معلوم می شود که علتِ مرید است.
فهو اذن یحتاج الی استحاله فی ارادتها او غیر ذلک حتی تفعل
در نسخه خطی « فهو » آمده است اگر « فهی » بود به « علت » بر می گشت و عبارت به خوبی معنا می شد: علت، احتیاج دارد به اینکه در اراده اش استحاله ای انجام شود.
در اینجا یکی از سه توجیه می شود:
1 ـ ضمیر « هو » به « علت » بر می گردد به اعتبار سبب، و ضمیر « ارادتها » هم که مونث آمده به اعتبار « علت » است.
2 ـ ضمیر « هو » به « فعل » بر گردد که از « لیست تفعل » فهمیده می شود. یعنی این فعل احتیاج دارد به اینکه در اراده ی علت، استحاله ای تحقق پیدا کند. این معنا هم خوب است ولی عبارت بعدی نشان می دهد که مصنف نمی خواهد ضمیر « هو » را به « فعل » بر گرداند. بلکه عبارت بعدی نشان می دهد که ضمیر باید به « سبب » بر گردد زیرا در خط بعد می فرماید « و ان کان لا یحتاج » که ضمیر « کان » به همان چیزی بر می گردد که ضمیر « هو » به آن بر می گردد و ضمیر « کان » را نمی توان به « فعل » برگرداند.
3 ـ در یک نسخه ای « فهوذا » دارد.
البته احتمال دارد که در این نسخه اینگونه است که گاهی نون را به صورت الف می نویسند ولی به صورت نون می خوانند و الف آن افتاده است یعنی « فهو اذن » بوده ولی به صورت « فهو اذاً » نوشته شده است. اما این احتمال که الف از ابتدای آن افتاده باشد خیلی بعید است ولی در هر صورت اگر « فهوذا » یک کلمه باشد نیاز به مرجع ضمیر نیست و به معنای این است « و آنَک احتیاج به استحاله در اراده اش دارد ».
البته در ضمیر « یحتاج » که مذکر آمده همین مشکل است که به کجا بر گردد ولی این اشکال ندارد چون طبق روش مصنف است زیرا مصنف در فعل، مذکر و مونث را رعایت نمی کند اما در ضمیر، رعایت مذکر و مونث را می کند.
ترجمه:‌ از اینکه علت واصل شده و اثر نگذاشته معلوم می شود که در اراده اش استحاله ای حاصل شده یا در غیر اراده استحاله ای شده تا اثر خودش را بگذارد.
« غیر ذلک »: گاهی ممکن است استحاله در علم حاصل شود چون اراده مسبوق به علم است شخص باید عالم به شیء باشد و عالم به فایده ی آن شیء هم باشد تا آن را اراده کند اگر عالم به شیء یا عالم به فایده ی آن شیء نبود آن را اراده نمی کند در اینصورت احتیاج به تحوّل در علم است. اگر علم به فایده حاصل شد « یعنی تصور کرد و تصدیق و به فایده هم برای او حاصل شد » اراده ی ضعیف پیدا می شود که به آن شوق گفته می شود. اینجا احتیاج به تحول اراده است یعنی شوق باید تاکید شود تا تبدیل به اراده ی پُر « و قوی » شود. پس گاهی استحاله در اراده انجام می گیرد و گاهی تحول در علم انجام می گیرد پس مراد از « غیر ذلک » یعنی مقدمات اراده است.
و الکلام فی تلک الاستحاله ثابت
همین سخنی که تا الان درباره استحاله ی سواد به بیاض گفته شد درباره ی استحاله ی اراده ی ضعیف به قوی می آید یعنی همانطور که استحاله ی سواد به بیاض معلولِ یک علتی شد که آن علت یا واصل نشده یا استحاله ای پیدا نکرده است همچنین استحاله، معلول یک علتی می شود که آن علت یا واصل نشده یا استحاله پیدا نکرده است. الان بحث در این است که استحاله ای از بیاض به سواد اتفاق می افتد که نیاز به علت دارد و علتِ آن واصل شده ولی اثر نکرده. معلوم می شود که باید تحولی در خود علت به وجود بیاید تا بتواند اثر کند و استحاله از بیاض به سواد را درست کند. آن استحاله ای که می خواهد در علت اتفاق بیفتد « مثل استحاله ی بیاض به سواد » امر حادث می شود که نیاز به علت دارد یعنی همان کلامی که در استحاله ی از بیاض به سواد گفته درباره ی استحاله ی اراده از ضعف به قوت می آید و گفته می شود که اگر استحاله ی از بیاض به سواد انجام نگرفته معلوم می شود که استحاله ی علت در اراده انجام نگرفته است پس باید استحاله ی علت در اراده اش انجام بگیرد و آن علت یا باید واصل شود یا با استحاله باید بیاید. کلام همینطور ادامه پیدا می کند تا نتیجه گرفته شود که قبلا حرکت مکانی صورت گرفته و استحاله هم تحقق پیدا کرده.




[1] الشفاء، ابن سینا، ج1 ص300، س6، ط ذوی القربی.