79/07/06
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: ادامه بیان این مطلب که شمول وجود نسبت به اشیاء مثل شمول مفهوم کلی بر جزئیات نیست/ اشراق ثالث/ شاهد اول/مشهداول/ شواهدالربوبیه.
الثالثأن شمول الوجود للأشياء ليس كشمول الكلي للجزئيات
فصل سوم درباره دو مطلب بحث میکند:مطلب اول: در اشراق سوم دو بحث مطرح است که یک بحث در جلسه قبل گفته شد و عبارت بود از اینکه مفهوم وجود شامل مصادیق وجود میشود و گفتیم شمول مفهوم وجود نسبت به مصادیق خودش مثل شمول هر مفهومی است نسبت به مصداق خودش که این مطلب روشن است و صدق منطقی دارد. اما شمول واقع وجود نسبت به ماهیات مانند شمول مفهوم نسبت به مصادیق نیست بلکه به معنای انبساط و سریان است. یعنی واقع وجود در تمام ماهیات سریان دارد و بر تمام ماهیات منبسط است البته نه به این معنا که تمام ماهیات را شامل میشود؛ چون ماهیات مصداق وجود نیستند و چیزی غیر از وجود هستند اما وجود بر آنها منبسط و ساری میشود چون وجود در تمام آنها هست اصطلاحا گفته میشود که وجود شامل ماهیات است. همچنین گفته شد این سریان مجهول التصور است اگرچه مجهول مطلق نیست و راه برای کشف آن هست.
مطلب دوم: این مطلب درباره شخصی بودن وجود بحث میکند که این مبحث تقریبا به مطلب اول وابسته است. وجود نه تنها خودش شخصی است بلکه شخصیت ماهیات هم توسط او تامین میشود؛ بنابر نظر ملاصدرا و فارابی چون ماهیت امری کلی است تشخصش به وجود است چه به وجود ذهنی و چه وجود خارجی. وقتی ماهیتی در خارج موجود میشود اگرچه خودش ذاتاً کلی است ولی به برکت وجود تشخص پیدا میکند. بنابراین وجود خودش مشخَص است و به ماهیت تشخص میدهد. مثلا اگر ماهیتی در ذهن من تصور شود این یک فردی از ماهیت است که در ذهن من تصور شده و در ذهن من وجود ذهنی گرفته و چون وجود ذهنی که مختص به من است شخص است پس ماهیتی هم که در ذهن من حاصل شده شخص است. همین ماهیت اگر در ذهن فرد دیگری حاصل شود وجود دیگری میگیرد و شخص دیگری میشود. پس نتیجه میگیریم وجود شخص و مشخص است هم وجود ذهنی و هم وجود خارجی.
بنابراین هر فردی در خارج دارای ماهیت و وجود است و وجودش از فرد دیگری مشخص است پس وجودهای خارجی مشخِص هستند. وجودهای ذهنی هم مشخص هستند به دلیل اینکه ماهیتی که در ذهن زید است غیر از ماهیتی است که در ذهن عمرو میآیدگرچه از نظر سنخ یکسان هستند. مثلا کتابی را تصور کردند. سنخ ماهیتهایی که تصور شده یکی است اما دو وجود است یکی ماهیتی که وجود گرفته به وجود ذهنی یعنی در صفحه نفس زید و دیگری ماهیتی که وجود گرفته به وجود دیگر یعنی در صفحه نفس عمرو. اینها دو وجود، دو فرد از ماهیت و دو فرد ذهنی هستند. پس مشخص کننده ماهیسات و آنچه به آنها فردیت میدهد وجود است پس خود وجود هم به طریق اولی شخص است.
مطلب سوم: اگر شیء بخواهد حقایق مختلف داشته باشد یعنی در افرادش اختلاف باشد باید کلی باشد. مثلا جنس یک امر کلی است و افراد مختلف دارد از قبیل انسان و فرس و امثال ذلک. همچنین انسان هم یک امر کلی است و افراد مختلف دارد اگرچه در حقیقت انسانی مختلف نیستند بالاخره بینشان تفاوتهایی هست. هیچ شخصی را نمیتوانیم بیابیم که افراد مختلف و شقوق مختلف داشته باشد. پس استدلال بر این مدعا از این قرار است:
• وجود شخص است.
• هر چیزی که شخص است دارای اختلاف نیست.
• پس وجود دارای اختلاف نیست.
این مطلب را به طور ظاهری میفهمیم ولی اگر دقت کنیم مییابیم این بحث در مورد وجود صحیح نیست؛ زیرا وجود در عین اینکه شخص است اما اختلاف بردار هم هست. نه اینکه ذاتش اختلاف داشته باشد اما با اینکه وجود شخص است و کلیت ندارد ولی مراتب دارد و همین مراتب اجازه میدهد که وجود اختلاف داشته باشد. پس اختلاف در دو جا ممکن است یکی در جایی که امری کلی باشد و جایی که امر شخصی ذوالمراتب است.
نکته: مراتب وجود را میتوانیم طولی و عرضی بدانیم. بین افراد وجود گاهی اختلاف طولی هست. مثلا عقل و نفس بینشان اختلاف طولی است یعنی رابطه علی و معلولی پس عقل علت و نفس معلول است. یا بین نفس و ماده هم اختلاف طولی برقرار است.گاهی هم اختلاف عرضی است مثلا بین موجودات همین عالم کون و فساد از قبیل انسان و درخت و کتاب و امثال ذلک اختلاف عرضی است. چه در اختلاف طولی و چه عرضی پای ماهیت در میان است به جز یک اختلاف طولی که واجب تعالی است. واجب تعالی با بقیه موجودات اختلاف طولی دارد به این معنا که علت کل است. اختلاف طولی او از ناحیه ماهیت نیست ولی اختلاف بقیه موجودات را میتوان به ماهیت برگرداند. دو چیز که اختلاف طولی دارند دو ماهیت مختلف هم دارند. عقل و نفس که اختلاف طولی دارند دو ماهیت مختلف هم دارند. پس در بین ممکنات چه اختلاف طولی باشد و چه عرضی نقش ماهیت مشاهده میشود.
با توجه به توضیحات فوق میفهمیم اختلاف مراتب وجود را میتوان به ماهیات نسبت داد. مثلا یکبار اختلاف را به رابطه علی و معلولی استناد میدهیم و میگوییم عقل با نفس اختلاف دارد چون یکی علت و دیگری معلول است. اینجا اختلاف را به ماهیت استناد ندادیم اما یکبار میگوییم این عقل است و دیگری نفس اختلاف را به نوعیت استناد دادیم. یا مثلا میگوییم فرس با انسان اختلاف دارد اما اینجا نمیگوییم چون یکی علت است و دیگری معلول بلکه میگوییم یکی ماهیتش انسانیت است و دیگری فرسیت و اختلاف را به ماهیت استناد میدهیم ولی در تمام مواضع میتوان اختلاف را به ماهیت نسبت داد.
بنابراین اگر توجه کنید میبینید ماهیت در اختلاف و مرتبه داشتن وجود نقش دارد و هر مرتبه از وجود شخصی است که با مرتبه دیگر فرق میکند چه ماهیات را دو نوع بدانیم و چه دو فرد؛ مثلا اختلاف انسان و فرس نوعی است که ماهیت انسانیت و فرسیت عامل اختلاف شده و اختلاف زید و عرو شخصی است که اینجا عامل اختلاف منهو است ولی منهو هم عوارضاند و عوارض هم از سنخ ماهیت است. پس میتوانیم بگوییم اختلاف وجود به اختلاف ماهیت است چه ماهیت شخصی چه نوعی. اگر مشاء گفتند وجودها حقایق متباین هستند وجودی که با این ماهیت متحد است با وجودی که با ماهیت دیگر متحد است تفاوت دارد و علت اختلاف حقیقت آنها هم ماهیت است؛ چون ماهیتها مختلفاند باعث اختلاف در وجود شده است. مصنف هم که قائل به اختلاف مرتبه وجود است میگوید وجودها مرتبههای مختلف دارند زیرا ماهیتهای مختلف دارند چه ماهیتهای نوعیه چه ماهیتهای شخصیه. به این مناسبت میتوانیم بین کلام مصنف و کلام مشاء جمع کنیم که مشاء به اختلاف وجودات در حقایق معتقدند و مصنف قائل به اختلاف وجودات در مراتب قائل است. ولی وقتی تأمل کنیم میبینیم هر دو یک حرف میگوییم و اختلاف در تعبیر داریم. هر دو وجودات را هم در اشخاص و هم در انواع متخالف میدانند. پس اگر توجه کنیم که مرتبه وجود سازنده حقیقت وجود است فرقی بین مرتبه و حقیقت نیست. بنابراین چه بگوییم اختلاف در رتبه است چه اختلاف در حقیقت صحیح است. بنابراین بین نظر ما که قائل به اختلاف در مرتبه هستیم با نظر مشاء که قائل به اختلاف حقیقت است فرقی نیست اگر چه در تعبیر تفاوت هست.
توضیح عبارتفهو مع كونه أمرا شخصيا متشخصا بذاته و مشخصا لما يوجد به من ذوات الماهيات الكلية مما يجوز القول بأنه مختلف الحقائق
«مما یجوز» خبر برای هو است.ترجمه: وجود در عین اینکه ذاتا امری شخصی است و اینطور نیست که عاملی برای شخصیت آن وجود داشته باشد. نه تنها وجود شخصی و متشخص بالذات است بلکه مشخِص ماهیات هم هست. «مشخص چیزی است که به وسیله وجود ایجاد میشود که عبارت از خود ماهیات است. ماهیات به وسیله وجود موجود میشوند و چون ماهیات ذاتا کلی اگر بخواهند تشخص پیدا کنند حتما به برکت وجود است. وجود در عین شخصی بودن بانه مختلف الحقایق است؛ یعنی با اینکه اختلاف حقایق داشتند با شخصیت سازگار نیست ولی چون این شخص ذوالمراتب است میتواند مراتب داشته باشد و اختلاف هم چه اختلاف طولی چه عرضی همه به ماهیات برگردانده میشوند.
بحسب الماهيات المتحدة به كل منها بمرتبة من مراتبه و درجة من درجاتهاز باب همین اتحاد وجود و ماهیت است که بینونت از ماهیت به وجود سرایت کرده است. همه ماهیات مرتبط با وجود هستند اما هر یک از ماهیات با مرتبهای از مراتب وجود متحد شده است چه مرتبه طولی و چه عرضی. مثلا ماهیت عقل با وجود عقل متحد است و ماهیت نفس با وجود نفس و بین آنها اختلاف طولی است. یا ماهیت فرس با وجود فرس و ماهیت انسان با وجود انسان متحد است و بین آنها اختلاف عرضی است. پس چه اختلاف طولی و چه عرضی از ناحیه ماهیات است.
سوى الموجود الأول لا يشوبه ماهية أصلا لأنه صريح الوجود الذي لا أتم منه و صرف الوجود المتأكد الشديد الذي لا يتناهى قوته و شدته بل هو فوق ما لا يتناهى
این مباحث یعنی اتحاد با ماهیت، سرایت تمایز از ماهیت به وجود فقط در ناحیه ممکنات مطرح میشود. اما در واجب تعالی اگر تمایزی هم باشد از ناحیه ماهیت نیست چون واجب تعالی ماهیت ندارد. تمایز واجب با هیچ موجودی از طریق ماهیت ثابت نمیشود؛ زیرا تمایز واجب به خود وجودش است. برخلاف نظر فخر رازی و برخی دیگر که معتقدند تمایز واجب تعالی با بقیه موجودات از ناحیه ماهیت است و ماهیت مجهول الکنه دارد. اما فلاسفهی دیگر این را قبول نکردند و گفتند اختلاف واجب تعالی با بقیه موجودات از ناحیه خود وجودش است چون وجودش امتیاز دارد و وجود او واجبی است و مخلوقات دیگر امکانی است. وجود او تام و تمام است و بقیه نقص است. ایشان میفرماید بین وجود واجب و وجود ممکنات فاصلهای که بی نهایت است.
ترجمه : غیر از وجود واجبتعالی که اصلا ماهیت ندارد بنابراین تمایز او با دیگران از ناحیه ماهیات نیست. زیرا واجب وجودی خالص و صرف است و خلط ندارد و وجودی که تمامتر از او در جهان نیست. وجود موکد و شدید است که از تاکیدش به وجوب تعبیر میکنیم. وجودی است شدید یعنی وجودی است واجب. "وجودی است که قوت و شدت آن تناهی ندارد «منظور قوت و شدت کیفی نیست چون واجب تعالی دارای کیف نیست بلکه این شدت و قوت هم سنخ وجود است. یعنی خود وجود قویتر است نه یک کیفی به نام قوت دارد». همچنین واجب تعالی فوق مالایتناهی بما لایتناهی است.
نکته: همه موجودات از نظر کمالات متناهی هستند. چه موجودات مادی عنصری در عالم کون و فساد یا موجودات فلکی باشند که در عالم افلاک هستند همه محدودند و کمالات محدود دارند. موجود مادی و موجود نفسانی محدود هستند تنها موجود نامحدود عقل است که کمالات نامحدود دارد. توضیح مطلب این است که فلاسفه حرکت افلاک را اینگونه توجیه میکنند که فلک در نفس ناطقه خودش تعقل میکند و کمال مافوق خودش را که عقل است مشاهده میکند و به آن کمال اشتیاق پیدا میکند. سپس اراده میکند که به آن کمال متشبه شود و با این اراده بدن خودش را که فلک است، حرکت میدهد. به دلیل اینکه کمالات عقل ناتمام است حرکت افلاک تمام نمیشود؛ چون معتقدند که افلاک حرکت ازلی و ابدی دارند نه اول دارد و نه آخر و اگر کمالات محدود باشد حرکت ولو طولانی به کمال دست پیدا میکند و ساکن میشود. اینکه میبینیم هرگز آرام نمیشود پیداست که که کمالات عقل نامحدود است. پس عقل از جمله موجودات امکانی است که دارای کمالات نامحدود و موجود لایتناهی است. واجب تعالی فوق این ما لا یتناهی است نه فوق ما که این ارزش نیست. ما محدودیم و چیزی نداریم عقول هم فوق ما هستند. فوق لایتناهی است یعنی فوق عقولی است که آنها بی نهایت هستند. و فوقیت آن هم لایتناهی است یعنی فاصله او و عقول هم کم نیست فاصله بین آنها هم لایتناهی است پس واجب فوق لایتناهی است یعنی فوق عقولی است که آن مقدار هم لایتناهی است.
فلا يحده حد و لا يضبطه رسماین مطلب تفریعی است بر اینکه واجب تعالی حد ندارد. ماهیتی که حد است برای واجب تعالی نیست پس حدی او را محدود نمیکند. همچنین حد منطقی او را تعریف نمیکند؛ چون ماهیت ندارد جنس و فصل ندارد در نتیجه چیزی که جنس و فصل نداشت حد هم ندارد؛ زیرا حد از جنس و فصل تشکیل میشود و جنس و فصل هم ذاتیات هر ماهیت هستند پس چیزی که ذاتیات ندارد ماهیت ندارد در نتیجه حد ندارد. رسمی هم او را تعیین نمیکند.
﴿ وَ لا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً ﴾[1] ﴿ وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ ﴾[2]
از لحاظ علم هیچ کس نمیتواند به او احاطه پیدا کند. حتی عقول هم عاجز هستند از اینکه به واجب تعالی احاطه علمی پیدا کنند و همه خاضع هستند. در مقابل او همه محاط هستند نه محیط.
تفريعفلا تخالف بين ما ذهبنا إليه من اتحاد حقيقة الوجود و اختلاف مراتبها بالتقدم و التأخر و التأكد و الضعف و بين ما ذهب إليه المشاءون أقوام الفيلسوف المقدم من اختلاف حقائقها عند التفتيشنکته: این تفریع برمیگردد به قبل از جمله معترضه. ایشان در تفریع میخواهد بگوید ما که قائل به تشکیک هستیم و اختلاف به مرتبه را پذیرفتیم با مشاء که قائل به اختلاف حقایق در وجودات هستند اختلافی نداریم.
ترجمه: پس مخالفتی نیست بین حرفی که ما گفتیم که وجود یک حقیقت بیشتر نیست مثل نور و اختلاف مراتب دارد به تقدم و تاخر و تاکد و ضعف. و بین ما و پیروان ارسطو اگر تفتیش کنید میبینید اختلافی بین ما و آنها نیست. بین ما و آنها به ظاهر اختلاف هست چون آنها قائل به تباین حقیقت وجودات هستند و ما قائل به وحدت حقیقت وجودات هستیم اما با دقت و تامل روشن میشود اختلافی نیست.
الرابعأن الوجود في كل شيء عين العلمموضوع: در بیان اینکه وجود در هر شیء عین علم است/ اشراق4/ مشهد1/ شواهدالربوبیه.
وجود همیشه همراه کمالات خودش است. یک کمال هست که ذاتی وجود است و وجود هرجا که باشد این کمالات را همراه خودش دارد. مثل ماهیت که دارای خصوصیات مختص به خودش است و هرجا ماهیت باشد این خصوصیات هست مثل بینونت و امکان و امثال ذلک. وجود هم یک سری خصوصیات خاص خودش را دارد و هر جا باشد این خصوصیات را همراه دارد. از جمله علم و قدرت و حیات و... که خصوصیت ذاتی وجود هستند. اگر وجود قوی باشد خصوصیات قوی هستند و هرجا وجود ضعیف باشد این خصوصیات هم ضعیف هستند. به تعبیری که خود ملاصدرا در برخی مواضع دارد وجود هرجا باشد تمامی عساکرش هم به همراه دارد. منتهی گاهی وجود ضعیف است و این عساکر نمود کامل ندارند مثلا در سنگ وجود، حیات و تسبیح هست ولکن چون که وجود ضعیف است عساکرش هم ضعیف هستند و نمود کامل ندارند و نزد ما مشهود نمیشوند. ما اگر مقداری شهودمان را قوی کنیم آن وجود ضعیف را هم میبینیم. اما در حیوانات حیات را میبینیم چرا که وجود به اندازهای قوی شده است و این عساکر وجود خودش را نشان میدهد یعنی علم و حیات و....
پس اینطور نیست که شما وجود را در جایی ببینید و از علم و قدرت و ... خبری نباشد. بنابراین هر جا وجود رفت تمام این کمالات هم همراهش میرود. ایشان از کسانی است که قائل به این هستند که حیات در تمام موجودات جهان ساری است و ما هیچ موجود مرده نداریم؛ یعنی علم و قدرت در تمام موجودات هست اما در هر موجودی به حسب وجودش یعنی هر مقدار که وجود داشته باشد به همان مقدار کمالات وجود را هم دارد. با این مبنا آیه قرآن توجیه میشود ﴿که "ان من شی یسبح بحمده"﴾ یعنی دیگر هیچ چیزی نیست جز اینکه تسبیح میکند اعم از جماد و نبات و حیوان همه در حال تسبیح خداوند هستند. تسبیح فرع بر علم و قدرت و حیات است پس نتیجه گرفته میشود که همه اینها در موجودات هست و ما نمیفهمیم.
الوجود في كل شيء عين العلم و القدرة و سائر الصفات الكمالية للموجود بما هو موجود لكن في كل شيء موجود بحسبه و سيجيء موعد بيانه
ترجمه: وجود فی هر شیءٍ عین علم و قدرت و عین بقیه صفات کمالیهای است که برای موجود بما هو موجود ثابت است نه برای موجود به لحاظ ماهیتش بلکه به لحاظ وجودش ثابت است. به حسب خود شی یعنی به حسب وجودی که دارد. در آینده درباره این مطلب بیشتر بحث میشود.