91/11/14
بسم الله الرحمن الرحیم
نكته : كمال انسان دوقسم است يا علمي است ويا عملي و هر دوقسم شان از طريق بدن بدست مي آيد؛ چرا كه كمالات علمي به اين صورت بدست مي آيد كه مثلاً انسان اموري را مي بيند وصورت محسوسه اي آنها درحاسه وسپس از طريق خيال دراختيار عاقله قرار مي گيرد وعاقله با تجريد صور كلي عقلي را بدست مي آورد، همين طور دربعد عمل با انجام اعمال بدني وتكرار آن براي نفس ملكه حاصل مي شود. پس هم كمال علمي كه درك معقولات است وهم كمال عملي كه حصول ملكات است مبدائش دربدن است لذا در متن آمده كه مبادي استكمالات دربدن است.
تذكر: گاهي بعضي ابدان داراي زوايدي است مثلاً انسان داراي سه تا دست است ويا دوتا سر دارد وهكذا در اين موارد ممكن است بنظر بيايد كه نفس انساني به دوتا بدن تعلق گرفته ودوتا بدن را تدبير مي كند ويا يك بدن را تدبير مي كند وبعلاوه زوايد ديگر را هم تدبير مي كند، امّا اگر دقت نماييم در چنين مواردي نفس به اين بدن خاص كه داراي زوايدي است تعلق گرفته است، واين بدن باهمين زوايد بدن خاص است، نه اينكه بدن باشد بعلاوه اموري زايد. هم چنين اگر دوتا نفس به دوتا بدن چسپيده تعلق بگيرد دراين صورت هم هريك از نفس ها به بدن خاص خودش تعلق گرفته است، منتها اين ابدان خاص به هم چسپيده اند.
متن : تتميم و توضيح ( دربحث قبل حدوث نفس بماهو نفس اثبات شد كه طبيعتاً اشخاص نفس هم بايد حادث باشد ولذا اين بحث كه حدوث اشخاص نفس را بيان مي كند تميم وتوضيح است نسبت به حدوث نفس )
قال الشيخ فى الشفا و نقول بعبارة اخرى انّ هذه الانفس ( انفس انساني ) انما يتشخص نفسا واحدة من جملة نوعها ( از مجموعه ي نوع نفوس ) باحوال ( متعلق تتشخص ) يلحقها ( نفس ) ليست ( احوال ) لازمة لها ( شخص نفس ) بما هى نفس ( يعني لازم نفس بماهي نفس يعني طبيعت نيست بلكه لازم شخص است ) و الّا ( اگر لازم نفس بماهي نفس باشد ) لاشترك فيها جميعا و الاعراض اللّاحقة تلحق من ابتداء لا محالة زمانى ( مربوط به ابتداء يعني كه آن ابتدا زماني است ) لانّها ( اعراض لاحقه ) تبتع شيئا ( سبباً ن ب ) عرض ( شي / سبب ) لبعضها ( انفس ) دون بعض فيكون تشخص الانفس أيضا ( مثل خود نفوس بماهي نفس ) امرا حادثا فلا يكون قديمة لم تزل و يكون حدوثها مع بدن ( چون كه اعراض لاحقه بخاطربدن عارض نفس مي شود ) فقد صح اذن ( كه نفس حادث است وحدوث آن با بدن است ) ان الانفس تحدث كما ( يعني بمحض اينكه، دركلمات شيخ كما گاهي چنين معنا مي شود ) تحدث مادة بدنية صالحة لاستعمالها ( نفس ) اياها ( ماده بدنيه ) و يكون البدن الحادث مملكتها و آلتها ( نفس ) و يكون فى جوهر النّفس الحادثة مع بدن ما ذلك البدن ( صفت بدن مّا ) استحق ( صفت ذلك البدن ) حدوثها ( نفس ) من المبادى الاول هيئة ( فاعل يكون ) نزاعٍ ( يعني اشتياق ) طبيعى الى الاشتغال به ( بدن ) و استعماله ( بدن ) و الاهتمام باحواله والانجذابٍ ( عطف برنزاع ) إليه ( بدن ) تخصّها ( ضميرفاعلي : هيئت، ضميرمفعولي : نفس ) و تصرفها ( ضميرفاعلي: هيئت، ضميرمفعولي: نفس ) عن كلّ الاجسام غيره (بدن ) بالطبع ( قيد تصرفها ) الا بوساطته (بدن ) فلا بدّ انها ( نفس ) اذا وجدت متشخّصة فانّ مبدأ تشخّصها ( يعني مفيض تشخص ) يلحق بها ( نفس ) من الهيئات ما يتعيّن به ( يعني بواسطه اي آن هيئت) شخصا و تلك الهيئات ( الهيئه ن ب ) تكون مقتضية لاختصاصها (نفس ) بذلك البدن و (عطف برمقتضيه ) مناسبة لصلوح احدهما ( نفس وبدن ) للآخر و ان خفى علينا تلك الحالة ( هيئت ) و تلك المناسبة و يكون مبادى ( اسم تكون ) الاستكمال متوقّفا ( خبر يكون ) لها بواسطته (بدن ) و يكون هو ( آنچه كه نفس به آن تعلق گرفته ) بدنها ( نفس )