91/10/12
بسم الله الرحمن الرحیم
بيان مطلب : دوچيز كه اختلاف داشته باشد به يكي از صورت هاي ذيل ممكن است باشد؛
يكي، اينكه اختلاف ماهوي داشته باشد مثلاً يكي صورت قلب باشد وديگري صورت مغز، اين تفاوت درفرض مذكور وجود ندارد.
دوّم، آنكه اختلاف به اعراض داشته باشد مثل زيد وعمرو كه اختلاف به ماهيت ندارند بلكه اختلاف به بدن وعوارض دارد بالاخص در زمان تولد، اين تفاوت درمانحن فيه نيست؛ چرا كه صورت خارجي حلول نموده درماده قلب وصورت ذهني هرچند حلول نموده درنفس ولي خود نفس حلول نموده درماده قلب پس صورت ذهني هم حلول نموده درقلب ودرنتيجه اختلاف به عوارض كه اين جا ممكن بود از ناحيه محل باشد وجود ندارد.
سوّم، اينكه تفاوت از ناحيه تجرد وماديت باشد، اين تفاوت هم در اينجا نيست؛ چرا كه هر دوحلول نموده درماده اي قلب.
چهارم، اينكه فرق به كليت وجزئيت باشد، كلي قابل صدق بر كثرين است جزئي قابل صدق بر كثرين نيست، اين تفاوت هم درمانحن فيه نيست؛ چرا كه جزئيت يك كلي به اين است كه درماده خاص بيايد وبشود جزئي بعبارت ديگر لابشرط دراين ماده مي شود متحصص به حصه اي خاص وجزئي كه اگر ماده را برداريم مي شود كلي، درمانحن فيه هردوصورت درماده وجزئي است.
پس فرض دوّم باطل است يعني فرق بين صورت خارجي وذهني نيست[1] ، برفرض اگر دوتا باشد اجتماع مثلين لازم مي آيد واجتماع مثلين بر مي گردد به اجتماع نقيضين؛ چرا كه اگر مثلين است دوتا است واجتماع نموده يكي است.
ان قلت : نفس چگونه به خودش عالم است آيا صورت از خودش مي گيرد يا نمي گيرد؟ اگر صورت نگيرد فرق آن با صورت خارجي چيست هرحرفي كه شما در اينجا مي گويد درمانحن فيه هم مي آيد.
قلت : نفس از خودش صورت نمي گيرد، بلكه به علم حضوري به خودش علم دارد، البته بعد از علم حضوري مي تواند صورت هم از آن بگيرد. پس علم نفس به نفس با مانحن فيه قياس مع الفارق است.
متن : وان كان ( تعقل نفس آلتش را ) لوجود صورة آلتها غير تلك الصّورة ( صورت خارجي آلت ) بالعدد ( قيد غير ) فذلك باطل اما أولا ( اما ثانياً درعبارت شيخ بخاطر اينكه روشن بوده ذكر نكرديده؛ زيرا كه درفرض دوّم مي گوييم صورت خارجي پيش نفس حاضر نيست واين باطل است؛ چرا كه صورت خارجي حاضر است پيش نفس ) فلان المغايرة بين اشياء تدخل فى حدّ واحد ( يعني تفاوت ماهوي ندارد ) اما (1 ) لاختلاف الموادّ و الاحوال و الاعراض و امّا ( 2) لاختلاف ما بين الكلّى و الجزئى و (3 ) المجرّد عن المادّى و الموجود فى المادّة و ليس هاهنا اختلاف موادّ و اعراض فان المادّة واحدة و الاعراض الموجودة واحدة و ليس هاهنا ( دربحث ما ) اختلاف التّجريد و الوجود فى المادّة فان كليهما ( صورت خارجي وذهني ) فى المادة و ليس هاهنا اختلاف المخصوص و العموم لان إحداهما ( صورت خارجي ) ان استفادت جزئية فانما يستفيد الجزئية بسبب المادّة الجزئية و اللّواحق الّتي تلحقها ( صورت خارجي را ) من جهة المادّة الّتي فيها ( صورت خارجي ) و هذا المعنى ( استفاده جزئيت از اين طريق ) لا يختصّ باحدهما دون الاخر و لا يلزم هذا ( اشكال از ناحيه عدم فرق ) على ادراك النفس ذاتها فانها تدرك دائما ذاتها ( يعني ادراك نفس خودش را به صورت فرض اوّل است نه فرض دوّم تا اين اشكالات پيش بيايد ) و ان كان قد تدركها فى الاغلب مقارنة الاجسام الّتي هى معها على ما بيّناه