79/07/12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: ادامه پاسخ فلاسفه در رفع اشکال قاعده فرعیت/ اشراق دهم/ شاهد اول/ مشهد اول.
در اشراق هشتم درباره قاعده فرعیت و حل اشکال این قاعده بحث کردیم. گفتیم قاعده فرعیت یعنی ثبوت شیء لشیء فرع بر ثبوت مثبت له. این قاعده در مورد وجود نقض شده است و وجود برای ماهیت ثابت است در حالی که ثبوتش برای ماهیت فرع ثبوت خود ماهیت نیست زیرا لازم میآید قبل از آنکه وجود برای ماهیت ثابت باشد، وجود داشته باشد و محذورات تقدم شیء علی نفسه و دور و تسلسل لازم میآید. سه پاسخ برای این اشکال مطرح شده که هر سه جواب و خدشهای که به آنها وارد است در جلسه قبل گفته شد.
جواب چهارم و پنجم باقی ماند: پاسخ چهارم جوابی تحقیقی از ملاصدرا است ولی به مبنای قوم مطرح شده و جواب پنجم جوابی تحقیقی است و طبق مبنای خودشان بیان شده است.
مصنف در جواب چهارم که پاسخ معروفی هم هست میفرماید: مفاد قاعده اصلاً برای ثبوت وجود برای ماهیت جاری نمیشود بلکه قاعده به هلیة مرکبه اشاره دارد؛ یعنی در جایی که دو چیزی مستقل داریم دومی را برای اولی ثابت میکنیم که این کون ناقص است مثلاً در قضیه زید قائم است قیام را برای زید ثابت میکنیم ولی زید بدون قیام هم ثبوت دارد و قیام هم در غیر زید ممکن است تحقق پیدا کند. در اموری که یکی عرض و دیگری معروض است یکی را برای دیگری ثابت میکنیم در این صورت قاعده فرعیت اینجا جاری میشود. این کون ناقص به معنای ثبوت شیء لشیء یا هلیه بسیطه است.
در اینجا قاعده فرعیت اقتضا میکند مثبت له یعنی زید باید موجود باشد تا قیام برای آن ثابت شود اما این قاعده در هلیت بسیطه یا کان تامه جاری نیست؛ زیرا در کان تامه یا هلیه بسیطه چیزی را برای چیزی ثابت نمیکنیم بلکه فقط ثبوت چیزی را اعلام میکنیم و میگوییم این شیء ثابت است. پس در هلیه بسیطه یا کان تامه ثبوت شیء مطرح است در حالی که قاعده فرعیت ناظر به ثبوت شیء لشیء است و در مورد هلیه بسیطه که ثبوت الوجود للماهیه است جریان ندارد؛ یعنی این مورد تخصصا از قاعده فرعیت خارج است نه تخصیصا که گفته شود تخصیص در حکم عقلی جایز نیست. پس وقتی میگوییم ماهیت موجود است ثبوت ماهیت را اثبات میکنیم نه ثبوت شیء للماهیت. این پاسخ بر مبنای قوم بود.
و لم يحقق أحد منهم كنه الأمر في هذا المقام من أن الوجود كما مر نفس موجودية الماهية لا موجودية شيء غيرهاحتى لزم أن يكون اتصاف الماهية به فرع تحققها في نفسهاترجمه:«گفتیم سه پاسخ به این اشکال دادند» هیچ کدام از فلاسفه گذشته نتوانسته اند در این مقام تحقیق کنند. واقعیت این است وجود، خود ثبوت ماهیت است نه موجودیت شیء دیگری برای ماهیت«چیزی را برای ماهیت ثابت نمیکنیم که ثبوت چیزی برای چیزی باشد» مانند اعراض دیگر (در بقیه اعراض اینگونه است که آنها را برای موضوعاتشان اثبات میکنیم مانند اثبات قیام برای زید که ثبوت شیء لشیء است و قاعده فرعیت در مورد آن جاری است اما در مورد وجود ماهیت که ثبوت ماهیت است این قاعده جریان ندارد) پس وجود در هلیه بسیطه صرف الوجود ماهیت است نه اثبات چیزی برای چیزی(حتی یلزم مربوط به لا موجودية شيء غيرها است) تا لازم آید که اتصاف ماهیت به وجود فرع ثبوت ماهیت فی نفسها باشد که محذورات تقدم شیء علی نفسه و تسلسل پدید آید.
فالقاعدة على عمومها باقية من غير حاجة إلى الاستثناء في القضايا الكلية العقلية كما قد يحتاج إليه في الأحكام النقلية عند تعارض الأدلة.پس قاعده فرعیت به عموم خود باقی است(یعنی تخصیص نمیخورد) بدون اینکه نیاز به استثنا و تخصیص در قضایای عقلیه کلیه باشد. وقتی ادله خاص و عام تعارض میکند در احکام نقلی قائل به تخصیص میشویم اما در قضایای عقلی نمیتوانیم قائل به تخصیص شویم؛ زیرا تخصیص در قضای عقلی نشانه بطلان قضیه است.
جواب پنجماین جواب را بر طبق مبنای خودش میدهد و میگوید: اینجا نه تنها ثبوت شیء لشیء نیست چنانکه بقیه محققین فهمیدهاند بلکه ثبوت شیء هم نیست(ثبوت شیء یعنی ثبوت ماهیت). کسانی که کلامشان مضطرب شده بود فکر میکردند وقتی وجود را برای ماهیت اثبات میکنیم ثبوت شیء لشیء است و دیدند قاعده فرعیت بر آن جاری نمیشود و مجبور شدند آن سه جواب باطل را برای رفع اشکال مطرح کنند و برخی از محققین از فلاسفه گفتند اتصاف ماهیت به وجود ثبوت شیء لشیء نیست بلکه ثبوت شیء است.
مصنف معتقد است نه تنها ثبوت شیء لشیء نیست بلکه ثبوت شیء هم نیست؛ چون ثبوت شیء یعنی ثبوت ماهیت و ما قائل به اعتباریت ماهیت هستیم اصلاً برای ماهیت ثبوتی قائل نیستیم. کسی که قائل به اصالت ماهیت است به برکت وجود یا به خاطر انتساب به جاعل برای ماهیت ثبوت قائل است اگرچه ثبوت شیء لشیء نیست و ثبوت ماهیت است و از ظاهر عبارتش اصالت ماهیت فهمیده میشود ولو خودش به آن قائل نباشد میگوید ماهیت ثابت است. اما ثبوت واقعی برای ماهیت قائل نیستیم ولی ثبوت بالعرض قائلیم. پس وقتی وجود را بر ماهیت حمل میکنیم میگوییم نه تنها ثبوت شیء لشیء نیست بلکه ثبوت شیء هم نیست یعنی ثبوت ماهیت هم نیست. وقتی ثبوت شیء نیست حتماً ثبوت شء لشیء هم نخواهد بود و مشمول قاعده فرعیت نیست و نیازی به استثناء قاعده فرعیت هم نیست. پس اصلاً شبههای وارد نمیشود زیرا اصلاً ثبوتی نداریم.
و هذا الذي أظهرناه إنما جريانه على طريقة القوم من أن الماهية موجودة و الوجود من عوارضها و أما على طريقتنا فلا حاجة إليه إذ لا اتصاف لها به و لا عروض له عليها
ترجمه: این تحقیقی که ما اظهار کردیم«جواب چهارم» بنابر نظر قوم بود که میگویند ماهیت موجود است و وجود از عوارض آن است. اما بنابر روش ما «که قائل به اعتباریت ماهیت هستیم» به این دلیل نیازی نداریم زیرا اصلاً برای ماهیت اتصاف و عروضی هم نیست؛ حتی عروضی که از آن تعبیر به ثبوت شیء کنیم هم نیست. بلکه آن چیزی که در خارج و اعیان موجود است خود حقیقت وجود است بالذات« بالذات قید الموجود است».
و أما المسمى بالماهية فهي أمر متحد مع الوجود ضربا من الاتحاد و نسبة الوجود إليها على ضرب من الحكاية لا الحقيقة كما أوضحناه في مسفوراتنا مستقصىاما آن چیزی که ماهیت نامیده میشود اصلاً موجود نیست بلکه با وجود متحد است و از نوعی از اتحاد برخوردار است«که اتحاد لامتحصل با متحصل است. امر متحصل وجود و لامتحصل ماهیت است اما این اتحاد هم موجب ثبوت و حصول حقیقی ماهیت نمیشود بلکه حصول بالعرض پیدا میکند و آن متحدش است که حصول دارد» و نسبت وجود به ماهیت فقط براساس حکایت است نه حقیقت و واقعیت یعنی ذهن ما این گونه حکایت میکند آن هم به خاطر اینکه متحدش موجود است ماهیت هم از برکت متحدش موجود دیده میشود. چنانکه این مطلب را در کتب مفصل خود به طور کامل توضیح دادیم.
نکته: اعراض نحوه وجود اعراضاند. اما خود عرض هم که نوعی ماهیت عرضی است وجود دارد و موضوعش در بسیاری موارد جوهر است. پس عرض ماهیت عرضی و موضوع وجود جوهری دارد و هر کدام به لحاظ خودشان بنابر قول برخی ثبوت شیء لشیء هست، بنابر قول محققین ثبوت شیء است ولی بنابر قول ملاصدرا ثبوت شیء هم نیست. وقتی وجود عرض برای وجود فی نفسهاش است ثبوت شیء نبود، وجودش برای موضوع اگر مربوط به خود عرض باشد باز هم ثبوت شیء نیست. اگر مربوط به موضوع باشد ثبوت شیء لشیء هست.
وقتی میگوییم عرض موجود است یعنی وجودش موجود است و همین عرض موجود را برای ماهیت ثابت میکنیم. ما چهار چیز داریم: 1. ماهیت موضوع«ماهیت جدار» 2. وجود موضوع«وجود جدار» 3. ماهیت عرض«ماهیت بیاض» 4. وجود عرض«وجود بیاض». وجود بیاض نسبت به خود بیاض ثبوت دارد اما خود بیاض ثبوت ندارد بلکه ثبوت برای وجودِ بیاض است ما نمیگوییم ثبوت بیاض یعنی وجود بیاض بلکه میگوییم ثبوت وجود بیاض. بنابراین برای عرض ثبوت قائل نیستیم و اگر برای عرض وجودی قائل شدیم وجود فی نفسه با وجود لغیره یکی است. ما میگوییم وجود فی نفسه بیاض با وجود فی غیره یکی است همین وجود فی نفسه را برای غیر ثابت میکنیم پس ثبوت شیء لشیء است. اما خود عرض به تنهایی وجود فی نفسه ندارد پس ثبوت شیء لشیء نیست. وجودالعرض یعنی وجود خود وجود. و این وجود با قطع نظر از عرض وجود دارد. تأييد تنبيهيدر این تأیید ایشان دو کلام از ابن سینا نقل میکند که در هر دو عرض بودن وجود را نفی میکند و میگوید اگر میگوییم وجود عارض بر ماهیت میشود به معنی عرض اصطلاحی نیست. یعنی همانطور که عرض برای موضوعش ثابت است و ثبوت عرض برای موضوع خودش از قبیل هلیه مرکبه یا کون ناقص است چنان نیست که وجود نسبت به ماهیت هم از این قبیل باشد یعنی ثبوتش برای ماهیت از قبیل ثبوت اعراض اصطلاحی برای موضوعاتشان باشد یعنی هلیه مرکبه یا کون ناقص را درست کند.
در قسمت اول میفرماید بین الجسم ابیض، یک موضوع به نام جسم و یک محمول به نام ابیض است. در قضیه الجسم موجود هم یک موضوع است به نام جسم و یک محمول است به نام موجود و این دو قضیه متفاوت است. تفاوت این است که در قضیه اول سه چیز داریم: 1. جسم(موضوع)، 2. بیاض(محمول) 3. ثبوت البیاض للجسم. اما در قضیه دومی دو چیز بیشتر نداریم: جسم و وجود چیزی به نام الوجود وجود للجسم نداریم بلکه فقط ثبوت الجسم و جسم را داریم. البته این به مبنای فلاسفه محققین یعنی همان جواب چهارم است. در پاسخ پنجم ملاصدرا معتقد است فقط ثبوت الجسم را داریم و حتی جسم هم نداریم. پس بین عرض بودن وجود و عرض اصطلاحی تفاوت هست و اگر وجود عرض شمرده شده عرض اصطلاحی نیست یعنی مفاد قضیهای که محمولش وجود باشد هلیه بسیطه است و مفاد قضیهای که محمولش سایر اعراض باشند هلیه مرکبه است پس بین این دو قضیه تفاوت است. از اینجا جواب قاعده فرعیت استنباط میشود به این معنا که وقتی وجود برای ماهیت ثابت میشود ثبوت شیء لشیء نداریم بلکه فقط ثبوت شیء است که مشمول قاعده فرعیت نمیشود و تخصصا از قاعده فرعیت خارج میشود. این تنبیه برای تأیید جواب چهارم است.
و مما يؤيد ما ذكرناه أن مفاد قولنا زيد موجود في الهلية البسيطة هو وجود زيد لا وجود أمر له كما صرح به بعض المحققين قول الشيخ الرئيس في بعض كتبه فالوجود الذي للجسم هو موجودية الجسم لا كحال البياض في الجسم في كونه أبيض توضیح عبارت«و مما يؤيد ما ذكرناه أن: من را قبل از انّ به تقریر میآوریم و نیازی هم نیست که من آورده شود زیرا گاهی انّ خودش تفسیر میکند. مما يؤيد ما ذكرناه خبر مقدم است اما أن مفاد قولنا مبتدای مأخر نیست» أن مفاد قولنا بیان برای ما ذکرناه است که عبارت بود از مفاد زيد موجود در هلية البسيطه. وجود و ثبوت زيد است نه ثبوت شیء له که مشمول قاعده فرعیت باشد.
ترجمه: آنچه که مؤید این بخش از کلام ماست در قضیه هلیه بسیطهی زیدٌ موجودٌ فقط وجود زید است نه اثبات چیزی برای زید که مشمول قاعده فرعیت باشد چنانکه برخی از محققین تصریح کردهاند «قول شیخ الرئیس مبتدای مأخر است» سخن شیخ الرئیس که در بعضی از کتبش میگوید این است: وجودی که برای جسم است همان موجودیت جسم است نه موجودیت للجسم باشد ؛ زیرا چیزی برای جسم ثابت نکردیم. و مثل این نیست که بیاض را در جسم وارد کنیم تا ثابت شود که جسم ابیض است. زیرا برای حکم به ابیض بودن جسم سه چیز داریم: جسم، بیاض و ثبوت بیاض للجسم.
لأن الأبيض لا يكفي فيه البياض و الجسم انتهى فإن معناه أنه لا بد في صدق الحمل لكل محمول غير الوجود على شيء من أن يكون للمحمول معنى في نفسه و له وجود عند الموضوع و إن كان وجوده في نفسه عين وجوده عند الموضوع.«این عبارت دلیل بر تفاوت قضیه الجسم ابیض و الجسم موجود است» این دو قضیه با هم تفاوت دارند؛ زیرا برای حکم به ابیض بودن جسم، جسم و بیاض به تنهایی کافی نیست. بلکه چیز سومی هم لازم است که کون البیاض للجسم است بر خلاف الجسم موجودٌ که جسم و موجود کافی است و کون له در این قضیه نیست اما در قضیه اول این کون له مطرح است که کون البیاض للجسم است. معنی کلام شیخ الرئیس این است که هر حملی غیر از وجود اگر بخواهد حملش بر موضوع صادق باشد خود محمول، معنی و حقیقتی در حد ذات خود دارد و علاوه بر آن ذاتش هم برای موضوع ثابت است هر چند که وجود نفسی محمول، عین وجود او در موضوع باشد«اینکه میگوییم محمول واقعیت دارد، بر مبنای کسی است که به ماهیت اصالت میدهد».
فهاهنا أمور ثلاثة وجود الموضوع و مفهوم المحمول و وجود رابطي بينهما و أما في مثل قولنا الجسم موجود فيكفي هاهنا الجسم و الوجود من غير حاجة إلى ثالث.
ترجمه: پس در جایی که محمول وجود نباشد بلکه سایر اعراض باشد مانند قضیه الجسم ابیض، امور سه گانه زیر مشاهده میشود.
1- وجود موضوع(جسم) 2- مفهوم محمول(ابیض) 3- وجود رابطی میان موضوع و محمول(وجود رابطی که هلیت مرکبه را درست میکند) ولی در قضایایی مانند الجسم موجودٌ دو امر زیر به چشم میخورد:
1- موضوع(جسم) 2- محمول(وجود) و نیازی به امر سوم(رابط) نیست. پس قاعده فرعیت در اینجا جاری نیست و این حرف ابنسینا مؤید جواب چهارم است.
همچنین شیخ الرئیس در تعلیقات میفرماید: وجود فی نفسه اعراض عین وجود لغیره اعراض است مگر عرضی که وجود است«این جا هم بر وجود لفظ عرض را اطلاق میکند، اما تصریح میکند که با اعراض اصطلاحی تفاوت دارد» در وجود عرضی این چنین نیست که وجود فی نفسهاش عین وجودش برای موضوعش باشد. علت این تفاوت هم این است که عرض در وجودش نه در ذات و جنس و فصلش احتیاج به موضوع دارد. اما عرضی که وجود است در وجودش نیاز به موضوع ندارد. این تقریباً دلیل بر اصالت وجود هم میشود و میگوید وجود در وجودش به موضوع یعنی به ماهیت احتیاج ندارد و خودش به تنهایی موجود است. پس لازم نیست آن را به موضوع متکی کنیم؛ زیرا وجودش به موضوع وابسته نیست اما عرض را ناچاریم به موضوع متکی کنیم؛ چون وجودش وابسته به موضوع است.
پس بین وجودی که عرض است با سایر اعراض تفاوت هست. سایر اعراض در وجودشان احتیاج به موضوع دارند پس وجود فی نفسه نخواهند داشت مگر اینکه وجود لغیر داشته باشند که وجود فی نفسه آنها عین وجود لغیرهشان است. اما وجود دارای وجود فی نفسه است هرچند موضوع نداشته باشد.
و قال أيضا في التعليقات وجود الأعراض في أنفسها هو وجودها في موضوعاتها سوى أن العرض الذي هو الوجود لما كان مخالفا لحاجتها إلى الوجود حتى يصير موجودة و استغناء الوجود عن الوجود حتى يكون موجودا لم يصح أن يقال إن وجوده في موضوعه هو وجوده في نفسه بمعنى أن للوجود وجودا كما يكون للبياض وجود بل بمعنى أن وجوده في موضوعه نفس وجود موضوعه و غيره من الأعراض وجوده في موضوعه وجود ذلك الغير انتهى.ترجمه: همه اعراض«غیر از وجود» وجود نفسیشان عین وجود فی موضوعاتشان است یعنی عین وجود لغیرهشان است مگر عرضی که وجود باشد چون این عرض بر خالف سایر اعراض برای موجودیتشان و تحققشان نیازمند به وجودند ولی وجود در تحقق و موجودیتش مستغنی از وجود است تا موجود شود چون ذاتش وجود است و لذا چون این عرض یعنی وجود با سایر اعراض مخالف است صحیح نیست که گفته شود: وجود وجود در موضوعش عین وجود نفسی اوست. ابتدا فرق را میبرد روی خود وجود و خود عرض که وجود فی نفسه آنها باشد بعد که تفاوت آنها را توضیح دارد از وجود العرض للموضوع و وجود الوجود للماهیه بحث میکند وقتی فرق بین دو تا وجودها [محمول] پیدا شد، فرق بین ثبوت المحمول للموضوع هم پیدا میشود.
به این بیان که ابتدا میگوید وجود ذاتاً موجود است و وجود فی نفسه دارد، بدون اینکه به وجود لغیره احتیاج داشته باشد. چون احتیاج به وجود لغیره ندارد اگر وجود لغیره برایش پیدا شد، این وجود لغیره برای خودش نیست بلکه برای ماهیتش است. اما در عرض این طور نیست بلکه وجود فی نفسهاش بستگی به وجود للموضوع دارد پس وجود لنفسهاش عین وجود لغیرهاش است چون بدون وجود لغیره نمیتواند وجود فی نفسه داشته باشد. یعنی وجود خودش عین وجود ربطیاش است. اما در وجود این طور نیست، چون وجود فی نفسهاش عین وجود خودش است و این وجود باعث وجود ماهیت میشود«البته تاکید میکنیم که وجود للماهیه نیست بلکه وجود الماهیة است ولی وجود الماهیة بنا بر نظر کسانی که به ماهیت اصالت میدهند غیر از وجود الوجود است. وجود الوجود، وجود فی نفسه وجود است ولی ثبوت الماهیة وجودی است که این موجود فی نفسه برای موجودات پیدا میکند که البته لام تعبیری تسامحی است به این معنی که وجود دارای وجود باشد همان طور که بیاض دارای وجود است برای بیاض وجودی ثابت میکنیم چون غیر وجود است و تحصل ندارد اما وجود تحصل دارد و برای او نمیتوانیم وجودی ثابت کنیم. باید توجه کنیم که آن فرقی که در محمول بود باعث این فرق شد یعنی چون موجود خودش وجود دارد و عرض خودش وجود ندارد، برای موجود نمیتوانید غیر از ذاتش وجود دیگری ثابت کنید اما برای عرض غیر از ذاتش چیز دیگری غیر از وجود ثابت میکنید، بلکه بدین معناست که خود موضوع وجود دارد و وجود موضوع عبارت است از نفس وجود».